سخنراني دكتر علي لاريجاني ) رياست مجلس شوراي اسلامي ) در افتتاحيه مراسم همايش دوم ايران و استعمار انگليس

 


 

بسم‌الله الرحمن الرحيم
عرض سلام و ادب و احترام دارم خدمت شما دانشمندان و پژوهندگان در حوزه تاریخ که بار مسئولیت سنگینی را بر عهده دارید و امیدوارم که در این ایام فرخندۀ میلاد باسعادت پیامبر عظیم‌الشأن اسلام و امام جعفرصادق، این همایش دستاوردهای خوبی برای کشور و شناخت دقیق استعمارگران مخصوصاً استعمار پیر، انگلیس داشته باشد و یک توشۀ راهی باشد هم برای فهم دقیق وضعیت گذشته ایران و نسبتی که با استعمارگران داشت و همچنين مهمتر از آن این کلیدهایی به ما بدهد برای شرایط آینده، یعنی ما در وضعیتی که هستیم و نقشی که استعمار انگلیس و امریکا دارد، در منطقه‌ای که خیلی زیرکانه‌تر و پیچیده‌تر هم شده . البته این کنفرانس بیشتر تمرکزش بر نقش انگلیس است در ادوار مختلف تاریخ ایران و در کل هم وقتی کارنامه انگلیس را ما نگاه می‌کنیم از حدود دویست سال پیش تا به حال فراز و فرودهایی داشته، اما در کل کارنامۀ بسیار سیاهی است که یك کشوری این قدر دست‌اندازی در حوزه‌های امنیتی، سیاسی و فرهنگی و اقتصادی داشته باشد. برخی از قراردادهایی که آنها خواستند یا امتیازاتی که خواستند فاجعه‌آمیز است کأنّه بر کشور خودشان می‌خواهند تسلط داشته باشند، اما در کل یک دوره‌های متفاوتی است. تا قبل از قرن نوزدهم، انگلیس اگر ارتباطی هم داشت چندان تأثیرگذار در ایران نبود، شاید علت عمدۀ این هم این است که اصولاً در کل جهان اسلام، کشورهای اسلامی بر اساس همان تئوری خلافت یا سلطنت‌هایی که به وجود آورده بودند ممکن است علی‌القاعده از جنس دیکتاتوری بودند، ولی کمتر وابستگی داشتند، دیکتاتوری داشتند، این جنس خلافتی که درست کرده بودند یا سلطنت‌ها، زورگویی و عدم رعایت حقوق مردم وجود داشت، اما کمتر کشورهای غربی توانسته بودند یا مجال پیدا کرده بودند که تسلط خودشان را ایجاد کنند، بعد از جنگ جهاني اول که فرانسه و انگلیس تسلط بر منطقۀ اسلامی پیدا کردند یك تقسیمی صورت گرفت، مخصوصاً وقتی که حکومت عثمانی هم از بین رفت، عملاً تئوری تسلط انگلیس و غربی‌ها مثل فرانسه یا برخی کشورهای دیگر بر جهان اسلام جدی شد، این مقطع مقطعی است که در واقع ما یك دوران سیاه و بسیار غم انگیز برای کشورهای اسلامی داریم، ایران هم یکی از آن کانون‌هاست. در قرن نوزدهم هم به دلیل تسلطی که انگلیس بر هند داشت و نیازمند یك عقبۀ مطمئن بود، البته خود جایگاه ایران هم اهمیت داشت برای انگلیس و ضمناً می‌خواست دسترسی رقبايش را هم کم بکند از مسیری که به هند می‌رسد به این فکر افتاد که تسلط بر ایران را جدی کند، ایران قبل از دوره قاجار مخصوصاً در عهد صفویه و تا حدی اقداماتی که نادر و کریم خان زند و اینها داشتند، ایران یك قدرت مهم منطقه‌ای بود. ایران بود و عثمانی و ایران نسبتاً هم فضیلت داشت از نظر قدرتمندی در منطقه، و از جهات مختلف هم بود این تأثیرگذاری. از دوره قاجار سقوط این قدرت کاملاً مشهود است، از یک دیکتاتوری بدخیم بومی قاجاری به مرور به یک دیکتاتوری وابسته و جنایتکار در عهد پهلوی ما رسیدیم که تسلط انگلیس‌ها و امریکایی‌ها در عهد پهلوی خیلی شَنيع‌تر از دوره قاجار است، البته امتیازات زیادی انگلیسی‌ها و روس‌ها در دوره قاجار گرفتند، اما در دوره پهلوی خیلی از این اسناد مکتوب مانده، برخی‌اش کاملاً نشان می‌دهد که همین خاطراتی هم که یاد کردند و توسط برخی از مسئولین قبلی زمان پهلوی نوشته شده، فضاحت‌آور است که حتی برای انتخاب سفرا هم باید انگلیسی‌ها نظر می‌دادند. در آن روزهای آخر که خب خیلی کتاب نوشته شده از وضعیت شاه و تصمیم‌گیری‌هايش غالباً یا سفیر امریکا یا سفیر انگلیس ملاقات می‌کردند و این بنده مثل یک عبد عبید باید مطابق نظر آنها عمل می‌کرد و خیلی از امتیازات هم دیده نشده هنوز. به هر حال ما یك شیفتی از دوره قاجار و پهلوی داریم و کمتر اسناد تسلط را علنی کرده‌اند، یك مقدار هم خود پهلوی برای اینکه قاجار را بکوبد نمی‌خواست این اسناد علنی بشود، یك رقابت اینها داشتند دیگر به هر حال جایگزین آنها شدند و نمی‌خواستند این علنی بشود. علی ایّ حال این نکته‌ای که آقای سلیمی نمین گفتند یك امر ضروری است که ما اسنادی که به هر دلیل نمی‌خواهند که مطرح بکنند و من شنیدم انگلیسی‌ها هم هیچ علاقه‌ای ندارند که اسناد دوره پهلوی را به راحتی در اختیار بگذارند، یك وعده وعیدهای طولانی دادند، این هم یک مشکلی است. البته در داخل ایران خیلی از این اسناد هست که باید روي آن‌ها کار کرد. در این دوره تا روی کار آمدن رضاخان پهلوی از دوره قاجار تا آمدن پهلوی، نقش انگلیس تقریباً منحصر به فرد بود، هم در دخالت در شئونات داخلی ایران و هم امتیازگیری‌های عجیب و غریب که شاید بدیلی ما در کشورهای مختلف غیر از انگلیس نداریم، انگلیسی‌ها تأثیرگذار منحصر به فرد بودند، از کلاهي که بر سر فتحعلی شاه گذاشت و تهدید کرد او را که به افغانستان حمله بکند و بعد جنگ اول ایران و روس راه افتاد که ده سال طول کشید و با صحنه‌گردانی انگلیس به آن پیمان ننگین «گلستان» منجر شد، بعد هم باز با شیطنت انگلیسی‌ها در جنگ دوم ایران و روس، پیمان ننگین‌تری که «ترکمنچای» بود بسته شد که واقعاً وضعیت ایران را ضعیف کرد، ایرانی که قدرت مهم منطقه‌ای بود تبدیل شد به یك کشوری که در دو تا جنگ هم شکست خورد و هم امتیازات سنگینی داد، هم در حوزه قفقاز، هم در حوزه‌های دیگری که ایران در آسیای میانه نقش داشت اینها همه را واگذار کرد. در واقع دوره قاجار دوره اصلی امتیازگیری انگلیس بود از ایران، این دوره تابلويش این است، مثلاً گاهی روس‌ها می‌گرفتند و گاهی انگلیسی‌ها، ولی جالب این است که پشت خیلی از این امتیازهایی که روس‌ها می‌گرفتند انگلیسی‌ها به نحوی نقش داشتند، حالا با یك انگیزه دورتر، یعنی در تضعیف حکومت مرکزی تلاش می‌کردند، بعد از یك طریق دیگر امتیازات بیشتری می‌گرفتند حالا با همین تئوری‌های ناقصی که در داخل کشور ما هم گاهی بحث می‌کردند، مثل موازنه مثبت و از این حرف‌ها. مثلاً روس‌ها امتیاز تأسیس تیپ قزاق را از ایران گرفتند که خب مدت طولانی چند دهه هم اینها نقش‌آفرین بودند، همین رضاخان هم از همین تیپ بود، مجلس را هم همین تیپ به توپ بست، یعنی یك تیپ تأثیرگذار بود، یك چیز عادی نبود. از آن طرف امتیاز پلیس جنوب را انگلیسی‌ها گرفتند، به بهانۀ پلیس جنوب مقدار زیادی در شئونات کشور دخالت می‌کردند. یك امتیاز آن می‌گرفت، یك امتیاز این می‌گرفت. یا انگلیسی‌ها امتیاز کشتیرانی در رودخانه‌های جنوب و کارون و اینها را گرفتند، یك نگاهی هم کردند به امتیازگیری در نفت ایران، روس‌ها در دریای خزر امتیاز کشتیرانی گرفتند در دورۀ تزار. به طور کلی در عهد قاجار تا آنجایی که من محاسبه کردم حدود بیست و چهار قرارداد و امتیاز استعماری انگلیس و روسیه بستند که 16 تا از این امتیازها مربوط به استعمار انگلیس است، البته بقیه‌اش مال روسیه است، یکی‌اش هم شاید مربوط به فرانسه است که آن هم یك چیز عجیب و غریبی است که آثار ملی و باستانی را اینها بتوانند بررسی کنند و با یك پول خیلی ناچیزی به ایران کل آثار تاریخی را بدون زمان از ایران ببرند، این هم سهم پرداخت فرانسوی‌ها بود. این قراردادهای فضاحت‌بار در دورۀ پهلوی هم ادامه پیدا کرد و حجیم‌تر و عمیق‌تر هم شد، اما ظاهر آن مثل دورۀ قاجار روستایی نبود و ساده طراحی نمی‌شد، یك مقداری لعابش و رنگ‌آمیزی‌اش را درست می‌کردند، مثلاً همین قرارداد کنسرسیوم که بعد از کودتای 28 مرداد در عهد پهلوی اینجا اجرا شد که در سال 1312 در یک جنگ زرگری که رضاشاه پهلوی راه انداخته بود، آنن قرارداد «دارسی» را تعلیق کرد اما یك قرارداد ناجورتر را درست کرد که همچنان تا 60 سال و این طورها در اختیار آنها قرار بگیرد که ظاهراً تا سال 1372 و طول می‌کشید. بعد از ملی شدن صنعت نفت با این قرارداد عملاً دست انگلیس و امریکا تحت عنوان کنسرسیوم کاملاً باز شد و در اختیار استعمارگرها قرار گرفت، جرایم سنگینی هم برای تخطی ایران در نظر گرفته شد، حالا مثلاً این را مقایسه کنید با قرارداد «دارسی»، این را فقط بزکش کردن، اما عمیق‌تر و سلطۀ استعماری امریکا و انگلیس هم جدی‌تر شد، حالا این زمان چرا امریکا وارد شد؟ خب شرایط بعد از جنگ بود و امریکایی‌ها قدرت زیادی در ایران پیدا کردند، لذا باید او را هم سهیم می‌کردند، این دو تا قرارداد در عصر پهلوی در واقع باز شدن دست استعمارگر انگلیس و امریکا با یك ظاهر بزک کرده اما عمیق‌تر است، اولین قرارداد استعماری، قرارداد سر جان ملکم در سال 1179 شمسی با انگلیس است که ایران در برابر وعده و وعید و چرب‌زبانی انگلیسی‌ها ضمانت دفاع از مسیر افغانستان به سوی هند را به عهده گرفت و هیچ تضمینی هم انگلیسی‌ها ندادند و به آن وعده‌هایی هم که دادند عمل نکردند، در سال 1191ه‍ ش انگلیس عهدنامۀ پایگاه دائمی که عملاً دخالت در امور ایران بود را این امتیازش را از ایران گرفت. در سال 1192 یک سال بعد عهدنامۀ فضاحت‌بار «گلستان» با روس بود که سرزمین‌های زیادی از قفقاز را ایران از دست داد. این تاریخ‌ها را بغل هم ببینید، یك سال بعد 1193 که سرشکستگی شکست در جنگ به ایران حادث شده بود انگلیس امتیازات جدیدی من‌جمله در نظام آموزش ایران گرفت. اینکه چرا انگلیسی‌ها پا می‌دادند برای اینکه این عهدنامۀ «گلستان» اجرا بشود یك مقدار به خاطر این بود که زمینه‌های ضعیف شدن را ببینند در داخل و امتیازات بیشتری بگيرند. در سال 1206 عهدنامۀ ننگین «ترکمنچای» با روسیه برقرار شد که تمام سرزمین‌های بالادست رود ارس از ایران گرفته شد و روس صاحب حق کاپیتولاسیون در ایران شد و دخالت در دربار، یعنی یك شئون زیادی از حوزۀ سیاست و امنیت در دست روس‌ها افتاد. در سال 1220 انگلیس طی امتیازی تونست امتیازاتي نظیر «ترکمنچای» را برای خودش از ایران، از حکومت بگیرد. در سال 1231 با دخالت انگلیس، ايران حق حاکمیت بر هرات را از دست داد و این مقدمة جدایی افغانستان از ایران شد که میرزاآقا خان نوری که بانی قتل امیرکبیر بود، در این قضیه نقش داشت. در سال 1235 در پاریس با دخالت انگلیس ترتيب عهدنامۀ جدایی کامل افغانستان و بامیان و اینها از ایران بدون هیچ چشم‌داشتی داده شد، در آن هم باز آقاخان نوری نقش داشت. در 1251 قرارداد انگلیسی «رویتر» امضا شد که براي تسلط کامل بر اقتصاد ایران بود، البته بعد با حضور روحانیون عالی‌مقام ایرانی و نجف این از دست‌شان دوباره برگشت داده شد. در سال 1254 امتیاز شیلات ایران به روسیه داده شد. 1258 امتیاز نخستین بانک ایران و چاپ اسکناس به دولت انگلیس داده شد. همین طور آمد تا داستان استعماری تنباکو در 1269 و آن قرارداد ننگین وثوق‌الدوله که در 1919 بود. اينها برخي از امتيازاتي است كه ايران آن دوره داده است. در دورۀ پهلوی قراردادهای زیاد دفاعی بسته شد. ظاهرش این بود که قدرت را می‌خواهند به ایران بدهند، اما باطنش این بود که با پول ایران یك قدرت مقاومی در مقابل شوروی سابق ایجاد می‌شد. یعنی از کیسۀ ایران برای اهداف امریکا. در این زمینه اطلاعات باید خیلی قوی‌تر می‌شد. کاپیتولاسیون در 1334 و برخی از جدایی‌های دیگرای که مطلع هستید و مهم‌تر یک کار خائنانه‌ای بود که در دورۀ شاه انجام شد با کمک برخی از کشورهای عربی مثل شاه اردن که سال 1356 بود. کارتر یك نشستی در ایران گذاشته بود و شاه اردن را دعوت کرده بود و شاه ایران آنجا مسئلۀ ...
بعد از اینکه رسمیت داده بودند به اسرائیل، اینجا مسئلۀ صلح اعراب و اسرائیل كليد خورد و این خیلی طرح خائنانه‌ای بود که بعد از تقريباً يك سال به کمپ دیوید انجامید. ظاهرش این طور بود که خیلی به منافع ظاهری ما کار نداشت، ولی یك سلطۀ عجیبی را بر منطقه ایجاد می‌کرد و شاه در این قضیه نقش داشت، در همان سال 1356 که کارتر آمده به ایران یك نطق مفتضحانه‌ای هم در کاخ داشت سر میز شام که آنجا تمجيد می‌کند از رهبری داهیانه‌ای که شاه دارد و ملت چقدر به او علاقه‌مندند و این تعشّقی که ملت به ایشان دارد باعث شده که ایران جزیرۀ ثبات در منطقه بشود. حالا جالب است این تشخیص امریکایی‌هاست که این درست دو هفته قبل از ماجرایی بود که در قم کلید خورد و قضایای انقلاب، یعنی دو هفته قبلش بود. این جزیرۀ ثبات این طوری بود و این عدم وقوف اینها خیلی عجیب است نسبت به مسائل داخلی ایران، که البته الآن هم دیده می‌شود. البته نقش امریکا اینجا در دورۀ پهلوی به نظر من عمیق‌تر از انگلیس شد و جدی‌تر در صحنه بودند. انگلیسی‌ها نقش پشت صحنه داشتند، شاید نقش مکمل برای خودشان تعریف کرده بودند، در بعضی از وجوه کلان مثل سیاست‌های کلی و همچنین اینکه مستشاران امریکایی در اینجا باشند، اقتصاد در دست‌شان باشد و بخش نظامی کاملاً در دست‌شان باشد امریکایی‌ها نقش درجه اول داشتند. انگلیسی‌ها نقش درجه دوم داشتند، در بعضی از شیطنت‌هایی که مرسوم است انگلیسی‌ها دارند، در فهم مسائل داخلی ایران، کارهای اطلاعاتی و کارهای فرهنگی نقش انگلیسی‌ها همچنان پررنگ بود. علی ایّ حال تا دورۀ پهلوی وضع انگلیسی‌ها در واقع درجه یک بود، رقباي‌شان درجه دو بودند یا اصلاً نبودند. دورۀ پهلوی یك تفاوت دارد که امریکایی‌ها نقش درجه یک پیدا کردند، حالا یك مقدار به خاطر پیروزی که در جنگ جهاني دوم پیدا کردند و تقریباً در سایر بلاد اسلامی هم همین وضع رخ داده بود. اما انگلیسی‌ها با توجه به شناختی که در داخل ایران و منطقه داشتند نقش سیاست‌سازی و کارهای اطلاعاتی و سرویس‌هايشان فعال‌تر بودند و مخصوصاً در بخش‌های فرهنگی و کارهایی که می‌کردند. حالا در این فاصله قحطی‌ای در 1917 تا 1919 رخ داد که کمتر هم راجع به آن بحث شده که نقش انگلیسی‌ها در این قحطی چه بود؟ و اینکه چهل درصد مردم ایران دچار بیماری شدند، سوءتغذیه داشتند، مشکلاتی پیدا کردند، انگلیسی‌ها چه کردند در این قضیه؟ البته برخی از اسناد هست که آها حتی آذوقۀ نظامی‌های خودشا راهم از رعایای ایرانی می‌گرفتند، اما همۀ مسئله این نیست. اینها با تسلطی که بر اوضاع نظامی و سیاسی کشور داشتند، عمد داشتند که شرایط ایران را تغییر بدهند. مخصوصاً چون جامعۀ ایرانی یك جامعه‌ای بود که تفکر اهل بیت در آن قوی بود، این هراس در غرب بیشتر بود، حالا من کدهایی دارم که امروز هم نشان می‌دهد هراس آنها در مورد ایران تا حدی به این موضوع مربوط است. اینها البته نمونه‌هایی است که نشان می‌دهد نقش انگلیس در دوره‌های مختلف هر چند از نظر روحیه متفاوت هست اما همیشه نقش داشتند، در دورۀ پهلوی هم اگر درجۀ اول نبودند، درجۀ دوم نزدیک به درجۀ اول بودند و تأثیرگذاری داشتند و امتیازات زیادی گرفتند. در دورۀ پهلوی انگلیس و امریکا همان طور که عرض کردم نقش مکملی داشتند و برخی از این خاطرات هم کاملاً این را نشان می‌دهد. تضاد بین سیاست انگلیس و امریکا آن طوری که بعضی‌ها بزرگش کردند، مخصوصاً در دورۀ انقلاب خیلی گاهی تحلیل‌های عجیب و غریبی دادند که شاید انگلیسی‌ها نقش متفاوتی از امریکا داشتند، به نظر با واقعیات صحنه نمی‌خواند. مثلاً نقشی که رادیو بی‌بی‌سی داشت در دورۀ انقلاب را خب شنونده زیاد داشت در ایران، اما مهم این است که اینها می‌خواستند چه كنند؟ آیا اینها می‌خواستند انقلاب اسلامی رخ بدهد یا این وسط مرتب بدیل‌های تصنعی درست می‌کردند؟ مثل همین دورة انقلاب‌های معاصر که ما الآن داریم، نقشی که رسانه‌های غربی و انگلیس و امریکا دارند تقریباً مشابه این وضع هست. اما انگلیس به دلیل آشنایی بیشتری که با منطقه داشت مخصوصاً از نظر فرهنگی و سیاسی، سیاست‌های خردتر، دنبالۀ عملیات سیاسی و تسلط امریکا را پیگیری می‌کرد. یك مقدار هم به خاطر منافع اقتصادی‌شان بود. امریکایی‌ها خیلی غلیظ‌تر و آشكارا كار می‌کردند، مثلاً کاپیتولاسیون را به زور آوردند تصویب کردند، یا مثلاً مستشاران نظامی که رقم‌های چند ده هزار نفر در ایران داشتند اینها خیلی رو عمل می‌کردند، اما سلطۀ سیاسی انگلیس پنهان‌تر و زیرکانه‌تر بود. حالا آقای سلیمی نمین از خاطرات علم یاد کردند، این جلد ششی که بیان کرد. اما شما اگر تمام خاطرات علم را نگاه بکنید، علم یك فرد خانه‌زاد برای انگلیس بود، پدرش هم همین طور بود، خودش هم همین طور بود، تا دم آخر هم مراقب بود که منافع انگلیس در ایران یك وقت مخدوش نشود. با اینکه با امریکایی‌ها هم ارتباط داشت ولی یك ارتباط دیرینۀ خانوادگی با انگلیس داشتند. ما از این خاندان‌ها در ایران داشتیم که در دورۀ پهلوی اين نقش را داشتند که همیشه جاي پای انگلیس را سفت کنند. این تقریباً یك اجمالی از این وضع بود تا انقلاب. در انقلاب دست انگلیس و امریکا به کلی قطع شد، یعنی دچار یك شوک سیاسی شدند، البته به دنبال ماجراجویی و سنگ‌اندازی و کارهای پنهان هم بودند و هنوز هم هستند، یعنی سرویس‌هاي‌شان فعال است، خب نمونه‌هایش در بعضی از کارهای تجزیه‌طلبی که در اول انقلاب رخ داد و رفتن در پوست یك عده‌ای به عنوان ملی‌گرایی که اهداف خاص خودشان را دنبال می‌کردند، در جنگ حتماً انگلیس و امریکا پشت قضیه بودند، ما اسناد دقیقی داریم که حتی از یك هفتۀ قبل هم امریکایی‌ها سیگنال جدی دادند به عراق برای حمله به ایران، اینها مکشوف هم هست، یعنی پنهان هم نیست. ولی آن وضعی که اینها تسلط داشتند، به کلی قطع شد و این یك نقطۀ بسیار مهم در تاریخ ایران است که اینها از یک حالت فعال که در عرصه داشتند به یک حالت دریوزگی برای ارتباطات جدید افتادند. امریکا دقیقاً وضعیتی که الآن نسبت به انقلاب‌های منطقه‌ای دارد، در آن زمان در دورۀ انقلاب ايران داشت. یعنی یك رفتار دوگانه، همراه با یك گیجی سیاسی، هم در دوران سقوط پهلوی امریکایی‌ها این وضع را داشتند، چون ما خاطرات کارتر و سایروس ونس و اینها را که نگاه می‌کنیم کاملاً این گیجی را می‌بینیم. آقای برژینسکی هم در خاطراتش کاملاً نشان می‌دهد که لحظه به لحظه اینها چگونه می‌خواستند که هدایت بکنند، چقدر هم تفاوت رأی داشتند و نمی‌دانستند چه کنند، یعنی از یك طرف کاملاً علاقه‌مند بودند شاه را حفظ بکنند، چون این ژاندارم منطقه بود، نگران بودند و از یك طرف یك شعارهایی اینها داده بودند به عنوان دموکراسی‌خواهی و حقوق بشر، گیر کرده بودند، دقیقاً همین وضعی است که امروز نسبت به انقلاب‌های منطقه‌ای دارند. گیجی سیاسی دارند، آن مسئله‌ای که ظاهر حرف می‌زنند و آن چیزی که پنهان نمایندگان‌شان می‌گويند کاملاً متفاوت است. مثلاً در دورۀ کارتر در این خاطرات، تماس‌های زیادی کارتر با شاه می‌گیرد و تشویقش می‌کند بمان. نماینده‌ها و سفرايش می‌آيند، تئوری می‌دهند بماند تا آن دم آخر که می‌بینند اگر بخواهند این را خیلی نگه بدارند ممکن است تسلط آینده‌شان لطمه بخورد، برای آنها شاه مهم نبود، مهم این بود که منطقه را از دست ندهند. یکی از چیزهای مهم و جالبی که وجود دارد این پیغامی است که کارتر به ژیسکاردستن می‌دهد که رئیس جمهور فرانسه بود، دو نفر نماینده می‌فرستد پیش امام که دو تا پیغام دارد. خب حالا دیگر شرایط رسیده بود به دورۀ 57، معلوم شد این حرکتی که نظامی‌ها را آوردند در خیابان نتیجه نداد، هی نخست‌وزير عوض کردند ازهاری را آوردند، فلان کار را كردند، نشد. حالا بختیار را آوردند، امام نسبت به بختیار موضع جدی گرفت و قبول نکرد. برای آنها وحشت‌آور بود و آنها فکر می‌کردند یك چهرۀ ملی را آوردند، و امام قاعدتاً می‌پذیرد، مثل این حرکت‌هایی که الآن می‌خواهند در انقلاب‌های منطقه‌ای انجام بدهند. شما دیدید در قضیۀ مصر اینها یك مدتی نظامی‌ها را آوردند لای مردم، کاری هم نکردند، بعد عمر سلیمان را می‌خواستند بياورند دیدند خب مردم خیلی موضع دارند، خلاصه تا دم آخر فرستادۀ ویژه‌شان رفت مصر که در ظاهر می‌گفتند با مردم همراهی کند، فرستادۀ ویژه‌شان رفت و گفت نه تو بمان آقای حسنی مبارک، دیدند نمی‌شود، گفتند یك شورای نظامی، حالا منشأ این شورای نظامی در قانون اساسی چیست؟ معلوم نیست چیست؟ این را آوردند سر کار. آن زمان هم همین طور بود، یعنی کارتر پیغامی که داده بود این بود که شما این قدر تخریب نکنید بختیار را و ما شاه را گفتیم برود، این پیغام آنها بود و نکتۀ دوم اين که اگر شما تخریب کنید بختیار را نظامی‌ها ورود پیدا می‌کنند، یعنی امام را در واقع تهدید به کودتای نظامی كردند. اینجا امام پاسخ جالبی داشت به این حرف که امریکایی‌ها اگر می‌خواهيد که از ملت ایران حمایت كنيد که در حرف‌هاي‌تان هست، جلوی ارادۀ ملت ایران نایستید. بگذارید ملت ایران خودش تصمیم بگیرد. اما در مورد دخالت ارتش، پیام ایشان جذاب است و از سر قدرت. خود من هم شنیدم در ایران که بحث کودتای نظامی مطرح هست، اما اگر این کار را بکنید ما مجبوریم فتوای جهاد مقدس بدهیم، این برای آنها معنادار بود و لذا دستپاچگی‌شان بیشتر شد. لذا مسئلۀ آنها در آن موقع تسلط بر ایران بود، الآن هم در انقلاب‌های منطقه‌ای این طور است. نگاه ایران در انقلاب چند بعد مهم داشت که امام اتفاقاً از دورانی که در پاریس بود این را مطرح می‌کرد. یکی‌ جمهوری اسلامی بود، این شعاری نبود که پس از پیروزی انقلاب امام گفته باشند، در مصاحبه‌ها و در صحبت‌های امام در پاریس همیشه تأکید بر این داشتند، یعنی یك نوع مردم‌سالاری دینی، یک نگاه واقعی به دین که از حالت محدود دین دربیايد به ساحت اجتماع و سیاست تسرّی پیدا کند، چرا؟ چون امام تجربۀ مشروطه را داشتند، می‌دانستند که مشروطه یك انقلاب نظیفی بود، واقعاً مردم قیام کردند، اما در عمل روشنفکران آمدند و برخی از غرب‌زده‌ها این را به یك سمت دیگری بردند، به تضاد با دین کشاندن. در نهضت ملی شدن نفت هم امام تاریخچه‌اش را کاملاً مسلط بود و می‌دانست چه مشکلاتی را آن زمان به وجود آورد، با شعار ملی‌گرایی، مصدق عملاً ستیز کرد با دین، آیت‌الله کاشانی را منزوی کرد و بعد هم داستان‌هایی نسبت به مجلس داشت و آن معضلاتی که حالا جای بحث دیگری دارد. امام تجربۀ شرایط منطقه‌ای را هم داشتند. در دهۀ پنجاه نهضت‌های مهمی در منطقه رخ داد، تقریباً شبیه همین انقلاب‌هایی که امروز می‌بینید ولي یك مقداری روبنایی بودند، به این عمق نبودند، در مصر و خیلی کشورهای دیگر مردم به صحنه آمدند، تظاهرات کردند، اما منجر به روی کار آمدن جریان‌های ملی‌گرا شد که اساس کار آنها هم در بعد از یك فاصلۀ کوتاهی مبارزه با دین شد؛ در مثلاً ایران ملی‌گرایی آمد مصدق را آورد، آتاتورک در ترکیه آمد، اینها بیشتر ملی‌گرای راست بودند، در مصر ملی‌گرای چپ آمد که ناصر بود، حتی بعدها بورقیبه هم که در تونس آمد سرکار، شعار ملی‌گرایی چپ می‌داد، ملی‌گرا بود، چپ هم بود. بعد هم که بِن علی باز کودتا کرد آمد شعار ملی‌گرایی ‌داد، حالا گرایش راست داشت. البته بن علی اسناد دقیقی وجود دارد که عضو CIA است، نه اینکه تحت تأثیر امریکاست، این عضویت آنجا داشت، خیلی دیگر وابستگی جدی پیدا کرده بود، اما همۀ اینها بعد از یك مدت کوتاهی با دیانت مخالفت کردند، مثلاً حتی ناصر که یك قدری فهیم‌تر از اینها بود، بعد از یك مدتی با جریان‌های اسلامی در مصر ستیز کرد مثل اخوان‌المسلمین، درگیر شد با آنها. آتاتورک و بقیه هم که وضع‌شان مشخص بود، در ایران هم همین طور، یعنی رفتار جلادانه‌ای نسبت به روحانیت و تفکر دینی داشتند، خیلی هم دهاتی‌وار عمل می‌کردند نسبت به مبارزه با دین، یعنی مثلاً اینکه بی‌حجابی را در ایران ما علنی کنیم و فشار بیاوریم، رضاشاه رفتاری که داشت خیلی سبک بود و حداقل پیچیدگی اولیه را هم نداشت. علی ایّ حال مسئلۀ جمهوری اسلامی و مردم‌سالاری دینی یک شعار محوری برای امام بود.
نکتۀ دوم استقلال سیاسی بود، امام مسئلۀ نه شرقی، نه غربی را جدی پايش ایستاده بود، این مطلبی که امام به عنوان «منشور برادری» بر اساس نامه‌ای که یکی از آقایان نوشته بود به امام و گله‌هایی داشت، امام پاسخ خیلی متینی دادند و خیلی جذاب است، امروز هم خیلی به درد می‌خورد که خوانده بشود که محل نِقاش‌ها باید کجا قرار بگیرد؟ ایشان فرمودند که روی مسائل اصولی گروه‌های مختلف وحدت دارند و باید داشته باشند، یکی‌اش همین نه شرقی نه غربی است، یعنی استقلال این جوری به وجود می‌آيد، اما در بقیۀ شئون منهای بحث اسلام، می‌توانند اختلاف‌نظر داشته باشند. بنابراین مسئلۀ استقلال سیاسی از مواضع مهم بود، این البته لوازمی داشت، یکی از آنها مؤلفۀ ضداستکباری بودن و ضدامریکایی بودن است. البته بعضی‌ها در دوره‌های پس از انقلاب هم گاهی نسبت به این موضوع شبهاتی مطرح می‌کردند، ما در چند دوره نسبت به این مقوله بحث داشتیم در کشور که نسبت به امریکا آیا این موضع جمهوری اسلامی دقیق هست یا نه؟ حالا بنده که تقریباً در این بیست و خرده‌ای سال اخیر معمولاً در مسائل پشت صحنۀ نظام و شورای عالی امنیت ملی بودم تمام مذاکرات بحث در این مورد را در دولت‌های مختلف در جریان هستم. انصافاً به یك مؤلفۀ مهمی که فقط رهبر انقلاب حضرت آیت‌الله خامنه‌ای خیلی روي آن توجه داشتند، غالباً کم‌توجهی داشتند. گاهی مثلاً با یک شکلات سیاسی که در تغییراتی که در امریکا رخ می‌داد یك توجهی مثلاً به ایران می‌کردند مثل همین حرف‌هایی که در این یک سال و اندی گذشته آقای اوباما به ایران داد و نامه فرستاد و اینها، دل‌ها را یك مقداری متزلزل می‌کرد و برخی فکر می‌کردند واقعاً این تغییر استراتژیک دارد رخ می‌دهد. این اختصاص به جناح راست هم نداشت، جناح راست و چپ با هم بودند. من نمی‌خواهم اسم ببرم از افراد، ولی در هر دو نحله من این را دیدم که تصور می‌کردند، در همین قضیۀ اوباما هم همین دو نحله بودند که فکر می‌کردند یك تغییر استراتژیک هست. خب خیلی زود این روشن شد که این تغییر استراتژیک نیست، این یك تاکتیک است و می‌خواهند آن شرایط جدی‌ای که استقامت و ابهت ایران را می‌سازد، این را از بین ببرند و در واقع امریکایی مالی کنند نه اینکه امتیاز بدهند. اگر معاملۀ استراتژیک باشد باید هزینۀ استراتژیک هم بدهند. ما هیچ وقت ندیدیم، در همین بحث‌های اتمی هم که اصرار دارند ما مذاکره کنیم، به نظر من هیچ بحثی از یک هزینۀ استراتژیک نیست، نمونه‌اش این است که این آقای اوباما دو تا نامه نوشت به رئیس‌جمهور برزیل و نخست‌وزیر ترکیه که شما وساطت کنید در مورد مسئلۀ هسته‌ای ایران. این دو نفر هم آمدند ایران، من که از اول به این قضیه مشکوک بودم به خود مسئولین برزیل و ترکیه هم این را با صراحت گفتم. گفتم اینها دنبال کلاه‌گذاری‌اند. اینها دنبال این نیستند که در این قضیه درست عمل بکنند، اما حالا اینها آمدند ایران و گفتند ما... نامۀ آقای اوباما را نشان دادند و خب در ایران توافق کردند، چی شد؟ ظرف دو هفته رفتند قطع‌نامه صادر کردند، چطور ممکن است کسی که این گونه رفتار سخیفي دارد بگويد من یك تغییر ماهوی نسبت به ایران و مسلمان‌ها می‌خواهم ایجاد کنم، همین وضع را اوباما در مصر هم رفت صحبت کرد، در ترکیه هم رفت صحبت کرد که من حقوق فلسطینی‌ها را می‌خواهم بدهم و دیدید در این زمانی که اوباما سر کار بود، بدترین فشارها به فلسطینی‌ها وارد شد و در ترکیه هم گفت من گوشم به اذان آشناست، از این تعارفات که در دنیای سیاست هیچ ارزشي ندارد، فقط پز سیاسی است؛ یك نوع دلقک‌کاری در عالم سیاست، اما پای میز مذاکره که می‌شود دنبال این نیستند که اگر یك معامله‌ استراتژیک هست باید هزینۀ استراتژیک بدهیم. مثلاً در مورد همین موضوع تبادل سوخت، یعنی تبادل سوخت تبادل عادی که نیست، یك معاملۀ اقتصادی عادی که نیست، مثلاً خیار چنبر که نمی‌خواهند معامله کنند. این یك معاملۀ استراتژيک است، هزینۀ استراتژیک‌ را نمی‌خواهند بدهند، این نشان می‌دهد که اینها در بحث مذاکره با ایران فقط دنبال مخدوش کردن عزت اسلامی هستند. علی ایّ حال به نظر من در فکری که امام داشت یکی از مؤلفه‌هايش همین مسئلۀ استکبارستیزی بود که در کنارش مسئلۀ ضدصهیونیسم بودن ایران که خیلی روشن است و در دوره‌های مختلف هم کاملاً بروز داشته با همۀ تفکرات سیاسی که در ایران بود هیچ وقت از این عدول نشد و در دورۀ اخیر هم جدی‌تر شد و من فکر می‌کنم این یکی از نکات مهم وصیت‌نامۀ حضرت امام بود و باید هم حتماً پیگیری بشود، چون یک نوع باصلابت زیستن و یك نوع عزت اسلامی در درون این نهفته است. اگر شما به ریشه‌های این عصر انقلابات معاصر نگاه بکنید یك مقدار هم نقش این امور در آن مهم است، یعنی آن ابهت پوشالی که ساخته بودند، هر کدام از اینها یك ضربه‌ای به اینها زد. انقلاب اسلامی نشان داد  این تکیه‌گاه به شرق و غرب خیلی وجهی ندارد. به هر حال جمهوري اسلامي ایران سی و دو سال سر کار هست، دارد کارش را انجام می‌دهد اینها تحریم کردند و فلان کردند، ولی کاری از پیش نبردند. یا در همین مسئلۀ هسته‌ای پنج - شش تا کشور آمدند جلوی ایران نشستند منهای یك دوره‌ای که به نظر من خیلی درست عمل نشد و بی‌جهت فریب این حرف‌های ظاهری اینها را خوردند، ولی فوری نظام تکلیف خودش را روشن کرد خب نشستند و با اینها مذاکره كردند و زیر بار اینها هم نرفتند، حالا چه کار کردند اینها؟ اینها برای دنیا و مخصوصاً دنیای اسلام پیام داشت. جنگ سی و سه روزه و شکست صهیونیست‌ها پیام داشت و نشان داد آن غدۀ سرطانی که در منطقه درست کردند قابل شکست است. شکست امریکا در افغانستان و عراق دارای پیام بود، یعنی معلوم شد اینها آن قدرتی که برای خودشان درست کردند نمی‌تواند دوام داشته باشد. این استقلال سیاسی خیلی چیز پرارزشی برای انقلابمان بود. نکتۀ بعدی در این مسئله حمایت از نهضت‌های آزادی‌بخش بود، با همۀ ترفندهایی که آنها داشتند و تخریب‌هایی که می‌کردند، راجع به حزب‌الله و حماس اینها را متهم می‌کردند به تروریسم، ایران ابايي نداشت از اینکه بگويد من از اینها حمایت می‌کنم. چون اعتقاد ایران این بود که باید از نهضت‌های آزادی‌بخش دفاع بکند و این نقطۀ قوت بود. حالا آنها یك چیزهایی می‌گويند، ما  از اینکه از حزب‌الله حمایت می‌کنیم که شیعه هستند یا از حماس که سنی هستند حمایت می‌کنیم یا امروز از مصر حمایت می‌کنیم که سنی هستند یا از لیبی، از مردم لیبی حمایت می‌کنیم ابایی نداریم که بگويیم، چون این یك فکر استراتژیک در نظام اسلامی است.
نکتۀ سوم اصل آزادی بود که پایۀ ارتقای علمی و فکری و فناوری و سیاسی و ورزیدگی انقلابی و پایۀ مردم‌سالاری دینی در همین بحث آزادی نهفته است و خیلی مهم است. حالا من آن نکته‌ای که عرض کردم در مدل جمهوری اسلامی دموکراسی کاملاً براق است. آزادی باید براق باشد و نباید هیچ وقت اینها مخدوش بشود، یعنی گاهی در این فراز و فرودها و غبارآلودگی‌های داخلی نباید احساس کنیم این مؤلفه‌های اصلی زنده بودن حیات انقلاب اسلامی مخدوش شده، اینها پایه‌های حرکت آینده است، علت موجبه انقلاب است، موفقيتش هم هست و اگر روزی اینها مخدوش بشود  شما مشکلات پیدا می‌کنید، نمی‌توانید مردم‌سالاری دینی را محقق کنید. مردم‌سالاری دینی امر بسیار جدید و مهمي است. این آقای فوکویاما که خب یك نظریه‌پرداز نومحافظه‌کار است در امریکا و روی هم رفته نظریات بدیعی هم می‌دهد، من صحت و سقمش را کار ندارم چون قابل نقد است در بسیاری از امور، یك کمی حرف‌هايش عجولانه است، اما در عین حال جسارت این را دارد که نظریه‌پردازی بکند. یك مقاله‌ای ارائه کرده به عنوان سخنرانی با عنوان «بازشناسی هویت شیعه»، اینکه من می‌گويم روي ایران از زمانی که انگلیسی‌ها حتی هند را پایگاه اصلی‌شان برای استعمار قرار دادند، يك نگاه ریب‌آمیزی به ایران داشتند، هم به دلیل راه به آنجا و هم دفع رقبا و هم خود ماهیت گرایش شیعه در ایران. در این حرف آقای فوکویاما این را مطرح می‌کند. ایشان در این مقاله بازشناسی هویت شیعه مي‌گويد، شیعه پرنده‌ای است که افق پروازش خیلی بالاتر از تیرهای ماست، پرنده‌ای که دو بال دارد، یکی بال سبز و یکی بال سرخ. بال سبز این پرنده مهدویت و عدالت‌خواهی است و بال سرخ او شهادت‌طلبی که ریشه در کربلا دارد. این دو بال باعث شده که شیعه فناناپذیر بشود. اما این پرنده زرهی به نام ولایت‌پذیری به تن کرده است که با آن زره قدرتش دو چندان می‌شود. «این خوب فهمیده این را». در میان مذاهب اسلامی شیعه تنها مذهبی است که به ولایت فقیه نظر دارد، یعنی فقیه می‌تواند ولایت داشته باشد، این نگاه برتر از نظریۀ نخبگان افلاطونی است. این نشان می‌دهد که بعضی از نخبگان امریکایی در موضوعات داخلی ایران حداقل در سطح کلان به واقعیت نزدیک شده‌اند، اما من در مورد سیاستمداران و سرویس‌های اطلاعاتی امریکا کاملاً شک دارم که اینها فهم درست داشته باشند، چه در صحنۀ عراق، رفتارشان با مسلمان‌ها و اشتباهات عمیقی که نظامیان امریکا و سرویس‌های اطلاعاتی‌شان که گاهی بخش خصوصی داده بودند اینها را و هم در مورد ایران کاملاً نشان می‌دهد که تلقی دقیقی ندارند، ممکن است یك جرقه‌هایی در متفکرینشان باشد، ولی این رسوخ در سیستم دیپلماسی و سرویس‌هايشان نکرده، بعضی از این حرف‌های سبکی هم که آقای اوباما و این وزیر خارجه‌شان می‌زنند نشان می‌دهد که سطح منازعه را ساده گرفتند، مثلاً اخیراً خانم كلينتون گفته بود ما یكصد و پنجاه میلیون دلار برای این شورای نظامی مصر می‌دهیم که اینها موفق باشند. یعنی این قدر درک ندارند که مصر 70 میلیونی با این فقر وسیعی که دارند مثلاً صد و پنجاه میلیون شما چه دردی راو دوا می‌کند؟ یك زمانی هم نفر قبلی‌شان، وزیر خارجه قبلی‌شان گفته بود که ما بیست و پنج میلیون دلار، نمی‌دونم چهل میلیون دلار می‌دهیم برای اینکه فقط داخل ایران را بهم بریزیم. خیلی ارزان حساب کردند ریختن داخل ایران را به هم. یعنی معلوم است درک درستی ندارند. به هر حال این نشان می‌دهد که هنوز هم امریکا و سرویس‌شان حالا CIA، پنتاگون اینها به همان تئوری قدرت نرم جوزف‌ نای خیلی تکیه دارند، که در چهارچوب همان دموکراسی لیبرال دارد تنفس می‌کند، حالا البته حرف‌های نو دارد جوزف ‌نای، من نمی‌خواهم بگويم که همه‌اش بی‌ربط است، ولی به این نکته توجه ندارند و آن ارتباط قلبی است که بین شیعیان و ولایت وجود دارد و این خیلی مستحکم می‌کند رابطه را. خب در حکومت دینی این رابطه وجود دارد، ممکن است دسایسی وجود داشته باشد برای تخریب، ما در دوره‌هایی هم داشتیم ولی به هر حال به این توجه نکردند. حالا توجه هم نکنند عیبی هم ندارد، خیلی مهم نیست. حالا مهم این است که ما با مجموعۀ این گذشته‌ای که انگلیس داشته در ایران که یك نوع چپاول‌گری وحشتناک بوده و دورۀ انقلاب که در واقع دستان اینها قطع شد، هم اینها هم امریکایی‌ها که نقش مهمی در دوره پهلوی داشتند، حالا ما وضع انگلیس و امریکا را در تحولات سال‌های اخیر و مخصوصاً در انقلاب‌های پیش رو در منطقه چگونه می‌بینیم؟ این بخش برای ما امروز مهم‌تر است. من نمی‌گويم بررسی‌های تاریخی در گذشته نباید انجام بشود، خیلی مهم است، چون اینها یک گراهایی را می‌دهد که کمک می‌کند به فهم شگردهای اینها در شرایط معاصر و بعضی از نقش‌هایی که مغفول مانده را روشن می‌کند. اما مهم این است که ما امروز سرمایه‌گذاری کنیم ببینیم جنس رفتار انگلیس و امریکا در شرایط فعلی چیست؟ چون ما با آن مواجهیم، این واقعیت جلويمان است ، مطالعات تاریخی گذشته باید مؤيد فهم دقیق‌تر شرایط امروز ما باشد. خب در اینکه در دورۀ پس از فروپاشی شوروی نقش امریکا به عنوان نقش اصلی شد در دنیا و انگلیس یك قدری پایین‌تر، مخصوصاً چون بازیگران مهم دیگری هم به صحنه آمدند، این امر مهمی است. انگلیس هم جنبۀ پادویی امریکا را پیدا کرد، هم یك نقش مکمل برای امریکا. در دو دهۀ اخیر که نگاه می‌کنیم و مخصوصاً بعد از فروپاشی شوروی یک تئوری مدیریت جهانی را امریکا می‌خواست برباید، یك تعدادی از دانشمندان آمدند مقاله نوشتند، بیانیه دادند، مدل زیست امریکایی را به عنوان مدل برتر ارائه کردند، این ماجرای جنگ افروزی در عراق و افغانستان و لبنان و فشارهایی که به ایران می‌آوردند، همۀ اینها نشان بود که می‌خواستند این سیطره را کامل بکنند، در این زمینه انگلیس هم پادو بود و هم نقش مکمل را داشت. ما نقش انگلیس را در عراق در این دوره کاملاً می‌بینیم که نقش مکمل داشتند، مثلاً در حوزه‌هایی که مطالعات انگلیس از نظر اجتماعیات قوی‌تر بود مثل بصره و اینها را انگلیسی‌ها نقش مهم داشتند، یك شیطنت‌هایی هم می‌کردند، اما موفق نشدند و علت عدم موفقیت‌شان دو چیز بود که امروز هم هست، یکی اینکه در واقع پیچیدگی سیاسی مردم منطقه الآن خیلی نسبت به گذشته بالا رفته. اینها دارند مقایسه می‌کنند با دهۀ 50. دهۀ پنجاه این پیچیدگی سیاسی وجود نداشت، ما در دهۀ پنجاه یک مدل‌های تجربه‌‌شده‌ای مثل ایران نداشتیم و مخصوصاً این وضعیت فساد حکومت‌هایی که تحت عنوان ملی‌گرایی سر کار آمده بودند این زدگی ایجاد کرده بوده و خیلی از دلایل دیگرای که جای بحثش الآن نیست. انگلیسی‌ها با همان تئوری آمده بودند یك دسایسی هم داشتند روي قبایل مختلف در درون بصره پياده مي‌كردند. اما آن بیداری اسلامی نقش مهمی داشت، نگذاشت. البته در اینجا به نظرم استراتژی جمهوری اسلامی خیلی مهم بود. یعنی در شرایطی که عراق کاملاً در تیول امریکا قرار گرفت، ظرف مدت بیست روز عراق اشغال شد، آن چند تا کشوری هم که یك مقدار حرف می‌زدند مثل روسیه و فرانسه و آلمان به استغفار افتادند، یعنی می‌گفتند آن زمان آقای رئیس جمهور فرانسه شیراک بیست بار تماس گرفته بود که با بوش حرف بزند او جواب نمی‌داد، حالا نمی‌دانم این درست است یا نه؟ در رسانه‌ها آمده بود. ولی در صحنۀ واقع هم همین را دیدیم کشیدند کنار، هم روس‌ها کشیدند کنار، هم آلمان‌ها، هم فرانسه. در میدان چه كساني بودند؟ امریکا نقش بزرگی داشت، صد و چهل هزار سرباز در عراق داشت. انگلیسی‌ها نقش دوم را داشتند و یك مشت کشورهای دیگر مثل استرالیا و اینها را هم یك چیزهایی کمک می‌کردند که بگويند جمعی هستند. تنها کشوری که جلوی اینها ایستاد ایران بود، آن هم به خاطر همان استراتژی‌ای که باید به مسلمان‌ها کمک بکند، خیلی هم به ما فشار آوردند، یعنی گاهی می‌شد از زبان دوستانمان در منطقه گزارش‌هایی می‌آوردند که چند روز دیگر به ایران حمله می‌شود. چند تا نقطه رو می‌زنند. گاهی بعضی افرادی که تجربۀ سیاسی زیادی هم نداشتند گول این حرف‌ها را هم می‌خوردند، شلوغ می‌کردند در داخل، اما خب رهبری هوشمند در ایران، سیاستمداران قابل اینها را فهمیدند، اینها را کاملاً جدا کردند و دیدند که کاری هم نشد یعنی نمی‌توانستند با ایران مواجه شوند.
چون ایران حریف سختي بود، با ملاحظه باید وارد می‌شدند، منتهی می‌خواستند دل‌ها را خالی کنند. اما به هر حال در این دوره ما برايمان کاملاً روشن است که اجمالاً امریکا نقش اول را برای مدیریت جهانی دنبال می‌کرد، انگلیس هم یك نقش پادویی و مکمل داشت. در تئوری استعماری مدرن که البته الآن خیلی‌اش کج و معوج شده و شکست خورده، چند تا هدف را آنها دنبال می‌کردند، آنها به جای تسلط نظامی «اینها نکات مهمی است که الآن باید بهش توجه کنیم» چند مؤلفۀ دیگر را برجسته کردند که اینها البته در حرف‌های استراتژیست‌‌هايشان هم هست که جدای از حرف‌های پنهانی که دارند، حرف‌های علنی‌شان هم این را می‌گويد. یکی‌اش تأثیرگذاری فرهنگی است، این هم چند مؤلفه دارد یکی تغییر باورهاست. از زمانی که بحث 11 سپتامبر رخ داد این یك قدری شدیدتر شد که بیايند فرهنگ‌های منطقه‌ای را تغییر بدهند و یك نوع اسلام کم‌خاصیت و بی‌خاصیت که امام همیشه می‌گفت این اسلام امریکایی است و با آن مبارزه می‌کرد، این را برجسته کنند؛ حالا در کتاب‌های درسی و در رسانه‌ها، خب یك کارهایی هم کردند و البته برخی از کشورهای اسلامی هم تحت فشار آنها تمکین کردند، مثل همین شاه تونس، شاه باید به او بگوييم ديگر، چون این قدر ریاست جمهوری‌اش طولانی شد که مثل شاه شد. این واقعاً فشارهایی که می‌آورد در غرب کمتر می‌آورند، حالا گاهی مسئلۀ حجاب را حساسیت دارند، این بیشتر از بقیه فشار می‌آورد یا برخی از کشورهای دیگر مثل مراکش یك جور یا در بعضی از کشورها حتی در سعودی‌ها. یک نوع مناقشاتی را اینها تعریف کردند که بیشتر فرسایش می‌کرد که متزلزل‌کنندۀ ارادۀ مسلمین بود که اینها به هم وصل نشوند، یکی از اسنادی که مؤسسه واشنگتن منتشر کرد که خیلی جالب بود و جنبۀ دینی نداشت، جنبۀ منطقه‌ای داشت، آنجا توصیه کرده بود که کشورهایی که در حاشیۀ خلیج فارس هستند اکثراً با هم مشکل دارند. ما نباید بگذاریم دو تا حادثه رخ بدهد: یکی اینکه این کشورها با هم بشوند، حالا خودشان شورای همکاری خلیج فارس را درست کرده بودند، منتها فلشش به سمت ایران بود، كارایی نداشت. دوم اینکه اینها به هیچ وجه با ایران نباید همکاری‌شان درازمدت بشود، یك مناقشۀ فرسایش برانگیز را طراحی کردند. مناقشات دینی و فرقه‌ای هم همین طور. چه بلوایی اینها به پا کردند سر جنگ شیعه و سنی، مخصوصاً در عراق شروع شد، بعضی از این آخوندهای درباری را هم آوردند پشت تلویزیون و همین‌هایی که الآن بعضی‌هايشان رفتند مصر و خیلی انقلابی دیده می‌شوند، چه فشاری آوردند به خاطر مسائل شیعه و سنی و درگیری‌ها که خب تدبیر شد، ولی می‌توانست یک فتنۀ بزرگ بشود. پشت آن ما اطلاع داریم سرویس امریکا و سرویس شوروی، ما یك خبری داشتیم حدود 5، 6 ماه قبل از اینکه جریان فتنۀ شیعه و سنی را راه بیاندازند در رسانه‌ها، یك خبر محرمانه بود که همين آقای خلیل‌زاد که سفیر امریکا بود در عراق یك جلسه‌ای گذاشته بود با سران معارضۀ عراقی که بیشتر جنبۀ القاعده و اینها را داشتند و به آنها گفته بودند - خلیل‌زاد گفته بود - ما به شما کمک می‌کنیم؛ سلاح، پول، اینها شرطش این است که شما سلاح‌تان را ببرید به سمت شیعیان در داخل عراق و سمت ایران. این اطلاع را ما 5، 6 ماه پیش از متن جلسه‌شان داشتیم. اتفاقاً به آنها پیغام هم دادیم که ما فهمیدیم که شما چنين کاری کردید ولی اینها بعد از یك مدتی علنی‌اش کردند و کلید خورد این مسئله. نکتۀ دیگری که این مناقشاتی که جنبۀ در واقع فرسایشی داشت، جزء همین کارهای فرهنگی اینها بود، یك نوع مساوي‌‌سازی مسئلۀ جهاد و تروریسم در تئوری آنها بود که خب نمونه‌هايش را شما زیاد دارید، حالا من باز نمی‌کنم، یك نوع مشابه‌سازی بین نظام جمهوری اسلامی و بعضی از کشورهای دیکتاتوری بود؛ در دورۀ دوم خرداد یك مذاکراتي با ایران باز شده بود که اصلاً جمهوریت و اسلامیت با هم سازگار نیست، از این حرف‌هایی که یك مقدار ابتدایی است ولی به هر حال در داخل دامن می‌زدند. الآن هم که شما در صحنۀ بین‌المللی می‌بینید، می‌بینید که به اینها دامن می‌زنند، قصدشان این گونه موازی‌سازی‌هاست که به هر حال نقش رسانه‌ها در این شرایط خیلی پراهمیت است که باید استفاده کرد از آنها. یك بخش دیگری از کار فرهنگی که انگلیسی‌ها در آن نقش جدی داشتند، این تجدّدگرایی و ملی‌گرایی مفرطی بود که از وقتی که انگلیسی‌ها پايشان به ایران وارد شد، این را دامن زدند. حالا درباره دهه پنجاه گفتم، در دوره‌های مختلف چه کردند، در مشروطه وضع ایران همین شد، یعنی انقلاب اصیلی بود اما ملی‌گراها آمدند و يك وضعیت...
حتی در ملی شدن صنعت نفت مصدق دو اشتباه مهم کرد كه به نظر من خیلی استراتژیک بود، یکی نسبت به مذهبیون و آیت‌الله کاشانی بی‌مهری کرد و خیلی صریح می‌گفت شما بفرمائید خانه‌تان. یك چند نفری به او مراجعه ‌کردند و این توصیه می‌کرد گفت بفرمائید خانه‌تان. حالا سر کار آمدن خود مصدق به وسیلۀ آیت‌الله کاشانی بود، او مردم را بسیج کرده بود، اما این فوری او را گذاشت کنار. نکتۀ دوم مسئلۀ اشتباهی بود که در مورد انحلال مجلس داشت، این آمد طایفۀ خودش را از مجلس از فراکسیون کشید بیرون، اینها استعفا دادند و بعد هم گفت رفراندوم می‌گذاریم، دو هفته بعد هم کودتا شد، وقتی مجلس در ایران نبود شاه از فرصت استفاده کرد و کودتا کرد. بنابراین این نقش ملی‌گراها خیلی مهم بود. پس از انقلاب هم ما همین مسئله را داشتیم، یعنی ملی‌گراهایی بودند که بعد از یك مدتی هر چند آن موقع یك زمانی در مبارزه هم بودند ولی خیلی زود راهشان را از امام جدا کردند. من یادم هست که در آن زمان هم مرحوم بازرگان که حالا جزء ملی‌گراهایی بود که با اسلام آشنایی داشت، البته من نسبت به تفکر ایشان نسبت به اسلام خیلی نقد دارم، یعنی آن جنس تفکر که از آنها «مطهرات در اسلام» درمی‌آيد، این تفکر بیشتر پوزیتیویستی از اسلام است، این یك تفکر مبنایی نیست، همین اشکالی که چپ‌گراها در ایران کردند در برداشت از اسلام از آن آرمان مستضعفین درآمد و همین منافقین و اینها از این طرف انجام دادند. اینکه با یک حدیث آدم بیايد به یك نظام اشتراکی برسد، این پابرهنه وارد شدن در عرصۀ اسلام است. در دوران پس از انقلاب هم ما این مسئله را داشتیم، البته امام خب خیلی سخنان بلیغی در این زمینه داشت که خیلی روشنگر بود برای توده‌ها. یکی از کارهایی که در زمان پهلوی انجام شد و گاهی هم ما بعد از انقلاب می‌دیـدیـم عرب‌زدایی بود و خلاصه اصالت دادن به گذشته که معلوم نیست جنبۀ عقلایی‌اش چی هست؟!
بیشتر به نظر من دنبال دفع اسلام بودند برای این کار؛ یعنی به عنوان عرب‌ستیزی می‌خواستند با اسلام ستیز کنند، رويشان نمی‌شد اینجايش را عمیق می‌کردند. این هم از اشتباهات بزرگ بود؛ یعنی یك قصدی را دنبال می‌کردند. پس از انقلاب هم این بود البته خارج‌نشین‌ها بیشتر به این دامن می‌زدند، مثل این پان‌ایرانیست‌ها و اینها که خب بعضی از کتاب‌هايشان و مجلات‌شان هم به ایران می‌آمد. در واقع این ملی‌گرایی بسیط یک عامل تفرقه در دنیای اسلام می‌شد؛ یعنی امام تئوری‌اش این بود که ما اسلام را اصل قرار می‌دهیم، حتی در آن زمانی که یك مصاحبه‌ای در پاریس با آقای هیکل داشت امام، هیکل از ايشان پرسید جنس جنبش شما چیست؟ امام گفت جنس جنبش ما از جنس صدر اسلام است، ما دنبال اسلام هستیم؛ یعنی فکر امام یك پوشش وسیع منطقه‌ای اسلامي بود، این موضوع را ملی‌گراها می‌آمدند خفه می‌کردند در داخل. خب به طور طبیعی کشورهای دیگر اسلامی هم دنبال خودشان بودند، لذا آن خطی که باید وحدت اسلامی را دنبال می‌کرد را از بین می‌بردند. این ناسیونالیزمی که امروز هم گاهی در داخل ایران به صورت روستایی مطرح می‌شود، از همین جنس است؛ یعنی آدم نمی‌فهمد که این فایده‌اش چیست برای شرایط فعلی ایران؟ یعنی چه نفعی ما می‌بریم؟ اصولاً به نظر من بازگشت به تئوری ناسیونالیزم، یك حرکت ارتجاعی است. قطعاً نه با آرمان‌های امام تطابق دارد، نه با شرایط عصری ما. ما امروز با عصر انقلاب‌ها در منطقه مواجه هستیم، این را باید کاملاً درک کرد، این یك چیز ساده نیست. عصر انقلاب‌هاست. ریشه‌ها و تحلیل این انقلاب‌ها البته خیلی مهم است و الآن وقتش هم نیست ولی خیلی مفصل است، باید هم حتماً در نشست‌های دانشگاهی تحلیل بشود که ریشه‌های این چیست؟ ولی به نظر من 3 عامل مهم در این قضیه هست، شما در همۀ این کشورهایی که الآن انقلاب می‌شود کالبد شکافی کنید سه جنس را می‌بینید. یکی‌اش دیکتاتوری و نبود آزادی است و يك نفر عدم تغییر. مثلاً رئیس جمهور یك کشور است، ولي سی و خرده‌ای سال می‌ماند، همین در لیبی چهـل و خرده‌ای سال مانده، ظاهرش هم می‌گويند جمهوری است، جمهوری خلقی است، ولی خب این چه جور است که شما عوض نمی‌شوید؟! یا در مصر، یا بن‌علی در تونس؛ یعنی یك نوع دیکتاتوری است، ولي لعاب دارد. حالا بعضی‌هايشان هم مثل بحرین سلطنت‌نشین‌اند. در یمن جمهوری است، در مصر جمهوری بود، در تونس جمهوری بود، الآن در کشورهايی مانند لیبی هم همین جور است ولی خيلي فرقی نمی‌کند با سلطنتی، دوام دارند، آقایان هستند، بعد هم به مرور فکر آقازاده‌هايشان هم افتادند که این جوان‌ها را بیاورند، در مصر آقا جمال را می‌خواستند بیاورند، در یك جای دیگر این پسرش سیف‌الاسلام را می‌خواست بیاورد و دیديم دیروز یکی از این صاحب‌نظرهای لیبی مصاحبه کرده بود گفــت این سیف‌الاسلام نیست، این سیفٌ علی‌الاسلامه؛ یعنی جنسش این جوری است. حالا اینجا نشان می‌دهد که آن تئوری مردم سالاری دینی‌ای که امام رويش پافشاری داشتند، رهبری رويش پافشاری دارند، چقدر مهم است. من یك زمانی یادم هست آقای هاشمی رفسنجانی که رئیس جمهور بودند، یك عده‌ای برای اینکه خیلی مثلاً صحنــه‌گردانی کنــند و حرف‌های خوش بزنند که مسئولین خوش‌شان بیايد، آمدند یك سر و صدای رسانه‌ای کردند که قانون اساسی را عوض کنید، دو دوره کم است، یك عده‌ای می‌توانند بیایند بیشتر بمانند ولی رهبری انقلاب در آذربایجان سفر داشتند، همان جا گفتند قانون اساسی تغییر نمی‌کند، باید افراد تغییر کنند  و این خیلی مهم است. شما الآن می‌بینید که چقدر اثر دارد. همین که مجلس افرادش تغییر می‌کنند، رئیس جمهورها می‌آیند دو دوره و بعد تغییر می‌کنند، این یک حیات دادن به نظام اسلامی است. حتی در دورۀ دوم خرداد هم آقای خاتمی که بود، باز یک حرکت‌هایی به وجود آمده بود و احزاب دولتی‌ای تشکیل شده بود که می‌خواستند به یك جنس دیگری باز این را تداوم بدهند. این هم غلط بود. هیچ وقت احزاب دولتی نقشی در حاکمیت نمی‌توانند داشته باشند، این مرده‌خوری است؛ یعنی دولت‌ها معلول احزابند نه احزاب معلول دولت‌ها، این همان جنس چیزی می‌شود که در این کشورها رخ داده و باید نسبت به این قضیه حساس بود؛ یعنی دولت‌ها زاییدۀ احزاب هستند. نکتۀ دومی که در انقلاب‌های منطقه‌ای الآن ما مشاهده می‌کنیم، فساد است، مخصوصاً فساد اقتصادی. شما می‌بینید می‌گويند مبارک 70 میلیارد دلار پول آورده، خب این چیز عجیب و غریبی است. یا در مورد بن علی می‌گويند 40 میلیارد دلار، با آن وضع اسف‌آوری که در مصر و تونس هست. به نظر این شاه ما مسکین بود نسبت به اینها!! این 70 میلیارد دلار در مصری که مثلاً 2 میلیون آدم در قبرستان‌ها زندگی می‌کنند؛ یعنی جا ندارند. من خودم رفته بودم می‌خواستم سر قبر مرحوم عبدالباسط بروم در همان قبرستان، تا رفتم وارد شدم دیدم از توي این مقبره‌ها هفت، هشت، ده نفر آدم ریختند دنبال ما پول می‌خواستند، اینقدر فقر در آن‌جا زیاد بود. خب در این شرایط و این وضع...
فساد اداری سنگین و فقر. در اکثر این کشورها شما این را می‌بینید که انقلاب شده. البته همه جا یك سنخ نیست؛ یعنی سطح توقعات متفاوت است. اینکه رهبری هم راجع به مبارزه با فساد تأکید زیادی می‌کنند، این یك امــر بســیار حیاتی است. البته من فکر نمی‌کنم این روش‌هایی که متعارف در کشور ما هست دقیق باشد، این پاسخگوی رهبری نیست. این یك مطالبه‌ای بود كه رهبری از قوای مختلف داشتند، همین طور جلساتش ادامه پیدا کرد، نمی‌گويم هیچ کاری نکردند ولی آن حرکت به وجود نیامد. نکتۀ سومی که مهم هست، وابستگی به آمریکا و غرب و عدم استقلال، مخصوصاً این مسئلۀ همکاری با صهیونیزم خیلی مردم منطقه را عصبانی و تحقیر کرد. البته این کشورها وضع متفاوتی دارند، مثلاً مصر و تونس و بحرین در جریان غرب‌گرایی و تکیه بر امریکا خیلی پیش رفتند، پایگاه بزرگی به امریکا دادند در منطقه‌شان، برخی کشورها هم مثل لیبی که قذافی با سرهنگ جلّود و اینها کودتا کردند، انقلاب اسمش بود ولی کودتا کردند و یک کودتای چپ سوسیالیستی بود، جنسش از آنها متفاوت بود. البته ضدآمریکایی بودند، این را ما نفی نمی‌کنیم ولی تکیه‌شان به شوروی بود؛ یعنی استقلال به آن معنا نداشتند، به امریکا تکیه نداشتند، به شوروی تکیه داشتند. به همین دلیل برخی از مبارزین زمان شاه در کشور ما مثل شهید محمد منتظری و اینها، به آنها کمک می‌کرد. من یادم هست بعد از انقلاب کتاب «سبز» قذافی را «حالا نمی‌دانم الآن هست تو دسترس افراد؟» یك قدری خنده‌دار هم بود کتابش. یك کتاب نوشته بود مثل کتاب «انقلاب سفیدی» که شاه نوشته بود، حالا یك قدری مترقی‌تر؛ این شده بود مانیفست لیبی، اینجا پخش می‌کردند در داخل ایران همان اوایل انقلاب، ولی خیلی جایگاهی نداشت، چون سطح نخبگی در ایران خیلی بالاتر از این حرف‌ها بود که این کتاب گل کند. ایران یک کشوری بود كه علما و دانشمندان و اینها بودند، الآن هم همین طور است، یعنی سطح نخبگی در ایران بالاست. اینکه گاهی مشاجرات مختلف فرهنگی و سیاسی داخل ایران هست، این نشان مي‌دهد که نخبگی در ایران سطحش بالاست، حرف دارند. این طور نیست كه سکوت کنند. البته این وابستگی‌ای که اینها داشتند به شوروی، بعد از یك مدتی این به غرب کشیده شد در لیبی، مخصوصاً سر قضیۀ اتمی که با فشار آمریکا و اینها و آن موشکی که زد به کاخ قذافی و او هم در رفت. آن هم داستان شنیدنی‌ای دارد. وقتی می‌خواستند موشک را بزنند به کاخش، 5 دقیقه قبلش به قذافی پیغام دادند 5 دقیقه وقت داری از اتاقت بزنی بیرون. این همین جور پابرهنه آمد وسط کاخ و سوار یك وانت شد و رفت و 5 دقیقه بعد در کاخش را زدند. این باعث شد کل امکانات هسته‌ای که داشت، سوار کشتی کرد و فرستاد برای امریکایی‌ها؛ یعنی خفیف کرد خودش را، و از آنجا دیگر ارتباطات غرب با او برقرار شد و بعضی از حرف‌هایی هم که می‌زد در منطقه، معلوم نبود اصلاً اساسش چیست؟ یك روز این‌وری حرف می‌زد، یك روز آن‌وری حرف می‌زد ولی مهم آن دیکتاتوری‌ای بود که به عنوان خلق... البته اکثر کشورهای سوسیالیستی این بیماری را دارند. استالین آدم می‌کشت به عنوان خلق تا کشورهایی که در اروپا به عنوان سوسیالیستی بودند، اینها عوض نمی‌شدند. همه یك حزب داشتند، حزب خلق، همین جور مانده بودند، این هم این بیماری را داشت. البته من این را عرض بکنم ما نمی‌خواهیم بی‌عدالتی بکنیم. در زمان جنگ، لیبی یکی از کشورهایی بود مثل سوریه، جزء معدود کشورهایی بود که به ما در جنگ کمک می‌کردند، یعنی بقیۀ کشورهای عربی که سرشان را زیر انداختند و رفتند طرف صدام، همین طور در خلیج فارس و کشورهای دیگر، دو سه تا کشور بودند که یك کمکی می‌کردند، همین آقای قذافی هم یك کمک‌هایی کرد و از نظر سیاسی هم کمک می‌کردند. آن‌جا موضعش درست بود، ما نمی‌خواهیم بی‌عدالتی کنیم. اما رفتارهای دیگراش این طور بود؛ یعنی یک دیکتاتوری‌ای که واقعاً قابل توجیه نبود و حادثۀ امام موسی صدر که هنوز هم معلوم نشد چه کار کرده ایشان را. البته یك مقداری مکشوف شده برای ما، ولی نشان می‌دهد که رفتار ایشان، رفتار در چهارچوب متدلوژی عقلانی اسلامی نیست. بدتر اینکه یك مرتبه از جریان چپ، گرایش پیدا کرد به غرب و در کل این مشکل سوم که وابستگی است. این کشورهایی که در حال انقلابند، این سه مسئله را دارند. این انقلاب‌های عصری‌ای که ما آن‌ها مواجهیم، این سه تا موضوع با هم شده، در همۀ این کشورها انقلاب صورت گرفته و این خیلی مهم است. بايد به این انقلاب‌های معاصر توجه کرد. اینها از دورۀ ناسیونالیزم و چپ‌گرایی گذر کردند، این دوره‌‌ها تمام شده. به قول بعضی از متفکرینی که در کشور ما بودند و اهل فلسفه بودند در همین دانشگاه تهران و نظریه می‌دادند، حالا گاهی در موردشان جفا می‌شد که یك نگاه هایدگری را بیشتر با نگاه بومی عجین می‌کردند، خلاصه هر دوره‌ای یك اسمی دارد، حول یك اسمی می‌چرخد، حالا ما هم می‌گويیم مثلاً هر دوره‌ای یک اسم اعظم دارد، هر دوره‌ای یك اسمی دارد، یك نقطۀ براقی دارد. دورۀ ناسیونالیزم مال چند دهۀ قبل بود، دورۀ چپ‌گرایی هم مال چند دهۀ قبل بود، الآن اصلاً از فضای تنفسی انقلاب‌های معاصر، این دو تا عبور کردند، یك نوع بیداری اسلامی که انقلاب اسلامی در آن نقش داشت، نقش مهم داشت، بُعد مهمی هست. اینکه ما از ناسیونالیزم بسیط و بی سر و ته گاهی در ایران حرف می‌زنیم، به نظر من یک کار عبثی است، این کار درست مثل همین تظاهراتی است که 25 بهمن به عنوان حمایت از مصر و تونس انجام دادند، خب اگر می‌خواستید این کار را بکنید باید نتایجش را هم می‌دیدید، واقعاً حمایت از مصر و تونس بود یا یك نوع تخفیف کردن بود. این ناسیونالیزم هم از این جنس است، ناسیونالیزم بسیط بی سر و ته که به نظر می‌رسد كه بازی در میدان حریف است هر دو، منتها این جور که ما می‌بینیم صحنه را، بازی در میدان حریف است. علی‌ای‌حال در تئوری استعماری مدرن گفتیم تسلط نظامی تبدیل شد به یك نوع تسلط فرهنگی و تغییر باورها که عرض کردیم تجددطلبی. ملی‌گرایی ظاهری را که عرض کردیم یك نوع غرب‌زدگی و بزرگ کردن قدرت علمی دنیای غرب است که البته از جهاتی وجود دارد و ما نفی نمی‌کنیم، اما تلاش برای اینکه این تبدیل به یک پدیدۀ باختن روح بشود و عدم تسلط نفسانی بشود، این را دنبال می‌کنند که البته در کشور ما خیلی بُردی نداشت؛ به خاطر اینکه یك حرکت‌های نو و خوبی در تکنولوژی‌های مدرن و علمی در ایران، دانشگاه‌ها انجام دادند. نکتۀ چهارم ایجاد نحله‌های بی‌خاصیت و مزاحم است؛ این روش انگلیسی بود، در گذشته هم وجود داشت، الآن هم دارد، مثل بابیت و بهاییت و این اسماعیلیان و آقاخان و اینها را دامن زدند. برخی از نحله‌های صوفیه؛ البته همه را نمي‌گويم؛ برخی از نحله‌های صوفیه، ما اطلاعاتی که از گذشته هم داریم، اینها را انگلیسی‌ها در آنها نفوذ داشتند. این برخی از جریانات صوفیه که من اسمش را گذاشتم بوق‌ علی ‌شاه‌ها، از اینها از گذشته اطلاعاتی هست که با اینها انگلیسی‌ها ارتباط داشتند، مرتبط بودند. چرا؟ دو تا خاصیت داشتند: اول اینکه این صوفیه‌ها می‌آمدند این آخوندها را کنار می‌گذاشتند، می‌گفتند این روحانیت چون سخت است، کار آخوندی وقت می‌خواهد، یك 40-30 سال مرارت می‌خواهد تا یك نفر مجتهد بشود. این صـوفیه‌ای‌ها می‌گفتند اینها اهل شریعت‌اند، ما اهل طریقتیم و حقیقت، بنابراین آسان می‌شد. حالا چه طوری فهم کنیم که آقا اهل طریقت و حقیقت هست، دو تا حرف خارق‌العاده‌ای می‌زد «خیلی هم عجیب نیست»  مرید به وجود می‌آورد. این مرید هم طوری می‌شد که دیگر هر حرفی این مرشد می‌زد، کأنه وحی منزل است. این انگلیس این را نیاز داشت که اول از طریق پهن کردن تسلط دینی به وجود بیايد، بعد هم آرام آرام آن حرف‌های سیاسی‌شان را به مرشد بدهند که بگويد و این رخ داد. من جعل صوفیه را در این وادی می‌بینم که البته اطلاعاتش هم موجود هست. نکتۀ بعدی جایگزینی مهم این جریان بابیت و بهاییت و خرقه‌پوشی است این جعل صوفیه که نقطۀ اشتراک همه‌شان مبارزه با روحانیت بود. اخیراً یك کتابی به دست من رسید حالا من اسمش را نمی‌گويم، مطالعه هم کردم اجمالاً، این آقا معتقد است که مبدأ ارتباط با امام زمان دارد، مفصل هم هست. سخنرانی‌هايش را چاپ کردند و فرستادند برای من. عده‌ای هم دور خودش جمع و جور کرده از جریان‌های مختلف، ایشان معتقد است شفا می‌دهد، ارتباط با خود حضرت دارد. خب به او ایراد گرفتند «در این کتاب آمده» که از خود امام زمان روایت هست که زمان غیبت شما رجوع کنید به روات احادیث ما. خب شما چه می‌گويید؟ شما مگر فقیهید؟ این جواب داده، گفته روات احادیث که فقها نیستند. مگر آن نواب چهارگانۀ خاص، آنها فقیه بودند؟ حالا می‌دانید چه جور در واقع شیطنت‌آمیز حرف زده. در زمانی که امام حی و حاضر وجود دارد که این متدلوژی فقهی وجود ندارد. آنجا آقا وجود دارد خب من از اين شخص سؤال می‌کنم. مگر در صدر اسلام ما فقاهت این جوری داشتیم یا در زمان امام علی(ع)؟ وقتی امام معصوم وجود دارد، مطالعه می‌کردند و هر جا اشکال داشتند می‌رفتند می‌پرسیدند. چون آن دیگر خالی از خطاست. در زمان غیبت که وجود ندارد ما باید یك متدلوژی در علم اصول و فقه داشته باشیم که تقرّب پیدا کنیم به حقیقت. این یک شیادی است به نظر من. اما نتیجۀ این شیادی چیست؟ نتیجه‌اش این هست که این فقها، جانشینان نیستند. این که امام فرمود: «فارجعوا الی روات احادیثنا»، این فقها نیستند!! اینها همه‌شان در اینکه روحانیت را کنار بگذارند مشترکند. این نحلۀ امام زمانی‌ها و این چیزهایی که درست کردند که غالباً هم آدم‌های عوامی‌اند، هم شیادی دارند هم عوامند. حالا فرض کنید این فقها نیستند، به چه كسي رجوع کنیم؟ شما که دکان و مغازه دارید؛ یعنی سواد درست و درمانی ندارید که ما بتوانیم به شما مراجعه کنیم و شما اشباع کنید سطح نخبگی جامعه را. آن فقیه یا مرجع تقلید عمری را در تأملات علمی، دیانت و معارف اسلامی گذاشته، تازه با احتیاط حکم صادر می‌کنه. شما می‌گویید من یك خوابی دیدم یا یك مکاشفه‌ای دیدم. مکاشفه حجت برای رفتار فردی هم نیست، شما چطور می‌توانید برای اجتماع... حتی اگر مکاشفه داشته باشید، چه حجتی دارد؟ یعنی اگر به آنها رجوع نکنیم به چه کسی رجوع کنیم؟ شماها که هیچ حجیتی ندارید. خلاصه این حرف‌ها نه مکتب امام است، نه مکتب مرجعیت است. اینکه امام می‌فرمود اسلام جواهری، برای بسته شدن این مغازه‌هایی است که خیلی سفلگی درش وجود دارد؛ یعنی حدش واقعاً حد ایران نیست. ایران با این همه خواجه‌نصیرها و علامه حلی‌ها و مراجع بزرگ، این حرف‌ها چیست در آن می‌زنند. اینها مال در و دهات و گوشۀ هندی است که یکی از این حرف‌ها بزند ممکن است دورش جمع بشوند. مال ایران نیست، ایران مهد تفکر و معارف اسلامی بوده، با یک ساختار قوی‌ای در حوزه. امام همیشه توصیه می‌کردند من با تواضع به جوان‌ها می‌گويم توجه به حوزه‌های علمیه، به مراجع داشته باشید.
برای همین خطرات. مسئلۀ مهم دیگری که من فکر می‌کنم انگلیسی‌ها پایه‌گذاری کردند، یك جایگزین بود که ما کمتر رويش کار کردیم. البته اسماعیل رائین و اینها یك مقداری کار کردند ولی آن طور که باید و شاید کار نکردیم. جایگزینی که آنها داشتند فراماسونری بود و ما روی این قضیه توجه نکردیم. این فراماسونری یك جریان پشت صحنه است، یعنی رو، کار نمی‌کند. این لژهایی که اینها داشتند، مثل لژ ابن‌سینا و اینها که اکثر رجال پهلوی در آن بودند. چرا این را به وجود آوردند انگلیسی‌ها؟ کار انگلیسی‌ها بود. و می‌خواهم بگويم این روش‌های انگلیس از نظر فرهنگی، چیزی است که ما باید خیلی روي آن عمیق‌تر بشویم تا بعضی از شیطنت‌های سیاسی‌ای که آنها می‌کردند. خب چرا این کار را می‌کردند؟ به نظر من تفکر ماسونی، هم بُعد نظری داشت، هم بعد سیاسی. از بعد سیاسی وابستگی خُلّص به انگلیس بود؛ یعنی اکثر کسانی که در این نحله‌ها و این لژها بودند، با انگلیس ارتباط داشتند. گاهی هم خرقه‌پوشی را رایج می‌کردند، مثلاً اقبال خرقه‌پوش بود، مثلاً صوفی‌مآبانه بود کارهايش، ولی خب حالا در لژ هم بود. از لحاظ نظری به دنبال یك تئوری دینی جایگزین تفکر روحانیت بودند. چه بود این تفکر جایگزین‌شان؟ مشترکات دینی، همه‌ دینی، مشترکات دینی را پایه‌گذاری کنند. تفکر ماسونی این جوری بود؛ یعنی به جای اینکه ما روی تفکر دینی خودمان با متدلوژی خاص کار کنیم، مشترکات را مبنا قرار دادند. این در واقع یك نوع جایگزین کردن فرهنگ تمدن غربی بود با یک لعاب دینی و اتفاقاً این هم چیز حساسی است، باید به آن توجه کرد. بعضی از حرف‌های همه‌ دینی و این حرف‌هایی که می‌زنند، این به اینها می‌خورد؛ یعنی ماسون‌ها و لژهايشان دنبال این نبودند که روي یك فکر اسلامی کار بشود، مشترکات را ببینیم چیست. نکتۀ مهم دیگر که باید عرض بکنم، دامن زدن به اختلافات قومی بود. این خط انگلیس‌ها بود، البته از اول انقلاب بود، در این شرایط حساس منطقه‌ای که عصر انقلاب‌هاست، کشورها چند قِسم شدند: یك قسمش کشورهای غربی و آمریکا و انگلیس هستند، نگاه اصلی آنها حفظ این دیکتاتورهای وابسته است، اما شعار دموکراسی‌خواهی می‌دهند و حرکت در واقع ریاکارانه‌ای را دنبال می‌کنند. یك بخش آن کشورهای دیکتاتوری مرعوب منطقه است که اینها دست و پا دارند می‌زنند که همین را نگه بدارند که نوبت به اینها نرسد. یکی هم صهیونیست‌ها هستند که به شدت نگرانند و اینها اتاق فکر درست کردند با لابی منطقه‌ای و غربیا که نگذارند این انقلاب‌ها موفق بشود. در این میان فقط ایران است، البته یکی، دو تا کشور دیگر هم هستند که مختصر تلاشی دارند می‌کنند، اما حمایت ایران از مردم منطقه کاملاً جدی است. ما از مردم‌سالاری در منطقه دفاع می‌کنیم، این را مهم می‌دانیم و ارزشمند هست این برای منطقه و معتقدیم دیکتاتوری‌های وابسته هم عمرشان سر آمده. دست و پای بی‌خود دارند می‌زنند. اما اینجا نکته‌ای هست: ما اطلاع داریم «این تحلیل نیست» ما اطلاع دقیق داریم آمریکایی‌ها به خاطر این موضع ایران بسیار عصبانی‌اند و دنبال مسئله‌سازی هستند، مخصوصاً در بین اقوام که بتوانند یک مشابه‌سازی بکنند و قدرت حمایت ایران از انقلاب‌ها را سست کنند. این اطلاعی است که ما داریم که آنها دنبال یك چنين چیزی هستند. البته این تئوری آنها یك مقدار عوامانه است، چون اقوام و افراد انقلابی و ملی از پیچیدگی ذهنی خوبی برخوردار هستند و ابزار دست آمریکا نمی‌شوند. آن کشورهایی که سال‌ها تکیه کردند به امریکا مثل مصر و تونس و کشورهای دیگر ببینید به چه روزی اینها را انداختند، کدام وعده‌شان را عمل کردند؟ حالا اینها که اصلاً از دور دارند یك لبخند می‌زنند. اما به هر حال آنها می‌دانند ملت ایران راه خودش را یافته، یک رهبری هوشمندی انقلاب را دارد هدایت می‌کند ولی به چند تا عوام و ناشی هم نیاز دارند که بتوانند یك کاری بکنند، با استفاده از رسانه‌ها بتوانند این را مستمسکی بکنند. این شگرد انگلیسی‌ها و امریکا در شرایط فعلی است. نکتۀ قوی این است که دوستان و همۀ افراد اندیشمند بشناسند شگرد اینها را، این نکته‌ای که عرض می‌کنم اطلاع است، نه تحلیل. آنها دنبال این هستند و باید این را به جامعه شناساند. ما شگردهای امروز انگلیس و آمریکا را باید بهتر بشناسیم که چه می‌خواهند بکنند و برای آن فرمول‌بندی داشته باشیم. یك نکتۀ آخری هم عرض بکنم و آن این است که حالا همۀ این شگردها را انگلیس و آمریکا دارند، اما در یک نگاه کلی چه در عهد قاجار، چه در عهد پهلوی و رفتارهایی که امروز مخصوصاً در مقابل این انقلاب‌های عصری ما دارند، یك تفاوت ماهوی دارد؛ در آن زمان رفتار انگلیس و آمریکا، رفتار فعال بود؛ یعنی تصمیم‌گیر بودند در حوزۀ سیاست، در حوزۀ امنیت، در حوزۀ فرهنگ تصمیم می‌گرفتند، فعال بودند. اما امروز کاملاً به عکس است، منفعلند، دست و پا می‌زنند، یك روزنه باید پیدا کنند. این تغییر مهم است، نه فقط در کشور ما، در کشورهای دیگر هم همین طور است. شما در مصر ببینید اینها نقش فعال دارند یا منفعل، با اینکه آن‌جا هنوز پایگاه آمریکا و انگلیس خاتمه پیدا نکرده اما هر شگردی که به خرج می‌دهند، این دانایی جوان‌ها که رأس هستند، این را خراب می‌کند. گفتند ما می‌خواهیم مذاکره کنیم، اینها گفتند ما قبول نداریم شما را، با شما مذاکره نمی‌کنیم. خیلی دقیق حرف زدند. در بحرین این ولیعهدشان آمد گفت اشتباه دو طرف کردند، حالا یک عدۀ زیادی را کشتند و مجروح کردند. کی اشتباه کرده؟ شما فرماندۀ نیروهای مسلح بودید. اشتباه دو طرف کرده. ما می‌خواهیم حِوار داشته باشیم. اینها گفتند خیلی خب می‌خواهید حوار داشته باشید، این میدان را خالی کنید، دولت را ساقط کنید بعد حوار. یعنی معلوم است يك ورزیدگی ذهنی دارند. این تفاوت، تفاوت ذی‌قیمتی است. آن زمان نقش فعال داشتند، حالا منفعلند. در شرایط منفعل باید روشنفکران و نخبگان دقت کنند، رخنه‌ها و سوراخ‌های نفوذ را به مردم نشان بدهند، چون اینها نفس‌های آخر است و من فکر می‌کنم دورۀ این تسلط‌های در واقع از طریق فهم این سوراخ‌ها و رفتن جلو، این هم سر آمده ولی خب یک نقش مهمی نخبگان جامعه دارند که باید بیشتر از گذشته کالبدشکافی کنند این را. خیلی حرف زديم. شما را هم خسته کردیم. امیدواریم که این همایش شما پر از خیرات و برکات باشد برای جامعه و روشنگری کند در ابعاد مختلف جامعه را، مخصوصاً در شگردهای استعمار پیر انگلیس و شگردهای آمریکا که مثل آن خباثت‌هایی را دارد. والسلام علیکم و رحم‍ة‌الله.