كار كار انگليسي‌هاست...

كار كار انگليسي‌هاست...

در تاريخ مناسبات خارجي ايران با دولتهاي اروپايي، انگليس از معدود كشور‌هايي است كه از جايگاه ديرپايي برخوردار است. نخستين زمينه‌هاي ارتباطي شناخته شده بين دو كشور به قرن هفتم هجري باز مي‌گردد.
متون تاريخي از مكاتبه ارغون‌خان مغول با ادوارد اول پادشاه انگليس با هدف اتحاد سياسي عليه دنياي اسلام حكايت دارد. ترديدي نيست كه خان مغول حاصلي از اين تماسها برنگرفت و مصداق واقعي شكل‌گيري ارتباطات دو كشور در سالهاي اوليه عصر صفوي بود كه با انديشه‌هاي اقتصادي صورت عمل به خود گرفت. در دوران حكومت شاه طهماسب صفوي مقارن با عهداليزابت اول تلاشهاي پراكنده‌اي از سوي انگليس در قالب اعزام فرستادگان بازرگاني جهت برقراري ارتباطات اقتصادي با اين بخش از سرزمينهاي شرقي آغاز شد. آنچه مسلم است اين است كه با تبديل ايران عصر شاه عباس اول به يك قدرت بزرگ سياسي ـ نظامي و رويارويي آن با دولت عثماني بود كه به تدريج زمينه حضور انگليسيها به ويژه در دربار حكومتي فراهم شد. در اين ايام برادران شرلي با بهره‌گيري از فرصت به دست آمده به تنظيم ساختار ارتش ايران پرداختند و با كمك نظامي انگليس تسلط پرتغاليها بر خليج‌فارس پايان يافت. به تبع آن دروازه‌هاي تجارت بر روي سوداگران سياست پيشه انگليسي گشوده شد و كارگزاران كمپانيهاي تجاري هند شرقي و مسكوي با بسط امور بازرگاني در نقاط مختلف ايران به تجارت كالا پرداختند. اين مراودات در اعصار افشاريه و زنديه نيز همچنان جريان داشت و به رغم ايام كوتاه و بالنسبه پرآشوب اين دوران، تجار كمپانيهاي موصوف، در كار بازرگاني و فروش كالا از موقعيت مطلوبي برخوردار بودند.
اما تاريخ پرجزر و مد مناسبات ايران و انگليس از بافت و ساختي صرفاً سياسي پديد آمده است. اين معنا به مقتضاي بسط دامنه نفوذ انگليس بر هند و ظهور ناپلئون و انديشه‌هاي كشور‌گشايانه‌ او و اجراي سياستهاي توسعه‌طلبانه در شرق صراحت يافت، كه طي آن انگليس با هدف حفظ منافع راهبردي خود در منطقه و اتخاذ مواضع دفاعي در مقابل رقباي اروپايي، پاي ايران را به صحنه سياستهاي خارجي خود گشود. بديهي است كه ضعف و سستي اركان قدرتهاي مستقر در ايران، سلطه سنگين دولتمردان انگليسي را در تصميم‌گيريهاي مؤثر در عرصه‌هاي داخلي و خارجي اجتناب‌ناپذير مي‌نمود. نگاهي به امتيازات و انحصارات اعطا شده از عصر قاجار به اين سو، صرف‌نظر از نيات توسعه‌طلبانه و سياستهاي پرابهام انگليس، نمايانگر عدم وقوف حاكمان ايراني به اهميت امتيازات اعطايي بوده است. چندان بي‌پايه نيست كه حضور و رويارويي صريح و مستقيم انگليس در رخداد‌هاي مهمي چون قضيه هرات، تقسيم ايران به مناطق تحت نفوذ، انتقال قدرت از قاجاريه به پهلوي، وقايع شهريور 1320 شمسي، ملي شدن صنعت نفت و كودتاي مرداد 1332،... موجد شكل‌يابي عباراتي چون «كار كار انگليسيهاست» در ادبيات و اذهان عام گرديده است. اين تفكر گرچه از قضاوت محققانه‌اي مايه نمي‌گيرد، با اين حال گوياي ذهن آزرده ايراني از مراوداتي نابرابر ميان دو كشور است. انديشه‌اي كه مي‌بايست ريشه آن را پيش و بيش از هر چيز در سوء ‌سياستهاي رهبراني جستجو كرد كه در عرصه رقابتهاي بين‌الملل عاجز از جلب سود و دفع زيان در مقابل حريفان زيرك خود بودند.
با وقوع انقلاب اسلامي و دگرگوني در ساختار سياسي ايران، مناسبات ايران و انگليس به طور عام در قالب روابط با دنياي غرب و اتحاديه اروپا درآمد، به گونه‌اي كه بحرانهاي موجود در اين روابط زمينه تعليق و گاه قطع مناسبات ديپلماتيك دو كشور را فراهم نمود. آنچه در سه دهه اخير ميان دو كشور رفته است نشان از آن دارد كه مقامات انگليسي بر اهميت ژئوپوليتيك و ژئواستراتژيك ايران در منطقه واقف بوده و عدم حضور آنان خاصه در عرصه تجارت، راه را براي همتايان اروپايي باز گذاشته است. با همه اينها خطوط كلي خط‌مشي انگليس در قبال ايران مبني بر روابطي مشروط و عدم پذيرش آن از سوي مقامات ايراني به عنوان مانعي بر سر راه توسعه روابط متوازن دو كشور قرار گرفته است.