مناقشات داخل انگليس در حمايت از صهيونيسم و انگلوساكسونهاي صهيونيست
او در سال 1906 دبيركل سازمان جهاني صهيونيسم شد. بعد از جنگ جهاني اول كه مسئله يهوديان در دستور كار كنفرانس صلح پاريس قرار گرفت، سوكولف رياست هيئت نمايندگي يهود در اين كنفرانس را برعهده داشت و در جامعه ملل در سال 1920 نمايندگي يهود در اين كنفرانس را بر عهده داشت و در جامعه ملل در سال 1920 نمايندگي يهوديان را عهدهدار شد وظيفه اين شخص تنظيم و تطبيق سياست و سازمان صهيونيسم با واقعيات پس از جنگ جهاني اول بود. در سال 1929 زماني كه سازمان آژانس يهود تأسيس شد، او به رياست بخش اجرايي اين سازمان رسيد و در سالهاي 1931 و 1933 رياست كل آن را در اختيار داشت. ناهوم سوكولف در سال 1936 در لندن درگذشت. او پيشتر كتاب تاريخ صهيونيسم را در باب شكلگيري اين جريان به رشته تحرير درآورد.
در سال 1850، بين انگليس و يونان مناقشهاي جدي درگرفت و دامنه اين مناقشه به داخل انگليس كشيده شد. علت بروز اين مناقشه مجادله پالمرستون با دولت يونان بود كه نتوانسته بود از يك يهودي سرشناس جبلالطارق و تبعه انگليس به نام دون ديويد پاسيفيكو (1854-1784) در برابر گروه اراذل و اوباش آتن حفاظت كند. ناوگان دريايي انگليس به فرماندهي درياسالار سرويليامپاركر (1866-1817) به پيرائوس (بندرگاه آتن) اعزام شد و ناوگان انگليس چند كشتي يوناني را توقيف كرد تا دولت اين كشور را به پرداخت غرامت، وادارد. اين اقدام خودسرانه دولت انگليس سبب شد، تا به ابتكار لرد استنلي (1851-1775) دولت پالمرستون در مجلس اعيان، استيضاح شود. اعضاي مجلس اعيان با اكثريت سي و هفت رأي به طرح استيضاح دولت رأي مثبت دادند. در مجلس عوام، آقاي جي.ا. روبوك (1879-1801) در مقابله با اقدام مجلس اعيان، طرحي در دفاع از پالمرستون و ابراز اعتماد نسبت به وي به مجلس ارائه داد. پالمرستون نيز در نطق پنج ساعته خود از اقدام دولت در قبال يونان دفاع كرد. وي در سخنان خود عبادت مشهور «من شهروند رُمي هستم » را به زبان آورد و گفت چشم تيزبين و بازوي تواناي انگليس از شهروندان خود در هر جاي دنيا كه باشند پاسداري خواهد كرد.
گلادستون در پاسخ به اظهارات پالمرستون خطرهاي ناشي از چنين سياستي را يادآور شد. وي پالمرستون را مخاطب قرار داد و گفت «بايد ديد كه شهروند رُمي چه ويژگيهائي داشت؟ چنين شهروندي از اعضاي يك طبقه ممتاز بود؟ به نژادي فاتح تعلق داشت كه نژادهاي ديگر را با توسل به زور تحت انقياد خود قرار ميداد. براي شهروند رمي يك نظام حقوقي ويژه وجود داشت، اصول به نفع وي تعبير ميشد و از حقوق و امتيازهائي بهرهمند بود كه ديگر مردم جهان از آنها محروم بودند. آيا عاليجناب لرد پالمرستون نيز به مناسبات انگليس با كشورهاي ديگر اينگونه نگاه ميكنند؟»
ديدگاه مجلس عوام هم در نهايت همسو با سياست پالمرستون بود چرا كه طرح روبوك، با اكثريت چهل و شش رأي به تصويب رسيد. به هرحال هر دو سوي اين مجادله بر اين عقيده بودند كه حمايت از يهوديان تكليفي است كه مسئوليتهاي سنگيني و دامنهداري به همراه دارد.
اين مناقشه نشان ميدهد كه موضوع حمايت از يهوديان ساكن در امپراتوري عثماني، مشكلاتي به دنبال دارد.
در پايان اين مباحثه به ياد ماندني كه در 24 ژوئن 1850 صورت گرفت، سر رابرت پيل (1850-1788) در نطقي كوتاه كه بينهايت شيوا و خردمندانه بود، مخالفت خود را با طرح مربوط به تأييد اقدام دولت در برخورد با يونان ابراز داشت و نسبت به پيآمدهاي ديپلماسي نامعقول و استفاده از ناوگان عظيم دريايي كه يك جامعه متمدن براي برقراري صلح ايجاد كرده است، در راه جنگ و دشمني، هشدار داد.
ديدگاه جناح مخالف با دولت از اين باب تفاوت داشت كه از يك سو، جناح مخالف از آن بيم داشت كه برخي از اقدامات دولت ممكن است خطرهايي به دنبال داشته باشد و در سوي ديگر، دولت ناگزير بود كه هرگونه طرح مربوط به حمايت از يهوديان را بويژه پس از مناقشهاي كه با يونان بر سر ماجراي دون پاسيفيكو بروز كرده بود، با دقّت مورد ارزيابي قرار دهد.
با بررسي و مطالعه تمامي دادخواستها، طرحها، برنامهها و رويدادهاي مربوط به اسكان يهوديان در فلسطين، نشان ميدهد كه حمايت انگليس از اين طرحها دست كم از ديدگاه يهوديان انگليسي علاقمند به جنبش صهيونيستي، شرط لازم براي موفقيت اين طرحها محسوب ميشد.
همين ديدگاه را ميتوان پنجاه سال بعد در صهيونيسم نوين مشاهده كرد كه در «طرح بازل» (1897) خواستار رضايت قدرتهاي اروپايي به شكل يك ضمانت حقوقي و يا شناسايي علني شد. در «طرح بازل» فرمول مربوط به چگونگي بازگشت يهوديان نسبت به طرحهاي پيشين تفاوت داشت اما، ايده كلي، تغيير نيافته بود. نظام «شهروند رمي» پالمرستون، يعني حكومتي كه براي جبران مافات نسبت به يك يهودي تحت حمايت خود به ناوگان دريايي متوسل ميشود، به عنوان تضمين قابل اطمينان امنيت يهوديان، تلقي شد. از اين رو نيم قرن بعد كه مخالفان صهيونيسم نوين بين طرحهاي قديمي از يك سو و صهيونيسم سياسي از سوي ديگر خط فاصل كشيدند و ضمن تأييد صهيونيسم قديمي، صهيونيسم نوين را تخطئه كردند، در واقع سخن آنها چيزي جز بازي با كلمات نبود و هيچ شناختي از حقايق نداشتند.
چرا طرحهاي مربوط به استقرار دوباره يهوديان در فلسطين، بينتيجه مانده است؟ آيا علت عقيم ماندن اين طرحها، دگرگونيهاي سياسي و نياز به آمادگي بوده است يا اينكه نبودن سازمانهاي سياسي در بين مردم يهود، عامل اصلي بينتيجه ماندن اين طرحها به شمار ميرفته است؟ كار ما انتقاد از گذشته نيست. به جاي انتقاد از گذشته، بهتر است به تحولات بعدي ايده صهيونيسم بپردازيم كه هرگز كنار گذاشته نشده بلكه پيوسته ابعاد گستردهتري يافته است.
در سال 1844 پيشنهاد شد تا براي تشويق يهوديان به مهاجرت به فلسطين، آنها را در اين سرزمين به كار بگمارند. خانم مونتهفيوره در نشريه خود در اين باره چنين نوشته است:
همه از پيشنهاد طرحي كه ممكن است يهوديان را قادر سازد استقلال شرافتمندانهاي به دست آورند استقبال ميكنند. آنها اعلام كردهاند كه استعداد و نيروي لازم وجود دارد. به هيچ چيز جز حمايت و تشويق، نياز نيست. وي در نامه ديگري درباره همين موضوع مينويسد:
مليّت جسور ما، در صورت برخورداري از حمايتهاي قانوني، ميتواند به موقع خود تمدن خاص خود را به وجود آورد و به يك جامعه پوياي خودمختار و از لحاظ تجاري، پررونق، تبديل شود.
از مطالب فوق چنين برميآيد كه سر موزز مونتهفيوره تلاشهاي خود را تحت شرايط جديد، دنبال كرده بود. مكاتبات وي با دكتر ناتانماركوسآدلر (1890-1803) خاخام اعظم يهوديان، نشان ميدهد كه اين روحاني مسيحي به موضوع بازگشت يهوديان به فلسطين علاقمند بود.
در اين ميان، موضوع تشكيل يك كشور يهود، در ميان ديگر يهوديان انگليسي زبان و مسيحيان پاكدين آمريكا، هواداران سرسختي پيدا كرد.
سرگرد مردخايمانوئلنوح ازجمله يهوديان سرشناس آمريكا بود. وي در فاصله سالهاي 1813 تا 1816 سركنسول ايالات متحده در مغرب بود. او پس از بازگشت از مأموريت خود از مغرب، روزنامه «نشنال ادونت » را تأسيس كرد و مدتي بعد روزنامه ديگري به نام «نيويورك انيكوايرر » و هفتهنامهاي به نام «تايمز » را منتشر كرد. وي ارزياب و كلانتر بندر نيويورك بود. اين يهودي در سال1819 كتاب خاطرات سفر به انگليس، فرانسه، اسپانيا و كشورهاي شمال آفريقا را منتشر كرد.
تلاشهاي وي در جهت ايجاد يك شهر يهودي در جزيره «گراند » در نزديكي «بوفالو » ازجمله كارهاي هيجانبرانگيز اين سرگرد يهودي بود اما تلاشهاي ارزشمند وي تنها به همين ماجرا، محدود نميشود. در سال 1818 سرگرد نوح به هنگام نامگذاري «كنيسه شريث اسرائيل » در نيويورك گفت:
«يهوديان بار ديگر سوريه را تصاحب خواهند كرد و جايگاه خود را در ميان حكومتهاي جهان باز خواهند يافت». وي يكبار ديگر در سال 1844، طي نطقي خطاب به جمعي از مسيحيان بر باور خود مبني بر بازگشت يهوديان به سرزمين موعود تأكيد كرد. پايبندي و تأكيد وي بر افكار و انديشههاي مليگرايانه يهود باتوجه به دلبستگي فراوان به آمريكا اهميت بيشتري پيدا ميكند.
در روزگار سرگرد نوح، وي بيشتر از هر كسي شايسته گرفتن عنوان «آمريكايي» بود. و اين در حالي بود كه وي تمامي عمر خود را وقف انديشه بازگشت يهوديان به فلسطين كرده بود.
در سال 1848، سرگرد نوح متن سخناني را كه در 28 اكتبر و 2 دسامبر سال 1844 درباره بازگشت يهوديان به فلسطين در يكي از محافل يهودي ايراد كرده بود در كتابي تحت عنوان «گفتار در باره بازگشت يهوديان » به چاپ رساند. وي در مقدمه اين كتاب، در اشاره به حاميان مسيحي اين انديشه مينويسد:
گرچه تلاش براي تبليغ انجيل ميان يهوديان، برخلاف پيشبيني آشكار پيامبران همچنان بدون وقفه ادامه دارد اما در همين تلاشها نيز ميتوان خيرخواهي و حسننيت را كه براي هر دو طرف سودمند است مشاهده كرد.
سرگرد نوح سپس با اشاره به متن نامه آقاي آدامز رئيس جمهوري وقت آمريكا توجه آمريكائيان را به شيواترين و گوياترين شكل ممكن به موضوع بازگشت يهوديان به فلسطين جلب ميكند.
يك آمريكايي ديگر به نام «واردر كرسون » (1860-1798) كه كنسول آمريكا در اورشليم بود، از صهيونيستهاي بزرگ زمان خود محسوب ميشود. وي در كتابي در زمينه بازگشت يهوديان به فلسطين چنين نوشته است:
تمامي كشورهاي جهان كه يك جنبش بسيار مهم و فراگير را پيشبيني ميكنند براي اورشليم كنسول تعيين كردهاند. و اين امر حسادت تركها و برخي از قدرتهاي اروپايي را برانگيخته است.
بريتانيا سه سال زودتر از هر كشور ديگري (به استثناي پروس) در اورشليم كنسول داشت، اما اسقفهاي فرانسوي، روس و اتريشي پيش از اسقفهاي انگليسي به اورشليم اعزام شده بودند. بدين ترتيب در اورشليم كه يك شهر كماهميت شرقي و فاقد هرگونه ارزش تجاري و بازرگاني است، كنسولهاي پنج قدرت بزرگ اروپايي (و كنسول تعيين شده از سوي ايالات متحده) كار ديگري ندارند جز آنكه يكديگر را نگاه كنند. و به آساني نميتوان به نيّت آنها پي برد. در اينجا عبارتي را از دكتر الكساندركيث (1880-1791) نقل ميكنيم كه گفته است: «كشوري كه در قرنهاي پيشين هيچ كس يادي از آن نميكرد اكنون توجه بيش از حد قدرتهاي بزرگ جهاني را به خود جلب كرده است.
واردركرسون پس از مطالعات مذهبي گسترده به دين يهود گرويد و نام ميخائيل بوآز اسرائيل » را براي خود برگزيد. وي يك آبادي مهاجرنشين در خاك فلسطين تأسيس كرد كه ازجمله اولين آباديهاي يهودينشين به شمار ميرود.
در اين ميان، تلاشها در انگليس براي بازگشت يهوديان به سرزمين مقدس ابعاد گستردهاي يافت. «اسقف ا.جي.اچ هولينگزورت »، افكار عمومي را در انگليس برانگيخت و از دولت انگليس خواست تا به يهوديان براي بازگشت به سرزمين اجدادي خود كمك كند. وي ميگويد: ـ
«شايسته است تا ملت بزرگ انگليس در جهت بازگشت يهوديان به سرزمين مقدس تلاش كنند. طرحهاي مربوط به بازگشت يهوديان به فلسطين تنها در پرتو اسكان يافتن آنها در اين سرزمين و برخورداري از حمايت، امكانپذير است.
فلسطين، سرزمين آشنا و موطن يهوديان است. در اين سرزمين است كه نيروي لايزال اين نژاد بروز خواهد كرد و سرنوشت روشن اين قوم رقم خواهد خورد. يهودي، به دور از فلسطين و همچون آهني است كه در ميان گل و لاي ملل ديگر مدفون شده است. اما اگر همين يهوديان در سرزميني كه تمامي تپههاي آن، گذشته با شكوه و آينده درخشان اين قوم را فرياد ميزند برخوردار شوند، و اگر مورد حمايت ملكه ويكتوريا قرار گيرند، در پرتو عنايت الهي به بالاترين خصلتها و ويژگيهاي بشري كه مايه عظمت، شرافت، دينداري و آزادي انسان است دست خواهند يافت.»
سرهنگ جرجگولر (1869-1790) فرماندار جنوب استراليا (1841-1838) ازجمله ديگر انگليسيهاي سرشناس بود و بيشتر يك صهيونيست سياسي بود كه از ديدگاه سياست انگليس به موضوع صهيونيسم نگاه ميكرد. وي مينويسد:
مشيت الهي، سوريه و مصر را در حدفاصل انگليس و مهمترين مناطق تحت استعمار و تجارت خارجي اين كشور يعني هند، چين، مجمعالجزاير هند و استراليا قرار داده است.
انگليس علاقه و نيازي به گسترش قلمرو خود ندارد چون در حال حاضر بيشتر از آنچه كه بتواند به آساني حفظ كند از اين نعمت خطرناك برخوردار است. در عين حال به كوتاهترين و مطمئنترين خطوط ارتباطي با سرزمينهاي تحت حاكميت خود سخت نيازمند است...
مصر و سوريه حلقه ارتباطي مستقيم انگليس با مستعمرات آن هستند. يك قدرت خارجي متخاصم و در عين حال مقتدر ميتواند تجارت و خطوط ارتباطي انگليس را از طريق اين دو كشور، به خطر اندازد.
از اينرو، آيندهنگري ايجاب ميكند كه انگليس تمامي تلاش خود را براي آرام ساختن اوضاع در اين دو سرزمين به عمل آورد. اوضاع در مصر بر اثر نفوذ انگليس به گونهاي چشمگير بهبود يافته است و اكنون زمان آن رسيده است كه انگليس از طريق مردمي كه توان و تلاش بيوقفه و پيگيري دارند يعني فرزندان واقعي خطه
سوريه، يعني قوم بنياسرائيل اوضاع اين سرزمين را سر و سامان دهد».
نويسندهاي گمنام، پيشبينيهايي را كه درباره بروز رويدادهاي خارقالعاده در قبال مردم يهود صورت ميگيرد به فال نيك گرفته است.
دكتر توماس كلارك نويسنده كتاب «فلسطين براي يهوديان » اين چنين نوشته است: «هر كسي كه تاريخ را مطالعه كرده و رويدادهاي جاري را به دقت تحت نظر داشته باشد، متوجه خواهد شد كه آشوبي دهشتناك در راه است و اگر قرار باشد كه از درون اين هرج و مرج، لهستانيها، هونها، مجارها، اسلاوها و ايتاليائيها هويت قومي خود را بازيابند، آيا نوبت آن نرسيده است كه قوم يهود نيز كه ما مسيحيان از بركت وجود آنها بهرهها بردهايم و اجدادشان بيش از چهارهزار سال قبل قوم برگزيده خداوند بودهاند، سر و سامان بگيرند؟ من به عنوان يك فرد انگليسي نميتوانم، چشمان خود را بر روي اين واقعيت ببندم كه گرچه بازگشت قوم يهود به فلسطين، موهبتي بزرگ براي اين قوم خواهد بود، اين اقدام بيشترين سود را نصيب ما خواهد كرد چون در برخي از مقاطع تاريخي تركيه در مقام يك
قدرت بيطرف و حفظ مرزهاي آن به مثابه يك خط حائل و تدافعي، براي انگليس ضروري بوده است و بدون شك اسكان يهوديان در فلسطين تحت حمايت انگليس، بايد بيش از هميشه لازم و ضروري تلقي شود.
اگر انگليس ميخواهد تا بار ديگر بر داد و ستد خود شالوده عظمت خود را بسازد، اگر يكي از نزديكترين و مناسبترين كانالها براي تجارت انگليس، در محل تلاقي سه قاره بزرگ قراردارد و اگر يهوديان در اصل افرادي تاجرپيشه هستند، آيا اقدامي طبيعيتر از استقرار آنها در امتداد اين شاهراه مهم تاريخي خواهد بود؟ حتي تصور وقوع چنين احتمالي نيز، انسان را به حيرت وا ميدارد. ميگويند، ادوار تاريخي چيزي جز گردش چرخ غولآساي زمان نيست و گذشته نيز چيزي جز بذر آينده را در بستر خود جاي نداده است.
در تحقق آنچه بدون شك بيش از يك احتمال ساده است، شهرهاي تقريبآ فراموش شده ويراني چون پالميرا ، بابل ، بغداد و به ويژه بالسوزه در محل تلاقي دو رودخانه بزرگ شرق (دجله و فرات) كه از موقعيتي تقريبآ برابر با قسطنطنيه برخوردارند بايد بار ديگر به مراكز پر رونق تجاري تبديل شوند و شكوه گذشته خود را باز يابند. سوريه بايد بار ديگر به محل فعاليت مردمي تاجرپيشه، تبديل شود چون اين كشور در مسير تجارت باستاني قرار گرفته است و به محض برچيده شدن سلطه عثماني از اين سرزمين، جاده تجارت باستاني بازگشائي خواهد شد. در صورت بازگشائي اين جاده تجاري، بار ديگر دادوستد در كانال قديمي آن سوي سوريه و در امتداد دره فرات، رونق خواهد گرفت... و چه كسي براي اداره تجارت شرق و غرب ماهرتر از يهوديان است؟
در بنادر اين سرزمين، كشتيهاي اروپايي محمولههاي خود را كه توليدات صنعتي دنياي غرب است تخليه ميكنند و در مقابل با محمولههائي از شراب، روغن، ابريشم و سنگهاي قيمتي شرق، باز ميگردند. سوريه تنها به دست مردمي شجاع، مستقل، پرشور و عميقآ مليگرا امنيت و آسايش خود را به دست خواهد آورد و اينگونه ويژگيها را ميتوان در يهوديان جستجو كرد. كشور و مليّت يهوديان را به آنها باز گردانيد تا ببينيد كه هيچ قدرتي در جهان نميتواند آن را بازپس بگيرد».