برنامههاي استعماري روس و انگليس در آذربايجان و تجزيه هرات


1. در پيش گفتار «خاطرات وزير مختار سيمونيچ» آمده است:
گفتگوي نيكلاي اول با دوهامل در موقع عزيمت او به جاي سيمونيچ به ايران شايان توجه است. تزار با لحن نصيحتآميزي به او گفته بود: «شما نبايد با انگليسيها رفتار خصمانه در پيش گيريد، ما و انگليسيها هر دو در ايران منافع مشترك داريم. هم ما، هم آنها ميخواهيم وضع موجود را نگه داريم و تا جايي كه مقدور است قدرت دولت را تحكيم كنيم ... من آرزومندم كه شما با سفارت انگليس روابط بسيار نيكو داشته باشيد.»1
از نامه 20 اكتبر سال 1838 نسلرود وزير امور خارجه روسيه، به سفير آن دولت در انگلستان:
اگر انگلستان بخواهد براي اعاده امنيت ايران، كه شرط اصلي بقاي آن كشور و در عين حال وثيقه صلح و مسالمت در بين دو دولت معظمي است كه موظفند در تعيين سرنوشت آسياي ميانه سهم مشترك داشته باشند، با ما تشريك مساعي نمايد، حضور سفير جديد ما حتمآ در طرز عمل شاه تأثير سودمندي خواهد داشت.2

دعوت به تشريك مساعي و حفظ منافع مشترك، در چهارچوب «تضمين تماميت اراضي ايران» در زمان كنت سيمونيچ هم، از جانب انگليسها عنوان ميشده است. او مينويسد: «آليس سر صحبت را باز كرد، مقدمهچيني حضرات هميشه چنين است كه گويا انگلستان يگانه دولت اروپايي است كه نظارت بر استقلال و تماميت شاهنشاهي ايران را بر عهده دارد.» (خاطرات. ص )105
2. دنيس رايت، در كتاب «انگليسيها در ميان ايرانيان» نوشته است:
عدهاي از افسران انگليسي در تاجگذاري محمد ميرزا كه در ژانويه سال 1835 برگزار شد حضور يافتند، سپس اين افسران به مناطق گوناگون فرستاده شدند تا سربازگيري كنند و سربازان را آموزش دهند. پاسمور به اراك فرستاده شد، شيل به سراب، و رالينسون به كرمانشاه...3
دنيس رايت، ديگر ننوشته است كه، افسران مزبور (اعزامي از كمپاني هند شرقي) چگونه به ارتش ايران خدمت كردند؟ و چه كساني را آموزش! دادند.
فريدون. آدميت، آورده است:
هنري آليس وزير مختار وقت انگليس در تهران ضمن نامه 26 آوريل 1836 (دهم محرم 1253) به پالمرسون راجع به تصميم عزيمت محمدشاه به سوي هرات مينويسد: (آرام بودن مرزهاي جنوب و غرب ايران مايه دلآسايي و آزادي شاه و تقويت اوست كه به هر طرف برود به خاطرجمعي عمل نمايد.).4
هـ. آليس براي بهم زدن آرامش مرزهاي غرب ايران و ايجاد نگراني در محمد شاه، در25 جولاي 1836، به كلنل شيل در تبريزمأموريت داد كه در كردستانحكاري به ديدار ميررواندوز رود، سپس در سليمانيه با رشيد پاشا ملاقات و مذاكره نمايد.
كلنل استورات ضمن اعلام مأموريت مذكور، مينويسد: «نكته خيلي مهم اين است كه، قهرمان ميرزا در اين ايام به قصد مطيع ساختن ميررواندوز، عازم مرز تركيه است، با كلنل شيل برخورد نخواهد كرد.»5
قبل از كلنل شيل، جيمز بيلي. فريزر، فرستاده پالمرستون، در مراجعت از مأموريت جاسوسي خراسان، مسافرت كردستان و بينالنهرين را آغاز كردند. او در سفرنامه خود، از اوضاع مختلف منطقه و ملاقات با محمدپاشا معروف به «ميررواندوز»، بيش از ده صفحه مطالب سياسي و تحقيقي نوشته است.»6
فقط دو ماه بعد از مأموريت كلنل شيل بود كه، به فرمان ميررواندوز كردهاي آن ديار اطراف اروميه را غارت كردند.7 سركشان خراسان و مخالفان دولت وقت، تحت تعليمات كلنل شيل بودند.
درباره تعليمات نظامي پاسمور، خاطرات سيمونيچ، مشعر بر اين است كه:
«سپاه عراق و عجم بر خلاف انتظار، به جاي 000,5 نفر به 000,2 نفر هم نميرسيدند، به فرماندهي پاسمور سرهنگ انگليسي وارد شد با لباسهاي مندرس، تقريبآ بياسلحه و تعليمات نظامي نديده.» (خاطرات: ص 108، 107)
كلنل استوارت هم گزارش ميدهد: «...سربازان استانهاي عراق و مازندران تحت تعليم كلنل پاسمور قرار گرفتهاند. آنان از سربازان آذربايجاني نفرت دارند و به طعنه آنان را تعريف ميكنند.»8
خدمات نظامي هنري ـ رالينسون. به قلم كنت سيمونيچ:
سپاهيان كرمانشاه چنان دستكاري شدند كه وقتي كه روانه تهران شدند از هم پاشيدند. قسمت اعظم عشاير كه اين سپاه را تشكيل داده بود به خاك عثماني گذشتند. در كرمانشاه مردي بود به نام رالينسون كه به تحقيقات علمي اشتغال داشت و در مفسدهجويي و فتنهانگيزي بسيار توانا و چيرهدست بود. رالينسون جزو افسران مشّاق كمپاني هندشرقي بود كه در آغاز سال 1836 براي تعليم سربازان محلي به كرمانشاه فرستاده بودند. وقتي كه همه چيز براي اعزام عده آماده شده بود، اين شخص تمام وسايل مؤثري را كه همميهنانش در اختيار دارند از تطميع و توسل به دروغهاي ماهرانه به كار انداخت و اين افواج را كه از طوايف وحشي و نادان تشكيل شده بود، پراكنده و متلاشي ساخت. (خاطرات سيمونيچ، ص 134)
در صفحه 369 جلد يكم مجموعه اسناد و مدارك «فرخخان امينالدوله» نامه مورخ 7 شوال 1273ق ميرزا آقاخان به امينالملك، آمده است: «نوشته بوديد كه رالينسون را محرك شدهايد به سفارت ايران مأمور شده بيايد تعجب كردم كه شما مگر نميدانيد او شريرترين انگليسها، بلكه شيطان روي زمين است.»
دنيس. رايت، در كتاب خود از گروهبانان تفنگدار اعزامي از انگلستان مختصر ياد ميكند و مينويسد:
از طرف دولت انگلستان، دوهزار تفنگ، قطعاتي چند خمپارهانداز، نيم ميليون چخماق پيشاپيش به عنوان هديه براي شاه جديد فرستاده شده بود...ده سال بعد شيل اين وسايل را در حالي كه بستههاي حاوي آنها هنوز باز نشده بود، در مقر هيأت نظامي در تبريز يافت. (ص 74)
دنيس رايت، علاوه بر تحريف وقايع و كتمان حقايق، نوشته را چنان تنظيم كرده است كه خواننده تصوّر و برداشت نمايد كه ايرانيان چقدر بيحال و خائن بودند كه در عرض 10 سال تفنگهاي مدرن انگليسي را در جعبهها دستنخورده نگه داشتند و از وجود آنها هيچ بهرهاي نبردند.
در گزارشهاي كلنل استوارت آمده است:
8 ژوئن 1836 ـ ... هنري بيتون امروز وارد تبريز شد. او ضمن دريافت 2200 ليره حقوق خدمت ساليانه، اختيار دارد 2800 ليره نيز در عرض دو سال براي تأسيس كارخانه ريختهگري هزينه نمايد و 400 ليره به خريد وسايل موزيك نظامي خرج كند. دولت ما دستور داده 2000 تفنگ خاندار با تجهيزات كامل و 500000 چخماق به شاه ايران هديه شود. اين سلاحها در زمان مناسب و خوبي به ايران خواهد رسيد، و در حمله و تاخت ايرانيان به دوستان افغاني ما ـ و شايد در يك جنگ مرزي بر عليه هم پيمان ما سلطان (تركيه) به كار خواهد رفت. (ص 312)
روبرت. مكدونالد، فرمانده اسكورت مكنيل و سر گروهبان مشاقان انگليسي، از وصول دوهزار قضبه تفنگ خاندار به تهران، در آوريل 1837، خبر ميدهد و مينويسد:
ما روز بهروز توقع و انتظار داشتيم كه تفنگها را به مردان (سربازان) پخش و تحويل نماييم. ولي در اين باره مأيوس و نااميد گشتيم، زيرا سفير ما به عللي خوب و درست، همه آنها را در اختيار و مالكيت خود نگه داشت، و ما نميتوانستيم نسبت به نيات و نظرات وي فضولي كنيم.9
«در پايان ماه جولاي 1837، زماني كه از حركت نيروهاي ايران به سوي هرات آگاه شديم، تازه دريافتيم كه سفير ما، چرا از پخش و تحويل تفنگها خودداري ميكرد.» (مكدونالد. ص 202)
امّا، سرانجام هداياي امپراتوري انگلستان را مكدونالد چنين رقم ميزند:
در ماه جولاي 1838، بعد از اينكه مكنيل با دولت ايران روابط سياسي را قطع كرد و انگليسيها آماده حركت به انگلستان شدند، ما گروهبانهاي مشاق انگليسي از كمپ قلهك به شهر رفتيم، و با درآوردن چخماق «Lacks»هاي تفنگها، آنها را كاملا از كار انداختيم تا در آينده مورد استفاده ايرانيان و روسها قرار نگيرند، و مجموع آنها را در صندوقها قرار داده به جايگاه خود (قلهك) آورديم. (ص 262)
دولت و ملت ايران، از فتنه و فساد مكنيل، پاسمور، شيل و رالينسون خلاص نشده، گرفتار آفت جاسوسان و فرستادگان ويژه انگليسي چون ميتفورد ولايارد شدند، كه اولي در خراسان و هرات فعاليت ميكرد و دومي در ميان بختياريها با دنبال كردن برنامههاي رالينسون به نفع شاهزادگان تبعيدي بين مردم پول تقسيم ميكرد و ايلات را بر عليه حكومت مركزي ميشورانيد.
چهار سال بعد از ميتفورد ولايارد، فتنه پرداز ديگري، به نام ج. پ. فريه، پس از كسب دستور از مركز فساد بغداد، در 8 آوريل 1845، وارد خاك ايران شد و با لباس مبدل به مشهد رفت و با اللهيارخان آصف الدوله و حسنخان سالار به كنگاش نشست.
فريه از ورود به خاك ايران و معرفي كردهاي سنجابي، و شرح اوضاع جغرافيايي منطقه، ساكنين قصبه كرند را در حدود 1100 خانوار برآورد كرده و مينويسد:
... اهالي كرند عليالهي هستند. گوشت خوك ميخورند، مشروبات الكلي مينوشند، نماز نميخوانند و روزه نميگيرند. اگرچه تقريبآ هميشه بر عليه ايران در شورش و عصيان بوده و به زحمت ممكن است مطيع آن دولت باشند، با وجود اين سازش و مصالحه كردهاند. هر موقع احساس فشار و خطر كنند، قصبه را ترك كرده به كوهها پناه ميبرند كه هيچ قدرت نظامي ايران نميتواند آنها را تعقيب نمايد. ماليات معينه براي كرنديها خيلي كم و ناچيز است، با اين كه منطقه ثروتمندي را در اختيار دارند. در سال 1842، در نتيجه شورشي كه برپا كردند، ماليات آنها كاهش يافت. داستان بدين قرار است:
يكي از جوانان كرند، به رسم «فراري» دختري را از دهات مجاور به خانه خود آورد. ولي برخلاف معهود محلي و رسم عشيرهاي، از پرداخت شيربها به پدر دختر و كسب رضايت وي، خودداري ميكرد. پدر دختر به حاكم كرمانشاه شكايت كرد. حاج خان شكي، حاكم وقت، جهت رسيدگي به تظلمات وي، همچنين براي وصول ماليات معوقه چندين ساله، دوبار فراشها را به كرند فرستاد ولي مردم آنان را از قصبه بيرون راندند و چيزي وصول نشد؛ يكبار نيز خودش با مأمورين بدانجا رفت و چند روز توقف نمود، ولي اهالي شبانه منزلش را آتش زدند. سرانجام، جهت وصول مطالبات دولت، به دستور حاج ميرزا آقاسي، حاكم كرمانشاه با 800 نفر قشون به كرند عزيمت مينمايد كه 300 نفر آنان غلامان تركزبان بودند و 500 نفر ديگر سوار نظام كرمانشاهي (دست پرورده رالينسون). حاج خان، سوارنظام را در بيرون قصبه، در كاروانسراي شاهي و باغهاي اطراف مستقر ميسازد و 300 غلام پياده را با خود به شهرك ميبرد. مردم كرند پيشبيني ميكنند كه به زودي در آنجا جنگ و خونريزي اتفاق خواهد افتاد، خيلي از آنها زنان و دختران را به كوهستانها فرستادند، هواي تابستان هم گرم بود.
مأمورين دولتي از روز اول بناي بدرفتاري گذاشته مالياتهاي سنگين مطالبه ميكنند و با مراجعه به منازل، مردان را ميآزارند و نسبت به زنان بيحرمتي نشان ميدهند. تا اينكه، حاكم عدهاي از فراشان را به خانه شخصي ميفرستد كه زيباترين دختر دهكده (قصبه) را دستگير كرده و بيرون آورند. پدر دختر با ناراحتي به دفاع برخاسته و يكي از مأمورين مقدم را با خنجر مجروح ميسازد، مامورين ديگر او را گرفته پيش حاكم ميبرند و سخت تنبيه ميكنند و مجروح، بعد از اين پيشامد، اهالي در ميدان قصبه گرد آمده و پيمان بسته و سوگند ياد ميكنند كه تا آخرين نفس، با سربازان و حاكم مبارزه نمايند. آنان شبانه به محل و مقر حكومت حمله ميكنند و غلامان تركزبان مست و به خواب رفته را مثل گوسفندي سر ميبُرند، حاكم پست و بيشرف نيز مقر حكومت را سنگربندي نموده به مقاومت ميپردازد و از سواران بيرون قصبه درخواست كمك ميكند. چون سواران كرمانشاه و اهالي كرند از سكنه يك استان بودند، چندان تأخير و تعلل به كار ميبرند كه جنگ به نفع كرنديها تمام ميشود، و حاكم وابسته به حاج ميرزا آقاسي زشت و بدنام كشته ميشود. بعد از اين حادثه، سواران به كرمانشاه برميگردند بدون اينكه مورد اعتراض قرار بگيرند. ولي از سربازان ترك زبان حتي يكنفر هم از آنجا برنگشتند. (جمله را سر بريدند.) 10
" These troops returned to Kirmanshah without having received the smallest insult, while of the Turks not one ever left the place."
در ادامه همين نوشته، فريه چنين دُر افشاني ميكند:
ايرانيان (فارسيزبانان) كساني را ترك مينامند كه تابع و وابسته شاه هستند و در سرزمين آذربايجان زندگي ميكنند، زيرا همه آنان به زبان تركي سخن ميرانند و فارسيزبانان ساير استانها از آنان نفرت و انزجار دارند. (ص 22)
" The people woho are designated Turks by the Persians are those subjects of the shah who inhabit the province of Azerbaijan, because they all speak the Turkish language: They are abhorred in the other provinces where Persian is spoken
غير از اختلاف لهجه و زبان، آنان بيشترين تعداد سربازان پياده را تشكيل ميدهند كه در هر كجا قرار گيرند، به مردم ظالمانه حكومت ميكنند. اروپاييان كساني را «تُرك» مينامند كه سلطان بر آنها فرمانروايي ميكند. ايرانيان و ساير كشورهاي آسيايي، ملت مذكور را «عثمانلي» مينامند.» (ص: 23)
فريه فتنهانگيز، بعد از اين سمپاشيها، از مسافرت به كرمانشاه و خرابيهاي آن شهر بحث رانده و همه آلام و اسقام و گرفتاريهاي مردم آن استان را، ناشي از جور و ستم محب عليخان ماكويي، حاكم وقت قلمداد كرده است.
خرابي اوضاع كرمانشاه، از بدرفتاري حاج خان و محبعلي خان ماكويي نبوده است. براي اين كه تا سال 1838 منوچهر خان معتمدالدوله حاكم كرمانشاه بود، در سال 1840، كنت دوسرسي بدان شهر سفر كرده و حاكم آنجا را نور محمدخان از ايل قاجار معرفي كرده است. حاج خان بعد از 1840 به حكومت منصوب، و در 1842 در كرند مقتول شده است. محبعلي خان نيز بعد از وي فرمان ميرانده است.
اگر در سال 1845، فريه فرانسوي (نوكر تازه استخدام انگليس) حاج خان و محبعلي خان را ستمگر و پست و خائن معرفي كرده خوانندگان را نسبت به دولت مركزي بدبين ميساخت، نه براي دلسوزي به مردم كرمانشاه و توابعش بوده، بلكه به علت كينه ديرينه دولت انگليس نسبت به آن دو حاكم بوده است. هرگاه آن دو والي دوستدار سكنه كرمانشاه و خدمتگزار مردم ايران هم نبوده باشند، بيشك دشمن سرسخت انگليس و مبارز استعمار بودهاند.
حاج خان علاوه بر اينكه در جنگ هرات با درجه سرتيپي فرماندهي قسمتي از قشون ايران را به عهده داشت، در مشهد نسبت به تعقيب و توقيف عليمحمدبيك چاپار مكنيل اقدام موثر كرد، و به دشمني با انگليس شهرت يافت. واتسون در «تاريخ قاجاريه» نوشته است:
... آنگاه مرداني مأمور تعقيب چاپار انگليسي شدند ... او را به اردوگاه بردند و توقيف كردند اما او توانست خود را به چادر سرهنگ استودارت برساند. اين افسر، چاپار را به خدمت صدراعظم برد و چون صدراعظم شنيد كه او در خدمت هيأت سياسي انگلستان بوده باز دستور توقيف او را صادر كرد و حاج خان نامي كه در لشكر شاه درجه سرتيپي داشت نه فقط نسبت به سرهنگ استودارت در حضور صدراعظم بدزباني كرد بلكه وقتي كه چاپار را به دستور جناب اجل رها كردند، او را مجددآ به درون چادر برد و براي بدست آوردن نامهاي كه همراه داشت او را نامههايي را كه در اختيار وي بود گرفت و با دشنام و تهديد نسبت به او رفتار كرد....11
محبعلي خان ماكويي نيز، در جنگ هرات از فرماندهان نامي ارتش ايران بود. در سال 1841، غائله سركشي محمد تقي خان بختياري و برادرش علينقي خان، براي تجزيه بختياري و خوزستان لرستان از ايران، با تلاش و رهبري رالينسون ولايارد، پيريزي شد و استان مزبور دچار ناامني گرديد. محبعلي خان ماكويي در دفع اين غائله نقش قاطع و مؤثر داشته و لشكركشي وي به خوزستان، آرزوهاي استعمار انگلستان را دچار يأس و نوميدي ساخت. در اين باره «تاريخ رجال ايران» چنين روايت ميكند:
در اين سال كه منوچهر خان معتمدالدوله والي اصفهان ـ لرستان ـ خوزستان بود، براي سركوبي محمدتقي خان چهارلنگ بختياري به خوزستان لشكر كشيد (ج ،4 ص 163) چون اردويي مجهز از تهران به سركردگي محبعلي خان ماكويي براي امداد معتمدالدوله و عمليات ديگر به خوزستان آمد ... علي نقي خان بختياري به كوههاي بختياري پناهنده شد. (ج 2، ص 505)
در زمان محمدشاه و حاج ميرزا آقاسي، مسائل و مشكلات دولت و ملت ايران، با ختم قضيه هرات، به پايان نميرسيد. دولت بريتانيا براي غارت منابع و ذخاير هندوستان و حفظ منافع خود، براي ملتهاي خاور ميانه، به ويژه ايران و عثماني، طرحها ريخته و گرفتاريها فراهم كرده بود. براي آگاهي از موقعيت منطقه و توجيه مسئله از لحاظ سياسي، به توضيح مختصري نياز داريم تا دريابيم كه چه علل و عواملي شهرهاي مرزي ما را به خاك و خون كشيده و پيوسته ناامن و ويران ساخته بود.
ژنرال گاردان، بعد از ورود به ايران، نخستين گزارش خود را چنين نگاشت:
نظريات سرتيپ گاردان در خصوص اردوكشي به هند از راه دهلي و پتنه از طريق خاك عثماني و ايران. 24 دسامبر  1807
بعد از پياده شدن قشون در اسكندرون و حركت به بغداد از طريق فرات، از بغداد قشون به خط مستقيم به كرمانشاه و اصفهان و يزد برود و از آنجا جهت جنوب را گرفته از طريق قندهار به سواحل سند برسد ...
در اين موقع كه از اوضاع هيچ خبري نداريم از انقلابات جديد عثماني اين طور بر ميآيد كه فرستادن قشوني به عراق عرب و پياده كردن 10000 الي 12000 نفر به بندر اسكندرون به جاست تا آنكه قسمتي از آنها بلاد حلب و بئر و ماردين و بغداد و بصره را به تصرف خود بگيرند و به تدريج خليجفارس و مسقط را تحت اختيار خود آورده براي تجارت ما راه جديدي باز كنند.12
انگليسها براي مبارزه با فرانسويان وارد ميدان شدند. سرجان مالكوم، بعد از اخراج هيأت گاردان از ايران، به لرد مينتو فرمانرواي كل هندوستان نامه مفصلي نوشته و پيشنهاد كرده است:
ما ميتوانيم از پاشا نشين بغداد دولتي مستقل بسازيم و پاسداري از تماميت ارضي آن را تقبل نماييم. داشتن پايگاه استراتژيك دايمي در قُرنه يعني محل تلاقي دجله و فرات بسيار ضروري است ... در غير اين صورت اگر پاشاي بغداد جانب دشمنان ما را بگيرد و يا عراق را از دست بدهيم، با اين ندانمكاري، خود موجبات تجزيه امپراتوري عثماني را فراهم آوردهايم. آنگاه نه فرانسه بلكه اين روسيه خواهد بود كه به حاكميت انگليس در هندوستان پايان ميدهد.13
ملاحظه ميفرماييد كه از نخستين دهه قرن نوزدهم، تشكيل دولت مستقل عراق و تجزيه آن از امپراتوري عثماني، به طرح و طعمه انگلستان در ميآيد و از دست دادن عراق، پايان حاكميت انگليس در هندوستان محسوب ميشود؛ و در دهه اول قرن بيستم نيز، لرد كرزن در مجلس اعيان انگليس اظهار ميدارد:
اين اشتباهي خواهد بود اگر تصور شود منافع سياسي ما به خليج فارس محدود ميگردد. انتهاي اين منافع انتهاي خليج نبوده و به ناحيه بصره و بغداد منتهي نگرديده بلكه يكسره تا خود بغداد كشيده ميشود.14
دولت بريتانيا براي نيل به مقاصد سياسي و حفظ منافع خود، ايجاد اختلافات مرزي را بهترين راه خود برگزيد. چنانكه دنيس رايت نوشته است:
يكي از چيزهايي كه دامنه منافع بريتانيا را در ايران به خوبي نشان ميدهد اين واقعيت است كه بريتانيا در تعيين همه مرزهاي ايران، به استثناي بخشي از مرزهاي شمالي ايران با روسيه كه در خاور درياي خزر قرار ميگيرد، دستي داشته است ... مداخله آن كشور در تعيين مرزهاي ايران نتيجه توجه شديد بريتانيا به امر دفاع از هندوستان و بيم بريتانيا از گسترش سيطره روسيه در آن جهت بود. هر قطعه مرز نامعيني چه در باختر چه در خاور ايران ميتوانست آشوبگران را وسوسه كند و صلح و ثبات را به خطر افكند. ايرانيان به هيچ وجه از بعضي مرزهايي كه با پافشاري بريتانيا تعيين و ترسيم شد راضي نبودند.15
نخستين اختلاف مرزي، از سليمانيه و ذهاب آغاز شد، كه تا سال 1820، حاكم سليمانيه خراجگزار دولت ايران و تابع محمدعلي ميرزا دولتشاه فرمانرواي كرمانشاه بود.16 در اين تاريخ به واسطه دوبار مسافرت كلاديوس. جمس. ريچ نماينده دانشمند كمپاني هندشرقي در بغداد به كردستان، علاوه بر معرفي موقعيت سوقالجيشي و ايلات مختلف منطقه، چاهها و چشمههاي نفت كفري سليمانيه و چشمههاي نفت مندلي و ساير معادن، به دولت بريتانيا گزارش شده بود. نخستين كنفرانس اختلاف مرزي ارزنالروم در سال 1823 براي اين منظور و مسائل منطقه به وجود آمد. ولي با اقدامات و هوشياري ميرزا ابوالقاسم قائممقام فراهاني منظور بريتانيا تأمين نشد. در كنفرانس دوم ارزنالروم (1847) نيز بعد از خرمشهر، مسئله سليمانيه و ذهاب از اهم مسائل مطروحه بوده است.
در سال 1831، ج. اس. استاكلر، كارشناس نظامي كمپاني هند شرقي در بغداد كنفرانسهاي دفاعي تشكيل داده و جدآ پيشنهاد كرد كه براي نگهداري آبراهههاي دجله و فرات بايد كشتيهاي جنگي بريتانيا در اين شاهراهها مستقر شود، به ويژه اين كه ميتوان نفت را جانشين عالي سوخت كشتيهاي بخاري كرده از مشكلات و موانع تهيه ذغال و چوب رهايي يافت.17
از همين سال كشتيهاي بخاري در مديترانه و درياي سياه به ويژه در شطالعرب به رفت و آمد پرداخته و در سال 1834 هيئتهاي تجسسي زيرنظر دو صاحبمنصب انگليسي بنامهاي سلبي و چسني در دجله و فرات كشتيراني كردند و تا سال ،1840 چهار كشتي جنگي بخاري در بغداد لنگر انداختند.
اوژن فلاندن در سال 1841، سليمانيه و بغداد را ديده و چنين نوشته است:
اين شهر (سليمانيه) محل يكي از ولايات كردستان و محل پاشايي است كه كاملا مستقل و در زير اطاعت سلطان نميباشد. سرزمين سليمانيه مركز جنگهايي است كه بين ايران و عثماني پي در پي واقع شده و هريك از دو دولت اظهار ميدارد كه اين ناحيه و چند قسمت ديگر از آن من است. تاريخ نشان ميدهد كه اين ناحيه گاهي به ايران و زماني به عثماني تعلق ميداشته تا اينكه اهالي آن به فكر افتادند خود را مستقل سازند و از دولت مجزا گردند.18
اهالي سليمانيه به فكر استقلال نيفتادند. دولت بريتانيا براي تشكيل دولت عراق، نقشه تجزيه كشيد و مرزدار ناآگاه را اغوا كرد تا بين بغداد و كرمانشاه يك مانع دفاعي و حاكم دستنشانده برقرار نمايد.
اوژن فلاندن از بغداد گزارش ميدهد:
انگليسيها از بيست سال پيش به اهميت اين شهر پيبردند و به اين جهت هر روز به وسايلي متشبث ميشوند كه آن را از مستملكات خود گردانند. اكنون عدهاي سرباز انگليسي و هندي در اين شهر متمركزند و توپها در داخل، و ناوهاي انگليسي در ساحل مشغول پيشرفت عملياتند تا بلكه آن را به دست انگليس دهند.
هنوز بيست سال از ابتداي دستاندازي انگليس بدين ناحيه نگذشته در صورتي كه امروز آن را كاملا خورده و بهخاطر دارد و ميداند به زودي مالكش خواهد شد.19
با اين مختصر آگاهي و آشنايي به منطقه و سياستهاي روز، خوانندگان ميتوانند دريابند كه چه دستهاي پنهاني توطئه و تحريكات فراهم ميآورد و سرباز آذربايجاني و حاكم آذربايجاني را دشمن خلق معرفي ميكرد.اين بدبينيها و دشمنتراشيها تنها در كرند و كرمانشاه نبوده، در لرستان نيز اوضاع بر همين منوال بوده. لايارد، پس از برشمردن چپاولگري و شرابخواري و شرارتهاي جعفرقليخان بختياري، مرقوم ميدارد:
جعفرقلي خان، هنگامي كه سرش در اثر مستي شراب گرم شد درباره لشكركشي معتمدالدوله و عاقبت كار بختياريها سخن گفت....وقتي در نهايت شگفتي از او پرسيدم كه بين شما و محمدتقي خان دشمني ديرينهاي وجود دارد با حرارت در پاسخ گفت «صاحب» من حقيقت را به شما ميگويم، ما بختياريها همه احمق هستيم! هنگامي كه قدرت داريم از حكام دولتي نميترسيم و با خودمان دشمني و كينهورزي ميكنيم و به محض اينكه يكي از ما در دست دشمنانش گرفتار شد ديگران از او حمايت نميكنند، ما نميتوانيم دخالت اين سگهاي ترك را تحمل نماييم و بايستي همگي متحد و همگام باشيم. ليكن اينان مرد نيستند بلكه زنند. 20
كنت دوگوبينو هم در خاطرات بازگشت به اروپا، نوشته است: «چاپار بختياري به نام كربلايي جعفر و چند نفر ديگر همراهان من بودند. جعفر از ايل بختياري بود و نفرت شديدي نسبت به تركها داشت.»21
ج. پ. فريه، با لباس مبدل از كرمانشاه به مشهد و هرات مسافرت ميكند، و در ماه مه 1845 (جماديالاول 1261ق) در نيشابور با اللهيارخان آصفالدوله و پسرش محمدحسن خان سالار نشستها برپا ميدارد و از اخبار تهران بحث و فحص ميكنند. او مينويسد:
آصف الدوله، بعد از احوالپرسي، از اخبار و اوضاع تهران استفسار كرد. چون از تنفر و ناسازگاري (Antipathy) او با حاجي ميرزا آقاسي آگاه بودم، هرچه اندوخته و بهخاطر داشتم در طبق اخلاص نهادم. و او را با خيلي از حقايق و امور آشنا ساختم و آنچه را كه ميدانستم براي او مفيد و جالب خواهد بود، باز نمودم.22
زماني كه فريه با آصفالدوله و پسرش جلسات اخبار سياسي تشكيل داده، طرحها ميريخت و آموزشها ميداد، محمدولي خان حاكم ياغي مشهد و ملامهدي يهودي (تازه مسلمان و خبرگزار و وقايعنگار وزيرمختار انگليس در مشهد) را ملاقات ميكرد؛ از مرگ ميرزا موسي خان برادر ميرزا ابوالقاسم قائممقام متوليباشي آستان قدس، هنوز يك ماه سپري نشده بود.23
براي روشنكردن مطلب، قسمتي از نوشتههاي واتسون را نقل مينمايد:
در دستگاه همايوني دو مقام است كه متصدي آنها بايد در شهر مشهد اقامت كند، اين دوتن ناظر و مراقب كار يكديگرند. والي خراسان را به اين نحو مقيد كردند و در كنار او شخصي را كه به واسطه وضع و نفوذ خود، به هيچوجه ناگزير از فرمانبرداري وي نيست، قرار دادهاند، و آن شخص متولي آستانه امام رضاست كه مقيد است عقيده وجود عمدهاي مانند والي خراسان را رعايت كند. آصفالدوله توانست اين دو مقام مهم را در خانواده خود جمع كند. وي به شاه عرض كرد كه چون سالخورده است ميخواهد به امور ديني بعد از مرگ خود بپردازد و باقيمانده روزهاي عمر را صرف نگهداري اماكن مقدس مشهد كند. بنابراين وي به مقام توليت آستانه قدس تعيين و پسر نامدارش سالار والي خراسان شد. ولي هنوز آصفالدوله از صدمه جاسوسي متولي قبلي آسوده نشده بود كه مايه  شر ديگري موجب زحمتش شد. اين شخص محمدحسنخان رئيس طايفه ناردين بود. چه وي به وسيله تقديم هدايا به شاه كه بدون اطلاع آصفالدوله صورت گرفت وسايلي برانگيخت كه به حكومت منطقه خود انتخاب شود. ناردين بين مشهد و استرآباد در سرحد دشت تركمن واقع و تابع حكومت خراسان است. حاكم جديد براي ابراز سپاسگزاري نسبت به سروران خود در تهران، خود را به صورت آفتي در زندگاني دشمنان ديرين ايرانيان درآورد. اين جريان را آصفالدوله نتوانست تحمل نمايد. از اينرو عدهاي سوار به تحريك او بر ضد رئيس ناردين به آن ناحيه رفتند و دستور قتل او را داشتند. دستورها كاملا اجرا شد، ولي اللهيارخان آصفالدوله براي اين اقدامات، مورد بازخواست قرار گرفت. البته او اتهام قتل محمدحسن خان را رد كرد ولي در هر حال به تهران احضار شد. وي به عذر اينكه كسي براي سرپرستي آستانه نيست از اجراي اين دستور امتناع نمود. همان بهانهاي كه با تعيين فوري متصدي ديگري براي آن مقام منتفي شد. سپس وي با آهستگي و بيميلي تمام روانه پايتخت شاه گشت ... وقتي به تهران آمد دستور دادند به مكّه برود ...24
آصفالدوله زماني اين اقدامات و سركشيها را انجام ميداد كه فريه هنوز در خراسان بود (صفر 1262) تعيين فوري متوليباشي جديد را مؤلف «مطلعالشمس» چنين نگاشته است:
سه هزار و دويست و شصت و دو ـ حاجي ميرزا عبدالله خوئي منشي به توليت مشهد مقدس از تهران مأمور و آصفالدوله كه اسم خود را متوليباشي گذاشته و واليگري را به حسنخان سالار پسر خود تفويض كرده بود احضار به تهران شد و از تهران به مكّه معظمه و از آنجا به عتبات عاليات آمده و مجاور گرديد. (ص 363)
تعيين يك نفر منشي آذربايجاني به سمت متوليباشي آستان قدس، براي اخلالگران خراسان گران آمد و براي جامعه آذربايجاني هم كه در آن شهر و حومه سربازان جانفشان دولت بودند، گران تمام شد. زيرا عوامل استعمار توطئه كرده متوليباشي را با هفتصد سرباز (به احتمال قوي آذربايجاني) قتلعام كردند. درباره اين حادثه، به گزارشهاي زير توجه فرمايند:
... نواب حشمتهالدوله (حمزه ميرزا) در محرم هزار و دويست و شصت و چهار از بوزنجرد وارد مشهد شد. بعد از نظم شهر به سمت دشت تركمان به تعاقب سالار از مشهد بيرون رفتند. در شب بيست و پنجم رمضان آن سال به تحريك ميرزا محمدخان بيگلربيگي (برادر سالار) جمعي از الواط شهر به خانه ميرزا عبدالله متوليباشي ريخته او را برهنه به مسجد گوهرشاد نزد ميرزا محمدخان بيگلربيگي بردند و رجب نامي با طپانچه او را به قتل رسانيد و ابراهيم سلطان داروغه شهر را كه در خانه ميرزا هاشم امام جمعه مهمان بود نيز او را الواط به كشتند و قريب به هفتصد نفر سپاهي و غيره در آن شب به قتل رسيدند. (مطلعالشمس. ص 364)
مؤلف مطلعالشمس، در ادامه اخبار فوق اعلام ميدارد: «سنه هزار و دويست و شصت و چهار ـ نواب حشمتهالدوله در ارك مشهد محصور و از بيآذوقگي در نهايت سختي ميگذرانيدند ...» (ص 365)
واتسون اين خبر را با تعيين همراهان وي، چنين به قلم آورده است: «حمزه ميرزا كه فقط سه هزار تن سرباز پياده آذربايجاني در ارگ همراه داشت نتوانست بر ضد سالار كه پانزده هزار تن در اختيار داشت، اقدام مؤثري بكند.» (ص 341)
در زمان صدارت ميرزا تقيخان اميركبير نيز تنها سربازان آذربايجاني بودند كه خطه خراسان را از سلطه آشوبگران بيگانهپرست محافظت ميكردند، و سالار تنها واهمه و نگرانيش از سربازان آذربايجاني بود.
گ. واتسون، مينويسد:
اميركبير قاصدي به آن شهر حامل پيغام و نامه مسالمتآميز به سران آنجا فرستاد ... سالار قاصد را به تهران عودت داد با پيشنهادي مبني بر اينكه پسر فتحعليشاه والي خراسان و سالار وزير او بشود و دستور عقبنشيني سربازان آذربايجاني را بدهند ولي امير اين شرايط را نپذيرفت. (ص 353)
سرانجام كار سالار، بنابه نوشته واتسون:«سالار به آستانه امام رضا پناه جست كه از آنجا قهرآ اخراج گرديد و به وسيله سربازان شقاقي دستگير شد.» (ص356) سربازان آذربايجاني در زمان عباسميرزا و محمدشاه و ميرزاتقيخان اميركبير، سينههاي خود را سپر بلا كرده با نهايت مردانگي در شهرهاي كرند و كرمانشاه و لرستان و خراسان و غيره ياغيگران سرسپرده انگليس را منكوب ساختند و نقشههاي استعماري بريتانيا را بلااثر گذاشتند. فداكاريهاي آنان در راه حفظ استقلال و آزادي ايران، مطلوب استعمار نبوده، از اين رو مأمورين انگلستان حق دارند از آذربايجانيان بدگويي كنند. اين مردم فارسيزبان ايران نبودند كه از سربازان آذربايجاني نفرت و انزجار داشتند بلكه عمال انگليس بودند كه از آذربايجانيها زخم خورده، حاكم و سرباز آذربايجاني را به مردم عامي، ظالم و زورگو معرفي ميكردند تا از اختلاف تودهها بهرهبرداري نمايند.
بعضي از نويسندگان، بدون توجه به توطئه و طرحهاي بيگانگان، به استناد منابع ساخته و بياعتباري چون ناسخالتواريخ و روضهالصفاء و تاريخ نو؛ اغتشاش و آشوب شهرستانها را ناشي از عدم لياقت و كارداني حاج ميرزاآقاسي دانسته و نوشتهاند:
بعد از فوت محمدشاه، در بسياري از ايالات و ولايات از قبيل خراسان ـ فارس ـ كرمانشاه ـ لرستان انقلاب و آشوب روي داد و مردم بر حكام و دستنشاندگان حاج ميرزاآقاسي از قبيل جمشيدخان ماكويي حاكم بروجرد و محب عليخان ماكويي حاكم كرمانشاه شورش كردند و آنان را از شهر بيرون راندند ....(رجال بامداد، ج ،2 ص 208)
حاج ميرزا آقاسي، هرگاه از آسمان ملائكه هم نازل ميكرد و به شهرهاي مذكور ميفرستاد، بازهم اغتشاش و ناامني روي ميداد.
بايد توجه داشته باشيم كه:
مسافرت ج. فريزر در آغاز جلوس محمدشاه به خراسان و بلافاصله به كردستان حكاري و سليمانيه و بغداد ـ حركت و گشت هـ  . رالينسون از تبريز به سليمانيه، و از پل ذهاب به لرستان ـ مسافرت دو ماهه كلنلشيل به رواندوز و سليمانيه ـ سفرهاي پرماجراي ميتفورد به خراسان ولايارد به لرستان ـ مأموريت مخفي ج.پ. فريه در كرمانشاه به ويژه خراسان و هرات ـ براي چه منظوري بودهاند؟
همه اين گشتها و تلاشها براي واداشتن و ستيزگر ساختن اميران محلي به سركشي و ياغيگري، اغواي عشاير و ايجاد آشوب و ناامني و مآلا رسيدن به هدفهاي استعماري بوده است.
اگر حاج ميرزا آقاسي را بناحق نالايق و جانبدار ماكوييها و صوفي مسلك بيتدبير بدانيم، ديگر نميتوانيم در لياقت و كارداني و پاكدامني ميرزا تقيخان اميركبير شكّ و ترديد نماييم. آيا بعد از حاجي، عمّال استعمار اميركبير را اجازه دادند به راحتي برنامههاي اصلاحي را به مرحله اجراء درآورد و كشور را از ناامني نجات دهد؟ همين فريه فرانسوي مأمور مخفي انگلستان، بعد از مراجعت از ايران هم بر عليه مصالح كشور در مطبوعات خارجه اخبار كذب و ناروا مينوشت و از دسيسه و دروغ باز نميايستاد. اميركبير مجبور شد نامهاي به مصلحتگذار استانبول بنويسد و از دولت فرانسه و مطبوعات عثماني گلايه نمايد.25
خدمات فوجهاي آذربايجان در راه استقلال كشور، و مبارزه با ياغيان محلي و عمّال انگليسي در شمال و جنوب ايران را، از نوشتههاي سفرنامهنويسان ايراني هم ميتوان دريافت.
در كتاب «سه سفرنامه» آنگاه كه «روزنامه مسافرت هرات» را ميخوانيم، در صفحات متعدد آن، از نظم و حركات سواران شاهسون سيفالله خان ـ فوج قراچهداغ محمدعليخان سرتيپ سربازان قراچهداغ جعفرقليخان ميرپنج در زمان حكومت حسامالسلطنه سلطان مراد ميرزا در خراسان، آگاه ميشويم، كه چگونه با جانفشاني و فداكاري در منطقه خراسان براي مردم امنيت و آسايش ايجاد كرده، خودي و بيگانه را به تحسين واداشته بودند.
اگر نوشتههاي آرمنيوس وامبري نميبود، شايد آن همه مندرجات «روزنامه مسافرت هرات» را گزارشهاي مبالغه و اغراق تصور نموده و منشي را مدّاح دربار قاجار تلقي ميكرديم. ولي ابوالقاسم طاهري، با آوردن نوشته و نظريات وامبري، بر ارزش سفرنامه افزوده است
آ. وامبري، مينويسد:
هنگامي كه من از مشهد به عزم تهران حركت ميكردم سلطان مراد ميرزا والي خراسان بود. بزرگترين تعريفي كه در حق وي ميكردند آن بود كه چنان راهها را امن ساخته بود كه كودكي ميتوانست با اطمينان خاطر يك سيني پر از اشرفي به دست گيرد و جاده بين مشهد و تهران را طي كند و يك مو از سرش كم نشود. آنچه درباره وي ميگفتند اغراق نبود، زيرا در سراسر كشور ايران والي يا حكمراني وجود نداشت كه مانند حسامالسلطنه نيرو ونبوغ خويش را وقف ايمنساختن شاهراههاي كشور و يا ترويج و بسط بازرگاني كند. كاپتين مارش انگليسي، كه هفت سال پس از وامبري به مشهد رسيده و حسامالسلطنه را ديده است همين مطالب را تأييد ميكند.26
در همان كتاب و مجموعه «سه سفرنامه»، سيد محمد لشكرنويس، از لشكركشي ارتش به مرو، و حوادث سال 1276- 1227 سخن رانده است. در اين لشكركشي عمده قشون ايران را افواج زير تشكيل ميدادند:
1. فوج مراغه به فرماندهي خدادادخان سرتيپ.
2. فوجهاي اردبيل و مشكين به فرماندهي حسينعليخان سرتيپ.
3. سوار شاهسون بغدادي به سركردگي فتحعليخان.
4. فوج شانزدهم شقاقي به فرماندهي رحمتالله خان شقاقي.
5. سوار چهاردولي آذربايجان پيش قراول اردو.
6. فوج خوي.
7. سوار قورت بيگلو و مقدم آذربايجان.27
در جنگ ايران و انگليس در محمره، سربازان آذربايجان از بهترين مدافعان آن شهر بودند.
از نامه شاه به احتشامالدوله، مورخ 25 محرم 1272 ه  . ق.: «تيمور پاشاخان سرتيپ فوج سوار ماكو، با ده عراده توپ اعزام گرديد. مشاراليه آدم كاردان و خدمتگذار است ...»28
از نامه مورخ 17 صفر 1372 ميرزا آقاخان معتمدالدوله به احتشامالدوله: «...نواب والا ميداند كه همه اين افواج مأمور، نسبت به ساير افواج زبده و منتخب و كارآمدند. فوج بهاداران در حقيقت ميان افواج آذربايجاني ممتاز است ...»29
خاطرات و اسناد حسين قليخان نظام السلطنه مافي نيز، در اين زمينه، در خور اعتنا ميباشد:
در سنه 1275 ق، ايالت فارس را به شاهزاده حسامالسلطنه دادند و در خدمت شاهزاده رفتيم .... در آن سفر به واسطه آنكه مردم سرحدات شاهزاده را فاتح خراسان و هرات شناخته بودند، علاوه بر اقتدار و اختياري كه دولت داده بود، چنان رعبي در قلوب مردم بود كه اگر يك فراشي را به تمشيت امرخطير يا نظم سرحدي ميفرستادند، برحسب دلخواه صورت ميگرفت. (ص 32)
در سنه 1278، بعد از واقعه مرو، رأي همايوني و اتفاق وزراي سته بر اين تعلق يافت كه، اصلاح و نظم و خراسان، جز از شخص حسامالسلطنه در قوه احدي نيست ... در اواخر سال 1278 وارد خراسان شديم ...» (ص 33). وامبري در سال 1280 خراسان را ديده و تمجيد كرده است.
«... در سنه 1281، سپهسالار (ميرزامحمدخان قاجار دولو) به مقام صدارت عظمي رسيد. به واسطه عداوت ديرينهاي كه با شاهزاده و سلطان مراد ميرزا حسامالسلطنه داشت، اسباب عزل او را به اين عنوان فراهم آوردند كه، بايد ايالت خراسان با پسر شاه باشد، جلالالدوله را كه برادر اعياني ظلالسلطان بود، حاكم كردند ... شاهزاده احضار به تهران شد ... بعد از ورود شاهزاده به تهران كه نصب آن هيأت آشكار و عزل شاهزاده محقق شد، به صوابديد شهابالملك نايبالاياله، چاپارخانهها را قدغن كردند به كسي اسب ندادند. از سوار شاهسون هم، در سر راهها مستحفظ گذاشتند كه كسي به خراسان نيايد. به اين عنوان كه شاهزاده ميفرستد و در خراسان توليد اغتشاش و فتنه ميكنند.» (ص 38)
نكته قابل توجه در اين نوشته، اين است كه، آنگاه كه قدرت و حكومت به دست دار و دسته ظلالسلطان انگلونيل ميافتد، ديگر سوار شاهسون را به خراسان راه نميدادند و آن همه جانفشانيهاي آنان را در راه تأمين امنيت استان ناديده گرفته و فتنهگري معرفي ميكردند.
در سال 1305ق، بعد از اينكه تمام ايالات و ادارات را بجز اصفهان از ظلالسلطان گرفتند، حكومت عربستان و بختياري و سپس فارس و لرستان به نظامالسلطنه مافي محول شد. نخستين كسي كه تمرد نشان داد امامقليخان بختياري بود. نظامالسلطنه براي انقياد او به قلعه چخاخور كه مأمن امامقلي خان بود، رفت. در اين لشكركشي سواران دويرون و شاهسون خمسه، به فرماندهي سيفاللهخان سرتيپ، محمودخان ياور، و آقاجان خان سرتيپ، زبدهترين نفرات نظامي نظامالسلطنه را تشكيل ميدادند. (ص 121 و 127)
محافظت چادر شخصي نظامالسلطنه و امامقليخان مغلوب و تحت نظر، به عهده بيست نفر سوار شاهسون محول شده بود. (ص 140)
ميرزا رشيد اديبالشعرا نيز در «تاريخ افشار» چنين مينگارد:
... چون در اين ايام فرمانفرمايي خاك فارس به عهده حاج حسامالسلطنه سلطانمراد ميرزابن نايبالسلطنه بود و نواب معزيالله سپاه براي حفظ و حراست مملكت مزبور از دربار شاه خواسته بود. اولياي دولت صواب ديدند دو فوج مراغه را با سرتيپي امامقليخان سرتيپ برادر يوسفخان شجاعالدوله كه در اروميه بود از اروميه احضار و مأمور فارس دارند ...... او معجلا عازم دارالخلافه شد و از آنجا به فارس روانه ركاب حاج حسامالسلطنه گرديد و در مدت دو سال و متجاوز مصدر خدمات و متحمل زحمات بود.                          (تاريخ افشار ـ ص )500
در همان هنگامي كه، وامبري، از حسن خدمت و ايجاد امنيت سلطان مراد ميرزا در خراسان تعريف و تمجيد ميكرد و سفرنامهنويس هرات، در صفحات متعدد ، از نظم و رعايت سربازان شاهسون سخنها ميراند؛ جهانگردان آلماني و ساير خاطرهنويسان آن عصر نيز، از خدمات سلطان مراد ميرزا و سربازان تركزبان در استانهاي شيراز و كرمان، مطلبها مينگاشتند.
دكتر هنري، بروكش، مينويسد:
ساخلو و قواي متمركز در شيراز در زمان اقامت ما (اوكتبر 1860) از دو فوج يا هنگ تشكيل ميشد كه هر يك متشكل از هشتصد نفر ميشدند. يكي از آنها فوج عربستان و ديگري فوج آذربايجان بود و هر روز صبح و شام صداي شيپور و موزيك آنها را از سربازخانههايشان ميشنيدم. حاكم و والي شيراز سلطان مراد ميرزا بود. (ص 468). شاهزاده سلطان مراد ميرزا حسامالسلطنه درجه ژنرالي داشت و در لشكركشي ايران به هرات فرمانده كل قواي ايران بود و به فتوحات درخشاني دست يافته بود. وي اطلاعات باورنكردني از اوضاع سياسي و نظامي اروپا داشت و برخلاف ساير شاهزادگان و رجال ايراني، مردي دانشمند و مطلع به نظر ميرسيد، سئوالات دقيق و پختهاي ميكرد كه ميزان اطلاعات و دانش او را نشان ميداد.30
دكتر پولاك نيز در همان اوان در ايران بسر ميبرد، نوشته است: «سربازان اغلب از قبايل تركنژاد (ايلات) شمال مملكت، اهل آذربايجان مراغه همدان و خمسه هستند.»31
از روزنامه «اخبار وقايع مملكت فارس» محرم 1276ق:
و در اين اوقات وفور نعمت در تمامي مملكت فارس از هر اجناس مأكوله به سرحد كمال و در كمال ارزاني نرخ تسعيرات ... اهالي مملكت مذكور از روز ورود نواب اشرف والا حسامالسلطنه كمال آسودگي را بهم رسانيدهاند و در كمال اطمينان قلب و خوشوقتي مشغول كسب كاسبي و رعيتي و دعاگوي ذات همايون شاهنشاهي بوده و ميباشند.
از همان منبع، وقايع ذيقعده 1288ق:
مقربالخاقان فتحعليخان سرتيپ سواره شاهسون بغدادي كه مأمور ساخلوي شيراز بود در روز بيست و چهارم شهر ذيقعدهالحرام با سيصد نفر سواره جمعي خود وارد شيراز گرديد. چون در راه بسيار خوب و به قاعده و در نهايت نظم حركت نموده در هيچ يك از منازل سيورسات نخواسته و در نهايت معقوليت حركت نموده، جناب جلالتمآب والي صاحباختيار مملكت فارس32 از اين معني نهايت خوشوقت شده، در ورود معزياليه كمال مهرباني به او فرمود و از براي خود معزياليه و سواره همراه او منزل تعيين نمود.33
از سفرنامه تلگرافچي فرنگي:
يك فرسخ به كرمان مانده تقيخان سرهنگ فوج كرماني را ملاقات كرديم. ترك است ولي آدم بسيار خوب صادقي ميباشد ..... از شالهاي بافت كرمان، نمونهها به تهران فرستاده و پيشنهاد كرده است كه لباس سربازان فوج از شالهاي كرمان تهيه شود تا فقراي دستباف كرمان به نوا برسند. هنوز جواب نرسيده است ....... يك فوج در كرمان بود كه به فوج قديم كرمان مشهور است و تقيخان سرهنگ آن فوج بود و بسيار مواظب. مثل رفيق و پدر با سربازها رفتار ميكرد.34
نظريه كلنل سي.ام. مك گِرگُر:
بهترين هنگها بيترديد شامل آذربايجانيها است كه از وفادارترين سربازان جنگجوي ايراني هستند. در ميان لشكر مشهد يك هنگ سواره نظام بود كه افراد آن از شاهسون كه يك قبيله بزرگ تركنژاد است و از مشكين شهر و اردبيل در استان آذربايجان انتخاب شدهاند، تشكيل شده بود. اين افراد بسيار بد تجهيز شده بوده و هرچند افراد خوبي بودند.
كلنل سي.ام. مك گِرگُر ـ شرح سفري به ايالت خراسان. ترجمه مجيد مهديزاده، ص 267 انتشارات آستان قدس ـ 1366
بدان سالهايي كه عمّال انگليس در استانهاي كردستان، لرستان، خراسان، فارس و خوزستان تخم نفاق و فساد ميافشاندند و ارتش دوران عباسميرزا را از هم پاشيده و نابود ميكردند، در آذربايجان نيز روسها ايلات چادرنشين را كه مرزداران دلير و رزمندگان معروف ميهنمان بودند، به سوي خود جذب كرده نيروهاي مقاومت و محافظت ما را از بين ميبردند.
س. بنجامين، نخستين سفير امريكا در ايران، چنين ميانگارد:
يك قسمت بزرگ قشون ايران، خصوصآ سوار، از همين طوايف گرفته ميشود، اگرچه آنها از سربازي اكراه و امتناع دارند، ولي بعد از اين كه قبول خدمت ميكنند، سربازهاي خوب ميشوند.
به واسطه عهدنامه مخصوصي كه دولت ايران با روس بسته است، چهل هزارنفر از اين طوايف كه غالب آنها شاهسون هستند، و چراگاه آنها در شمال غربي سرحد واقع شده، اجازه دارند از سرحد روس عبور نموده، در فصل تابستان، گلههاي خود را در چراگاه خرم اطراف رود ارس، يعني جنوب قفقاز بوده، بچرانند.35
ابوالفضل نبئي، با آوردن نوشتههاي فوق، مينويسد:
البته روسها از اين موضوع اغراض سياسي داشتند. زيرا، اولا متوجه شده بودند كه بيشتر سپاهيان ايران از افراد شاهسونها هستند. با حمايت از آنان و جلب آنان به سوي خويش، ميخواستند سپاه ايران را تضعيف نمايند. ديگر اين كه سران اين قوم را با تطميع و تحريص طرفدار خود كنند و در مواقع به خصوص با آلت دست قرار دادن آنان، اغراض سياسي خويش را اعمال نمايند.36
س. بنجامين، در خاطرات خود، ديگربار اظهارنظر ميكند:
... وسيله ديگري كه دولت روس به واسطه آن، ميخواهد در امور داخله ايران مداخله كند، اين است كه طوايف باديه گرد، از آن جمله طايفه شاهسون را، به سوي خود جذب مينمايد، و ميگذارد كه از ساحل شمال غربي ايران عبور كرده، و به خاك روس داخل شوند. قصدش اين است كه آنها را در آنجا نگاه دارد. چون بهترين سربازهاي قشون ايران، از همين طايفه گرفته ميشوند. مراد و قصد دولت روس در اين امر، هويدا ميگردد.37
صحت اظهارنظر بنجامين، درباره قصد دولت روس و نگهداري شاهسونها، در گزارش اميرنظام به شاه، تأييد ميشود:
تصدق خاكپاي جواهرآساي اقدس همايونت شوم. دستخط مبارك تلگرافي زيارت شد و از ظهور مراحم شاهانه بر مراتب مفاخرت و مباهات اين چاكر نثار افزود. جواب مقررات عليه همايوني را بدين تفصيل عرض مينمايد: اغلب واكثر طوايفي كه از ايل شاهسون به مغان رفته بودند، چه به واسطه اقدامات روس و چه به واسطه اهتمامات مأمورين خودمان، مراجعت كرده فقط چهار طايفه ديگر از آنها مانده و تابحال مراجعت نكردهاند. از قراري كه ميرپنجه تحريرآ و تلگرافآ اطمينان داده آنها را نيز مراجعت خواهد داد.
امّا چنانكه سابقآ عرض شده، مأمورين روس نسبت به همه طوايفي كه به آن طرف رفتهاند بياعتدالي زياد كردهاند. علاوه بر ضبط اسباب و اشياء آنها، زياده بر بيست هزار گوسفند آنها را ضبط و تصرف كرده و خسارات زيادي بر آنها وارد آمده. اگرچه اين چاكر از يك طرف بر طبق اظهارات وزارت جليله، به ميرپنجه تلگراف نموده و تأكيد كردهام كه استرداد اموال و اغنام شاهسون را از مأمورين سرحدّ روس بخواهد و از طرف ديگر نيز شرحي مفصل به معينالوزاره نوشته به تفليس فرستادم كه از حكومت قفقاز استرداد اموال و اغنام شاهسونها به هيچ وجه اقدامي مشاهده نميشود. لازم است كه از وزارت خارجه مجددآ در اين باب كه نهايت اهميت دارد اظهار شود كه استيصال جمعي كثير از شاهسونها شده است.38
در رساله خطي «اوصاف الاشراف» كه از كارهاي يحييخان مشيرالدوله وزير خارجه ايران (در سالهاي 1303 تا 1305 ه  . ق) خبر ميدهد، سند ديگري مربوط به تلاش روسها در جذب و نگهداري شاهسونها، ثبت شده است. بدينشرح:
ميرزا محمودخان، مستشار سفارت پطر را كه جلفي و سفاهت و خبطكاريهاي او واضح و با خيالات روسها همراه است؛ (چنان كه وقتي در فقره «شاهسون» بدون اجازه دولت، خودسر قرار داده بود كه كلا تحت حكومت روسها باشند و روسها ماليات آنها را وصول كرده، چيزي هم به دولت ايران بدهند» كه به دستخط مبارك مرقوم شده بود: بسياربسيار گُه خورده است اين فضولي را كرده است ـ دوهزار تومان گرفته وزيرمختار كرده است كه محل حيرت همه سفراي خارجه شده.39
همزمان با تلاش و تهاجم روسها براي از بينبردن قدرت نظامي ايلات و عشاير رزمآور و آذربايجان. دولت انگلستان نيز يكي از برنامههاي استعماري ديرينه را كه در زمان محمدشاه نتوانسته بود به مرحله اجراء درآورد؛ در آغاز دهه هفتم قرن نوزدهم به مرحله عمل و استفاده رسانيد و بهرههاي كافي برد.
پيشتر معروض افتاد كه، هنري، رالينسون با اظهار تأسف از فرصتهاي از دسترفته، نوشته است:
اشتباه بزرگ و سياسي ما اين بوده كه در مسئله جانشين شاه، خود را طرفدار گروه آذربايجاني نموده و كمك كرديم كه از خانواده عباسميرزا كسي به سلطنت رسيد. (انگليس و روس در شرق، ص 51) كلنل استوارت هم چنين نگاشت:
«خبط و اشتباهات دولت انگليس، باعث هوشياري محمدشاه شد تا مراقبتهاي بيشتري را معمول دارد. شاه دريافت كه دولت بريتانيا ميتوانست يكي از شاهزادهها (پسران حسنعلي ميرزا) را در فارس به سلطنت رساند. حالا از گذشته به افسوس يادكردن فايدهاي ندارد. اين كار از لحاظ سياسي، سالها قبل، حتمآ ميبايست به انجام ميرسيد، حتي اگر منجر به بروز جنگ داخلي در ايران ميشد. ما ميتوانستيم در آن موقع كمك مؤثر نماييم به جاي اينكه پسر عباس ميرزا (زاده و بزرگ شده آذربايجان) بر اريكه سلطنت نشيند و هوادار روسها باشد، يكي از شاهزادههاي شيرازي را به تاج و تخت برسانيم. (استوارت، ص 327)
دولت انگلستان با عزل و قتل اميركبير، ميرزا آقاخان نوري را بر مسند صدرات نشاند و به دست وي افغانستان را از ايران جدا كرد. سپس با خاطري آسوده از مسئله هرات، به حمايت و تقويت ظلالسلطان پرداخت و رقيب نيرومندي براي سلطنت مركزي در جنوب كشور پرورش داد و به قدرت رسانيد. با حكمراني ظلالسلطان بر 14 شهر استانهاي جنوبي و غربي كشور، و تشكيل ارتش ويژه با اونيفورم آلماني و تجهيزات مدرن، انگليسيها توانستند پاي سربازان آذربايجاني و سواران شاهسون را كه در سه فقره حكومت حسامالسلطنه در فارس، قشون همراه حاكم را تشكيل ميدادند، از استانهاي جنوبي ايران نيز قطع نمايند. در اين مورد نوشتههاي احتشامالسلطنه در خور دقت ميباشد.
... حكومت نصف ايران با اين شاهزاده بود، از بنادر جنوب و يزد و فارس و خوزستان گرفته تا لرستان و اصفهان و بروجرد و گلپايگان، خوانسار و سرپرستي ايلات بختياري و قشقايي و ممسني و الوار و كُرد و غيره تحت فرمان او بودند، و در آن مناطق، فعّال مايشاء و مختار مطلق بود. سپاه مخصوصي از سواره و پياده با لباس مشخص و سلاحهاي جديد تشكيل داده بود و همچنين يك دسته گارد شخصي سوار، كه افراد آن عمومآ غلامان سياه و فرمانده ايشان با «غريبخان سياه» بود، كه تمامآ غرق در اسلحه و با زين و يراق و زيور طلا و لباسهاي بسيار شيك و تميز، همه وقت در ركاب خود شاهزاده حركت ميكردند.
ادارات و مناطق تحت فرمان شاهزاده، منظم و مستقل بود و روز به روز بر اعتبار و اقتدار او افزوده و از قدرت مركز كاسته ميشد. ترتيبات حكومتي و استيلاء نفوذ او، كمكم، اسباب بعضي حرفها و حدسيات شده بود.
احتشامالسلطنه، در ادامه خاطرات، از عزل ظلالسلطان و خلع قدرت از او، چنين مينگارد:
در روز موعود، كه شاه در پارك ظلالسلطان ميهمان بود، شاهزاده با دبدبه و نمايش زياد شاه را پذيرفت. عادتآ هر وقت شاه در شهر مهمان يكي از شاهزادگان و اعيان بود. غلامان و نفرات پس از ورود شاه به جايي كه دعوت داشت، مرخص ميشدند و عصر مجددآ ميآمدند تا در التزام ركاب شاه در مراجعت به قصر سلطنتي باشند ... در آن روز عدهاي سوار فوقالعاده همراه بوديم و مخصوصآ غلامان آذربايجاني را ملتزم ركاب ساختيم و وقتي شاه در پارك ظلالسلطان پياده شد برخلاف عادت فرمان داد، غلامان مرخص نشوند و همانجا بمانند ...40
در خاطرات حاج سياح هم آمده است:
ظلالسلطان ثروت بيپايان جمع كرده از قرار معروف بيشتر از ده كرور در بانك انگليس دارد و املاكي كه در اصفهان و غيره دارد بيشتر از آن است. ميگويند مخفيانه اسلحه زيادي هم تهيه كرده است.
همزمان با اقدامات پيشرفته انگليسيها در جنوب، روسها نيز در تهران و آذربايجان بريگاد قزاق تشكيل دادند. عملا قدرت نظامي نيروهاي ايلات را كاسته و بر نفوذ قزاقها افزودند.
اگر در گذشته سربازان آذربايجان: ايلات شاهسون، براي تأمين امنيت كشور، به استانها فرستاده ميشدند؛ از اين به بعد، در اختيار حكمرانان محلي آذربايجان قرار گرفته و چه بسا مأمور اجرايي نيات سودجويانه حاكم و عامل زورگويي و شرارت هم شدند.
چون ميسيونرهاي مسيحي، در آذربايجان مدت يكصد سال تمام در تلاش و تبليغ بوده و در اغلب پيشامدهاي سياسي و اجتماعي اين استان دست و دخالت داشتند، شرح ماجراي آنان در مبحث و مقاله موجز نميگنجد. از اين رو، در بخشهاي جداگانه، تاريخچه و قسمتهايي از عملكرد آنان را بررسي مينماييم.

 


پينوشتها
1. سيمونيچ، گراف. خاطرات وزيرمختار سيميونيچ. ترجمه يحيي آرينپور. تهران :13، ص 9.
2. سيمونيچ، گ. مأخذ فوق، ص 191.
3. رايت، دنيس. انگليسيها در ميان ايرانيان. ترجمه لطفعلي خنجي. تهران: انتشارات اميركبير، ،1359 ص 73.
4. آدميت، فريدون. اميركبير و ايران. انتشارات خوارزمي، تهران: 1356. چاپ پنجم، ص 68.
5. Stuart, Colonel. Journal of a residence in northern Persia…, London, 1854, p.328.
Sheil (Lieut-Col.j) "Notes on a Journey from Tabriz to Suleimanieyeh" J.R.J.S-Vol. 8, 1836.
6. Fraser, J.B. Travels in Kurdistan and Masopotamia…, London, 1840, Vol. I,p. 63-72.
7. آدميت، ف. اميركبير و ايران. ص 68.
8. Stuart, Colonel. Op. Cit, p. (191).
9. Macdonald, Robert. Personal narrative of military Travel and adventure in Turkey and Persia, London, 1859. p. 195.
10. Ferier, J.P. Caravan Joumey and Wandrengs. London, 1857, pp. 19-23.
11. واتسون، گرنت. تاريخ ايران دوره قاجاريه. ترجمه وحيدمازندراني. تهران: انتشارات اميركبير، .1348 چاپ دوم، ص 300.
12. گاردان، كنت آلفردو. مأموريت ژنرال گاردان در ايران. ترجمه عباس اقبال. تهران: انتشارات نگاه، 1362. چاپ دوم، ص 64ـ.68.
13. اسناد رسمي در روابط سياسي ايران با انگليس و روس و عثماني. به اهتمام غلامحسين ميرزاصالح. تهران: نشر تاريخ ايران، 1365. ج 1، ص 27.
14. دريادار بايندر. خليجفارس. خرمشهر. 1317. ص 79.
15. رايت، دنيس. مأخذ پيشين. ص 163.
16. اميركبير و ايران. ص 69.
17. Stocquculer, J.H. Fittiin months pilgrimage… London , 1832, Val: I-P:56.
18. فلاندن، اوژن. سفرنامه اوژن فلاندن به ايران. ترجمه حسين نورصادقي. تهران انتشارات اشراقي. 1356، چاپ سوم، ص 448.
19. فلاندن، اوژن. مأخذ فوق، ص 452.
20. لايارد، هنري. سفرنامه لايارد. ترجمه مهراب اميري. تهران، انتشارات وحيد، 1367، ص 273.
لايارد توضيح ميدهد: شاه و عمال حكومتي همه از نژاد ترك هستند ولي بختياريها از نژاد خالص ايراني ميباشند.
21. گوبينو. كنتدو. سهسال در آسيا. ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي. تهران: كتابسرا، 1367، ص 463.
22. Ferier, J. P. Op. Cit. p.108.
22. محمود، محمود. تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس. ج 2، ص 567.
23. اعتمادالسلطنه، محمدحسن. المطلعالشمس. وقايع سال 1261 ق.
24. واتسون، گرنت. مأخذ پيشين. ص 320 و 321.
25. آدميت، ف. اميركبير و ايران. ص 571.
26. طاهري، ابوالقاسم. جغرافياي تاريخي خراسان از نظر جهانگردان. تهران، 1348، ص 76 وامبري، آرمنيوس. سياست درويشي دروغين. تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، ص 372 و 373.
محمدكاظم امام، مؤلف «مشهد طوس» در صفحه 341 مرقوم ميدارند:
اعليحضرت ناصرالدين شاه قاجار به اشاره و صوابديد ميرزا تقيخان اميركبير، منشور حكومت و ايالت خراسان را به نام سلطانمرادميرزا حسامالسلطنه صادر كرد و او را با افواج نصرت مراغه، فوج ماكوئي، فوج شقاقي، فوج افشار، فوج شاهسون با توپخانه و مهمات جنگي و بصوب خراسان گسيل داشتند.
.27 سه سفرنامه (هرات، مرو، مشهد). به اهتمام قدرتالله روشني و زعفرانلو. تهران: انتشارات توس، 1356. ص 75 تا 144).
28. مجموعه خطي 124 ب، دانشكده حقوق دانشگاه تهران، ورق 113.
29. مجموعه خطي 124 ب، همان مأخذ، دانشگاه تهران، ورق 196.
30. بروگش، هنريش. سفري به دربار سلطان صاحبقران. ترجمه مهندس كردبچه. تهران: انتشارات اطلاعات، 1368. ص 476.
31. پولاك، ياكوب ادوارد. سفرنامه پولاك. ترجمه كيكاوس جهانداري. تهران: انتشارات خوارزمي، 1361، ص 39.
32. «در ماه جماديالاول اين سال (1288ق) .... سلطان مسعود ميرزا ظلالسلطان از شيراز به عزم دارالخلافه تهران حركت فرموده و در روز پانزدهم ماه رجب اين سال وارد تهران شدند و حكومت مملكت فارس به استقلال به جناب جلالتماب محمدقاسم خان والي مقرر و برقرار گرديد.» (تاريخ فارسنامه ناصري ص: 330).
33. «اخبار فارس در عصر ناصري»، به اهتمام كرامت رعناحسيني. فرهنگ ايران زمين. جلد 26، تهران: 1365، ص 362 تا 370.
34. «سفرنامه تلگرافچي فرنگي». به اهتمام ايرج افشار. فرهنگ ايران زمين. جلد 19، تهران: ،1352 ص 204،205،211
35. بنجامين، ساموئيل كرينويلز. ايران و ايرانيان. به اهتمام رحيم ملكزاده. تهران: نشر بابك، 1363، ص 193.
36. نبئي، ابوالفضل. «شاهسِوَن (اِلسِوَن)هاي آذربايجان» تحقيقات جغرافيايي. انتشارات آستان قدس رضوي، مشهد: 1366، شماره 1 سال دوم.
37. بنجامين، س. مأخذ پيشين. ص 542 و 543.
38. منشأت اميرنظام. تبريز: چاپ سنگي، حاج احمدآقا تاجر كتابفروش، 1331ق، ص 195.
.39 اوصافالاشراف. نسخه خطي نگارنده. ص 8.
اعتمادالسلطنه، در يادداشتهاي روزانه خود مينويسد: «شنبه 28 ربيعالاول 1303 ـ از آنجا خدمت شاه رسيدم، بسيار ديروز و امروز شاه پريشان هستند. اين شاهسون كه در مغان سكني دارند سه هزار خانوار به خاك روسيه پناه بردند، خاطر مبارك متغير است.» تاريخ رجال ايران. ج 4، ص .448
40. خاطرات احتشامالسلطنه. به اهتمام سيدمحمدمهدي موسوي. تهران: انتشارات زوار، 1366، ص 221 و 222.
41. حاج محمدعلي سياح. خاطرات حاج سياح يا دوره خوف و وحشت. به كوشش حميد سياح. تهران: ابن سينا، 1346، ص 278.