نجات از سندرم سفارتخانه هاي روس و انگليس

در زمينه برآورد و برآيند دستاوردهاي انقلاب اسلامي، عموما به عناصر ملموس چندين ساله تشكيل جمهوري اسلامي پرداخته مي‌شود و حقيقت آنست كه براي بسياري از مردم نيز همين وجوه ملموس اجتماعي مورد توجه و تاكيد است. اما دستاوردهاي سياسي و فرهنگي انقلاب كه در كالبد جامعه بمانند روح جريان دارد، درعين اهميت و محوريت، ناپيداست و تنها برخي از وجوه و آثار آن براي عموم اقشار جامعه نمود پيدا مي‌كند.
اما براستي اگر انقلاب ما در بسياري از امور سياسي و اقتصادي شكست مي‌خورد و به نتيجه‌اي قابل قبول نمي‌رسيد؛ بازگشت به هويت ملي، استقلال سياسي واقعي، برپايي نظام دمكراتيك، ايجاد روحيه اعتماد به نفس و خودباوري در ميان مسلمين و افزايش تدين و گرايشات مثبت معنوي را مي‌توان ناديده يا كم ارج تلقي كرد؟ بي اغراق مي‌توان گفت كه تنها همين تحولات فرهنگي و معنوي براي ارزشمند دانستن انقلاب شكوهمند اسلامي كافيست و دستاوردهاي مادي و اقتصادي را مي‌توان از پس انوار آن نگريست. اين مقاله به پژوهش در اينگونه دستاوردهاي انقلاب اسلامي پرداخته كه تقديم شما علاقمندان عزيز مي‌گردد.

مقدمه
حمايت و پشتيباني توده‌هاي مردم از يك حركت سياسي و اجتماعي بستگي زيادي به عملكرد و نتايج حاصل از آن دارد. برهمين اساس است كه دستاوردهاي يك انقلاب نقش تعيين كننده‌اي در استمرار حمايت توده‌هاي مردمي از آن خواهد داشت. در مورد انقلاب اسلامي نيز مي‌توان ثمرات و نتايج فراوان و متعددي برشمرد. انقلاب اسلامي در زمينه‌هاي مختلف فرهنگي، سياسي، اجتماعي و… دستاوردهاي ارزنده‌اي دارد كه بيان همه آنها در اين مقاله امكان پذير نيست، لذا در اين گفتار تنها دستاوردهايي را كه به نظر مي‌رسد از اهميت بيشتري برخوردارند مورد بررسي قرار مي‌دهيم. در آغاز، فهرست دستاوردها را نام برده و سپس به شرح و تفسير آنها مي‌پردازيم، بنابر نظر بسياري از پژوهشگران دستاوردهاي اصلي و اساسي انقلاب اسلامي عبارتند از: 1- اعطاي استقلال كامل سياسي به مردم ايران2- ‌‌تاسيس و برقراري نظام جمهوري اسلامي 3-پايان دادن به دوران غربزدگي در كشور4-احياي هويت ملي و ارزشهاي اسلامي 5-اعطاي خود آگاهي و بيداري به مردم ايران و مسلمانان جهان.
1- اعطاي استقلال كامل سياسي به مردم ايران:
شايد در آغاز، طرح اين سخن و مدعا اندكي شگفت آور به نظر آيد. به ويژه با توجه به اين نكته كه كشور ما جزو معدود كشورهايي است كه در آن روزي بنام«استقلال» وجود ندارد و هيچ گاه در تاريخ خود مستعمره رسمي نبوده است. اما واقعيت تلخ آن است كه در تاريخ سيصد ساله استعمار غربي، ما نيز سرنوشتي بهتر از مردم شبه جزيره هند، آفريقا، آمريكاي لاتين و ديگر مناطق استعمار شده، نداشته‌ايم. براي اثبات ادعاي فوق كافي است نگاهي به تاريخ چند قرن اخير ايران بيندازيم. پس از قتل آقا محمدخان قاجار و تحميل قراردادهاي ننگين «تركمانچاي»، «گلستان» و«آخال»1 روسيه تزاري سرنوشت كشور عزيزمان ايران را به دست گرفت. قراردادهاي ياد شده، سند بردگي ايران و ايرانيان بود زيرا براساس آنها روس‌ها هرآنچه مي‌خواستند به دست آوردند. روسيه علاوه بر جدا ساختن بخش عظيمي از سرزمين مادري ايران در قفقاز و آسياي ميانه و تحميل غرامت بسيار سنگين بر ايران به تحقير مردم ايران پرداخت. اين دولت به طور علني و آشكار با الحاق ماده‌اي به قرارداد«تركمنچاي» در سرنوشت سلطنت ايران نيز دخالت نمود.2 انگليسي‌ها كه رقيب روس خود را در صحنه سياسي ايران موفق تراز خود مي‌ديدند جهت برقراري توازن در ايران و يا براي برتري موقعيت خود نسبت به روس‌ها در جريان«نهضت مردمي مشروطه» از آزادي خواهان ايراني در مقابل نظام مستبد و فاسد قاجار حمايت كردند، در‌حالي كه روس‌ها به طور كلي با مشروطه مخالف بودند.
براي اثبات وابستگي دولتهاي قبل از انقلاب اسلامي به استعمارگران شواهد و دلايل فراواني وجود دارد. وابستگي و عدم استقلال از شاخص ها و علايم بارز و روشن سلسله‌هاي قاجار و پهلوي است. از لحاظ تاريخي شواهد و دلايل فراوان و متعددي وجود دارد كه هر كس از تاريخ سياسي ايران كمترين اطلاع و آگاهي داشته باشد آنها را تصديق و تاييد خواهد كرد. نمونه‌هايي از اين وابستگي به قرار ذيل مي‌باشد.
الف- تعيين و انتصاب صدر اعظم و نخست وزيران ايران توسط استعمارگران
 بدون استثناء در دوران حكومتهاي قاجار و پهلوي صدر اعظم و نخست وزيران كشور با اعمال نظر سفارتخانه‌هاي روس و انگليس و در سالهاي بعد آمريكا تعيين مي‌گرديدند. در مواردي نيز كه برخي افراد و شخصيت‌هاي مخالف تسلط بيگانه نظير قائم مقام فراهاني و ميرزا تقي خان امير نظام (امير كبير) بر سر كار آمدند با كار شكني و دخالت علني استعمارگران از كار بركنار شده و به جاي آنان مزدوران و جيره خوران اجانب بر مسند قدرت نشسته‌اند.
دخالت بيگانگان در صحنه سياسي ايران به حدي بود كه حتي مورد اعتراض همين خائنان به وطن نيز واقع مي‌شد. ميرزا آقاسي صدراعظم محمد شاه قاجار كه خود عامل و سر سپرده بيگانگان بود از مداخلات دولتهاي روسيه و انگليس در امور داخلي ايران به ستوه آمده و در يكي از نامه‌هاي خود خطاب به شاه ضمن آرزوي مرگ مي‌نويسد: «… كمترين بنده مي‌خواستم تا عباس آباد بروم، اما به واسطه اين كه جناب وزير مختار انگليس تشريف خواهند آورد، نتوانستم. نه بنده مي‌ميرم، نه آنها دست مي‌كشند، نه وجود مبارك صحت كامل مي‌يابند كه پدر آنها را از گور درآوردند! حالا جناب وزير مختار دولت، منتظر اين است كه يكي از نوكرهاي متشخص در خانه، شال و كلاه كرده برود عذر بخواهد كه چرا دير مْلك ايران را تصرف كردند. نمي‌دانم مقدر چيست؟  براي چه اين ذلت را بكشيم؟ به سر مبارك اعلي حضرت شاهنشاهي قسم نزديك است با مرگ مناجات بميرم. نه دنيا دارم، نه آخرت و نه آبرو. نوكر دولت روسيه مرا به قراول بيندازد! ديگر چيزي باقي نمانده كه بر سر من بيايد ….»3
پس از عزل امير كبير، عمال استعمار ميرزا آقاخان نوري را براي تصدي مقام صدرات عظمي به شاه معرفي نمودند، اما شاه به دليل اينكه آقاخان تبعه دولت انگليس بود، به مدت سه روز  براي ظاهر سازي حكم او را صادر نكرد. سرانجام اين معضل بدين منوال حل شد كه ميرزا آقاخان در ظاهر انصراف خود را از تحت الحمايگي انگليس ضمن نامه اي تصديق كرد.4
ب-قرارداد روسيه و انگليس براي تقسيم ايران
دولتهاي روسيه و انگليس در سال 1907 قراردادي منعقد ساختند كه به موجب آن ايران به سه قسمت تقسيم شد. به اين ترتيب كه قسمت شمال از خط فرضي بين قصر شيرين، اصفهان، خواف، يزد و مرز افغانستان منطقه نفوذ روسيه و قسمت جنوبي از خط فرضي بندرعباس، كرمان، بيرجند، زابل و سرحد افغانستان كه داراي سرحد  استراتژيكي براي دفاع از هند بود منطقه نفوذ انگلستان و قسمت سوم كه شامل كوير و بيابان هاي بي‌آب و علف و فاقد اهميت بود(منطقه بي طرف مركزي) متعلق به ايران شناخته شد.
ج-اولتيماتوم روسيه به دولت مشروطه
دولت مشروطه كه وارث اوضاع اسفناك اقتصادي و سياسي بود، تصميم گرفت براي سر و سامان دادن به اوضاع كشور در سال 1910.م چند كارشناس خارجي غير روس و انگليسي را به استخدام درآورد. اين افراد عبارت بودند از يك نفر آمريكايي بنام مورگان شوستر براي اداره خزانه داري،آدولف پرتي فرانسوي براي دادگستري و «كلنل يارلمارسون» و تعدادي افسر سوئدي جهت اصلاح امور ژاندارمري. مهم‌ترين مستشار كه مورگان شوستر بود، با اختيارات وسيعي كه مجلس مشروطه به او داد اصلاحات اساسي را آغاز كرد. نخستين اقدام او تصويب قانوني براي تمركز عوايد گمركات بود. قبل از آن عوايد گمركات در شمال به روس‌ها و در جنوب به انگليسي‌ها مي‌رسيد كه در نتيجه چيزي به خزانه دولت واريز نمي‌شد. به موجب قانون جديد مقرر شد تمام عوايد گمركات ابتدا به خزانه دولت رفته و سپس حق السهم دول خارجي پرداخت گردد. روس ها از اين موضوع ناراحت شدند و ضمن اولتيماتومي به دولت ايران درخواست كردند كه ظرف 48 ساعت كليه اقدامات«شوستر» متوقف و از دولت روسيه رسما معذرت خواهي شود. آنها همچنين اعلام كردند در غير اين صورت روابط سياسي دو كشور قطع خواهد شد و ضمنا هزار سرباز روسي از مرز جلفا وارد آذربايجان و به طرف قزوين در حال حركت هستند.5در نهايت، اين جريان با تسليم مجلس مشروطه در برابر اولتيماتوم و اخراج شوستر از ايران به پايان رسيد.
د - قرارداد1919
در نهم اوت 1919  بين«وثوق الدوله» و «سرپرسي كاكس» وزير مختار انگليس مخفيانه قراردادي به امضاء رسيد كه به موجب آن نظارت بر امور مالي و تشكيلات نظامي ايران منحصرا در دست مستشاران انگليسي قرار مي‌گرفت.
كنگره صلح پاريس كه پس از پايان جنگ جهاني اول تشكيل شده بود به محض اين كه از انعقاد قرارداد ايران و انگليس با خبر گرديد، نمايندگان ايران را به كنگره صلح نپذيرفت. اين امر به اين معنا بود كه كنگره مذكور ايران را به عنوان كشور مستقلي نمي شناخت.6 بعد از امضاي قرارداد 1919 كميسيوني مركب از افسران ايراني و انگليسي تشكيل شد. يكي از تصميمات كميسيون اين بود كه افسران ايراني حق ترفيع از درجه سرواني به بالاتر را ندارند «كلنل فضل الله خان آق اولي» از افسران عالي رتبه ايراني بود كه با اين تصميم مخالفت كرد و چون نتوانست عمل تحقير آميز انگليسيها را تحمل كند با نوشتن يادداشتهايي در سال 1299 .ش خودكشي كرد.7
صاحب نظران سياسي از قرارداد1919 به عنوان سند فروش ايران نام برده‌اند، زيرا با نظارت بر امور مالي و نظامي، كشور عملا تحت قيموميت انگلستان در مي‌آمد.
 -كودتاي سياه 1299
از نشانه‌هاي عدم استقلال كشور پيش از پيروزي انقلاب اسلامي، كودتاي سياه به فرماندهي سردار سپه است. تمامي اسناد و مدارك موجود دلالت بر آن دارد كه طراحي كودتا را انگليسيها به عهده داشتند و سيدضياءالدين طباطبايي و سردار سپه نيز از عوامل وابسته به آنها بودند. انگليسيها سردار سپه را به سلطنت رساندند و در شهريور1320 هنگامي كه احساس مي‌كردند، اين نوكر سابق از آنها روي گردانده و متوجه آلمان‌ها شده او را از سلطنت عزل و دست نشانده ديگر خود محمدرضا پهلوي را برسر كار آوردند.
و- كودتاي 1332
آخرين نشانه وابستگي كشور در سالهاي گذشته كه در اين مقاله از آن ياد مي‌كنيم كودتاي 28مرداد سال 1332 مي‌باشد. پس از جنگ  جهاني دوم استعمارگران قديم يعني فرانسه و انگلستان به ناچار قدرت جهاني خود را به آمريكايي‌ها واگذار كردند. آمريكايي‌ها كه از تجربه حضور فيزيكي استعماگران سابق در مستعمرات و عكس العمل ملتها در برابر آن كاملا آگاه بودند، روش تازه‌اي در تاريخ استعمار پديد آورند كه به «استعمار نو» معروف است. آنها به دلايل زير از حضور فيزيكي و پياده كردن نيروي نظامي در مستعمرات صرف نظر كرده و در عوض رهبران اين كشورها را به انجام اصلاحات مورد نظر خود ترغيب مي‌نمودند. اين حركت سه هدف عمده ذيل را در نظر داشت.
1-    اعتبار بخشيدن به مهره‌هاي دست نشانده خود در اين كشورها 2-جلوگيري از افزايش فشار شديد بر مردم 3-فريب مردم و جلوگيري از ايجاد حركت‌هاي اصيل مردمي
در ايران نيز پس از جنگ جهاني دوم آمريكايي ها وارث بلافصل انگليسيها شدند. اين دولت هنگامي كه حكومت وابسته به خود را در خطر سقوط كامل ديد، درصدد اقدام برآمد و با كودتاي ننگين 28 مرداد 1332 حكومت قانوني دكتر مصدق را ساقط و مهره وابسته به خود يعني پهلوي دوم را دوباره بر سركار آورد.
از وابستگي تا استقلال
اگرهر فرد منصف و بي غرض تاريخ گذشته ايران را پس از قتل آقا محمدخان قاجار تا پيروزي انقلاب اسلامي در 22 بهمن ماه 1357 مورد مطالعه قرار دهد  متوجه خواهد شد كه در اين دوره سرنوشت ايران در دست استعمارگران روسي، انگليسي و آمريكايي بوده است. عزل و نصبها اعم از سلاطين و وزراء با نظر و منافع دول خارجي انجام مي‌پذيرفت و ايران عملا مستعمره آنها بود. اگر ما سرنوشتي همانند هندي ها پيدا نكرديم نه به اين دليل بود كه ما قوي‌تر از هندي ها و يا دولت مردان ما با كفايت‌تر از دولت مردان آنها بودند، بلكه صرفا مطامع و منافع انگليسيها ايجاب مي‌نمود براي دست نيافتن رقيبان روسي و فرانسوي به سرزمين هند، كشور ايران به ظاهر مستقل بماند تا حافظ منافع انگليسيها در مرزهاي شرقي باشد.
بنابراين تاريخ پيش از انقلاب اسلامي، تاريخ وابستگي به بيگانگان و استعمارگران است. تاريخي كه در آن به هويت ملي، مردمي و مذهبي مردم ايران هرگونه اهانت و تحقيري روا داشته مي‌شد. اين روند شوم همچنان ادامه داشت تا آنكه امام خميني(ره) پا به عرصه مبارزه نهاد و يا بيدار كردن و خود آگاهي دادن به مردم وحدت و همدلي را در كشور برقرار ساخت.
امام خميني(ره) اميد و آرزوي همه كساني بود كه در طول سيصد سال تاريخ استعمار از تحقير ملت خويش رنج برده بودند، امام خميني با انقلاب اسلامي در كالبد فسرده و مرده ملت ايران روح اميد و زندگي و عشق به اسلام و وطن را دميد. او به مردم ايران عزت، كرامت، استقلال، شرف و خودباوري داد. برهمين اساس امروز در پناه استقلال ايران، سرنوشت و مقدرات كشور اعم از انتخاب و گزينش رهبر، رئيس جمهور، نمايندگان مجلس و بقيه اركان كشوري و لشگري در دست قدرتمند ملت ايران است. به راستي دولت و نظام جمهوري اسلامي مصداق دولت كريمه‌اي است كه در زبان دين از آن ياد و توصيف گرديده است.8
حاكميت و رابطه آن با استقلال ملي
صاحب نظران روابط بين الملل و حقوق اساسي حاكميت را چنين تعريف نموده‌اند: «اقتدار نهايي و عالي يك كشور كه داراي دو جنبه تفوق داخلي و استقلال خارجي است. از نظر داخلي چنانچه حكومت يك كشور نتواند كنترل و اقتدار كافي برروي اتباع و امور داخلي اعمال كند و يا آنكه شورشيان مانع اعمال قدرت موثر حكومت شوند، در اين صورت نمي توان صحبت از وجود دولت كرد. در حقوق بين‌الملل نيز كلمه«دولت» مخصوص ساختاري است كه كاملا مستقل و حاكم باشد و واژه دولت در مورد سرزمين‌هاي وابسته و مستعمرات تحت الحمايه به كار نمي‌رود.»9
با نگاهي اجمالي به تاريخ معاصر ايران و روابط اين كشور با بيگانگان اين حقيقت واضح و آشكار مي‌گردد كه همه دولتهاي پيش از انقلاب اسلامي به جز دوران محدود مشروطيت و دولت دكتر مصدق، فاقد حق حاكميت و در نتيجه فاقد استقلال بوده اند. شواهد تاريخي فراواني وجود دارد كه نشان مي‌دهد استعمارگران براي مردم ودولتهاي ايران هيچ حقي در نظر نمي‌گرفتند. ي استعماري هرگاه صلاح مي‌دانستند در برابر ايران صلح و سازش و يا راه قهر و خشونت را اتخاذ مي‌كردند. چند نمونه از موارد نقض حاكميت ايران توسط استعمارگران  عبارتند از:
1-    تحميل كاپيتولاسيون(Capitulation) از موارد نقض آشكارحق حاكميت دولتها  و ملتها توسط استعماگران، تحميل كاپيولاسيون(نظام قضاوت كنسولي و برخي تضمينات و امتيازات و مصونيتهايي كه به موجب تصميمات يك جانبه به اتباع دول بيگانه واگذار مي‌گردد) است. كاپيتولاسيون در تاريخ معاصر ايران به طور مكرر و متعدد بر دولتها و مردم ايران تحميل مي‌گرديد ودولتهاي وابسته همواره در برابر آن تسليم بودند. تنها در سال 1297 هجري شمسي دولت مشروطه در زمان صدرات صمصام السلطنه آن را الغا نمود.10
دولتهاي استعمارگر انگليس، روسيه تزاري، فرانسه و در پايان آمريكايي‌ها، جهت حفظ قدرت و برتري خود اين پديده شوم را بر مردم و دولت ايران تحميل نمودند. آخرين نمونه آن امتيازي بود كه آمريكاييها از رژيم وابسته پهلوي گرفتند . اين اقدام با اعتراض شديد امام خميني (ره) در چهارم آبان 1342 روبرو گرديد اما رژيم وابسته به جاي عبرت آموزي و الغاي كاپيتولاسيون امام خميني را به تركيه تبعيد كرد.
2-    اولتيماتوم(UItimatum) دولت روسيه در سال 1911 نسبت به دولت ايران چنين اولتيماتوم داد كه چنانچه دولت ايران تسليم اراده روس‌ها نشده و «مورگان شوستر» آمريكايي را از ايران اخراج نكند، روسيه تهران را اشغال خواهد كرد. اولتيماتوم نيز يكي از موارد نقض آشكار حاكميت دولت و مردم ايران درگذشته بوده است.
3-     فراماسونري: نفوذ فراماسونها در اركان دولتهاي قبل از انقلاب اسلامي از مظاهر و نمودهاي وابستگي و فقدان حاكميت در ايران بود. بيشتر رجال سياسي و دولتمردان در دو قرن گذشته با اين شبكه در ارتباط بوده‌11و جز برخي از صدر اعظم ها و نخست وزيران همگي عضويت شبكه فراماسونري را داشتند. از روزي كه عنوان«فراماسون» در اين مملكت پيدا شد و محفل«سري» آنها به اشاره لندن تشكيل گرديد، بدبختي و سيه روزي ملت ايران نيز شروع شد.12يكي از ثمرات و دستاوردهاي بسيار مهم انقلاب اسلامي نابود ساختن و متلاشي كردن تمام جريانات «فراماسونري» وابسته به بيگانگان بوده است.
2- تاسيس و برقرار ساختن نظام جمهوري در ايران
از ديگر دستاوردهاي مهم انقلاب مي‌توان، تاسيس نظام جمهوري اسلامي را نام برد. در اين نظام «جمهوريت» بيانگر شكل و قالب حكومت و «اسلاميت» ناظر بر محتواي آن مي‌باشد. به طور كلي مي‌توان گفت كه نفس نظام جمهوري بهتر از نظام سلطنتي است. در حكومتهاي سلطنتي به دليل موروثي بودن حكومت، طبيعت استبدادي و ضد مردمي دوام و بقا مي‌يابد. بهترين نمونه در اين خصوص تجربه مشروطيت در ايران است. مظفرالدين شاه سالها در برابر خواست مردم مبني بر «استقرار عدالتخانه»مقاومت نمود اما سرانجام فرمان مشروطيت را صادر كرد. با صدور فرمان مشروطيت، نهادهاي مدني و مردمي مانند مجلس شوراي ملي در كشور تاسيس گرديد. اما پس از مرگ مظفرالدين شاه و شروع سلطنت محمدعلي شاه بساط مشروطه برچيده شد. مجلس كه خانه ملت بود توسط محمدعلي شاه مستبد به توپ بسته شد و متعاقب آن استبداد صغير و كبير به وجود آمد.
هرچند پس از كودتاي سياه، سردار سپه جهت عوام فريبي ادعاي تاسيس نظام جمهوري را نمود اما گروهها و اقشار ملت به رهبري شهيد مدرس با آن مخالفت كردند. مدرس و همفكرانش به دو دليل با جمهوري پيشنهادي سردار سپه مخالف بودند: 1-مدرس و يارانش از ظهور مشروطه تا آن روز تلاش زيادي براي استقرار مشروطه نموده بودند. اين عده پس از خلع محمد علي شاه مستبد و شروع سلطنت احمدشاه «حكومت قانون» را با حضور وي قابل اجرا مي‌دانستند. اين در حالي بود كه مدرس به شخص سردار سپه و همفكرانش اعتماد نداشت. مدرس از مقاصد و آرمانهاي پشت پرده سردار سپه و همكارانش آگاه بود و مي‌دانست آنها تحت لواي شعار جمهوري خواهي مي‌خواهند سردار سپه را به سلطنت برسانند.
2- دليل ديگر مخالفت مدرس و همفكرانش با نظام جمهوري رضاخان تصوري بود كه آنها از نظام جمهوري در تركيه داشتند. آنها به درستي مي‌دانستند هنگاميكه مصطفي كمال( آتاتورك) در كشور مسلمان تركيه نظام جمهوري برقرار ساخت، چگونه همه نهادهاي ديني يعني مساجد و مدارس علميه را ويران نمود و روحانيون را از سر راه خود برداشت و با دين و مذهب مخالفت كرد. مدرس و همفكرانش يقين داشتند جمهوري رضاخان از نوع جمهوري آتاتورك خواهد بود.
بي ترديد اگر در سال 1358(سال برگزاري رفراندم جمهوري اسلامي) نيز نظام جمهوري به سبك رضاخاني در ايران پيشنهاد مي‌گرديد، مردم ما با آن مخالفت مي‌كردند. امام خميني (ره) هنگامي كه متوجه شد برخي از جريانات سياسي و شخصيتها و رجال سياسي درباره شكل حكومت آينده پيشنهادهايي از قبيل: «جمهوري دموكراتيك»،«جمهوري»،«جمهوري دموكراتيك اسلامي» ارائه مي‌نمايند بدون محافظه كاري سياسي و با صراحت تمام فرمود: «مردم به جمهوري اسلامي راي بدهند نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد» و مردم ايران نيز با راي بالاي خود دعوت امام خويش را پاسخ گفتند.13
انديشه بلند امام(ره) گوياي دور انديشي، آينده‌نگري، جامعه شناختي و روان شناختي ايشان در اين مورد بود. امام (ره) به درستي مي‌دانست در آينده، گروهي «اسلاميت» نظام را قرباني «جمهوريت» آن وگروهي ديگر«جمهوريت» را فداي«اسلاميت» آن خواهندكرد. او معتقد بود اسلاميت و جمهوريت دو ركن جدايي ناپذير نظام و دو عنصر سازنده آن و  مكمل يكديگرند. زيرا كه «اسلامي بودن» منهاي«جمهوريت» كارآمد نيست و «جمهوريت» بدون اسلام فاقد مشروعيت است. به بيان ديگر اراده اكثريت كه ناشي از «عقلانيت» است هرگز با احكام و عقايد ديني كه از سرچشمه وحي الهي نشات يافته‌اند، در تعارض نخواهد بود. تفكيك ميان جمهوريت و اسلاميت نظام، به طور قطع و يقين داستان ناكامي مشروطيت و نهضت ملي را تكرار خواهد كرد. نتيجه جدايي از دين در نهضت مشروطه بردار رفتن مرحوم شيخ فضل الله نوري و سلطه و سيطره غربزدگي بر اين مرزو بوم بود. مرحوم جلال آل احمد مي نويسد: «… من نقش آن بزرگوار(شيخ فضل الله نوري) را بر سردار همچون پرچمي مي‌دانم كه به علامت استيلاي غرب‌زدگي پس از دويست سال كشمكش بر بام سراي اين مملكت افراشته شد.»14
در جريان نهضت ملي شدن نفت نيز به علت بروز اختلالات بين دو گروه ملي‌گرا و مذهبي كودتاي ننگين 28مرداد سال 1332 به وقوع پيوست كه متعاقب آن، هم آيت الله كاشاني خانه نشين شد و آروزيش برباد رفت و هم مرحوم نواب صفوي به شهادت رسيد. از سوي ديگر دكتر مصدق نيز در دادگاه نظامي محاكمه و در نهايت تبعيد شد. تنها پيروز اين جريانات رژيم مستبد پهلوي و حاميان داخلي و خارجي آن بودند.
گذشته، چراغ راه آينده است وبايد از آن درس عبرت گرفته و نقاط قوت و ضعف خود را به خوبي بشناسيم. امروز، روز امتحان و آزمايش بزرگ ملت، دولت و نظام اسلامي است كه بايد «كارآمدي» خود را به اثبات رسانده و توانايي خود را به جهانيان نشان دهند.
3- پايان دادن به دوران غربزدگي
يكي از پديده هاي شوم تسلط خارجي، استعمار فرهنگي ملتهاي جهان سوم است. در ايران نيز استعمارگران تلاش زيادي كردند تا فرهنگ، آداب، رسوم و ارزشهاي خود را بر مردم ايران تحميل كنند. به بيان ديگر، استعمارگران به جاي صدور صنعت و تكنولوژي تنها در صدد صدور تجدد به ايران برآمدند. نگاهي به تاريخ و جريان روشنفكري در ايران نشان مي‌دهد كه نظريه‌پردازان اين جريان عموما دلباخته غرب و پيشرفتهاي آن بودند. اين گروه كه هويت ملي، فرهنگي و ديني خود را فراموش كرده بودند به تدريج گرفتار «اليناسيون» و از خود بيگانگي شدند.
جريان روشنفكري در ايران از همان آغاز بيمار متولد شد. در اين جريان، برخي وابسته به سرمايه‌داري غرب و طيف‌هايي از آن وابسته به كمونيسم شرق بودند كه  وجه مشترك هر دو جريان، وابستگي به بيگانه بود. در اين بين قبله‌گاه برخي«مسكو» و برخي ديگر«پاريس»،«لندن» و «واشنگتن» بود. بهشت موعود را گروهي در رسيدن به «كمونيسم» و به اصطلاح «جامعه بي طبقه» و گروهي ديگر در بازار آزاد، اقتصاد و نظام سرمايه داري جستجو مي كردند.
نكته حائز اهميت اين است كه پيشتازان جريان «منور الفكري» عموما وابسته به جريان«فراماسونري» نيز بودند. چهره‌هايي مانند: ميرزا فتحعلي آخوند زاده، ميرزا ملكم خان ارمني، سيد حسن تقي زاده، محمد علي فروغي و… كه از نظريه پردازان روشنفكري در ايران هستند همگي وابسته و عضو«فراماسونري» و از مدافعان غربزدگي بودند. ميرزا ملكم خان مي‌نويسد: «در اخذ اصول تمدن جديد و مباني ترقي عقلي و فكري حق نداريم در صدد اختراع باشيم! بلكه بايد از فرنگي سرمشق بگيريم و در جميع صنايع از باروت گرفته تا كفش دوزي محتاج سرمشق بوده و هستيم.»15
فتحعلي آخوند زاده نيز كه علاوه بر عضويت در «فراماسونري» نوكر و مزدور دولت روسيه تزاري هم بود  مي‌نويسد: «مردم آسيا حريت كامله را يكبارگي گم كرده‌اند و از لذت مساوات ونعمت حقوق بشريت كاملا محرومند. بر شما لازم است كه بزرگ خود ]غرب[ را بشناسيد… هميشه به امر و نهي او مطيع باشيد و رسوم بندگي و آداب انسانيت را ياد بگيريد.»16
جريان غربزدگي در دوره رضاخان و پسرش توسط روشنفكران خود باخته و هوادار غرب مانند: سيد حسن تقي زاده، فروغي، تدين، سيد ضياءالدين طباطبايي و… به اوج خود رسيد تا جايي كه اين دسته از روشنفكران چنين القاء مي‌كردند كه اگر ايراني‌ها متحدالشكل شوند و همانند اروپايي‌ها لباس بپوشند پيشرفت خواهند كرد. بر همين اساس بود كه رضاخان پوشيدن لباس غربي را بر تمامي ايرانيها اجبار كرد.
جماعت روشنفكران در ضمن شيفتگي و خودباختگي به غرب علت اصلي عقب ماندگي ايران را اسلام و مسلمان بودن مردم معرفي مي‌كردند. اين عده به ياد نداشتند كه اين قدرت اسلام بود كه در طول دويست سال اخير چند نهضت بزرگ ضد استعماري و ضد استبدادي مانند نهضت تنباكو، نهضت مشروطيت، نهضت ملي كردن نفت را پديد آورده بود.
تجربه تاريخ استعمار نشان داده است تنها سد محكم و استوار در برابر تهاجم غرب دين  اسلام مي‌باشد. سيد جمال الدين اسدآبادي در نامه‌اي كه به سيد محمد طباطبايي از رهبران مشروطه نوشته است در اشاره به روحيه ظلم ستيزي كه در ذات اسلام وجود دارد مي‌نويسد: «… همه اروپاييان از اين (قدرت اسلام) بيم دارند و براي مدتها تصور مي‌كردند كه از ميان رفته است. اكنون اروپاييان اطمينان دارند كه در اين مذهب اثري موجود است كه سبب مي‌شود مسلمانان بيمي از شوكت مستبدين نداشته باشند.»17
خوشبختانه در جريان روشنفكري ايران، جريان سومي پديد آمد كه ما آن را«جريان روشنفكري ديني و مذهبي» مي‌ناميم. پديد آورندگان اين جريان شخصيت‌هاي مانند آيت الله طالقاني، بهشتي، شهيد مطهري و دكتر شريعتي بودند كه در راس اين جريان امام خميني قرار داشت و آن را هدايت مي‌كرد. اين بزرگان با طرح مسايلي همچون، حكومت اسلامي، انفال يا ثروت ملي، مساوات، آزادي و برابري از نظر اسلام، عدالت اجتماعي، شورا، استعمار، استبداد، استثمار، بهره كشي ملت توسط استعمارگران خارجي و مستبدين داخلي، امپرياليسم و امر به معروف و نهي از منكر نسل‌هاي جوان را با اسلام مترقي و جوان آگاه ساختند. نتيجه اين فعاليتها رويگرداني  جوانان و تحصيل كرده‌ها از ايدئولوژي هاي وارداتي «ماركسيسم»،«ليبراليسم» و «ناسيوناليسم» به اسلام و انقلاب اسلامي بود. روشنفكران مسلمان تلاش زيادي نمودند تا اسلام را با بياني نو و متناسب با زبان نسل جوان و خواسته‌هاي مشروع آنان تبيين و تفسير نمايند. نظريه‌پردازان اين جريان،طرفدار«نوگرايي» در ميان مسلمان بوده و با حفظ هويت و شخصيت مسلماني خود ميان فرنگي مابي و پيشرفتهاي غرب تفاوت قايل بودند. رمز موفقيت اين جريان در صحنه سياسي ايران كه منجر به انقلاب شكوهمند اسلامي شد چندعامل بود كه عبارتند از: 1-جريان روشنفكري ديني برخلاف جريانات ليبراليستي، ناسيوناليستي و ماركسيستي كه از ميان طبقات اشراف، مرفهين و مالكان بزرگ برخاسته بودند، ريشه در طبقات متوسط و محروم جامعه ايران داشت و به همين دليل از حمايت توده‌هاي مردم نيز برخوردار بود. 2-مردم ايران طي چند دهه، جريانات سياسي موجود را آزموده  و از خط مشي و عملكرد آنها ناراضي بودند. مردم كه مي‌دانستند قبله‌گاه و بهشت موعود اين جريانات در خارج از ايران قرار دارد از آنها حمايت و دفاع نمي‌كردند. در مقابل، ملت ايران جريان روشنفكري ديني را از خود و نشانه بازگشت به خويشتن و احياي هويت ملي، ديني و فرهنگي خود مي‌دانست.3- مهم‌ترين عاملي كه در پيروزي جريان روشنفكري ديني موثر واقع شد اين بود كه پيشتازان و نظريه پردازان آن از صحنه سياسي رسمي دولتي بركنار بودند. اين امر در نزد مردم سلامت و صداقت آنان را تضمين مي‌كرد. بنابراين مردم كه در اخلاص و پاكي اين گروه ترديدي به خود راه نمي‌دادند،  سراپا مطيع و فرمانبردار دستورات رهبران ديني خود بودند.
هرچند پس از پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي استبداد حاكمان از بين رفت اما متاسفانه همچنان حالت «اليناسيون» بربخش عظيمي از روشنفكران ما حاكم است. هرچند انقلاب اسلامي توانست جلوي غربزدگي را بگيرد و ملت را به هويت ملي و فرهنگي خود بازگرداند، اما سلطه‌گران فرهنگ بيگانه قصد دارند اندك اندك و به صورت خزنده نسل جوان را دلباخته و فريفته غرب نمايند.
متاسفانه امروز نگاه ما به غرب يك نگاه مطلق شده است. ما سياست، اقتصاد، فلسفه، جامعه شناسي، روان‌شناسي آنها را بي‌كم و كاست پذيرفته‌ايم و برخي از روشنفكران ما مسايلي همچون«مدرنيته»، «سكولاريسم»، «جمهوريت»، «ليبراليسم»، «دموكراسي» و حتي «اومانيسم» غربي را كه مخاطبانش انسانهاي غربي‌اند، براي انسان‌ شرقي و مسلمان تجويز مي‌كنند. حدود يكصد و پنجاه سال است كه آثار علمي-فرهنگي غربي را ترجمه مي‌كنيم، با اين حال نه تنها كوچكترين خلاقيت و ابداعي نيافريده‌ايم بلكه وابستگي ما هرروز بيشتر از گذشته شده است.
به راستي ما امروز چه سهمي درتوليد علم داريم! مگر نه اينكه ما فرزندان همان كساني هستيم كه روزگاري توليد علم را در انحصار خود داشتند و پرچمدار علم و دانش بشري بودند. استعدادهاي درخشاني همانند ابن سينا، ابوريحان بيروني، خيام، خوارزمي و… همواره در اين سرزمين وجود دارد اما تفاوت تنها درخواست و اراده جامعه است. اگر مسلمانان پنج قرن اول اسلام و اروپاييان در تاريخ معاصر توانسته اند به عظمت و سربلندي نايل شوند تنها در سايه عشق به دانستن بوده است. راه ترقي و پيشرفت كشور در اين است كه فضايي به وجود آيد كه روح دانش آموز و دانشجو را حريص به دانستن نمايد.
4- اعطاي خودآگاهي و بيداري به مردم ايران و مسلمانان جهان
خودآگاهي و بيداري يك ملت شرط اساسي و مقدمه لازم براي دستيابي به پيشرفت و تمدن است. تجربه تاريخي بشر نشان داده است، فرهنگ و تمدن تنها در فضايي رشد مي‌كند كه مردم و حكومت پايبند به آزادي و احترام به افكار و عقايد ديگران باشند. در حكومتهاي استبدادي جايي براي تبادل افكار و نظرات مختلف و متضاد وجود ندارد. حاكمان فاسد تمام تلاش خود را در جهت جهل و بي خبري ملت‌ها به كار مي‌برند تا آنها را در حالت بربريت و غفلت نگاه دارند. متاسفانه جهان اسلام پس ازچندين قرن عظمت و اعتلاي فرهنگي، اخلاقي، علمي به انحطاط افتاد و در پي اين سقوط ارتباطش با گذشته قطع و گرفتار«اليناسيون» و از خود بيگانگي شد. اقبال لاهوري در اين زمينه مي‌گويد: «پانصد سال است كه مسلمانان به خواب رفته‌اند و تفكر اسلامي نيز در ميان آنها مرده است.»18مقصود اقبال از تفكر اسلامي، همان فكر و انديشه‌اي است كه با ارزش قائل شدن براي علم و عالم تمدن عظيم اسلامي را پديد آورد.
اقبال از تفكري سخن مي گويد كه به مسلمانان تعليم مي‌داد خود را به آخرين و پيشرفته‌ترين علوم روز مجهز سازند و از تفكري سخن مي‌گويد كه تمدن عظيمي كه ويل دورانت آنرا «عصر طلايي تاريخ» مي‌نامد پديد آورده بود. تمدني كه صدها دانشمند در زمينه‌هاي مختلف علمي، فرهنگي، هنري و تاريخي تربيت نموده بود به تدريج در قرنهاي بعد به دليل ترس حاكمان از آگاهي و دانش مردم دچار رخوت و سستي گرديد. اين حالت تا آنجا ادامه داشت كه با آمدن فرهنگ و تمدن اروپايي به جهان اسلام انديشمندان مسلمان متوجه ناتواني و عقب ماندگي خود شدند. اما در پس اين چند قرن خواب رفتگي چنان روح ياس و نوميدي در دل‌ها ريشه دوانيده بود كه هيچ راه نجاتي را تصور نمي‌كردند.
با اين حال مصلحان بزرگي همچون سيد جمال الدين اسدآبادي تلاش زيادي نمودند تا روح نوميدي را از مسلمانان دور كنند. سيد جمال در جهت مبارزه با خودباختگي مسلمانان در برابر غرب همواره به آنان هشدار مي‌داد كه ترس و نوميدي را به خود راه ندهند و در برابر استعمار غرب مقاومت كنند.
پس از سيد جمال احياگران و مصلحان ديگري در جهان اسلام ظهور كرده و راه و روش او را در مبارزه با استعمارگران ادامه دادند. اين مصلحان و احياگران تنها توانسته بودند در كتابها و كتابخانه‌ها مخاطباني براي خود بيابند تا آنكه امام خميني (ره) پا به عرصه پيكار با استعمار و استبداد گذاشت. او تنها به نظريه‌پردازي برضد استعمار و استبداد اكتفا نكرد. امام خميني (ره) مبارزه را ابتدا به حوزه‌هاي علميه و از آنجا به دانشگاه برد و پس از آگاهي دادن به دو قشر عظيمي كه نقش رهبري و هدايت جامعه را برعهده دارند؛ حركت و مبارزه را از طريق آنها به ميان توده‌هاي عظيم مردم كشاند.
مردم ايران حقيقت، صداقت و اخلاص را در كلام امام خميني مي‌ديدند. آنها امام خميني را مظهر آرزوهاي گمشده خويش يافتند و در كلامش هويت از دست رفته، استقلال، آزادي و رهايي از بند اسارت استعمار و استبداد را جستجو مي‌كردند. امام خميني با روشنگريها و مجاهدات طولاني به اسلام و مسلمانان عظمت و سربلندي ويژه‌اي بخشيد. تا پيش از پيروزي انقلاب اسلامي سرنوشت كشور و ملت ما در سفارتخانه‌هاي روسيه، انگليس و آمريكا رقم مي‌خورد. پادشاهان، صدراعظم و نخست وزيران و همه سياستهاي داخلي، خارجي، مالي و نظامي توسط قدتهاي خارجي تعيين مي‌گرديد. ايران با پول و سرمايه ملي به ژاندارم خليج فارس تبديل شد تا استعمارگران به راحتي و با آرامش كامل سرمايه عظيم نفت و گاز منطقه را به دست آورند. از همه بدتر آنكه حكومت فاسد پهلوي با حمايت علني از رژيم اسرائيل موقعيت ايران را نزد روشنفكران مسلمان ضايع ساخته بود. امروز به بركت انقلاب اسلامي و رهبري امام خميني با سربلندي تمام ادعا مي‌كنيم كه ايران شيعي در خط مقدم مبارزه عليه صهيونيسم و امپرياليسم جهاني در كنار ديگر مسلمانان جهان ايستاده است.
همچنين در پرتوي انقلاب اسلامي زمينه تضاد افكار و برخورد آرا و عقايد كه از عوامل زمينه ساز تمدن است  فراهم شده است. شهيد مطهري درباره نقش آزادي فكر در نظام  اسلامي مي‌نويسد: «تجربه هاي گذشته نشان داده است كه هر وقت جامعه از يك نوع آزادي فكري(هرچند از روي سوءنيت) برخوردار بوده است اين امر به ضرر اسلام تمام نشده، بلكه در نهايت به سود اسلام بوده است. اگر درجامعه ما محيط آزاد، برخورد آرا و عقايد به وجود بيايد به طوري كه صاحبان افكار مختلف بتوانند حرف هايشان را مطرح كنند، اسلام هرچه بيشر رشد مي‌كند.»19
انقلاب اسلامي در عين حال ميزان رشد سياسي مردم را تا حدود زيادي افزايش داده است. مردم عادي و فاقد تحصيلات آكادميك و دانشگاهي امروز مسائل سياسي و اقتصادي را به خوبي تحليل و تفسير مي‌كنند. دفاع و حمايت مردم از اسلام و نظام نيز معلول همين خودآگاهي حاصل از انقلاب است. اگر نهضت مشروطه و ملي كردن نفت شكست خوردند تنها به دليل اختلاف رهبران در آن دو نهضت نبود بلكه عامل مهم در ناكامي اين حركتها به عدم آگاهي توده‌هاي مردم باز مي‌گشت. در واقع مشروطه  و نهضت ملي كردن نفت بيشتر حاصل تلاش رهبران و جريانات روشنفكري بود تا انقلاب توده‌هاي محروم جامعه. براي تاييد نظر فوق كافي است كودتاي ننگين آمريكايي 28 مرداد 1332 را با كودتاي«نوژه» در سال 1358 مقايسه نماييم. پس از پيروزي انقلاب اسلامي دشمنان اسلام و ايران ده‌ها توطئه عليه نظام اسلامي تدارك ديدند كه نه تنها كوچكترين خللي در روند انقلاب به وجود نياورد بلكه انقلاب اسلامي هر روز بيشتر از قبل تقويت ‌گرديد. اين حقيقت به روشني بيانگر مردمي بودن انقلاب اسلامي است و نشان مي‌دهد امام خميني در طول مدت مبارزات و پس از پيروزي انقلاب اسلامي مستظهر به پشتيباني ملت ايران بوده است.
5- احياي هويت ملي و ارزشهاي اسلامي و فرهنگي
در فرهنگ مبتني بر تجددگرايي و غرب زدگي نه تنها ارزشهاي اسلامي و ديني مورد بي مهري قرار مي‌گيرد  بلكه فرهنگ ملي نيز فراموش مي‌شود. از لحاظ منطقي ميان حفظ فرهنگ بومي و سنتي يك جامعه و تجدد‌گرايي تعارض وجود دارد كه از آن با عنوان «تقابل سنت و تجدد» ياد مي‌شود. مدرنيسم با هرآنچه رنگ سنت داشته باشد مخالف است. جامعه غربزده با سنت، هويت ملي، مذهب و حتي با موسيقي و معماري سنتي نيز سرستيز دارد.
رژيم فاسد پهلوي غرق در تجددگرايي و غربزدگي نمي‌توانست با گذشته، خواه اسلامي و خواه ملي اين مرز و بوم ارتباط برقرار كند. رژيم  غرب زده پهلوي توجهي به آداب و سنن اجتماعي و فرهنگي ايرانيان نداشت. گردانندگان اين رژيم به طور عمده تكنوكراتها و تحصيل‌كردگاني بودند كه در برابر پيشرفت غرب احساس حقارت، خودكم بيني و بهت زدگي مي‌كردند. اين عده به هيچ وجه  نمي‌توانستند  ملت خود و توانايي‌هاي آن را باور كنند. غربزدگي در اين دوره علاوه بر وجود در ميان روشنفكران و تحصيل‌كردگان  كه به صورت تقليد  انديشه و تفكر غربي بود در سطح مردم عادي نيز به صورت تقليد در لباس پوشيدن، آرايش كردن، معاشرت داشتن و مصرف كالاهاي توليد شده در غرب رواج داشت.
غرب زده عامي تنها جسم خود را در اختيار بيگانه قرار مي‌دهد در صورتي كه روشنفكران و رهبران غرب‌زده فكر و انديشه خود را در اختيار غرب مي‌گذارد تا هرآنچه را كه غرب و غربي‌ها تجويز نمايند او نيز آن را تاييد كند و نشانه ترقي، پيشرفت و متمدن شدن بداند. اگر غرب، مذهب و آداب و رسوم سنتي را موانعي در جهت توسعه و پيشرفت بداند انسان غرب‌زده نيز همان را مي‌گويد. جريان غرب زده و روشنفكران وابسته به آن همواره بزرگ‌ترين خدمات را به اربابان غربي خود نموده اند. اين گروه از درون با موانع عمده تسلط استعمارگران مانند مذهب و آداب و رسوم ملي مبارزه و مخالفت كرده و با تضعيف اين موانع استعمارگران وارد صحنه مي‌شدند. اما انقلاب اسلامي خط پاياني برجريان غرب زدگي درايران بود. انقلاب اسلامي با القاي خود باوري و عزت وكرامت انساني به مردم ايران، احساس خودكم بيني و حقارت را از آنها گرفت. امروز مردم شريف ايران نه تنها گذشته خود را نفي و طرد نمي‌كنند كه به آن افتخار نيز مي‌نمايند. انقلاب اسلامي را بايد يك رنسانس و تجديد حيات دوباره ايران و اسلام بدانيم چراكه اين انقلاب غربگرايي و غرب زدگي ايرانيان را به « بازگشت به خويشتن» تبديل نمود. ايرانيان اكنون با احساس غرور و خودباوري مي‌توانند ايراني آزاد، آباد، مستقل و متكي به آرا و انديشه‌هاي داخلي و نه متكي بر نظريات وارداتي را سامان بخشند.
با اين حال اگر دولت مردان، سياسيون، احزاب و گروههاي داخلي نتوانند وحدت و همدلي خود را حفظ كنند بيم آن مي‌رود كه «خلاء فكري و فرهنگي» كه از اين طريق به وجود مي‌آيد توسط جريانات و گروههاي وابسته پر شود كه نتيجه اين امر افتادن دوباره به دامان غرب و غربزدگي خواهد بود.
بنابراين عقل، منطق، شرع، مصلحت و عاقبت انديشي حكم مي كند اختلافات و نزاعهاي جناحي و حزبي را كنار گذاشته و در صف واحد و فشرده براي استقرار حكومت علوي كه آرزوي هزار و چهارصد ساله تشيع بوده است تلاش نماييم.

پي نوشت ها
1-    براي آگاهي از قرارداد ياد شده نگاه كنيد به: تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در قرن 19، محمود محمود، انتشارات اقبال، سال 1362.
2-    همان
3-    عباس اقبال آشتياني، ميرزا تقي خان اميركبير،ص249 و اكبرهاشمي رفسنجاني، اميركبير قهرمان مبارزه با استعمار، انتشارات فراهاني، تهران، 1364،ص37
4-    دكتر مهدي بهار، ميراث خوار استعمار، ص487
5-    وصيتنامه سياسي، الهي امام خميني(ره)
6-    سيدجلال الدين مدني، تاريخ سياسي معاصر ايران، انتشارات جامعه مدرسين حوزه علميه قم،ج1،ص78
7-    همان،ص79
8-    در دعاي شريف افتتاح درباره حكومت حضرت مهدي(عج) آمده است«اللهم ايا نرغب اليك في دوله كريمه تعزبها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله»
9-    تفسير قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، سيدجلال الدين مدني
10-     سيد جلال الدين مدني،ج1،تاريخ سياسي معاصر ايران، ص44
11-    همان
12-     محمود محمود، همان، ج5، ص1219
13-    مقدمه قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران
14-     جلال آل احمد، غرب زدگي، انتشارات رواق، ص78
15-    فريدون آدميت، فكرآزادي،  ص103
16-    انديشه‌هاي ميرزا فتحعلي آخوند زاده،ص118
17-    عبدالهادي حائري، تشيع و مشروطيت، ص97
18-    اقبال لاهوري، احياي فكر ديني در اسلام، ترجمه: احمد آرام، ص10
19-    پيرامون جمهوري اسلامي ايران،ص60