توطئه انگليسي در آذربايجان!

 

نمونههايي از سمپاشيها و توهينهاي آنها را كه مربوط به دهههاي آخر سلطنت ناصرالدين شاه است، نقل مينمايد:
كتاب يك سال در ميان ايرانيان سفرنامهايست كه ادوارد. گرانويل، براون در سال 1887 نگاشته است و ذبيحالله منصوري آن را به فارسي برگردانده، ولي همانطوري كه عادت و شيوهكار آن مرحوم بوده، ترجمه كتاب اكثرآ دستكاري و تحريف شده است.2
ادوارد. براون، از مرز ماكو وارد آذربايجان ميشود و پس از اقامت كوتاه در شهرهاي خوي و تبريز، در عزيمت به سوي تهران، شهرهاي ميانه و زنجان و سلطانيه و خرمدره را پشت سر گذاشته، در چند كيلومتري قزوين در روستايي به نام كيريشگين (در نقشههاي امروزي كنشگين) شبي را به روز ميرساند و چنين مينگارد:
... در دهكده كيريشكين، براي اولين بار از زبان روستائيان كلمات و جملات فارسي را شنيديم، قبل از آن ده، سكنه قراء ديگر به زبان تركي صحبت ميكردند. راستي، در اين جا، يك تغيير وتفاوت محسوس، بين مردم قريه كيريشگين و سكنه دهاتي كه پشت سرگذاشته بوديم، به چشم ميخورد. اهالي اين جا خيلي بشاشتر و با ادبتر و دلپذيرتر از سكنه آذربايجان بودند.* مردمان اخير (آذربايجانيان) با چهرههاي اخمو و عبوس، چشمان تيره و موذيانه، در ميان ايرانيان (فارسيزبانان) موّجه و عامهپسند نيستند. عقيده فارسيزبانان درباره سكنه پايتخت آذربايجان (تبريز) در بيت زير بيان شده است:
ز تبريزي بجز هيزي نبيني         همان بهتر كه تبريزي نبيني3
ا. براون، مينويسد:
«ناصرالدين شاه خيلي جوان بود و بيش از هفده سال نداشت كه به سلطنت رسيد (20 اكتبر 1848). قبل از آن، در مقرّ وليعهد شاهان قاجار تبريز اقامت داشت و حاكم استان آذربايجان بود. او قبل از جلوس، بهطوري كه دكتر پولاك نوشته است، زبان فارسي را به زحمت صحبت ميكرد. ولي بعد از اين كه به سلطنت رسيد در تكلم و تحرير زبان فارسي مسلط گرديد و امروز فارسي را خوب صحبت ميكند و مينويسد و حتي ميتواند به فارسي شعر بگويد.
ذبيحالله منصوري، پس از ترجمه مطالب فوق، نوشتههاي زير را به سليقه خويش به متن سفرنامه افزوده است:
بايد دانست كه نصب وليعهد به حكمراني ايالت آذربايجان در سلسله قاجار مبتني بر مصلحت بزرگي است. چون سكنه آذربايجان همه ترك هستند و بهطوري كه گفتم زبان آنها تركي ميباشد و از دو طرف مجاور قفقازيه و تركيه ميباشد و دو كشور مزبور نيز محل سكونت تركها است و سكنه آذربايجان از لحاظ زبان و رسوم زندگي با تركهاي مجاور خود خيلي قرابت و مشابهت دارند و دولت ايران پيوسته بيمناك است كه مبادا آذربايجان به قفقازيه و يا تركيه منضم شود و به همين جهت همواره وليعهد را به حكمراني آذربايجان ميگمارند كه بتوانند بهتر آذربايجان را تحت كنترل داشته باشند و نيز به خود سكنه آذربايجان بفهمانند كه دولت ايران براي آن ايالت قائل احترام و اهميت خاص ميباشد. (ص 154)
ا. براون، گفتار را ادامه ميدهد:
تمام تاريخ ايران، از زمان جنگهاي افسانهاي پادشاهان كيان با افراسياب تا امروز، از داستان خصومت نژاد ترك ساكن شرق درياي خزر و شمال خراسان با ايرانيان جنوب، حكايت ميكند.* اين ناسازگاري و خصومت ديرينه، حتي امروز هم بطور برجسته و آشكار نمايان بوده، و نمونههاي آن اشعاري است كه يكي از آنها را در صفحه 84 ياد كردم. و در آينده فرصت خواهم داشت كه در فصلي جداگانه، از مثلها و مضمونهايي كه نشانگر ناداني و بيمزگي و كودني تركي است، نمونههايي را درج نمايم. از لحاظ نژادشناسي، تفاوت محسوس بين مردم شمال و جنوب كشور موجود است. با مقايسه ترشرويي و بدخلقي و كندذهني اهالي جابر آذربايجان با سكنه خوشرو، معاشر و شكاك و قدري كمروي كرمان در استان فارس و نژاد پاك آريايي، تفاوت برجسته آنان به سهولت درك ميشود.*4
پروفسور براون، مدافع و مداح جدي بهائيان، براي استفاده خوانندگان از فضل و دانش و اندوختههاي مردمشناسي و جهانگردي خود، خاطرات كاشان را چنين رقم ميزند:
وقتي كه صحبت ميرزاحسين خان (رئيس گمرك كاشان) تمام شد و قدري سكوت برقرار گرديد صداي شغالها كه بيرون حصار شهر زوزه ميكشيدند بهگوش رسيد و از داخل شهر سگها نيز عوعو ميكردند و من گفتم وه!... چقدر اينجا شغال دارد؟ ميرزا حسين خان گفت بلي در اطراف شهر كاشان شغال خيلي زياد است. من پرسيدم كه آيا هر شب سگها همين طور زوزه ميكشند؟ ميرزا حسين خان گفت بلي و هر شب سگها همين طور از داخل شهر عوعو ميكنند و به آنها جواب ميدهند.
من پرسيدم كه گفتيد به آنها جواب ميدهند؟ ميرزاحسينخان گفت بلي. در گذشته سگها در خارج از شهر اما شغالها در داخل شهر زندگي ميكردند و زندگي راحتي در اين جا داشتند در صورتي كه سگها در بيابان سرگردان بودند و از سرما و گرما آسيب ميديدند. بالاخره سگها به فكر افتادند كه مانند شغالها وارد شهر شوند و در آن جا زندگي كنند ولي ميدانستند كه شغالها آنها را راه نميدهند و ميگويند يا جاي شما يا جاي ما. روزي سگها مجلس مشورتي آراستند و عقل خود را روي هم گذاشتند و گفتند براي ورود به شهر راهي غير از حيله وجود ندارد و لذا هيئتي از بين خود انتخاب نمودند و نزد شغالها فرستادند و گفتند رئيس ما ناخوش شده و حكيم ما ميگويد يگانه وسيله معالجه او تغيير آب و هواست و بايد مدت سه روز در شهر زندگي كند تا اينكه بهبودي يابد، خواهش ميكنيم كه شما سه روز به ما راه بدهيد و خودتان از شهر خارج شويد و در صحرا مشغول تفريح و خوردن خربوزه و انگور باشيد، و ما بعد از سه روز شهر را تخليه ميكنيم و بيرون ميرويم و شما مراجعت نمائيد.
شغالها اين پيشنهاد را پذيرفتند و فردا صبح وقتي مردم كاشان از جابرخاستند با حيرت ديدند در هر نقطه كه سابقآ يك شغال بود يك سگ ايستاده است. مدت سه روز گذشت و در آغاز شب چهارم شغالها آمدند و خود را به شهر رسانيدند وگفتند: آيا ناخوش شما خوب شده؟ سگها در جواب گفتند: يُخ يُخ، يعني نه نه زيرا سگها اصلا از تركستان آمدهاند و به زبان تركي صحبت ميكنند. شغالها ديدند ناخوش سگها خوب نشده و مراجعت كردند، از آن موقع تا امروز هر شب اين گفت وشنود بين شغالها و سگها رد و بدل ميشود، شغالها ميپرسند آيا ناخوش شما خوب شده و سگها در جواب ميگويند يُخ يُخ، به زبان تركي نه نه.5
فصل پانزدهم كتاب يك سال در ميان ايرانيان عنوان: «از يزد به كرمان» را دارد. متن انگليسي، با اين شعر فارسي آغاز ميشود:
     رفتيم و برديم داغ تو بردل         وادي به وادي منزل به منزل
ذبيحالله منصوري، قبل از اين بيت، دو بيت شعر عربي سروده الحرث بن جلزه اليشكري را بر ترجمه كتاب افزوده، در مقابل نوشتههاي آخر صفحه متن انگليسي را كلا از قلم انداخته و به دلخواه خود مطلب را به صورت زير به رشته تحرير درآورده است:
«ميرزا يوسف اهل  تبريز بود، تا وقتي كه در راه بوديم تصوّر ميكردم كه آدم خوبي است. ولي وقتي كه به كرمان رسيديم هويّت اخلاقي او نمايان شد و آن وقت فهميدم كه آن جوان آذربايجاني آدمي كلاش و تنپرور ميباشد.» (ص537)
در صورتي كه نوشته براون (فتوكپي آن براي استحضار خوانندگان ارائه ميشود) چنين است:
«اين شخص و تمام همشهريانش، مانند وي، بدون اغراق قابل اتهام و انتساب با قول شاعر هجوگوي هستند كه نوشته است:
ز تبريزي به جز هيزي نبيني         همان بهتر كه تبريزي نبيني
      (ص 457 متن انگليسي)
پروفسور براون، در شهرستانها، در منازل رؤساي اداره تلگراف هند و اروپ در ايران، رحل اقامت ميافكند و در محافل بهائيان سجاده ارشاد ميگسترد و از ادبا و فضلاي آن مجامع، اطلاعات ايرانشناسي فراهم ميآورد. قسمتهايي از معلومات و مكاشفات خود را به استحضار و اطلاع خوانندگان ميرساند او چنين داد سخن ميدهد:
«در كرمان شيخ ابراهيم (آنكه ادعا ميكرد در عرض 70 روز اقامت در عكا، 12 مرتبه به حضور «جمال المحبوب» مشرف شدم) به ميرزا يوسف تبريزي گفت: وقتي كه خداوند الاغ را آفريد، الاغ به درگاه خداوند شكايت نمود كه قبل از من ترك را آفريدي ديگر براي چه مرا به وجود آوردي؟
از طرف خداوند اين جواب براي الاغ صادر شد: «بهدرستي كه ما تو را آفريديم تا هوش و فهم تو در قبال آنها برجسته جلوه كند.»6
اين ياوهها، عقيده يا نقطهنظرهاي كاشانيان و كرمانيان نبوده، بلكه از ساخته و پرداختههاي خود براون و همكارانش بوده كه به نام مردم شهرستانها شايع ميكردند و از اختلاف ترك و فارس بهرهها ميبردند.
كلنل چارلز ادوارد. استوارت، مأمور ويژه در مرزهاي ايران و افغانستان و خراسان، در مسافرت دوم به ايران، از سيزدهم مه تا هفتم دسامبر 1889، سركنسول انگليس در مشهد بوده و سپس سه سال در تبريز سمت سركنسولي داشت. يادداشتهاي روزانه او بعد از مرگش به چاپ رسيده است.
استوارت از مرز ماكو به ايران وارد شده و چنين نگاشته است:
«استان آذربايجان ايران كه هم اكنون من وارد آن شدم، مردمانش تركزبانند. عده سربازان اين استان، بيش از استانهاي جنوبي است. بيشترين نيروي نظامي كشور ايران از اين سرزمين تامين ميشود.»7
چ. استوارت، در فصل مربوط به مسافرت اصفهان، مرقوم ميدارند:
نظر به اين كه در كشور ايران سه نژاد معتبر و معروف سكونت دارند، بدين لحاظ اگر شاه بخواهد فرمانش تعميم يابد و در همه جا نافذ و مفهوم باشد، بايد آن را به سه زبان تركي و فارسي و عربي، صادر و ابلاغ نمايد.
از قرار معلوم، اين وضع و رسم، از زمانهاي باستان، در ايران معمول بوده است. فرمان معروف داريوش در بيستون كه قسمتي از آن توسط هنري رالينسون خوانده شد، به سه زبان است :يكي به زبان توراني يا تركي، دومي به زبان سامي يا عربي، و سومي به زبان آريان يا فارسي است، شاه كنوني هم اگر بخواهد فرامينش به وسيله اتباعش درك شود و به اجرا درآيد، بايد با كلمات و مشتقّات اين سه زبان دستوراتش را صادر نمايد.
    As Persia is inhabited by three distinct races, the Shah, if he wishes an edict to be uinversally understood, must issue it in three languages, Turkish, Persian, and Arabic, and this seems to have been always the case from the most ancient times. The celebrated edict of Darius at Behistun, a part of which was read by Sir Henry Rawlinson, is in three languages, one the Turanian or Turkish tongue, the second the Semitic or Arab tongue, and the third, the Arian or Persian tongue; and the present Shah, if he is to be understood by all his subjects, must still issue an edict in modern derivatives of three tongues. pp. 260-261.
هرگاه سنگنبشتههاي بيستون حاليه موجود نميبود، انگليسيها بيشتر از اين به تحريف آن ميپرداختند. چارلز. استوارت، از يزد به مشهد ره ميسپارد و روزهاي 24 و 25 آوريل، در بيرجند مهمان اميراعلمخان حشمتالملك ميشود. او در تنظيم گزارشهاي اين مسافرت، چنين قلمفرسايي ميكند:
«من از ابراز دشمني مردم خراسان نسبت به فرمانروايان قاجار تعجب كردم، قاجاريان در اين استان منفورند تنها بدين سبب پذيرفته شدهاند كه مردم از بيرون راندن آنان كاملا نوميد هستند.
من يقين دارم كه خراسانيان به شرط اينكه به حرم رضا (ع) كاري نداشته باشند، هرگونه مهاجم مسيحي (روس و انگليس) را به مهاجم افغاني ترجيح ميدهند. زيرا افغانها سني هستند و سكنه خراسان شيعه، و از هم ديگر نفرت و انزجار دارند.
سركنسول مشهد، ضمن بحث از تجارت و تسلّط روسها در ايران، اظهارنظر مينمايند:
در بعضي مناطق شمال ايران، سلطنت قاجار منفور و مطرود نميباشد، چنانكه در آذربايجان و در بين طوايف خود قاجار در سرزمين استرآباد، مردم هوادار قاجارند. ولي، در سرتاسر خراسان، از قاجار كاملا بيزار و منزجر هستند. در استانهاي جنوبي ايران، مردم كم و بيش، بدين مسايل بيعلاقه و بيتفاوتند. در آنجا تنها به فكر اين هستند كه، حاكم فارسيزبان را بر حاكم تركزبان ترجيح ميدهند. چنانكه قاجاريان هم از زمره اتراكند. شاه در بين زنان و افراد خانواده خود فارسي صحبت نميكند، البته ميتواند به فارسي سخن گويد، ولي مانند يك بيگانه، براي اينكه فارسي زبان بومي ايشان نيست.8
دو سه سال بعد از مسافرت ادوارد براون و چارلز استوارت، لرد كرزن، پاي در خاك ايران نهاده و حاصل مطالعات خود را در كتاب ايران و قضيه ايران به قلم آورده است. او در صفحه 153 جلد يكم كتاب مذكور، اشعار ميدارد:
«از موقع برتخت نشستن و يا در واقع ابراز قدرت شاه فعلي در بيست و پنج سال اخير، كردها سلسله قاجار را غاصبان بيگانهي شناختهاند و ايشان اتباع سركردههاي خود بودهاند نه شاه.»
كرزن، باز در همان مجلد، مينويسد:
«در قرن حاضر هم مشهد چندين دفعه بر ضد حكومت مركزي شورش نمود. بيشتر از آن جهت كه، اين شهر نسبت به خاندان قاجار تنفر وانزجار داشت و بيش از يك بار هم دولت به لشكركشي در آن حدود ناچار گرديد. ولي اينك در رديف ساير نقاط ايران در يد اقتدار ناصرالدين شاه تابع و تسليم است.» (ج 1، ص214)
در تعاقب اينگونه برنامهها بوده است كه والنتين چيرول با اطمينان خاطر زوال و نابودي قريبالوقوع ايران را پيشبيني نموده، سرزمين خوزستان را خارج از قلمرو حكومت و حاكميت ايران معرفي ميكرد. نوشتههاي چيرول را شادروان محمود محمود چنين ترجمه كرده و تفسير بر آن افزودهاند:
«چيرول پس از آنكه از خوزستان بحث مي كند، آن را «عربستان ايران» مينامد، وارد در بحث «عربستان دولت عثماني»9 ميشود و مينويسد:
«اين دو دولت، ايراني و عثماني، كه بر عربستان قرنها است حكومت ميكنند، هيچ يك را ساكنين عربستان دوست ندارند، اسمآ آنها مالك عربستان هستند.
زوال و نيست شدن اين دو دولت پوسيده شرقي، كه مدتهاست به واسطه حكومت بدشان يك چنين جلگههاي حاصلخيز و بينظير جهان را عاطل وباطل گذاشتهاند؛ فقط يك مسئله ايست مربوط به زمان، ايران و عثماني هر دو در اين مملكت بيگانه هستند؛ مردم اين مملكت از هر دو دولت متنفرند و هر دو خودشان را يك مباشر يا سركار نالايق و غيرصالح در اين مملكت زرخيز معرفي كردهاند.» (ص 147 متن انگليسي)
محقق فقيد ايراني، پس از درج نوشتههاي چيرول، مرقوم ميدارند:
انسان وقتي كه وارد مطالعه اين نوع كتب ميشود كه اروپائيان يغماگر در باب ممالك شرق نوشتهاند، بر اولياي امور خود نفرين ميكند كه به موقع وسايل حفظ آنها را فراهم نكردهاند.
در اين نوع كتب، نقشه زوال و فناي ممالك شرقي را مدتها قبل ماهرانه كشيدهاند، ولي كسي از شرقيها لاي آنها را باز نكرده بدانند همسايگان آنها درباره متصرفات آنها چه نقشههاي خطرناك دارند و چه اقداماتي خواهند كرد. بين طرح نقشه زوال يا تصرف قلمرو دولت شرقي و اجراي آن، سالها طول كشيده است، شايد از صد سال تجاوز بكند، در اين ميان اگر در بين اولياي امور اين ممالك رجالي بودند كه به اوضاع جهاني آشنايي داشتند فرصتهاي زيادي در اختيارشان بوده كه ميتوانستند خودشان را اصلاح كنند، جلو زوال و فناي دولت خودشان را سدّ كنند و چاره انديشند و از دام كيد آنها رهايي يابند.
محمود روشندل، از تلاشهاي جهانگردان بيگانه و آثار آنان، و از بيخبري رجال ايران ياد كرده و نوشتهاند:
شما رسيدگي كنيد در اين يكصد و پنجاه سال انگليسيها چه قدر اشخاص بصير و مطلع و محقق به ايران فرستادهاند، هر يك از اين اشخاص يك يا دو يا چند جلد كتاب در باب ايران نوشته است.
هر يك را باز كنيد مشاهده ميكنيد كه راهنماييهاي عجيب و غريبي براي تصرف نقاطي كه در نظر گرفته بودند تصاحب كنند، نمودهاند.
چه قدر از دولت ايران تقبيح كرده، در انظار سكنه آن نواحي، اولياي امور ايران را پست و نالايق و بياعتبار معرفي كردهاند.10
بعد از چيرول، سر آرتور هاردينگ، وزيرمختار انگليس با زمزمه سرودههاي براون و ادامه روش وي، چنين قلم راندهاند:
فتحعلي شاه، سعي جميل به كار برد تا با روحانيون شيعي مذهب ايران كه خاندان قاجار را به چشم تاتاران اجنبي و غاصبان تاج و تخت صفوي مينگريستند آشتي كند. نفرت روحانيون ايراني از دودمان قاجار شايد به پاي آن نفرتي كه از نادرشاه داشتند نميرسيد، زيرا جهانگشاي افشار خيلي تند رفته و كوشيده بود تا مذهب شيعه را از ايران برچيند و شيعيان و سنيان را زير پرچمي واحد متحد كند. ولي باز هر چه بود، قاجارها در چشم ايرانيان اصيل، از اولاد و احفاد تورانيان و بنابراين بيگانه شمرده ميشدند.11
هاردينگ در گزارشهاي سفر اصفهان، مينويسد:
پس از ديدار ظلالسلطان، قمشه و ايزد خواست و دهكدههاي سر راه را پيموده و سرانجام به شهر آباده كه نخستين منطقه مهم و مسكوني ايالت فارس است رسيديم. ايران حقيقي كه زادگاه نژادهاي اصيل و كهن پارسي است، تقريبآ از همين نقطه شروع ميشود و به سمت جنوب كشور گسترش مييابد. (ص 74)
هاردينگ فتنهگر، در مبحث: «وضع شيعيان درايران و قدرت فوقالعاده مراجع تقليد» نوشته است: «از جنبه نظري، امام دوازدهم شيعيان، كه نامرئي است، يا به هر تقدير خيلي به ندرت ديده ميشود، در چشم پيروانش پايگاه رياست برين، يا بهتر بگوئيم مقام خلافت را دارد. و با بودن او، شيعيان ايران هر نوع مداخلهاي را كه شاه مملكت در مسائل مذهبي و كارهاي مربوط به روحانيون بكند، نوعي گستاخي و اهانت به مقدسات مذهبي خود تلقي ميكنند. اين گستاخي بالاخص موقعي تحملناپذير است كه دخالتكننده اجنبيتبار باشد و اين همان وضعي است كه شاهان سلسله كنوني دارند، زيرا طايفه قجر از اعقاب تورانيان هستند كه نسبتشان به تاتارهاي سني مذهب ميرسد و در چشم ايرانيان قومي اجنبي شمرده ميشوند. (ص 82)
خوزستان را با نام مجعول «عربستان ايران» و استانهاي بصره و بغداد را «عربستان عثماني» نامگذاري كرده و اين دو سرزمين مجرد و مجزا با حاكميتهاي جداگانه را يك مملكت قلمداد كردن و چنين نوشتن:
«ايران و عثماني، هر دو در اين مملكت بيگانه هستند. مردم اين مملكت از هر دو دولت متنفرند، و هر دو خودشان را يك مباشر يا سركار نالايق و غيرصالح در اين مملكت زرخيز معرفي كردهاند.» خوزستاني و خراساني و اكراد را دشمن قاجار شمردن و قاجار را از تبار اجنبي و اعقاب تاتارهاي سني قلمداد كردن، و در اين ميان آذربايجان را هوادار قاجار و همتبار آنان به حساب آوردن؛ سكنه جنوب كشور را نژاد اصيل ايراني دانستن و دهها اتهام و انتساب نارواي ديگر، همگي در يك محور و مطمحنظر بوده، كه كشور ايران را به مناطق نفوذ تقسيم نمايند و با ايجاد دوگانگيهاي مختلف، وحدت ملي و قدرت مركزي ايران را نابود سازند.»

 
پينوشتها
1. در نخستين سالهاي قرن بيستم، هنري، ساوج، لندور، درباره ارتش ايران، اظهارنظر كرده است:
منظره آنها رقتبار است بر عكس بريگاد قزاق، خوب مشق كردهاند، خوب لباس دارند و خوب جيره و مواجب دريافت ميدارند. تعليمات نظامي آنان تحت نظر صاحبمنصبان روس است و فرماندهشان جنرال كاساكوفسكي خوب به حال آنها رسيدگي ميكند. تقصير سربازان ايران نيست كه اين قدر فقير و بيچاره شدهاند. در ميان ملل آسيا، سرباز بهتر از سرباز ايران نيست، به شرطي كه به آنها رسيدگي شود. سرباز ايراني به غذاي كمي قانع و بسيار رشيد است، تيرانداز قابل، سوار خوب، پيادهرو بيمانند و رزمآور آمادهاي است كه از كشتن و كشته شدن باك ندارد، و تمام صفات يك سرباز خوب را دارد.
نقل از صفحه 72 ج 7 تاريخ روابط سياسي ايران وانگليس در قرن نوزدهم. متن انگليسي ص : 111 سر آرتور هاردينگ هم در خاطرات خود آورده است:
نيروئي به نام هنگ قزاق ايران توسط روسها در اين كشور ايجاد شده بود كه در اين تاريخ تحتالامر يك فرمانده روسي به نام سرهنگ كاساكوفسكي قرار داشت و از حيث اسلحه و تعليمات نظامي بسيار مجهز بود. و همين نيرو براي اجراي مقاصد روسها در ايران وسيلهاي بسيار مؤثر بهشمار ميرفت. اما ارتش رسمي دولت ايران از مدتها به اين طرف وضعي پيدا كرده بود كه نه تنها قابل تحقير بلكه سزاوار چيزي پائينتر از تحقير بود. خاطرات سياسي سر آرتور هاردينگ، ص 39، 40.
2. گفتگو با مينوي، نقل از كتاب امروز «... اگر اشخاصي ترجمههايي از روي نفهمي و جهل و بيسوادي ميكنند نبايد آنها را به حساب ترجمه صحيح گذاشت. بگذاريد بگويم، اين كتاب يك سال در ميان ايرانيان اثر براون را برداريد و بخوانيد، ترجمه اين كتاب هيچ شباهتي به اصل آن ندارد.»
راهنماي كتاب، سال بيستم، شمارههاي 1ـ2 (فروردين ـ ارديبهشت 1356) ص 102.
3. براون، ادوارد. يك سال در ميان ايرانيان. ترجمه ذبيحالله منصوري. تهران: كانون معرفت، 1344. چاپ دوم، ص 132.
* مطالب مندرجه در بين دو ستاره را مترجم حذف كرده است، متن اصلي درج ميشود:
Here, indeed a marked change was observable in the people, who appeared much brighter more intelligent, and more amiable than the natives of Adharbayjan. The later, with their scowling faces and furtive gray eyes, are not popular amongest the Persians. Whose Opininon about the inhabitants of their metroplis, Tabriz, is expressed in the following rhyme.
" Zitabrizi bi - jus hizi na-bini
Haman bihter K: Tabrizi na-bimi" p. 84.
4. براون، ا. همان مآخذ، ترجمه فارسي ص 154 و 155 متن انگليسي، ص 109 مطالبي كه بين دو ستاره آمده است، درترجمه فارسي از قلم ساقط شده است.
5 . براون، ا. همان مآخذ، ترجمه فارسي، ص 255 و 256، متن انگليسي ص 200 و 201.
6. براون، ا. همان مآخذ، فارسي، ص 640، متن انگليسي ص 558 .
در حاشيه صفحه فوق، ذبيحالله منصوري از قول ادوارد براون مطالبي درباره عذرخواهي از آذربايجانيان و نشان دادن روحيه ايرانيان، بر ترجمه اضافه كرده است. در متن انگليسي همچو نوشته عذرخواهي وجود ندارد.
7. Stewart, Charles E. Through Persia in disguise, London, 1911, p. 184.
8. Stewart, C. E. Ibid., p. 338, 339.
9. درباره اين اصطلاح ساخت استعمار، به فصل بعدي (بيست و ششم) مراجعه فرمايند.
10. محمود، محمود. تاريخ روابط سياسي ايران وانگليس در قرن نوزدهم. ج 7، صص 154، 156.
11. هاردينگ، سر آرتور. خاطرات سياسي سر آرتور هاردينگ. ترجمه دكتر جواد شيخالاسلامي. تهران: مركز نشر دانشگاهي، 1363. ص 8 .