ايدئولوژىسازى استعمار انگليس
اشغال شبه قاره هند و سيطره انگليسيها براى مدت مديد در آن ناحيه زمينه پروژهاى را فراهم آورد كه به وسيله سر ويليام جونز صورت پذيرفت و سپس به وسيله فردريكفُن شلگل در اواخر سده 17 و اوائل 18م كاملتر شد. ويليام جونز حافظ منافع انگلستانپيشقدم در مطالعات هند و اروپايى، «نظريه آريايى» را، كه بر اساس آن اروپاى قديم راپرزرق و برق جلوه مىداد، تأسيس كرد. نظريه آريايى به مثابه روش تاريخنگارى نو در مقابل تاريخنگارى گذشته هند و ايران قلمداد مىگرديد. اين نظريه گسل جدى بين آرياييهاى آسيا و همسايگان آنان با گروه مقابل ايشان كه «سيمايتها» ــ ساميها ــ شاملعربها، يهوديها، تركها، و گروههاى ديگر بودند، به وجود آورد.
در ادامه اين راه، خاورشناسان بنامى در حوزه مطالعات هندواروپايى و ايران، «آريايىگرايى» را به عنوان شعبه خاصى از دانش كه به تمايز نژادها و مليتها مىپرداخترواج دادند. اين مطالعات بر پايه دانشهايى چون زبانشناسى، دينشناسى، اسطورهشناسى استوار بود. فرض خاورشناسان اين بود كه هر سه مليت هندى، اروپايى و ايرانى ريشه در يك نژاد دارند. آنان بر آن بودند كه اقوام مادى ايران با اقوام اروپايى مرتبط بوده و از سويى با اقوام هندى نيز ارتباط داشتهاند. بنا به اعتقاد آنان، پارسيان و مادها به عنوان اولين اقوام آريايى كه در شرق ايران ساكن شدند از همتايان هندى خود در زمان و مكان نامعلومى جدا شدهاند. شرقشناسان جهت اثبات اشتراك ريشههاى هندى، اروپايى و ايرانى به اشتراكات زبانى، دينى و ازجمله واژههاى شاعرانه در ودا و اوستا و شيوه مشترك مراسم و آيينهاى دينى آنها استناد مىنمودند؛ كه البته بر اين استنادات نقدهاى فراوانى نيز وارد شد.
در سالهاى اواخر قرن نوزدهم ميلادى و، به طور خاص، ابتداى قرن بيستم نظرات بسيارى درباره ريشه قوميت ايرانى، زبان، فرهنگ و حتى اشتقاق نام ايران از سوى خاورشناسانى چون پيسته ، سايسى، هرتسفلد، رالينسن، بارتولد، گيرشمن، اولمستيد صورت پذيرفت.
برخى، همچون هرتسفلد، در پى اثبات آن بودند كه كلمه «ايران» از واژه «آريا» مشتق شده و بعضى معتقد بودند كه نام اين سرزمين قبل از آنكه «ايران» خوانده شود، «ايلام» بوده است. آنها در يك نتيجهگيرى كلى برترى قوم ايرانى را در زمانهاى قديم حكايت مىكردند، قومى كه پادشاهى ايران را بنياد نهاد. اين پديده خود به عنوان پايهاى براى ظهور عرق ملى ايرانى محسوب مىشد.
بخش عمدة باستانستايى، به عنوان يك موج جديد و استثنايى، كه از اواسط سدة 19م با آثار و آراءِ جلالالدين ميرزا فرزند پنجاه و هشتم فتحعلىشاه و سلسلهجنبان ديگر آن، يعنى ميرزا فتحعلى آخوندزاده، به خود صورت عينى بخشيد، در ادامه راهى بود كه استعمار انگليس بر اساس فرضيات فوق ساخت و پردازش نمود. ايدئولوژى آريايىگرايى تمهيد و بسترى مناسب براى توسعه امپراتورى انگليس در شرق بود. بر اساس اين ايدئولوژى وارداتى كه از سوى محافل آكادميك استعمار انگلستان تدوين و تبويب شد، هندى، ايرانى و انگليسى از يك منشأ نژادى يعنى آريايى بودند. در واقع هر سه شاخههايى از يك قوم (آريايى) بودند كه در مناطق سهگانه عالم سكنى گزيدند، كه در آن مقطع خاص (نيمة دوم قرن 19) اين پيوند و خويشاوندى با درخشش امپراتورى انگليس و احياى تمدنهاى باستانى هند و ايران تحقق مىيافت. بر اساس تفسيرى كه اين ايدئولوژى به دست مىداد دورة تمدنهاى هند و ايرانى به سررسيده بود و هماكنون نوبت امپراتورى انگلستان بود. چنين ايدئولوژىاى وحدت لازم را براى حفظ امپراتورى جهانى انگليس فراهم مىآورد، به گونهاى كه هندى و ايرانى با وفادارى به آرمان مشترك و توجه به نژاد يكسان، حاكميت بريتانيا را تضمين مىنمودند. به همين دليل بود كه اين ايدئولوژى جوهرة ضد سامى و ضد تورانى داشت.
پروژة ياد شده از سوى بسيارى از ناسيوناليستهاى ايران و هيئت حاكمه به دفعات مورد توجه قرار گرفت. از جمله سيف آزاد، مدير و مؤسس هفتهنامة ايران باستان در مقالهاى با عنوان «چرا ما برتريم» با الهام از گوبينو به برترى نژاد ايرانى اشاره مىكند و در پى تقسيمبندى افراد بشر به دو نژاد آريا و سامى، نژاد آريا را به اين دليل كه تنوع فكر او بيشتر است، از نژاد سامى برتر مىداند. به عقيده او آريايى بودن با تنوع و تجدد و اشتقاق و تزايد همراه است در حالى كه نژاد سامى همواره با بساطت و سادگى پيوستگى دارد. وى معتقد است ايرانى «پدر تمام ملل متمدنة آرياست».
روحية برترى قومى و شرافت ذاتى ايرانى كه در لابهلاى نشريات اين دوره به چشم مىخورد برآمده از چنين تصور تاريخى است. تاريخنگارى ناسيوناليستى اين دوره از چنين مفاهيمى الهام مىگيرد.