بررسي اوضاع سياسي و اجتماعي بلوچستان در دوره قاجار

اشاره
بررسي اوضاع سياسي و اجتماعي بلوچستان در دوره قاجار يكي از مسائل مهم تاريخ معاصر ايران است كه كمتر بدان پرداخته شده است. بلوچستان از نخستين مناطق جنوبي ايران بود كه در جريان رقابت كشورهاي اروپايي بر سر كنترل و تسلط بر هندوستان، مورد توجه آنها قرار گرفت. در جريان اين رقابتها سرزمينهاي مجاور هندوستان به عنوان معابر دسترسي به آن سرزمين اهميت خاصي يافت. انگليسيها كه پس از سالها مبارزه با رقيبان، توانسته بودند دست آنان را از هندوستان كوتاه نموده، كنترل تجارت و سياست در هندوستان را به دست بگيرند، براي امنيت بخشيدن به سرحدات آن، مصمم بودند مناطق حايلي را در مرزهاي شمال غربي هندوستان تشكيل دهند؛ و از اين زمان است كه سياست استعماري انگليسيها در اين ناحيه از ايران آغاز شد.
از جانب ديگر با تشكيل حكومت قاجار در ايران، شاهان اين سلسله تلاش كردند مرزهاي شرقي كشور را در سرزمينهاي ايراني گسترش دهند. توجه همزمان انگليسيها و دولت قاجار به بلوچستان موجب تقابل سياست آنان شد. در اين مبارزه ديپلماسي فعال انگلستان در برابر سياست منفعل قاجاري قرار گرفت و انگليسيها براي رسيدن به اهداف خود اقدامات وسيع و برنامهريزي شدهاي را انجام دادند و تلاش نمودند بلوچستان را به عنوان سنگ بناي سپر دفاعي هندوستان، از ايران جدا نمايند. در اين مقاله كوشش شده است ادوار دخالت انگليس در بلوچستان و شيوهها و راهكارهاي آنان در پيشبرد اهدافشان در بلوچستان مورد بررسي قرار گرفته و به واكنشهاي مردم بلوچستان در قبال آن توطئهها پرداخته شود.
رقابت فرانسه و انگلستان در هند و آغاز سياست انگليس در بلوچستان
خطر حملة ناپلئون به هندوستان موجب توجه دولت انگليس و كمپاني هند شرقي به مناطق همجوار هندوستان و راههايي شد كه احتمال حمله ناپلئون از آن طريق وجود داشت. ناپلئون كه در اين سالها قصد حمله به هندوستان را داشت پس از ناكامي در اجراي نقشه خود با همكاري پل اول تزار روسيه، متوجه دربار ايران شد. انگليسيها از توجه ناپلئون به ايران به وحشت افتادند، زيرا در آن زمان گمان ميرفت كه ناپلئون پس از اشغال مصر در سوريه و تركيه كنوني پيش رفته و از راه ايران (افغانستان و بلوچستان) به هند حمله نمايد.
در چنين شرايطي انگليسيها جان ملكم را به دربار ايران فرستادند و او پيماني با دولت ايران بست كه طبق آن، هر گاه ايران مورد حمله كشوري ديگر قرار گرفت، آنها مهمات جنگي لازم را به ايران برسانند. چون پس از شروع جنگهاي ايران و روسيه، دولتمردان ايران به استناد معاهده يادشده، خواستار مساعدت انگليسيها شدند و آنها از كمك به ايران خودداري كردند، در چنين شرايطي دولت ايران متوجه فرانسه شد و پيمان فينكنشتاين در 4 مه 1807م/25 صفر 1222ق بين دو كشور به امضا رسيد. ايران در اين معاهده در برابر تعهدات فرانسه متعهد شد كه هرگاه امپراطور فرانسه قصد نمايد از راه خشكي قشوني را براي يورش به هند بفرستد، هرگونه امكاناتي براي آنها فراهم نمايد.
با اعزام ژنرال گاردان از جانب ناپلئون به ايران، حكومت بريتانيا در لندن كه از تهديد فرانسويها به اندازه مقامات كلكته متوحش شده بود، به فعاليت پرداخت و نمايندگاني را به دربار ايران فرستاد. از جمله اين مأموران سروان جان ملكم بود كه او را به درجه سرتيپي ارتقاء دادند، اما از آنجايي كه در اين زمان رابطه ايران و فرانسه دوستانه بود، ملكم از جانب دولت ايران پذيرفته نشد.
خطر حمله ناپلئون از طريق ايران به هندوستان و پذيرفته نشدن ملكم موجب شد تا كمپاني هند شرقي و دولت انگليس به شناسايي و بررسي سرزمينهاي همجوار هندوستان در مرزهاي شمال غربي اين كشور بپردازند. يكي از اين سرزمينها بلوچستان بود. چنين بود كه سياست مداخلهجويانة انگليسيها در اين بخش از ايران آغاز شد و تا پايان قاجار به شكلهاي مختلفي ادامه يافت.
تلاشهاي انگليسيها براي شناسايي بلوچستان به طور رسمي همزمان با سفر سوم جان ملكم به ايران در سال 1810م/1225ق آغاز شد. يكي از اهداف مأموريت ملكم كسب اطلاعات صحيح درباره سرزمينهايي بود كه در شمال غربي هند قرار داشت. به دست آوردن اطلاعات از اين نواحي از مدتها پيش در هندوستان مورد علاقه بود و به خصوص در اين زمان كه تهاجم به هند توسط دشمن اروپايي امكان داشت، چندين افسر مستعد براي اين منظور همراه ملكم بودند. نخستين شخص از اين گروه، سروان گرانت بود كه مأموريت داشت درباره بخش غربي بلوچستان تحقيقاتي انجام و نتيجه را گزارش دهد.
شناسايي بلوچستان فقط توسط خود انگليسيها انجام نگرفت، زيرا نقشهبرداري و كسب اطلاعات دقيق در پارهاي نواحي براي اروپاييان ولو در لباس مبدل بسيار خطرناك يا از نظر سياسي بسيار حساس به شمار ميآمد؛ با اين حال براي دفاع از هند چارهاي جز شناسايي و نقشهبرداري از اين قسمتها نبود. طولي نكشيد كه براي حل اين مشكل راهحل زيركانهاي پيدا شد. شماري از هنديان را در فنون نقشهبرداري آموزش دادند و در هيأت و لباس روحانيان مسلمان به اين نواحي فرستادند. اين افراد با به خطر انداختن جان خود و طي صدها فرسنگ، سرزمينهايي را كه شناسايي نشده بود، مخفيانه نقشهبرداري كردند.
گرانت توانست طي مأموريت خود تمام سرزمينهاي بين خليج گُواتْر و جاسك را شناسايي كند و راه ورود به بلوچستان را براي ديگر هموطنان خود بگشايد.
از جمله ديگر مأموران سياسي و نظامي هيأت سِرجان ملكم، دو افسر انگليسي در هندوستان، سروان چارلز كريستي و ستوان هنري پاتينجر بودند كه مأمور شدند از راه خشكي استعداد طبيعي و اقتصادي و مناطق سوقالجيشي بلوچستان و بخش ديگري از ايران را ارزيابي كنند. پاتينجر و همكارش سفر خود را از بمبئي در سال 1810م/1225ق آغاز كردند و در لباس نمايندگان يك تاجر هندي براي خريد اسب به طرف شهر كلات كه در آن زمان مركز بلوچستان شرقي بود، حركت كردند. پاتينجر در كتاب خود گزارش كاملي از شهر كلات آورده است. او در اين شهر از يك واعظ كرماني اطلاعاتي درباره بمپور و كيچ كسب ميكند. پاتينجر و همكارش از كلات به نوشكي كه مركز اتصال راههاي بلوچستان و سيستان بود ميروند و كريستي مأمور شناسايي سيستان ميشود و پاتينجر مأموريتش را در بلوچستان ادامه ميدهد. در نتيجه اين مسافرت، اطلاعات فراواني در مورد قبايل و رؤساي آنها، شمار جنگجويان تحت فرمان هر يك از قبايل و اوضاع طبيعي اين سرزمينها به دست آمد كه موجب آشنايي اروپاييان با اين بخش از ايران شد.
ايران و گسترش مرزهاي شرقي
با پايان يافتن جنگهاي ايران و روسيه و با بسته شدن معاهده تركمانچاي در سال 1243ق/1828م دولتمردان ايران تصميم گرفتند مرزهاي شرقي ايران را به نواحي اصلي آن گسترش دهند، اما انگليسيها در اين زمان تصور ميكردند كه «دولت ايران هر قدمي به سمت هندوستان برميدارد، به طور قطع به اشاره دولت روسيه است.»
از آنجايي كه بعد از معاهده تركمانچاي دولت روسيه نفوذ زيادي در ايران به دست آورده بود، انگليسيها تصميم ايران را به پيشروي در سرزمينهاي شرقي، زمينهسازي براي حضور روسها در مرزهاي هندوستان ميدانستند، چرا كه روسها در اين زمان در آسياي مركزي مشغول پيشروي بودند و انگليسيها عقيده داشتند كه روسها هيچوقت از قدمهايي كه به جلو برداشتهاند، به عقب نخواهند نشست و سياست جاهطلبي روسها، آنها را مدام به طرف جلو تشويق خواهد كرد. بنابراين انگليسيها درصدد ممانعت از پيشروي ايران به طرف شرق برآمدند كه اولين مورد آن مسئله هرات بود.
خطر ديگري كه در اين زمان به نظر انگليسيها از جانب ايران متوجه هندوستان بود، اقدام ايرانيان در مقابل كمكخواهي ساكنان هندوستان بود، زيرا رفتار انگليسيها با سلاطين هند و ضبط اموال و اراضي آنها، تمام هندوستان را عليه انگليس برانگيخته بود، اما آن قدرت و امكانات را نداشتند كه بتوانند عليه سلطة آنها قيام كنند. از اين رو چشم سكنه آن جا به راههاي ايران و افغانستان متوجه بود، چنانكه همزمان با مأموريت مهدي عليخان در سال 1214ق/1799م نمايندهاي از جانب تيپوسلطان از «بقاياي سلاطين دكن» به دربار ايران آمد و از دولت ايران تقاضا كرد: «به دولت بهية انگليس سفارش رود كه در ولايت دكن طمع و تصرف نكرده باشند و چنانچه سلاطين صفويه، ملوك قطب شاهيه دكن را رعايت و حمايت ميفرمود، پادشاه ايران نيز جانب ايشان را مرعي دارد.»
در همين زمان نمايندهاي از جانب تالپورهاي سند كه از رويه تجاوزكارانه دولت انگليس در شرق دچار اضطراب و خواهان حمايت و اتحاد با شاه بر ضد انگليسيها بودند به دربار ايران آمد، اما سياست انگلستان در اين زمان چنان قوي و ضعف دولت ايران و ناآگاهي دولتمردان آن، چنان جدي بود كه جوابي به اين نمايندگان داده نشد. بايد توجه داشت كه امكان كمكخواهي مردم هندوستان از بلوچها نيز وجود داشت، زيرا قبلاً راجههاي هند از بلوچها براي رهايي از حملات افغانها كمك خواسته بودند.
با توجه به چنين اوضاعي و خطرهاي فرضي براي هندوستان است كه سياست ايجاد كمربند حايل براي اين سرزمين شكل ميگيرد. تا ايجاد چنين منطقة امني در اطراف هندوستان، سياست اصلي انگلستان در اين دوره متأثر از اين انديشه بود. سرانجام نتيجه اين سياست جدا شدن بخشهاي مهمي از ايران و شكلگيري مرزهاي خاوري ايران به عنوان نخستين نمونه از خطوط مرزي جديد بود.
آنچه كه در اين زمان موجبات پيشبرد اهداف انگليسيها را تا حدودي فراهم ميكرد، عدم تسلط دولت مركزي ايران و حضور كمرنگ دولت مركزي تا دورة فتحعليشاه بود. آنچه باعث شده بود كه قاجارها با گذشت چند سال از تأسيس اين سلسله نتوانند مرزهاي شرقي ايران را تا بلوچستان گسترش دهند، چند عامل بود:
اول اينكه آقا محمدخان مؤسس سلسلة قاجاريه چنان با مسائل ديگري درگير و عمر حكومت او كوتاه بود كه فرصت نيافت تا به شرق ايران توجه كند.
دوم اين كه با روي كار آمدن فتحعلي شاه و شروع جنگهاي ايران و روسيه، تمام توجه دولت قاجار معطوف به جنگ با روسها شد. بنابراين تا پايان دوره دوم جنگهاي ايران و روسيه فرصت توجه به بلوچستان پديد نيامد. در فاصله بسته شدن پيمان گلستان و شروع دور دوم جنگهاي ايران و روسيه، قاجارها فرصت توجه به بلوچستان را نيافتند. در اين فاصله، درگيري با كشور عثماني، شورش تركمنهاي استرآباد، شورش برخي از سران طوايف خراسان و حمله حاكم بخارا به خراسان فرصت كافي براي توجه به بلوچستان باقي نگذاشت. حتي در سال 1246ق/1830م كه عباسميرزا از يزد و كرمان بازديد كرد، فرصت توجه به سرزمينهاي مجاور اين نواحي يعني بلوچستان را نيافت، زيرا در كرمان بود كه به او دستور حركت به طرف خراسان داده شد تا به سركوب شورشهاي آن حدود بپردازد.
انگليسيها از چنين اوضاعي براي پيشبرد اهداف و برنامههاي خود در بلوچستان استفاده كردند و توانستند در چنين شرايطي مأموراني را در لباس مبدل به بلوچستان اعزام نمايند تا اين منطقه را شناسايي كنند.
عدم تسلط دولت مركزي ايران بر بلوچستان در آن دوره به معني چشمپوشي دولتمردان بر اين بخش از ايران نبود و گسترش نفوذ دولت مركزي در اين مناطق از جمله اهداف دولت ايران به شمار ميآمد. اين هدف را ميتوانيم در پاسخ فتحعلي شاه به زمان شاه حاكم افغان تشخيص دهيم، زيرا هنگامي كه زمانشاه حاكم افغان نمايندهاي نزد حاجي ابراهيم كلانتر صدراعظم ايران گسيل داشته، تقاضاي واگذاري خراسان را نمود، شاه در جواب فرستاده زمان شاه دستور داد بنويسند: «عزم همايوني اين بوده است كه حدود جنوب شرقي ايران را به وضعي كه در زمان پادشاهي صفوي بوده است برگرداند.» و اين تهديد چندان بياساس نبود، زيرا فتحعليشاه دستورهايي براي آمادگي نيروهاي دولتي جهت انجام اين مأموريت صادر كرده بود.
با توجه به پاسخي كه فتحعلي شاه در مقابل امير افغان نوشت، پيداست كه شاه قصد داشته است، حدود قلمرو ايران را به نزديكي رود سند برساند، اما شروع جنگ با روسيه و گرفتاري نيروهاي ايران در نواحي شمال، براي چندين سال مانع از تحقق اين هدف گرديد و در نتيجه بلوچستان تا اواخر پادشاهي فتحعلي شاه و اوايل سلطنت محمدشاه استقلال داخلي خود را حفظ نمود.
نخستين حضور حاكميت قاجاري در بلوچستان
آنچه در منابع داخلي در مورد نخستين حضور قاجارها در بلوچستان موجود است متفاوت با گزارشهاي مأموران انگليسي است. انگليسيها كه اصليترين هدف آنها در بلوچستان زمينهسازي براي جدايي اين بخش از ايران بود در گزارشهاي خود نوشته بودند: «نه تنها در بمپور از قدرت و نفوذ شاه اثري نيست بلكه در مكران كه منتها نقطة غربي است هيچ نشانهاي از قدرت شاه وجود ندارد.»
كاپيتان گرانت اولين انگليسي كه در سال 1809م/1224ق وارد بلوچستان شد و از قسمتهاي غربي مكران عبور نمود، دربارة بلوچستان چنين نوشته است: «آن مملكت به كلي از ايران جدا بود.» پيداست كه چنين گزارشهايي با هدف زمينهسازي جدايي اين بخش از ايران از خاك اصلي بود.
مهمترين منبعي كه به چگونگي گسترش قدرت قاجارها در بلوچستان پرداخته است «رسالة جغرافيا و تاريخ بلوچستان» است. با توجه به گزارشهاي اين منبع ارزشمند، ابراهيمخان ظهيرالدوله، حاكم كرمان در سال 1219ق با آماده كردن سپاهي، فرماندهي آن را به ابوالقاسم خان گروسي داد و او تا نزديكي بمپور رفته و از «بعضي دهات و ايلات آنجا شتر و گوسفند زيادي غارت كرد و پنجاه شصت نفر از پسر و دختر از بلوچيه اسير نمود و به بندگي به شهر كرمان خدمت ابراهيمخان فرستاد.» اين حملات تا دو سال ديگر نيز ادامه يافت.
حملات اوليه قاجارها به بلوچستان براي گشودن اين بخش از ايران كه بعد از نادرشاه يك دورة خودمختاري را تجربه ميكرد، غارتهايي بيش نبود. نتيجه حملات سالهاي 1219 تا 1221ق اسارت گروهي از مردم بيپناه و غارت اموال آنها بود. مهمترين نتيجة اين حملات ايجاد جوّ وحشت و بدبيني در بلوچستان نسبت به حكومت مركزي بود.
اما در شرايطي كه برخورد خشن قاجارها، موجب نارضايتي مردم اين بخش از ايران شده بود و انتظار ميرفت كه چنين اوضاعي موجب پيشبرد اهداف انگليسيها در بلوچستان شود، هيچيك از سرداران بلوچ حاضر نبودند با ترجيح منافع شخصي بر منافع ملي با انگليسيها در اين زمينه همكاري نمايند؛ و از اين جا بود كه برنامههاي انگليسيها براي پيشبرد مقاصدشان در جرياني ديگر خلاصه شد و آن تحريك آقاخان محلاتي براي جدايي بلوچستان و كرمان از ايران بود.
شورش آقاخان محلاتي و گسترش آن در بلوچستان
محمدشاه در اولين سال سلطنت خود (1250) آقاخان اسماعيلي مذهب را به حكومت كرمان منصوب كرد و در سال 1252 طي فرماني به او دستور داد «به سمت كيج و مكران و سيستان حركت كند و آن بلاد را مفتوح نمايد.» آقاخان در اجراي دستور شاه، برادرش ابوالحسن خان را مأمور فتح بمپور و بلوچستان نمود. پس از بركناري و قتل قائممقام و به قدرت رسيدن حاج ميرزا آقاسي، آقاخان معزول شد.
الف. پيشروي ايران به سوي هرات و تحريك آقاخان
پس از بسته شدن معاهده تركمانچاي در شعبان 1243ق/فوريه 1828م نفوذ سياسي و اقتصادي روسيه در ايران افزايش يافت و روسها در اين زمينه از انگليسيها پيش افتادند. افزايش نفوذ روسيه در ايران موجب نگراني انگليسيها شد، زيرا آنها نفوذ روسيه را در ايران قدمي جهت نزديك شدن به هندوستان ميپنداشتند.
به دنبال تصميم دولتمردان ايران به پيشروي در بخشهاي شرقي كشور از جمله هرات و بلوچستان پالمرستون وزير خارجه انگلستان، در سال 1835م/1253ق به اليسون وزيرمختار انگليس در ايران دستور داد كه به پادشاه جديد ايران (محمدشاه) بگويد راضي نشود كه اقدامات او منجر به جنگ با افغانستان گردد.
محمدشاه كه عليرغم درخواست انگليسيها هرات را به محاصره گرفته بود در اثر تهديدهاي آنها و تصرف جزيره خارك، به ناچار دست از محاصره هرات كشيد و در جماديالثاني 1254ق به تهران بازگشت.
دولت انگليس و كارگزاران حكومت هندوستان بعد از رفع محاصرة هرات، رابطة سياسي خود را با ايران قطع كردند، اما با پايان دادن به ارتباطات رسمي جاسوسهاي انگليسي در لباسهاي مختلف در ايران به فعاليت پرداختند و براي اين كه دولت ايران دوباره فرصت پيشروي در مرزهاي شرقي را نداشته باشد، موجبات شورشها و طغيانهايي را در ايران فراهم نمودند كه سالها ادامه داشت. از جمله اين اقدامات حمايت انگليسيها از آقاخان و تحريك او به فعاليتهايي براي جدايي بلوچستان از ايران بود.
ب. آغاز شورش آقاخان
آقاخان با جعل چند فرمان حكومتي به نام محمدشاه به طرف كرمان حركت كرد. هنگامي كه آقاخان وارد كرمان شد، عوامل انگليس در كرمان و بلوچستان جمعي از سواران سيستاني و بلوچ و افغان را به هواخواهي او گرد آورده بودند. تعداد اين نيروها را چهار هزار نفر نوشتهاند.
اين مرحله از شورش آقاخان با اعزام حبيبالله خان امير توپخانه سركوب شد. بعد از در هم شكسته شدن شورش، آقاخان از بلوچستان به سوي قندهار فرار كرد.
اين بار انگليسيها تصميم گرفتند در جايي ديگر از او استفاده نمايند. بنا شد آقاخان با حمايت آنها هرات را تصرف كرده، در آنجا ساكن شود، تا بخش ديگري از سپر دفاعي هند ساخته شود؛ هر چند كه تلاش انگليسيها نخستين بار براي انجام اين هدف در بلوچستان با شكست مواجه شده بود.
زماني كه انگليسيها ميخواستند، هرات را به وسيله آقاخان جدا كنند، خبر حوادث كابل و قيام مردم افغان عليه انگليسيها به آقاخان رسيد و چنين بود كه «تقدير مخالف تدبير آمد و خلل فاحشي در احوال صاحبان انگريز [انگليس] ظاهر شد.»
پس از اين ماجرا انگليسيها مجدداً به آقاخان مأموريت دادند بار ديگر تلاش خود را براي جدايي بلوچستان انجام دهد. اين بار او برادر خود محمدباقرخان را با تجهيزات كامل، روانه بلوچستان نمود (1261ق/1844م).
اما آنچه اين بار موجب شكست آقاخان در دومين تلاشش براي جدايي بلوچستان شد، مسئلهاي نبود مگر همكاري بلوچها با نيروهاي دولتي و تحريك عدهاي از سرداران ناحيه سرحد بلوچستان توسط دولت در حمله به مناطقي كه در دست برادران و طرفداران آقاخان بود. آقاخان نيز يكي از علل ناكامي برادرانش را «نفاق خوانين بلوچيه و نوكرها بعد از اقتدار و تحريك نمودن بعضي از سالارهاي سرحد» ميداند.
در آخرين سال سلطنت محمدشاه (1263ق/1846م) انگليسيها تلاش كردند با ترفند پايهگذاري فرقهاي جديد، آقاخان را مأمور بلوچستان نمايند به همين منظور به كلنل استوارت رئيس سازمان جاسوسي انگليس در هند دستور داده شد كه هر چه زودتر عدهاي را به دور آقاخان جمع كند و مقدمات كار را فراهم نمايد؛ فرقهاي كه خود آقاخان نيز مطالب زيادي درباره آن نميدانست.
اين بار، اين برنامه انگليسيها با مخالفت حاجي ميرزا آقاسي صدراعظم در برابر درخواست شيل وزيرمختار انگليس مبني بر اجازه ورود آقاخان به ايران، ناكام شد. حاجي ميرزا آقاسي در جواب شيل نوشته بود: «در صورتي كه از راه فارس يا عتبات عاليات يا از راه كرمانشاه با عيال خود بخواهد به محلات بيايد و در خانه بنشيند كسي با او حرفي ندارد.»
بيترديد، علت اصلي حمايت انگليسيها از آقاخان استفاده از او براي گذاشتن نخستين سنگ بناي كمربند حفاظتي هند بود. انگليسيها كه از سالها قبل، اجراي چنين نقشهاي را دنبال ميكردند، جدايي بلوچستان و واگذاري حكومت اين ناحيه را به آقاخان، نقطه شروع مناسبي براي ايجاد كمربند حفاظتي هندوستان ميديدند و عدم تسلط دولت مركزي بر بلوچستان، آنها را به انجام موفقيتآميز اين نقشه اميدوار ميكرد.
سياست انگليسيها در بلوچستان در دوره ناصرالدين شاه
با آغاز سلطنت ناصرالدين شاه و توجه دولت مركزي به بلوچستان، سرداران و حاكمان نواحي مختلف اين ناحيه داوطلبانه اطاعت خود را از دولت مركزي اعلام نمودند. انگليسيها كه تحولات اين بخش از ايران را زير نظر داشتند، نگران شدند، زيرا با گسترش مرزهاي شرقي ايران، ايران و همچنين روسيه را چند قدم نزديكتر به هند ميديدند.
با توجه به چنين اوضاعي، دولت انگليس در سال 1270ق/1853م به منظور جلوگيري از گسترش نفوذ بيشتر ايران بر بلوچستان مأموراني را از سند به بلوچستان اعزام كرد. جاسوسان انگليسي مردم بلوچستان را تحريك به شورش عليه ايران نموده و به مردم اين ناحيه قول دادند در صورت حمله دولت ايران به آنها «هر نوع اعانت پولي كه بخواهيد ما از شما كرده و سرب و باروت و تنخواه در خفيه خواهيم داد.»
مأموران انگليسي با دامن زدن به حوادثي ازجمله فاجعة بمپور كه در زمان محمدشاه روي داده بود، به مردم بلوچستان، اعلام كرده بودند كه هدف دولت انگليس «آسودگي و رفاهيت جميع خلقالله است و هرگز ظلم و ستم نزد ما يافت نميشود و هرگاه دولت ايران قدري از حالا قويتر شود، همه شما را كشته و زن و بچه شما را اسير كرده و شما را نابود خواهد ساخت.»
انگليسيها در اين سالها سعي ميكردند با ايجاد جو بدبيني در ميان مردم بلوچستان، آنها را به شورش عليه دولت مركزي وادارند. ولي اقدامات آنها در اين زمان هم به نتيجهاي نرسيد، زيرا هيچيك از مردم بلوچستان و سرداران بلوچ به اين پيشنهاد انگليسيها توجهي نكردند و حاضر به همكاري با دولت بيگانه انگليس عليه آب و خاك خود نشدند.
معاهده پاريس (1857م/1273ق) و ارتباط آن با بلوچستان
به دنبال تحولاتي كه در سال 1272ق در شرق ايران روي داد و درخواست كمك محمد يوسفخان دراني حاكم شهر هرات از حسامالسلطنه فرمانفرماي خراسان در برابر حملات دوستمحمدخان امير كابل، حاكم خراسان به همراه حسينعلي ميرزا فرمانفرما توانست هرات را گشوده و به نام ناصرالدين شاه در اين شهر خطبه بخواند. سقوط هرات انگليسيها را به وحشت انداخت، زيرا علاوه بر اينكه آنها با سقوط اين شهر مرزهاي هند را در خطر ميديدند، در اين زمان مقدمات يك شورش بزرگ در هند عليه انگليسيها آماده ميشد. بنابراين اقدام به تصرف جزيره خارك، كرانههاي بوشهر و محمره (خرمشهر) نمودند و با اين كار دولت ايران را مجبور به انعقاد معاهده پاريس كردند كه طي آن بخشي از شرق ايران با عنوان افغانستان به طور رسمي از خاك اصلي ايران جدا شد.
با بسته شدن اين پيمان راه براي جدايي بخش ديگري از شرق ايران يعني بلوچستان و كامل شدن منطقه حايل هندوستان باز شد.
شورش هند و تصميم دولت انگليس براي كشيدن خطوط تلگراف از خاك ايران
به هنگام شورش بزرگ مردم هندوستان در سال 1857م/1274ق، ضرورت ايجاد ارتباط تلگرافي با هندوستان براي دولتمردان انگليس آشكار شد، زيرا در اين زمان ارسال و دريافت يك پيغام بين هند و انگليس نزديك به سه ماه طول ميكشيد. چنين بود كه انگليسيها توانستند امتياز كشيدن خطوط تلگرافي را در سال 1279ق/1862م با دولت ايران به امضا رساندند. بعد از كسب اين امتياز وزارت خارجه بريتانيا به دولتمردان انگليسي توصيه كرد كه چند هزار ليره به منظور اهداء به شاه ايران و وزيران و مأموراني كه به عقد قرارداد كمك كردهاند، فراهم آورد و بدين ترتيب «از خدمت بزرگ دولتمردان ايران به ملت بريتانيا به ويژه حكومت هندوستان» قدرداني شود.
محمود محمود مؤلف كتاب تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در قرن نوزده، در مورد اهميت كشيدن خطوط تلگراف انگليس در ايران نوشته است «رشته سيم تلگراف» با رشته سياست انگليس در ايران مربوط ميباشد. چرا كه از هر محلي كه سيم تلگراف عبور ميكرد، نفوذ دولت انگليس بر آنجا برقرار ميشد.
با كشيده شدن سيمهاي تلگراف، سواحل ايران از اروندرود تا بلوچستان كه داراي اهميت استراتژيك بود و يكي از راههايي به شمار ميرفت كه روسها براي دسترسي به آبهاي آزاد و رقابت با انگليسيها در نظر داشتند، با شبكه تلگرافي، تحت نظارت و كنترل انگليسيها قرار ميگرفت.
به هنگام شروع به كار انگليسيها در مناطق ساحلي بلوچستان براي احداث خط تلگراف، ابراهيمخان سرهنگ حاكم بم و بلوچستان، مأموران انگليسي را كه مشغول كشيدن خطوط تلگرافي بودند تهديد كرد و افراد ايل رند بلوچ را تحريك كرد تا منطقه را ناامن سازند.
در چنين اوضاعي بود كه وزيرمختار انگليس، تامسون در ديدار با ميرزا مهدي خان نماينده وزارت خارجه ايران درخواست كرد كه «حكمي به ابراهيم خان سرهنگ نوشته شود كه متعرض نباشد كه مايه زحمت و معطلي گماشتگان اين كشور بشود.»
با شروع به كار مأموران انگليسي براي كشيدن خطوط تلگرافي، مسئله حقوق دولت ايران در جنوب بلوچستان به طور رسمي مطرح شد و دولت ايران به سفير انگليس در تهران اعلام نمود: «اگر قبل از قرارداد شرايط لازم گماشتگان دولت انگليس بخواهند اسباب كشيدن آن را در خشكي خاك اين دولت فراهم آورند، حكام و سردمداران اين دولت حق ممانعت خواهند داشت و اولياي دولت عليه هم، رفتار آنها را تصديق خواهند نمود.»
اصرار ايران بر حفظ حقوق خود در بلوچستان، دستآويز مناسبي بود براي انگليسيها در جهت جدايي بخشهايي از بلوچستان. بنابراين در چنين شرايطي كميسيون مشتركي بين ايران و خاننشين كلات كه بر بخشهاي شرقي بلوچستان حكومت داشت به حكميت انگليس تشكيل گرديد. قبل از بيان وقايع و رويدادهايي كه در جريان تشكيل اين كميسيون روي داد لازم است، زمينههاي تشكيل اين كميسيون بيان شود.
زمينههاي تشكيل كميسيون اول مرزي بلوچستان
الف. گسترش حاكميت ايران در شرق و نگراني انگليسيها
كشيدن خطوط تلگراف از بلوچستان و ناديده گرفتن حقوق ايران در اين منطقه موجب گرديد دولتمردان تصميم به گسترش دايره نفوذ خود در بلوچستان بگيرند. با پيشروي نيروهاي ايران در شرق كشور، تامسون وزيرمختار دولت انگليس در ديدار با مستوفيالممالك در مورد توجه نيروهاي ايران به بلوچستان گفته بود: «اگر واقع شود خلاف رضاي انگليس و اگر نشود موجب امتنان آن دولت خواهد بود.» در چنين شرايطي وقتي در مارس 1869م/1285ق ايران به سوي كلات پيشروي كرد، نايبالسلطنه هندوستان و حكمران بمبئي از چارلز اليسون خواستند كه در اين كار دخالت كند. ميرزا سعيدخان وزير خارجه طي يادداشتي توضيح داد كه سرزمينهاي مورد بحث پيوسته جزو خاك ايران بودهاند و دولت ميخواهد دوباره در آنجا نظم برقرار كند.
ب. فتوحات روسها در آسياي مركزي و به خطر افتادن امنيت هندوستان
پيشروي سريع روسها به سوي هند، در زمان الكساندر دوم، مايه وحشت انگليسيها شد و در نظر آنان حتي وسيعترين كويرها و بلندترين كوهها و ژرفترين درياها براي نگهباني هند ارزشمندترين مستعمره آنها كافي نبود، زيرا از زمان نقشه ناپلئون براي حمله به هند، ترس و بدگماني اسباب وسوسه و خيال انگليسيها شده بود، اما خطر روسيه براي هند جنبه پايدار و مداوم داشت، چرا كه روسيه خيلي بيشتر به هندوستان نزديك بود و با ممالك همسايه آن امپراتوري مرزهاي مشترك داشت و يكي از اين همسايهها ايران بود.
به دنبال پيروزيهاي نظامي روسيه در دور دوم جنگهايش با ايران، بر نفوذ سياسي ـ اقتصادي آن كشور در ايران افزوده شد و روسها بعد از عهدنامه تركمانچاي توانستند كاملاً در امور ايران دخالت كنند. در اين سالها سياست روسها در ايران تغيير كرده و ديگر از ايران براي تهديد مستقيم هند استفاده نميكردند، بلكه قصد داشتند به تدريج تسلط اقتصادي خود را بر ايران تثبيت كنند و از اين راه خود را به تدريج به سواحل اقيانوس هند نزديك كرده، از آنجا به عنوان مبدأ صدور كالاهاي تجاري امپراتوري روسيه و رقابت با انگلستان و تهديد هندوستان استفاده نمايند.
در چنين شرايطي و بر اثر فشارها و اصرار انگليسيها دولت ايران موافقت كرد خطوط مرزي در شرق ايران را تعيين نمايد. به همين منظور گلد اسميد از طرف دولت انگلستان، حركت نمود و دستور داشت به تهران برود و سپس به همراه كميسر دولت ايران عازم سيستان گردد و در آنجا با معاينه محل و رسيدگي به ادعاهاي طرفين اظهار عقيده نموده، رأي بدهد و حدود و سرحدي را معين نمايد تا براي دولت ايران و افغانستان حدود دايمي شناخته شود.
درخواست امير افغان شيرعليخان مبني بر مداخله بريتانيا در اختلافات مرزي با ايران فرصت مناسبي براي حكومت هند بود تا خط مرزي بلوچستان را كه مدتها در پي تعيين آن بودند نيز مشخص كنند.
از طرف دولت ايران ميرزا معصوم خان انصاري به عنوان رئيس كميسيون مرزي انتخاب شد و نمايندگان ايران و انگليس براي تعيين مرز سيستان از تهران حركت كردند.
در تاريخ 16 شعبان 1287ق ميرزا معصوم خان از اصفهان نامهاي به وزيرخارجه ايران، ميرزا سعيدخان فرستاد. او در اين نامه نوشته بود: «مأمور مخصوص دولت انگليس در رفتن به سيستان مضايقه ميكند و فقط منظورش رفتن به بلوچستان است.»
اختلافنظر بين نماينده ايران و انگلستان ادامه يافت و سرانجام بعد از مكاتبات مكرر نماينده ايران، در شوال 1287ق به او جواب داده شد كه ميتواند قبل از تعيين حدود سيستان به همراه گلد اسميد، حدود بلوچستان را تعيين نمايد. گلد اسميد كه در جريان كشيدن خطوط تلگراف از جنوب بلوچستان در سال 1279ق اطلاعات كاملي از بلوچستان به دست آورده بود، توانست از اين اطلاعات به سود دولت هند انگليس در جريان كميسيون مرزي استفاده نمايد.
در جريان تشكيل كميسيون اول مرزي، دولت ايران متوجه نقش سرداران بلوچ در تعيين مرز و حفظ حقوق ملكي ايران در بلوچستان گرديد و اين در حالي بود كه از سالها قبل، انگليسيها فعاليتهايي براي جلب سرداران بلوچ به سوي خود آغاز كرده بودند كه موفقيتآميز نبود. از طرف ديگر نارضايتي از عملكرد و سياستهاي دولت قاجار به حدي بود كه احتمال از دست رفتن بخشهاي وسيعي از بلوچستان وجود داشت، زيرا با اظهار تمايل سرداران بلوچ به دولت هند انگليس، بهانهاي به دست انگليسيها ميافتاد تا آن نواحي را جزو قلمروي خان كلات به شمار آورند. در توصيه نامهاي كه گلداسميد از طرف دولت هند انگليس همراه داشت، يكي از مسائلي كه به نظر انگليسيها در تعيين حدود مرزي نقش زيادي داشت اقرار سرداران نواحي مورد اختلاف به پذيرش و اطاعت از دولت ايران و يا خان كلات بود.
انگليسيها در چنين شرايطي از هرگونه اقدامي براي متمايل ساختن مردم بلوچستان و حاكمان بخشهاي مختلف آن خودداري نميكردند. گلداسميد زماني كه براي شروع به كار در تعيين حدود مرزي به طرف بمپور حركت ميكرد در بين راه به بلوچي برخورد كه پاي او شكسته شده بود. به دستور گلداسميد آن شخص مصدوم را به بمپور آوردند و او به پزشك انگليسي همراه هيأت خود دستور داد كه «پاي او را بسته و چاق نمايد» و در همان روزهايي كه در بمپور بود براي «نمايش انسانيت و مهرباني ملت انگليس» بندبازي را براي انجام عمليات نمايشي در ميدان اصلي بمپور خواسته بود و همان روز آن شخص پا شكسته را جلوي چادر خود بر روي تختي جا داده و بالين سفيدي زير سرش گذاشت به ملاحظة اينكه شايد همه مردم او را نبينند و ريسمان بازي بيثمر بماند خود پيش مصدوم رفت و پاي مصدوم را باز كرد و شروع به مداواي آن كرد، «حال بندگان جنابعالي تصور فرمايند خود اين عمل در انظار مردم بلوچ به حد پايه مستحسن و غريبه و تا چه اندازه از مردم جلب قلوب ميكند.» بسيار جالب است در شهري كه مردم هنوز جنايت امير توپخانه را فراموش نكرده بودند انگليسيها چگونه به جلب قلوب مردم ميپرداختند.
انگليسيها براي جلب سرداران بلوچ ايراني عدهاي از سرداران معروف ناحيه كلات را با خود به بمپور آورده بودند. گلداسميد ميخواست از رابطه دوستانه و پيوندهاي خانوادگي سرداران بلوچستان ايران و خانهنشين كلات استفاده كند و با متمايل ساختن سرداران بلوچ تحت حاكميت ايران، بخش بيشتري از خاك ايران را در بلوچستان جدا نموده و به خان كلات واگذار نمايد.
ميرزامعصومخان نيز قصد داشت با همراه بردن سرداران بلوچ تحت حاكميت ايران به گوادر و ايجاد زمينه براي ملاقات بين آنها، وسيله جلب حاكمان آن نواحي را به ايران فراهم نمايد. گلداسميد كه بر اين امر واقف بود به نماينده ايران اجازه نداد به همراه سرداران بلوچ وارد گوادر شود، زيرا به نظر او ممكن بود سرداران آن بخش از بلوچستان در نتيجه ملاقات با سرداران بلوچ ايراني به حكومت ايران مايل شوند.
وحشت انگليسيها از سرداران و خوانين بلوچ به حدي بود كه گلداسميد در يكي از نامههايش به ميرزا معصوم خان تأكيد كرده بود كه «خوانين با اطلاع بلوچستان» و ابراهيمخان سرتيپ حاكم بم و بلوچستان، نبايد به همراه ميرزا معصوم خان به منطقة پيشِن كه او به عنوان يكي از محلهاي مذاكره تعيين كرده بود، بيايند.
نماينده انگليس در كميسيون اول مرزي، از آمدن سرداران بلوچ و ابراهيمخان به گوادر كه به نظر انگليسيها قلمروي خان كلات بود، وحشت داشت، زيرا علاوه بر احتمال اقدام نظامي اين سرداران، امكان داشت كه سرداران قلمرو خان كلات در ديدار با ديگر سرداران بلوچ به جانب ايران متمايل شوند. در چنين شرايطي بود كه گلداسميد در نامهاي به اليسون وزيرمختار انگليس در ايران از او خواست از اولياي دولت ايران خواهش نمايد كه «بلادرنگ احكامات موكد صادر شود تا ابراهيم خان با قشون ايراني از بمپور به سوي سرحد حاليه حركت نكند و حكم بدهند كه مأمور ايران فقط با عملجات شخصي خودش به گوادر براي گفتگو با من بيايد.»
در مقابل ميرزا معصوم خان نماينده كشورمان در اين كميسيون طي نامة محرمانهاي كه براي وزارت امور خارجه ارسال كرد، با توجه به اعلام آمادگي سرداران بلوچ براي دفاع از حدود قلمرو ايران و حفظ حقوق ايران در بلوچستان، نوشت: «به اندك توجهي از طرف دولت تمام بلوچستان به تصرف ايران درخواهد آمد.»
نمونههاي ديگري از وطنخواهي و ميهندوستي مردم بلوچستان را در اين وقايع ميبينيم؛ از جمله: هنگامي كه ميرزا معصوم خان براي انجام مأموريت حدود مرزي به بمپور آمده بود، آزادخان خاراني ، بلوچ خان برادرزادة خود را همراه با عدهاي از سرداران ناحيه خاران، نزد او فرستاده بود تا بدين وسيله اطاعت خود را از دولت ايران اعلام نمايد. نمايندگان آزادخان در ديدار با ميرزا معصوم خان گفته بودند كه «خدادادخان (حاكم كلات) مثل ما يكي از نوكران دولت ايران است و كلات را مرحوم نادرشاه (افشار) در عوض خدمات اجداد او به آنها تيول مرحمت فرموده، چنانچه پنجگور را به اسلاف ما محل مواجب مقرر دانسته و به موجب اين رقم نادر سالها در دست ما بود.» بلوچخان سواد دستور نادرشاه را براي نمايندة ايران به همراه آورده بود و او نيز اين رقم نادري را براي وزير خارجه ارسال داشت.
نماينده حاكم خاران همچنين در اين مأموريت به ميرزا معصوم خان و ابراهيم خان اعلام داشته بود، اگر وكيلالملك اجازه بدهد «و اگر بخواهد صدق دعوت و غيرت فرديت من و طايفه مرا نسبت به سركار اعليحضرت شاهنشاهي به رأيالعين مشاهده نمايد اجازه بدهند در فاصله چند روز كيچ را از لشكر و توپ خدادادخان خالي و به دست گماشتگان ايشان بسپارد.»
ابراهيم خان حاكم بلوچستان عقيده داشت «از جانب دولت ايران مرحمتي در حق سردار آزادخان مبذول شود و او به جان و مال خدمتگزاري دولت عليه ايران را قبول ميكند و چون صاحب ايل بزرگ و طايفه دلير و جنگجو است در فقرة سيستان هم به خدمت دولت قوي شوكت درميآيد.»
علاوه بر آزادخان، هنگامي كه ميرزا معصوم خان به دستور ميرزا سعيدخان مأمور شد به گوادر برود، در اين شهر يكي از سرداران بلوچ از طرف خود نمايندهاي نزد ميرزا معصومخان فرستاده بود و نماينده اين سردار به ميرزا معصوم خان گفته بود: «مأمور كلات سردار فقير محمدخان منتهاي آرزو دارد كه شما را ببيند و درد دلي از انگليس با شما داشته باشد ولي هاريسن صاحب مأمور كلات شب و روز مواظب است و نميگذارد و به جناب ختمي مآب صد قسم كه ما را هاريسن صاحب به گوادر آورده و ابراهيم خان سرتيپ ميداند كه من يكي از چاكران شاه ايرانم و اگر تمپ و بليده به دست انگليسيها افتاد يقيناً خود و اقوام من به بمپور رفته رعيتي دولت عليه را اختيار خواهيم كرد.» اين سردار بلوچ همچنين گفته بود «جنرال گولداسميد ... در كوچه و باهه مردم را به خود رام ميكند كه به مقام تبعيت خان كلات برآيند.»
دلبستگي بلوچهايي كه در قلمروي خان كلات سكونت داشتند به ايران به حدي بود كه بعد از مأموريت گلداسميد و ميرزا معصوم خان، پنج نفر سوارهنظام با لباس و اسلحه و ملزومات نظامي از كلات فرار كرده و به كرمان آمدند تا به اين وسيله اعتراض خود را به دخالت انگليسيها در تقسيم بلوچستان نشان دهند.
به هر حال با تمام آمادگي مردم بلوچستان براي حفاظت از حقوق حقة ايران در بلوچستان متأسفانه دولتمردان آن دوره از اين فرصت مناسب براي حفظ حقوق كشورمان استفاده نكردند و به نداي آنها كه ريشه در وطندوستي و هويت ايراني آنها داشت، پاسخ مثبتي داده نشد.
سرانجام با همه ايستادگيهاي مردم بلوچستان و ميرزا معصومخان و تلاشهاي ابراهيم خان سعدالدوله حاكم بم و بلوچستان در مقابل تحريكات و فزونطلبيهاي انگليسيها، در هفتم ذيالحجه 1287 از جانب وزير امور خارجه به ميرزا معصوم خان ابلاغ شد كه «به من حكم شد كه به شما اطلاع بدهم كه در امر ملاحظه كردن مكانهاي نزديك سرحد در امر جستجو نمودن و خبر گرفتن به رضاي جنرال گلداسميد عمل نماييد.» و در ادامه از نماينده ايران خواسته بود كه نقشهاي از نواحي مورد اختلاف تهيه كرده و به تهران بياورد و مأمور كلات را در هيأت مرزي بپذيرد و به همراه خود افراد مسلح غير ضرور نبرد. و چنين بود كه با همة اين تلاشها، دولت ايران در اوت سال 1871/جماديالآخر 1288 پذيرفت كه نقشه و يافتههاي يكجانبة گلداسميد مبناي صدور رأي نهايي قرار بگيرد.
قيام مردم بلوچستان عليه دخالت انگليسيها، در دوره مظفرالدين شاه
از ابتداي استقرار انگليسيها در سواحل بلوچستان، حملات پراكندهاي كه نشانه اعتراض مردم به حضور بيگانگان بود، به نفع آنها انجاميد. اما از آنجايي كه مأموران و تلگرافچيان انگليسي از حمايت دولت مركزي ايران برخوردار بودند، اعتراض عليه حضور بيگانگان به صورت حملاتي پراكنده و سازمان نيافته بود. پس از كشته شدن ناصرالدين شاه كه شورش عليه ظلم و ستم حكام، بلوچستان را فرا گرفت، زمان مناسبي براي حمله به انگليسيها كه مردم بلوچستان به آنها به چشم كافر و بيگانه مينگريستند، فراهم شد. چنين بود كه همزمان با شورش سردار حسين خان، خليفه خيرمحمد كه از روحانيان بلوچستان بود، مقابل حضور انگليسيها قيام كرده و عليه آنها اعلام جهاد نمود.
حمله به منافع انگليسيها با تصرف پايگاه آنها در چابهار آغاز شد، اما بعد از مدت كوتاهي انگليسيها كه تجهيزات پيشرفتهتري داشتند، توانستند پايگاه خود را بازپس گيرند و از آنجا كه مقابله مستقيم با نيروهاي انگليسي كه از سلاحهاي پيشرفتهاي استفاده ميكردند، امكان نداشت، خليفه خيرمحمد و نيروهايش، شروع به قطع سيمهاي خطوط تلگراف نمودند.
در جريان يكي از حملات به تلگرافخانه انگلستان گريوز كه رئيس خطوط تلگرافي از جاسك تا گوادر بود در اواخر نوامبر 1898/جماديالاول 1316ق در كنار رودخانه راپيچ به قتل رسيد. با كشته شدن اين مأمور انگليسي، سرپرسي سايكس كه ميتوان او را مطلعترين مأمور انگليسي درباره بلوچستان دانست، مأمور سركوب مردم شد. به نظر سايكس قيام مردم در بلوچستان در اين زمان دو علت داشت:
1. اعزام نشدن نيروهاي دولتي بعد از مرگ ناصرالدين شاه به بلوچستان
2. پيشرفت قواي سلطان عثماني در خاك يونان كه به نظر او شادي و غوغاي كمنظيري بين تمام مسلمانان ايجاد كرده بود
سايكس همچنين نوشته است كه غلبه سلطان عثماني بر موطن اسكندر كبير واجد اهميت شاياني بود و عامه به ويژه طبقه روحانيون استفادههاي تبليغاتي زيادي از آن كردند.
پس از آغاز شورش عليه انگليسيها از طرف دولت ايران احمدخان دريابيگي با اطلاع از كشته شدن مأمور انگليسي، مأموريت يافت از بوشهر براي سركوبي مهاجمان حركت كند و به سايكس نيز با ناو پيجن مأموريت داده شد «به محل وقوع حادثه برود و براي كشف مجرم حقيقي و محاكمه مرتكبين با مأموران ايران مساعدت و به طور كلي بر جريانات نظارت نمايد.»
قبل از شروع عمليات عليه معترضان، سايكس لازم ميديد كه بداند آنها چه نوع سلاحهايي در اختيار دارند و تعدادشان چند نفر است و «ضمناً در اطراف نفاق و يا بر عكس اتفاق و به عبارت اخري روابط خصوصي آنها با يكديگر تحقيقات كافي به عمل آيد.» بعد از تحقيقات معلوم شد، تعداد شورشيان 800 نفر است و داراي اسلحههاي تهپر ميباشند. اطلاعات لازم براي سركوبي مردم از رئيس يكي از قبايل محل جمعآوري شد.
بعد از موفق نشدن به دستگيري شورشيان، انگليسيها، شماري از هموطنان تنگستاني را كه براي سركوب مردم بلوچستان به خدمت گرفته بودند، به غارت خانهها، ساكنين سواحل بلوچستان مأمور كردند. سايكس در اين مورد نوشته است: «تنگستانيها را به تعقيب بلوچها مأمور نموده، از دور مجادله آنها را با دوربين تماشا ميكرديم.»
بلوچها در اين زمان تنها راه مقابله با نيروهاي انگليسي را، دفاع در تنگهها و نواحي كوهستاني ميدانستند، در نتيجه در اين مكانها، به مقابله با آنها برخاستند. بعد از موفق نبودن عمليات انگليسيها، دريابيگي به مردم اين ناحيه پيام فرستاد، كه اگر از تسليم مجرمان خودداري نمايند، كليه نخلستانهاي منطقه به آتش كشيده خواهد شد. سايكس در اين مورد نوشته است كه سردار سعيدخان از او درخواست نموده بود كه از آتش زدن نخيلات صرفنظر شود و به سايكس قول داده بود كه مخالفان انگليسيها را در منطقه دستگير خواهد كرد. اما بايد توجه داشت كه آتش زدن نخلستانهاي منطقه كه تنها منبع درآمد و تغذيه مردم بود، باعث گستردهتر شدن قيام و تحريك مردم ميشد، و در واقع صرفنظر نمودن از آتش زدن نخلستانها به درخواست سردار حسين خان دستآويزي بيش نبود.
سايكس در اين زمان از ناحيه راپيج حركت كرده و مأموريت مهمتري در بخش ديگري از بلوچستان داشت. روزنامه حبلالمتين درباره وقايع بلوچستان در اين زمان نوشته است:
بزرگان و اراكين و اعيان دولت و ملت به طرف مسئله بندر جاسك توجه نفرمودهاند يا از سرگرمي امورات شخصيه خود، ملاحظه خرابيهاي داخله سرحدات ايران و وقايع مؤلمه و حوادث معظمه كه همه روز هر يك باعث هزار گونه خرابي و علت خطرهاي بزرگ دولت و ملت است نمينمايند و تصور نميكنند كه دولت همسايه براي كشته شدن يك نفر تلگرافچي به چه خيال سه جهاز جنگي خود را در بندر جاسك، لنگر اقامت داده و اين همه مخارج را به اميد كدام روز متحمل شده و ميشود، دولت ايران را به بعضي چيزها دچار لشكركشي كرده و خانه جنگي رعاياي خود نموده، تا به حال پنجاه نفر از طايفة بلوچ مقهور و مظلوم كشته شدهاند و همگي به جبال فرار كرده و زراعت و فلاحت آنها خراب شده است. آقايان صاحبمنصبان و مأمورين دولت ايران در اين وقت نازك اگر واقعه عظيمي از براي دولت ايران با اين دولت حريص مملكت رخ نمايد چه خواهند كرد. آنچه موجب شد سايكس عملياتش را در اين ناحيه نيمهكاره رها كند، گسترش قيام مردم بلوچ در بلوچستان تحتالحمايه انگلستان بود. سهرابخان گچكي حاكم ناحيه كيچ «خود را غازي و مجاهد قلم داده» نمايندة انگليسيها را در قلعه تربت (كيچ) دستگير نموده و شرط آزادي او را تخليه آن ناحيه توسط انگليسيها دانسته بود. مركز مخالفت با انگليسيها بندر پسني بود كه درجنوب كيچ قرار داشت. بلوچها سيمهاي تلگراف را در اين منطقه تا چندين مايل قطع كرده، ديركها را واژگون ساخته بودند و «چون مسلم بود كه هرگاه اين خبرها در بلوچستان شايع شود، عكسالعملهاي ناگواري خواهد داشت، لذا به وسايل مقتضي از شيوع آن جلوگيري به عمل آمد.»
سايكس اوضاع را در اين زمان چنين گزارش داده است: «در اين گيرودار يك عده از زمينپيمايان و مهندسين تلگراف كه در نقاط مختلف بلوچستان انگليس مأمور و مشغول انجام وظيفه بودند مورد حمله بلوچها واقع ميشوند. خلاصه اوضاع گوادر مغشوش و درهم و برهم بود و طايفة معروف رِندينر در اغتشاش شركت كرده و غوغاي غريبي برپا ساخته بودند، متصدي پست كه زرتشتي بود، محرمانه به اين جانب اظهار داشت، كه هر شب انتظار دارد، سر او را از بدن جدا نمايند.»
انگليسيها كه از گسترش حركت مردم بلوچستان، عليه منافع خود به شدت وحشت داشتند، اردويي را از هندوستان مأمور سركوبي مردم اين ناحيه نمودند. نيروهاي اعزامي از هند در حوالي بندر پسني با بلوچهاي مسلح كه سايكس تعداد آنها را هزار نفر نوشته است روبرو شدند و نتوانستند در برابر توپهاي انگليسي مقاومت كنند و شكست خوردند. مهرابخان كه رهبري شورش عليه انگليس را در دست داشت از ميدان نبرد نجات يافت ولي چند نفر ديگر از رهبران اين قيام در جنگ كشته شدند و بدين ترتيب قيامي كه داشت در سراسر بلوچستان گسترش مييافت خاموش گرديد.
سايكس پس از شورشهاي بلوچستان تحتالحمايه انگليس به بلوچستان ايران و به منطقه كروان در نزديكي جاسك كه شورش اولين بار از آنجا شروع شده بود، بازگشت. در هنگام مأموريت او در بلوچستان تحتالحمايه انگليس، پايگاه مشترك نيروهاي ايراني و انگليسي مورد حمله قرارگرفته بود و نيروهاي اين پادگان از هم پاشيده و دريابيگي نيز در يكي از جنگهايش با بلوچها زخمي شده بود.
آصفالدوله حاكم كرمان و بلوچستان، با اطلاع از ناكامي نيروهاي دولتي، لشكري مجهز را به دستور صدراعظم ايران، امينالسلطان براي مقابله با شورشيان اعزام كرد. نيروي اعزامي از كرمان كه از مقابلة نظامي مستقيم ناتوان بود نخلستانهاي مردم ساكن در حوالي جاسك را به آتش كشيد. سايكس در سفرنامة خود نوشته است كه رهبر اين قيام (خليفه خيرمحمد) «دستگير و در حضور جمعي از سران محل براي عبرت سايرين به دار زده شد.» اما روايات محلي اين حادثه را تأييد نميكند و رهبر قيام به مرگ طبيعي درگذشته است. و بنابر شواهدي انگليسيها پس از اين حركت مردمي چابهار را تخليه نموده و كليه تجار هندي و حيدرآبادي كه در چابهار و در پناه آنها به تجارت ميپرداختند، به بندر گوادر رفتند. از آن پس سياست انگليسيها در بلوچستان دچار تغييرات عمدهاي شد.