دسايس استعمار بريتانيا بر ضد استقلال و آزادي ايران اسلامي در عصر مشروطيت
از مجموعه مقالات ارائه شده در همايش دوم ايران و استعمار انگليس
1. رهايي از استبداد و استعمار، دو انگيزة مهم در برپايي نهضت مشروطيت
جنبش موسوم به انقلاب مشروطيت ايران، علل گوناگوني دارد كه در رأس آنها بايد از تكاپوي ديرين ملت ايران براي «نجات و رهايي از ظلم و استبداد داخلي» و «دفع تجاوز استعمار خارجي» ياد كرد.
پيش از مشروطه، هزاران سال «نظام خودكامگي» و «رژيم استبدادي» بر كشور ايران حكمفرما بود و فقدان يك قانون مدون، ثابت و عام براي كارگزاران دولت (كه ضمن تعيين حقوق مردم و وظايف دولتمردان، شاه و زيردستان وي را از تجاوز به حقوق ملت باز داشته و به انجام مسئوليتهاي خويش ملزم سازد) منشأ بسي ظلمها و تجاوزها ميگرديد.
اين امر، همراه با سير انحطاط و تنزل فزاينده حكومت قاجار، به تدريج، طبقات مختلف جامعه ايران را به ستوه آورد و با به بنبست رسيدن اقدامات رفرميستي بعضي سياستمداران اصلاحطلب، آنان را (تحت رهبري روحانيت) به سمت يك انفجار وسيع اجتماعي و سياسي – كه انقلاب ناميده ميشود – پيش برد.
عامل مهم ديگر در برپايي جنبش را بايد در دخالت روزافزون بيگانگان در مقدرات كشورمان از ابتداي دوران قاجار به بعد، جستجو كرد. عهدنامههاي تحميلي و خفتبار همچون قراردادهاي گلستان و تركمانچاي (با روس تزاري) و قرارداد جدايي هرات و افغانستان از ايران (با انگلستان) در نيمه اول قرن 19 ميلادي، بخشهايي مهم از كشورمان را جدا ساخت و ميدان را براي تحكم و تجاوز بيگانگان به مقدرات اين سرزمين هموار نمود. در پي آن نيز، نوبت به واگذاري امتيازات استعماري به كمپانيهاي فرنگي رسيد كه هر يك شرحي دراز و جانسوز دارد؛ همچون امتيازهاي رويتر و رژي تنباكو و امتياز نفت دارسي، و امتياز چاپ و پخش اسكناس توسط بانك شاهنشاهي ايران و انگليس، و نيز اخذ وامهاي سنگين و كمرشكني كه دولت ايران (در زمان مظفرالدينشاه و پيش از آن) از بيگانگان گرفته و بازپرداخت آنها نوعاً با شروط كمرشكن و استقلال بربادده همراه بود و متأسفانه پول آن وامها نيز به مصرف درستي نميرسيد. مشاهده اين روند خطرناك، رجال مردمدوست و وطنخواه (و در رأس ايشان علماي دين) را به چارهجويي واداشت و آنان پس از رايزنيهاي بسيار، چاره اساسي كار را، به درستي در قانونمند كردن روند اداره كشور، و محدود كردن قدرت مطلقه شاه و دولت، با «تجربه و عقل جمعي» نمايندگان ملت (مجلس شورا) ديدند.
انسداد سياسي موجود در كشور و ناكارآمدي حكومت قاجار در حل مشكلات اجتماعي و اقتصادي، همراه با واگذاري اينگونه امتيازات استعماري به بيگانگان، امواج نارضايتي مردمي را به نقطه طوفان نزديك ساخت.
جنبشهاي پيروز ملي- اسلامي در عصر قاجار نظير قيام تحريم تنباكو نيز گذشته از دستاوردهاي مثبت همچون لغو قرارداد رژي، روي ملت را به شاه و دولت باز كرده و تجربه واقعي براي مبارزات بعدي شد.
همزمان با سير تدريجي جدايي ملت از دولت، حوادث گوناگوني نيز در داخل و خارج كشور رخ داد كه در كل، همچون شعله كبريت در مخزن باروت احساسات ضداستبدادي و ضداستعماري ملت ايران عمل كرد و آن را به نقطه انفجار رساند؛ همچون شكست فاحش ناوگان دريايي امپراتوري تزاري از يك كشور شرقي (ژاپن) در اوايل قرن 20 ميلادي؛ و نيز تعديات مسيو نوز (مستشار بلژيكي و رئيس كل ماليه و گمركات ايران) به تجار و پخش تصوير توهينآميز او در كسوت روحانيت بين مردم؛ و چوبكاري بيرحمانه چند تن از محترمين بازار تهران به دست علاءالدوله (حاكم خشونتمآب تهران) در سال 1323ق كه تدريجاً بخش عمده روحانيت را روياروي دستگاه حكومت و صدراعظم خشكسر آن (عينالدوله) قرار داد. حمله گزمههاي دولتي به تظاهرات مردم تهران و قتل و جرح چند تن از آنان (سيدعبدالحميد طلبه و...) نهايتاً كار را به تحصن معترضانه علما در حرم حضرت معصومه(عليهاالسلام) در 23 جماديالاول 1324 قمري كشانيد.
مراجعه به متون تاريخي و حتي ادبي ايران آن روزگار، اين نكته را كاملاً تأييد كرده و نشان ميدهد «دفع خودكامگي» و «جلوگيري از استيلاي خارجي»، دو هدف مشترك و توأمان مردم ايران در آن برهه حساس و خطير بوده است.
اديبالممالك فراهاني در اشعار حماسي ملي و اسلامي خويش نظير: «ماييم كه از پادشهان باج گرفتيم» يا چكامه وطنيه «تا زبر خاكي، اي درخت برومند/ مگسل از اين آب و خاك رشته پيوند»، اشارات صريحي به تجاوز قدرتهاي خارجي به مشرق زمين و اسارت مسلمانان در چنگ آنان دارد و با بياني جگرسوز، مسلمانان (از جمله ايرانيان) را به جهاد براي تجديد عظمت پيشين فراميخواند. حتي مرحوم آيتالله حاجشيخ فضلالله نوري در لوايح دوران تحصن حضرت عبدالعظيم عليهالسلام (در بحبوحه مشروطه اول) با عنوان «شرح مقاصد...»، علت اقدام علما به برپايي جنبش عدالتخواهي در پگاه مشروطه را، هراس آنان از استيلاي تدريجي بيگانگان بر كشور ايران برميشمارد:
سال گذشته از سمت فرنگستان سخني به مملكت ما سرايت كرد و آن سخن اين بود كه هر دولتي كه پادشاه و وزراء و حكامش به دلخواه خود با رعيت رفتار ميكنند، آن دولت سرچشمه ظلم و تعدي و تطاول است و مملكتي كه ابواب ظلم و تعدي و تطاول در آن مفتوح باشد آباداني برنميدارد و لايزال بر پريشاني رعيت و بيساماني اهالي ميافزايد تا آنجا كه بالمره آن مملكت از استقلال ميافتد و در هاضمه جانورهاي جهانخوار به تحليل ميرود.
بدين ترتيب، از ديدگاه رهبران ديني مشروطيت، وجود ظلم در كشور، مانع آبادي و پيشرفت مادي و معنوي آن بوده و دوام اين امر در جامعه، موجب نابودي استقلال كشور، و سقوط آن در كام جهانخواران خواهد شد. بر پايه اين تحليل، تكليف مشخص ميشود: براي حفظ استقلال كشور بايد به علاج مشكل استبداد برخاست، و آن هم جز از طريق تأسيس مجلس شورا و نظارت فائقة اعضاي آن بر عملكرد دولت و دربار، ممكن نيست. شيخ در ادامه لايحه مينويسد:
علما پس از شور با يكديگر «گفتند معالجه اين مرض مهلك و مفني آن است كه مردم جمع شوند و از پادشاه بخواهند كه سلطنت دلخواهانه را تغيير بدهد و در تكاليف دولتي و خدمات ديواني و وظايف درباري قراري بگذارند كه منبعد رفتار و كردار پادشاه و طبقات خدم و حشم او هيچوقت از آن قرار تخطي نكند و اين قرارداد را هم مردمان عاقل و امين و صحيح از خود رعايا به تصويب يكديگر بنويسند و به صحه پادشاه رسانده در مملكت منتشر نمايند.
سلسله علماي عظام و حجج اسلام چون از اين تقرير و اين ترتيب استحضار تام به هم رسانيدند، مكرر با يكديگر ملاقات نمودند و مقالات سرودند و همه تصديق فرمودند كه اين خرابي در مملكت ايران از بيقانوني و ناحسابي دولت است و بايد از دولت تحصيل مجلس شوراي ملي كرد كه تكليف دواير دولتي را معين و تصرفاتشان را محدود نمايد».
بعد هم اشاره ميكند:
به همت ملت و رهبرانشان و با پذيرش مظفرالدينشاه، دستخط تأسيس مجلس شوراي ملي صادر شد و نظام حكومتي ايران به رژيم قانونمند مشروطه تبديل يافت.
به روشني ميبينيم كه توجه به خطر روزافزون تجاوز اجنبي و نابودي استقلال كشور، در برپايي جنبش نقشي اساسي داشته است؛ هر چند «هدف اصلي» و به اصطلاح «اولويت عملي» جنبش مشروطه، «ضديت با استبداد و خودكامگي» بوده است. و بيجهت نيست كه جنبش مشروطيت، نخست با عنوان «عدالتخانه» و «عدالتخانهخواهي» آغاز شد.
2. ملت ايران، «عدالت اسلامي» ميخواست نه مشروطه فرنگي
نهضت عدالتخواهي منتهي به مشروطه، در گوهر، جنبشي كاملاً مردمي بود كه طبقات مختلف ملت؛ اصناف، بازرگانان، علما و حتي برخي نظاميان و درباريان و شاهزادگان در آن به طور گسترده شركت داشتند. رهبري بلامنازع اين جنبش، در اختيار علماي بزرگ تهران (مشخصاً سيدمحمد طباطبايي، سيدعبدالله بهبهاني و حاجشيخ فضلالله نوري) و شهرستانها (نظير آقانجفي در اصفهان و ميرزاحسنآقا مجتهد تبريزي در آذربايجان) قرار داشت و كوچ معترضانه علما به قم در زمان مظفرالدينشاه (كه به «هجرت كبرا» مشهور است) در همين راستا و بستر تاريخي شكل گرفت.
جنبش يادشده كه از پشتوانه عظيم رهبري علما و حمايت مردم برخوردار بود، در واقع، تداوم و تكميل منطقي جنبش تحريم تنباكو محسوب ميشد. شعار جنبش هم، واژه قديمي و همهكس فهم «عدالت» بود و آشنايان با تاريخ ايران (پيش و پس از اسلام) نيك ميدانند كه گفتمان كهن و ديرين اين سرزمين، همواره گفتمان «عدالت» بوده است.
براي مثال، قيام كاوه بر ضد ضحاك، يا زمينه اجتماعي و فرهنگي جنبش مزدكيان در زمان انوشيروان و قباد، اعتراض بر مظالم و تبعيضهاي حاكم بوده است. چنان كه علت فروپاشي امپراتوري ساساني نيز جذب ملت ايران به شعارهاي عدالتخواهانه و تساويطلبانه اسلامي بود.
در واقع، آنچه در صدر مشروطيت مورد خواست و اميد مردم بود، دفع ظلم و تحقق عدالت بود كه تصور ميشد تنها از طريق اجراي «كامل و بيتبعيض» احكام اسلام در جامعه، قابل دستيابي است. بيجهت نيست كه چنان كه عموم تواريخ مشروطه نوشتهاند، شعار اصلي و نخستين مردم و علما، «عدالتخانه» بود و رهبران جنبش نظير سيدمحمد طباطبايي، جابجا تصريح داشتند كه عدالتخانه ميخواهند نه مشروطه و جمهوري. طباطبايي در مجلس سوگواري صديقه طاهره(سلامالله عليها) بر سر منبر گفت: «ميگويند ما... مشروطهطلب و جمهوريخواهيم، و با اينها ميخواهند شاه را از ما برنجانند. ولي ما تنها عدالتخانه ميخواهيم... ما اجراي قانون اسلام را ميخواهيم، ما مجلسي ميخواهيم كه در آن مجلس، شاه و گدا در حدود قانون، مساوي باشند». وي حتي در يك مورد، تصريح كرد خواهان «مشروعه» شدن دولت است.
شعار «مشروطه»، چنان كه گفتيم، شعاري بيريشه، وارداتي و چند پهلو بود كه به عنوان آرماني مطلوب، از زمان تحصن در سفارت به دهانها افتاد و عامل شيوع آن نيز اعضاي سفارت بودند. استاد محيط طباطبايي از پدرش، سيدابراهيم فناء، كه خود از متحصنين بوده، نقل ميكند: «نخستينبار كلمه «شرط» و «مشروطه» در مقابل فرمان «عدالتخانه، از بستگان سفارت به خصوص شارژدافر شنيده شد و پيش از آن در گفتن و نوشتن ابداً كسي كار نميبرد و پيدايش آن مربوط به همان ايام تحصن سفارت انگليس است». همين مطلب در گزارش ملكالشعراي بهار (از فعالين صدر مشروطه) چنين آمده است: عنوان «مشروطه را... خود انگليسيها در اذهان متحصنين انداخته بودند.»
حتي پس از رواج شعار مشروطه نيز، بسياري از هواداران آن تا مدتها از ماهيت مشروطه وارداتي (خصوصاً ريشه و روند پيدايش، و ملزومات غيرديني بلكه ضدديني آن) بياطلاع بودند. كسروي مينويسد: «جنبش مشروطهخواهي را در ايران، دسته اندكي پديد آوردند و توده انبوه، معني مشروطه را نميدانستند و پيداست كه خواهان آن نميبودند». حتي «بسياري از پيشگامان آزادي معني مشروطه را نميدانستند و دلبستگي به آن نميداشتند».
بدينسان مشروطه در ايران پديد آمد ولي مردم بسيار دور ميبودند و معني و ارج آن را نميدانستند و خود درمانده بودند كه چكار كنند؟
به ويژه، زماني كه به نام مشروطه، دخالت بيرويه انجمنها و هتاكي جرايد و تعدي روزافزون عناصر تندرو به جان و مال و حيثيت مردم شايع شد، بسياري از مردم از مشروطه سرخورده شده و (به قول احتشامالسلطنه، كه خود از پيشگامان مشروطه و رؤساي مجلس اول است) اكثريت و عامه مردم چنان از مجلس و مشروطه، تنفر يافتند كه «احتمال داشت همان بيست تا سي هزار تن مردمي كه در طهران براي تحصيل مشروطه قيام كردند و در سفارت انگليس تحصن اختيار نمودند، به زودي براي تعطيل مجلس و برچيدن بساط انجمنها و جرايد هرزه و هتك قيام نمايند»! و تنها اقدام خشونتبار شاه در انحلال مجلس و كشتار مشروطهخواهان بود كه آبروي مجلس و مشروطهخواهان را خريد! به قول ناظمالاسلام كرماني: «بنده نگارنده را اعتقاد اين است كه اگر شاه مشروطه را بدهد عقلا قبول نكنند. چه، اين مفسدين كاري كردند كه ديگر عاقلي اقدام به اين كار نخواهد كرد و اسم مشروطه را نخواهد برد».
به اين معناست كه گفتهاند، و درست هم گفتهاند: مشروطه براي ايران زود بود. مخبرالسلطنه، كه خود از بانيان و فعالان جنبش مشروطهخواهي است، پس از انحلال مجلس اول در نامهاي به مشيرالسلطنه (صدراعظم محمدعليشاه) از برلن به تهران مينويسد: «گفته شده است مشروطيت در ايران زود بود و مقدمات چند ميخواست؛ منكر نيستم...».
مستر چارلز مارلينگ (تحليگر سفارت انگليس در ايران) نيز در تلگرامي كه همان ايام، براي وزير خارجه انگليس فرستاد، با اشاره به «تجربه» يك سال كار مجلس شوراي صدر مشروطه خاطرنشان ساخت: «ايران هنوز درخور داشتن «مؤسسات نمايندگي» به جز در يك شكل خيلي محدودي نميباشد».
دكتر رضا زاده شفق، از فعالين صدر مشروطه تبريز، دمكراسي را به علت ماهيت تناقضآميز و پارادوكسيكال آن، «سختترين شكل حكومت» ميداند. چه، در آن «هم حكومتكننده مردم است و هم حكومتشونده. و جمع دو امر متباين در يك فرد يا يك جامعه، كاري است بس دشوار. چطور ممكن است افرادي خود بر ضد خود قانونگذاري كنند؟! از طرفي در وضع قانون آزاد باشند و از طرفي همان قوانين را براي محدود كردن آزادي خود وضع بنمايند. خودشان، خودشان را مجبور به تأديه ماليات و مجازات و حبس كنند. خودشان حدود و اختيارات خود را به دست حكومت (كه از خودشان است) بسپارند، يعني هم حاكم شوند، هم محكوم؛ هم آزاد، هم مقيد... مثل اينكه چيزي در عين حال هم آب باشد، هم آتش؛ هم قاضي باشد، هم مقضيٌّ عليه. هم آمر باشد، هم مأمور!». به اعتقاد او، ملت ايران، پنجاه سال پيش چنين «حكوت غامض بغرنجي» را «به نام حكومت مشروطه» تحصيل كرد، و اين در حالي بود كه «عامه مردم تحت اين كلمه فقط حكومتي ميخواستند كه خوب باشد و ظلم و اجحاف نكند» و شناختي «جز يك نظر كلي مبهم» از مشروطه نداشتند. فكر مشروطه نيز «از تعليمات و مطبوعات خارجي اخذ» شده و «حتي كلمه مشروطه هم» كه از تركيه وارد شده بود، در اصل، مأخوذ از واژه «شارت» فرانسوي بود كه اصطلاحاً «به فرمان امتيازات و اختيارات خاص» حكومتي اطلاق ميشود؛ مخصوصاً فرمان حكومت ملي انگلستان... به دليل ابهام در مفهوم مشروطه، پس از صدور فرمان آن در 1324ق، «افكار و اعمال عجيب و غريب به ميان آمد. مثلاً هر صنف از كسبه و تجار و رمّال و بعض ملاها و دهاتيان تصور كردند بلافاصله اوضاع مالي يا آرزوهاي صنفي آنان فوراً برآورده خواهد شد و ماليات و حقوق ديواني از بين خواهد رفت... عدهاي ديگر از «فهميده»هاي ملت مخصوصاً در تهران، مشروطه را در فحاشي شديد نسبت به دودمان قاجار و سران حكومت وقت يافتند و آزادي را در عين تجاوز و توهين به نام و ناموس و مال و جان مردمي كه آنان را «مستبد» تشخيص داده بودند شناختند و نامطبوعترين مطبوعات به نام ملت و آزادي به وجود آمد و هر روز هر روزنامه كه در فحش و ناسزا و هتك آبرو و شرافت، تندتر و بيپردهتر و بيپرواتر بود، فروش و خروشش بيشتر بود...».
دكتر شفق، نهضت مشروطهخواهي ايران را «از اساس بيهوده و جاهلانه» نميداند، بلكه معتقد است «در نتيجه حوادث جهان، از حدود صد سال به اين طرف، در ايران هم انتباه به وجود آمد و رهبران و نويسندگان و روحانيان و اعيان و دانشمندان مانند شيخهادي نجمآبادي و سيدجمالالدين... از روي خلوص و بصيرت به كار چارهجويي مُلك و ملت پرداختند و نهضت آزاديخواهي را به راه انداختند تا فرصت براي دانشمندان و رهبران نهضت مشروطهخواهي دست داد، ولي صحبت سر اين است كه اين مقدار آمادگي براي پي بردن به حقيقت حكومت ملي هرگز كافي نبود. چنانكه... از همان ابتداي امر رشته امور از دست خردمندان خارج شد و از هر دهني آوازي برآمد و اغراض نفساني مستولي گشت و انقلابات و كشتار و ويرانيهايي كه صِرفْ روي ناداني و شهوات و حرص و آز و تفرقه بود، كشور را به پريشاني سوق داد و آنچه از همه بدتر و مؤثرتر است، با اين همه تجارب تلخ هنوز هم مفهوم حكومت ملي در نزد عام روشن نيست...».
ناآگاهي غالب مردم ايران – در عصر مشروطيت – از مفهوم مشروطه (به معني دمكراسي پارلماني)، و ناآمادگي آنها براي رعايت آداب و قواعد ضروري رژيم مزبور، و به ديگر تعبير: بيريشگي و بيعمقي مشروطه (به معناي لائيك و سكولار آن) در ايران و فقدان پايگاه محكم و استوار آن در بين ملت، و زود بودن و زوركي بودن آن براي كشور ايران حديثي است كه بسياري از فعالين صدر مشروطه و نيز مشروطهپژوهان ايراني و خارجي به تعابير گوناگون به آن اشاره دارند.
در اين زمينه – گذشته از مستر مارلينگ و آقاي دكتر شفق كه كلامشان را پيش از اين آورديم – ميتوان به اشخاص زير اشاره كرد: اوژن اوبن، سفير فرانسه در ايران صدر مشروطه، دكتر هوگو گروته (دانشمند آلماني كه در بحبوحه مشروطه به ايران آمده است)، سر پرسي سايكس (صاحبمنصب مشهور انگليسي)، مخبرالسلطنه هدايت (وزير علوم صدر مشروطه)، ناصرالملك (اولين نايبالسلطنه مشروطه)، مخبرالملك، حسينقليخان نظامالسلطنه مافي (نخستوزير صدر مشروطه)، حاجسياح محلاتي، يحيي دولتآبادي، مجدالاسلام كرماني، ظهيرالدوله، عينالسلطنه، محمدصادق صاحبنسق، محمود محمود، كريم طاهرزاده بهزاد، ابراهيم صفايي، محمد تركمان، دكتر رضا داوري، دكتر فريدون آدميت، احمد كسروي و... . حتي ستارخان و باقرخان، دو سردار بزرگ مشروطه نيز، دو سال پس از قتل شيخ، خسته از عملكرد سران مشروطه و اوضاع پرآشوب كشور در مشروطه دوم، ابراز داشتند: «تا ايرانيها عالم نشوند، صاحب كمال نشوند، مشروطه سم است، زهر است؛ ما نميدانستيم مردم اين طورند. بيخود اين همه زحمت كشيده ايران را خراب كرديم»!
در واقع، آنچه مورد خواست و اميد مردم بود «رواج شريعت» و اجراي احكام اسلام بود و «جنبش مشروطه در آغاز برخاستن خود، بيش از همه رويه و رنگ «شريعتطلبي» ميداشت، تا كمكم رنگ و رويه «ميهنپرستي» [از نوع لائيك و اروپايي آن] گرفت...».
آري، برداشت مردم از آرمان نهضت، اجراي احكام شرع و تحقق عدالت اسلامي بود. كسروي اوضاع تبريز را در صدر مشروطه قبل از اينكه غربزدگيها بين ملت شكاف اندازد، چنين وصف ميكند:
در دلها گرايش سختي براي نيك شدن و نيكي نمودن پيدا شده و مردم را آرام نميگذاشت. همه آن ميخواستند كه به نيكيهايي كوشند و گامهايي بردارند. چون بسياري از پيشگامان از ملايان بوده و در سخنگوييها چنين نموده شده بود كه به رواج شريعت كوشيده خواهد شد، و هنوز جدايي ميانه خواستها پديد نيامده بود، از اين رو كوشش بسيار به دينداري ميرفت. هنگام نيمروز در بازار از هر گوشه آواز اذان برميخاست. در مسجدها و در پشت سر پيشنمازان انبوهي بيشتر ميگرديد.
به گفته همو:
محله بدنام تبريز (قره چيلر) برچيده شد و سلمانيها از تراشيدن ريش – كه شرعاً روا شمرده نميشود – خودداري كردند.
كسروي همچنين مينويسد:
چون پيشگامان جنبش، ملايان بودند، تا ديري سخن از «شريعت» و رواج آن ميرفت و انبوهي از مردم ميپنداشتند كه آنچه خواسته ميشود همان است. سپس كمكم گفتگو از كشور و توده و ميهندوستي... [به شكل و مفهوم غربي آن] به ميان آمد و گوشها با آن آشنا گرديد، و بدينسان يك خواست ديگري پيدا شد كه آزاديخواهان ميانه آن و اين، دو دل گرديدند، و خود ناسازگاري اين دو خواست بود كه آزاديخواهان و ملايان را از هم جدا ميگردانيد، و اكنون كه اين كار رخ ميداد يكي از نتيجههاي آن اين خواستي بود كه آزاديخواهان ديگر ياد «شريعت» و رواج آن نكنند و سر هر كاري نياز به پرك خواستن از ملايان ندارند... .
3. سناريوي «تحصن در سفارت انگليس»، گامي مؤثر در جهت انحراف قيام عدالتخواهي ملت ايران
معالاسف جنبش عدالتخواهي صدر مشروطه، در دوراني بسيار مخاطرهبار و پردسيسه پاي به عرصه وجود نهاد و در طول حركت پرنشيب و فراز خود، همواره با كارشكنيهاي گوناگوني از ناحيه عمّال استبداد فردي و گروهي، و مهمتر از آن ترفندها و تجاوزهاي آشكار و پنهان قدرتهاي خارجي روبرو بود و اسفبارتر آنكه، آنچه در فرجام، سرنوشت اين جنبش – در گوهر: ملي و اسلامي- را رقم زد، همان دستها و دسيسههاي استبدادي و استعماري بود.
ايران آن روزگار، در حال ضعف و ناتواني شديد به سر ميبرد و قدرتهاي خارجي (عمدتاً روسيه و انگلستان) روز بروز حلقه محاصر بر گرد كشور را تنگتر ميساختند و تهديدها و تجاوزهاي رنگارنگشان بيشتر ميشد. مهمتر و خطرناكتر از همه، عقد قرارداد 1907 تجزيه ايران به مناطق نفوذ روس و انگليس بود كه در بحبوحه مشروطيت، بين آن دو ابرقدرت بسته شد و بر اساس آن، كشورمان به سه منطقه تقسيم گرديد: منطقه جنوب، منطقه نفوذ انگليسيها؛ منطقه شمال، منطقه نفوذ روسها؛ و منطقه به اصطلاح بيطرفي كه ميان آن دو قرار داشت.
در برابر قرارداد 1907، عملاً دو مانع بزرگ وجود داشت كه طبعاً بايستي در استراتژي استعمار، فكري براي محو آن دو ميشد – كه شد. نخستين (و مهمترين) مانع، نهاد «مرجعيت و روحانيت شيعه» بود كه بر پايه وحدت ديني و مذهبي (تشيع)، ايران را يكپارچه و متحد ميخواست و ضمناً (تحتتأثير آموزههاي عاشورايي شيعه) پرچمدار مبارزه با استبداد و استعمار محسوب ميشد. مانع ديگر در برابر قرارداد 1907 را نيز «سلطنت قاجار» تشكيل ميداد كه بر سراسر كشور حكم ميراند. بايد توجه داشت كه سلطنت قاجار، با همه عيوب و ضعفهايي كه در سياست داخلي و خارجي خود داشت، ذاتاً مانعي بر سر راه تجزيه و نابودي تماميت ارضي و سياسي ايران بود، زيرا تاج و ديهيمي كه بر سر محمدعليشاه يا مظفرالدينشاه و احمدشاه نهاده ميشد، به معناي حاكميت آنان بر تمامي ايران بود و اين امر، فينفسه با تجزيه ايران به مناطق نفوذ اجانب (قرارداد 1907) تعارض داشت. وجود سلطنت قاجار و به ويژه مرجعيت و روحانيت متنفذ شيعه، مانع اجراي قرارداد 1907 بود و به همين علت، استراتژي روس و انگليس (دو ابرقدرت طماع و متجاوز نسبت به ايران آن روز) بر محو اين دو مانع، يعني بر تضعيف و نابودي مرجعيت شيعه و سلسله قاجار، استوار بود. متأسفانه دسايس، توطئهها و تجاوزهايي كه از ناحيه روس و انگليس بر مبناي قرارداد 1907 و تكملههاي سري آن در 1915، در كشور ما صورت گرفت در سرنوشت مشروطه، و روند شكلگيري حوادث آن، تأثير بسيار منفي گذاشت و نهايتاً نيز آن را به گرداب كودتاي انگليسي 1299 و رژيم پهلوي كشانيد.
تحصن جمعي از مردم پايتخت ايران در آستانه طلوع مشروطيت در سفارت انگليس در تهران، نخستين و تأثيرگذارترين گام بريتانيا در جهت ايجاد انحراف در نهضت مشروطيت ايران، و استفاده از آن در راستاي مطامع استعماري خويش بود. جنبش عدالتخواهي مردم ايران در صدر مشروطه، در طول مسير خود، با دو تغيير عمده در فرم و محتوا روبرو شد، كه متأسفانه براي ملت ايران، چندان خوشيُمن نبود. در «فرم و قالب»، عنوان و شعار «عدالتخانه» جاي خود را به عنوان «مشروطه» داد و در «محتوا و جهت» نيز، از آرمان اجراي احكام اسلام فاصله گرفت و به سمت تقليد از الگوهاي غربي كشانده شد و در هر دو تغيير هم، دسايس بريتانيا، و از آن جمله: موضوع تحصن جمعي از مردم پايتخت در سفارت آن كشور، نقش اساسي داشت.
4. مراحل و منزلگاههاي جنبش مشروطيت
نكتهاي كه در تحليل حوادث مشروطه، غالباً از آن غفلت ميشود، آن است كه جنبش موسوم به مشروطيت، از آغاز تا فرجام، مراحل و منزلگاههاي مختلفي را از سر گذرانده كه بعضاً از مبدأ و مآل، با يكديگر تفاوتهاي بارزي دارند. جرياني كه به نام مشروطه در تاريخ كشورمان معروف شده، چنانكه گذشت، زماناً مسبوق به نهضتي اصيل، اسلامي و مستقل بود كه رهبري آن به عهده علماي دين (بالاخص شيخفضلالله) قرار داشت و مقصد عمدهاش نيز تأسيس «عدالتخانه» بود، يعني مجمعي از نمايندگان طبيعي اصناف و طبقات مردم كه جهت حل و فصل مسائل حكومتي به شور بنشينند و براي دواير دولتي، قانون بنويسند، تا به خودكامگيهاي شاه و دولت پايان داده شود. نهضت مزبور به همين علت در تاريخ، «نهضت عدالتخانه» نام گرفته و هجرت علما به قم در صدر مشروطه، و در پي آن، صدور دستخط تأسيس «مجلس شوراي اسلامي» از سوي مظفرالدينشاه نيز دستاورد همين حركت بود. اما همزمان با هجرت علما به قم، اعضاي سفارت انگليس در تهران با تبليغات و تحريكاتي كه توسط ستون پنجم خويش در بين مردم (كه خود را در صفوف متشكل نهضت مردم مسلمان ايران جا زده، و در پس پرده آزاديخواهي، به انتظار فرارسيدن لحظه موعود نشسته بودند) به راه انداختند، درهاي سفارت را به روي مردم ساده و غافل (و بعضاً اوباش و عناصر شكمباره) گشودند و استعمار بريتانيا – كه هميشه همراه مسير آب حركت ميكرد – به دسايس خود شدت بخشيد و براي نابودي آن قيام اسلامي – مردمي، از طريق سياست خطرناك مسخ و انحراف وارد شد، كه استحاله شعار عامه فهم و ريشهدار عدالتخانه به شعار وارداتي و متشابه مشروطه، و نيز حذف قيد «اسلامي» از عنوان مجلس شورا در دستخط مظفرالدينشاه از جمله نتايج آن بود. پس از آن هم، عناصر خارجي (در درجه اول: استعمار بريتانيا و در درجات بعدي: فرانسه و آمريكا، و حتي در مراحلي: روس تزاري) در سازماندهي، حمايت و هدايت گروهي غربزده و تندرو، و از اين طريق، در شكلدهي به سرنوشت نهايي آن جنبش، نقشي فعال ايفا كردند. و البته بايد مجدداً تأكيد كنيم: جنبش موسوم به مشروطه، در گوهر، حركتي اصيل، ريشهدار و از درون بود كه از تكاپوي ديرين ملت ايران براي دستيابي به «عدالت» و «آزادي» ريشه ميگرفت و نقش استعمار و ايادي آن، عمدتاً در سوار شدن بر امواج احساسات پاك ملت، شكاف و انحراف در رهبران اصيل نهضت و تراشيدن رهبران تازه، ايجاد زنجيرهاي از بحرانهاي مداوم و نهايتاً سوق جنبش به سوي اهداف خودخواسته بود.
همپاي رشد جنبش عدالتخواهي مردم در صدر مشروطه، مذاكرات پشت پرده روس و انگليس براي تجزيه ايران به مناطق نفوذ اوج گرفت. سوداگران زر و زور، از اصطكاكهاي مستمري كه تا آن روز به ويژه بين ناسيوناليستهاي روس و انگليس در خاورميانه، و از آن جمله ايران، وجود داشت و هر از گاه، آتش آن تشديد شده و به خنثي شدن نقشههايي چون قرارداد رويتر و رژي انجاميده و به منافع عام و جهانشمول بازرگاني آنان لطمههاي بزرگ ميزد، خسته شده و دنبال آن بودند كه قدرتهاي بزرگ صليبي را سر يك سفره نشانده و وادار سازند كه چارچوب مشخص و تعيينشدهاي براي مطامع سياسي و اقتصادي خويش ترسيم كرده و به آن پايبند باشند؛ و در نتيجه انگليسيها خيالشان از دستبرد روسيه به مستعمره زرخيز هند (كه حفظ آن، دغدغه اصلي لندن بود) راحت شود و متقابلاً روسها نيز به پارهاي از مطامعشان در خاورميانه برسند. لذا قرارداد 1907 جزئي از يك توافق و تفاهم بسيار كلان بود كه در حقيقت بخشي بزرگ از جهان اسلام – از شمال آفريقا گرفته تا تركيه و ايران و افغانستان و تبت – را در خطي ممتد بين انگليس و فرانسه، و انگليس و روس تقسيم ميكرد.
در بخشهايي از اين خط، انگليسيها و فرانسويها با هم قرارداد ميبستند و در بخشهاي ديگر كه روسها مدعيات ارضي و استعماري داشتند انگليسيها و روسها قرارداد امضا ميكردند، و در كل، جهان اسلام، منطقه جولان و تركتازي برادرانه(!) استعمارگران صليبي قرار ميگرفت. بيجهت نيست كه سيسيل اسپرينگ رايس، وزيرمختار انگليس در ايران صدر مشروطه، ضمن تلگرامي در تاريخ 11 آوريل 1907 به «سر ادوارد گري» وزير خارجه انگلستان و عاقد قرارداد 1907 از واكنش مسلمانان نسبت به قرارداد اعلام خطر كرده و نوشت: «بنابر آن چه ميشنوم و دليل كافي كه دارم، معتقدم كه اين قرارداد بين انگلستان و روسيه در رديف قرارداد منعقده بين انگلستان و فرانسه به عنوان يك سازش ضداسلامي تلقي ميگردد و از اين رو [از] احساسات عموم مسلمانان جهان بر ضد آن استمداد خواهد شد.»
درباره گامهاي پياپي استعمار بريتانيا و روسيه تزاري جهت انحراف نهضت مشروطه و تسخير ايران، در آينده توضيح خواهيم داد.
5. پشت پرده تحصن سفارت انگليس در صدر مشروطه
تحصن جمعي از مردم تهران در سفارت انگليس در صدر مشروطه، يكي از حوادث مرموز و پيچيده تاريخ كشورمان در قرن اخير است كه شرح چگونگي آن، همراه با اشاره به تأثير تعيينكنندهاي كه در روند اوضاع و جريانات كشورمان داشت، به اجمال يا تفصيل در خلال تواريخ مشروطه و اسناد و گزارشهاي منتشره داخلي و خارجي آمده است.
وقوع اين حادثه شگفت و بيسابقه تاريخي در آستانه به ثمر نشستن نهال قيام ملي – اسلامي عدالتخانه، همراه با مقدمات و مؤخراتي كه داشت، آن قيام اصيل و خودجوش را در مسيري جديد (به نام مشروطه) انداخته، موجب «استحاله و استهلاك» جنبش عدالتخانه، «راديكاليزه شدن بيرويه مطالبات ملت»، و نهايتاً ايجاد دهها مشكل سياسي - اجتماعي در تاريخ كشورمان شد. مطالعه و بررسي دقيق اين صحنه شگفت تاريخي (يعني، تحصن جمعي از مردم تهران در سفارت انگليس در پگاه مشروطه) براي آشنايي محققين جريانات آن عصر، به ويژه زد و بندها و تحركات سياستهاي خارجي، بسيار مفيد و ضروري است. آنچه در تواريخ مشروطه پيرامون داستان تحصن آمده است، بيشتر ناظر به لايه ظاهري قضايا بوده و از شرح مقدمات اين نمايش حساب شده و حوادث پشت صحنه آن خالي است. تنها در برخي از مآخذ، اشاراتي مجمل به پارهاي از اين مقدمات شده است كه ذيلاً بدانها اشاره ميكنيم.
1. محمدمهدي شريف كاشاني، از فعالان و سردمداران مشروطه، كه در ماجراي تحصن سفارت انگليس، رابط بين سفارت با عناصر انگلوفيلي بود كه در هجرت كبراي علما به قم (در صدر مشروطه)، خود را ميان مهاجرين جا زده بودند، مينويسد: «من بنده هم، به واسطه سابقه بستگي به سفارت بهيّه [= سفارت انگليس در تهران]، يك روز رفتم قلهك، جناب وزيرمختار و شارژدافر و چرچيل صاحب را ملاقات كرده، مذاكرات لازمه نموده، عود به شهر نمودم». همو در ملاقاتش با علما در قم، «از اقدامات كاركنهاي سرّي...» سخن ميگويد.
2. ميرزامحمدخان وكيلالدوله، منشي مظفرالدينشاه نيز در گزارشهاي خويش پيرامون وقايع صدر مشروطه، به ماجراي پناهندگي تجار و كسبه و غيره به سفارت انگليس، پذيرايي خدام سفارت از آنها، القائات شارژدافر (= كاردار) سفارت به متحصنين، و منشأ پولها و مخارج تحصن اشاره ميكند و از تغيير عنوان مجلس شوراي «اسلامي» به مجلس شوراي «ملي» با پادرمياني و اصرار كاردار سفارت، پرده برميدارد.
3. مهديقلي هدايت (مخبرالسلطنه) كه خود و برادرش (صنيعالدوله) از صحنهگردانان مشروطه بودند مينويسد: «راهي كه مردم جستند توسل به سفارت انگليس بود. از سفارت، منع و تشويق توأمان ميشد. كاشف به عمل آمد كه قبلاً عدهاي مبال [= مستراح] در سفارت تدارك شده بود. حاجمحمدتقي بنكدار با مقدار ديگ و ديگبر و ملزومات ديگر و اسباب پختوپز – به دو معني – وارد سفارت شد. خيمهها برپا كردند و ديگها را بار؛ از طبقات مختلفه، معتكف سفارت شدند. امتياز درستي هم بين متحصن و تماشاچي داده نميشد. عنوان، تقاضاي عدالتخانه است؛ باغ مصفا، آش و پلو مهيا، مشتري بسيار، انگشتها در كار. شبي صنيعالدوله، حاجي محمدتقي شاهرودي و نگارنده به سفارت رفتيم. در زاويه پله جنوبي درويشي پرده فقر كشيده بود و عنكبوتمانند پشت پرده خزيده، برخاست و از پشت پرده بيرون آمد. مردي مسن بود، سيهچرده، ريش سفيد و گيسوي پريشان، با خاطري مجموع، گفت اينها حرف ميزنند، ما مشروطه ميخواهيم. باقي معلوم است. مخارج آن بساط از كجا ميرسيد معلوم نشد. همه قسم حدس ميشود زد؛ دم خروس هم پيدا است».
4. مرحوم استاد محيط طباطبايي، در مجله وزين محيط تحت عنوان «فرمان مشروطه از كيست؟» اظهارات مهم و تكاندهندهاي دارد. وي مينويسد: «مرحوم پدرم (سيدابراهيم فناء طباطبايي) كه يكي از متحصنين آن زمان بود نقل ميكرد كه نخستين بار كلمه «شرط» و «مشروطه» در مقابل فرمان عدالتخانه از بستگان سفارت به خصوص شارژدافر [= كاردار] شنيده شد و پيش از آن در گفتن و نوشتن ابداً كسي اين لفظ را به كار نميبرد و پيدايش آن مربوط به همان ايام تحصن سفارت انگليس است. باز همان مرحوم در وجيزهاي كه به سال 1350(ق) راجع به سرگذشت زندگاني خود براي اينجانب نوشته اظهار ميدارد: «... مخفي نماناد كه در اول ورود ملت ايران به سفارت، همه بيخبر از عنوان مشروطيت بوديم؛ فقط معدلتخانه عُظمي يا عدالتخانه كبري و شبه ذلك از دولت، خواهان بوديم. رفته رفته به واسطه شبنامههاي بسيار كه نفوس مطلعه در سفارتخانه انداختند و خوانده شد، دانسته و فهميده شد كه عنوان، مرام مشروطه است. گرچه از شبنامهها معلوم ميشد، ولي صراحتاً از شارژدافر و نايبسفارت به ملت، سرّاً تلقين و تفهيم گرديد...».
مرحوم محيط پس از نقل عبارت فوق ميافزايد: «اين شهادت كسي است كه در دوره عمر خويش حتي براي مصلحت هم حاضر به گفتن يك كلمه خلاف واقع نشد و در نتيجه مجبور به گوشهنشيني و انزوا در روستاي زواره گشت...».
5. آقاي شمسالدين رشديه، فرزند ميرزاحسن رشديه مشهور، با اشاره به تحولات صدر مشروطه، سخن جالبي دارد كه دريغ است از ذكر آن درگذريم: «در اواخر سال 1322قمري، در قسمت شمال باغ سفارت انگليس، نزديك ديوار، دو سه چاهي زدند و رها كردند. پس از شش ماه، مجاور ديوار شمالي، دالاني به عرض دو مترونيم ساختند و به فاصله يك متر چالههايي كندند، و به چاه بزرگ مربوط كردند و رها كردند. شش ماه بعد، بين چالهها ديوار كشيدند. آن دالانها به اتاقهاي كوچك چالهدار تقسيم شد. درهايي هم در جنوب شهر، بازار نجاران ساخته و پرداخته شد. روزي هم درها را به آنجا انتقال داده به اتاقها گذاشتند. البته بنّاهاي هر دفعه هم غير از بنّاهاي دفعه پيش بودند. در روزهاي تحصنِ مردم در سفارت، اين اتاقها مستراحهاي حضرات شد و چنين كنند بزرگان چو كرد بايد كار! فاعتبروا يا اوليالالباب».
6. حسين اميد، از دمكراتهاي صدر مشروطه و از مؤسسين اوليه حزب كمونيست در ايران، در زمان تحصن 12 سال داشته و همراه پدرش كراراً به ميان متحصنين رفته است. وي كه ميكوشد تا حدودي به لايههاي زيرين ماجرا نزديك شود، خاطرنشان ميسازد:
در باغ بزرگ سفارت براي هر يك از اصناف، خيمه و خرگاه اختصاصي برپا شده بود و نام صنف و غرض از تجمع و تحصن را در اشعاري شيوا گنجانده در مقام خيام خود نصب كرده بودند. اشعار هر صنف را با علاقهمندي در جنگي جمعآوري كرده بودم. متأسفانه از دست دادم. جمعيت متحصنين سفارت انگليس را تا 25 هزار هم گفتهاند، ولي اين جمعيت شبها تقليل پيدا ميكرد و كساني كه سرپرست مردي در خانه نداشتند به منازل خود ميرفتند. ديگهاي پلو شب و روز در سفارت سر بار، و چاي و غليان در گردش، و از متحصنين و همراهان آنها با نظم و ترتيبي كه از توانايي ايراني خارج بود پذيرايي گرم و شايان به عمل ميآمد.
محل تأمين مخارج تاكنون جزو اسرار مانده است. آنهايي كه تصور ميكنند حاجمحمدتقي معروف به سفارتي و حاجمحمدحسين بنكدار كه ناظر خرج بودند يا حاجامينالضرب و ساير تجار يا رجالي كه با عينالدوله مخالفت داشتند از قبيل ميرزاعلياصغرخان امينالسلطان كه داعيه تجديد صدارت خود را داشت و طرفداران او، تحمل اين مخارج گزاف را ميكردند، تصور ميكنم در اشتباه باشند. درست است كه در آن تاريخ جامعه ما به درجه امروز آلوده به فساد نبوده و مردم خيّري وجود داشتند، ولي چنانچه خرجي كرده بودند اختفاي آن علت نداشت و براي كسب افتخار و بزرگداشت خود افشا مينمودند و استبعادي هم نداشت در مقام مطالبه برآيند. شادروان دولتآبادي در صفحه 72 جلد دوم «حيات يحيي» محل خرج را مجهول دانسته و متذكر شده است: «بعضي معتقدند دست سياست خارجي كمكهاي مادي مينمايد، تا چه اندازه صحيح باشد». با اين حال در حاشيه علاوه شده: «تحقيقات بعد نگارنده، محقق داشت هيچگونه كمك مادي از خارج نشده و قسمت عمده اين مخارج را رؤسا و تجار، طرفداران و كاركنان امينالسلطان براي سركار آوردن او ميدادهاند و شايد از پول خود امينالسلطان هم بوده است؛ ديگران هم به مقاصد مختلف كمكهايي ميكردهاند.»
حسين اميد ميافزايد:
براي نويسنده قبول اين كه اين حاشيه را شخصاً در زمان حيات اضافه كرده باشند مقدور نيست، زيرا علت نداشت چنانچه به اين حقيقت پي برده باشند متن را اصلاح نكرده به حاشيه رفته باشند و به فرض اينكه حاشيه از ايشان باشد ممكن است بر ايشان تحميل شده يا قيد پرداخت مخارج تحصن را به وسيله اجانب اهانتي دانسته و منباب جريحهدار نشدن غرور ملي، به اضافه كردن آن مبادرت كرده باشند. به علاوه، عبارت ناظر به قسمت عمده مخارج ميباشد و نسبت به بقيه ساكت، و حساب و كتابي هم در كار نبوده است. به علاوه، مجلدات حيات يحيي نشان ميدهد در تمام جزئيات وارد و در هر دفعه اسامي را ذكر، و اگر از طرف طبقات مذكور در حاشيه، مخارج متحصنين كه امر مهمي است پرداخته شده بود بياطلاع نميماندند و لااقل چند نفري را به اسم ورسم معرفي ميكردند و وهني براي آنان متصور نبود كه خواسته باشند احتراز جويند، بلكه مايه افتخار بود. اين نكته نيز قابل توجه است با آنكه در حيات يحيي، همه جا امينالسلطان از طرفداران سياست دولت روسيه معرفي شده و در صحت آن هم ترديد نيست، چگونه ممكن است سفارت انگليس به كساني راه داده باشد كه ميخواستهاند مخالف سياست دولت خود را سر كار آورند و تمسك به بياطلاعي سفارت انگليس هم از محل پرداخت مخارج، امري غيرقابل قبول است.
همچنين در صفحه 124 جلد اول حيات يحيي مندرج است كه انجمن اتحاد اسلامي اسلامبول كه عليه دستگاه استبدادي تجهيز و فعاليت ميكرد، نامههاي سرّي خود را توسط برادر ميرزاشيخ علي منشي اول سفارت انگليس در تهران كه در سلك تجار بود جزو مكاتبات رسمي سفارت به وسيله غلام مخصوص سفارت ميفرستاده، بيآنكه انگليسيان دخالت يا اطلاع داشته باشند. البته سياست اقتضا داشته چنين وانمود شود انگليسها اطلاع نداشتهاند، ولي واقعيت آن قابل تصديق نيست.
7. حجتالاسلام حاجشيخعباس اخوان صدر (از نويسندگان و وعاظ فعلي تهران) فرزند آقاميرزا علياكبر اخوان صدر (از معتمدان بازار تهران و شاگرد مرحوم آيتالله شاهآبادي بزرگ و طابع كتاب مشهور ايشان: «رشحات البحار»)؛ و او فرزند آقاميرزاحسن است كه از اولين فارغالتحصيلان دارالفنون در رشته «نسخهپيچي» يعني داروشناسي، و صاحب داروخانه توكل در امامزاده يحيي بود و در حدود 1337 قمري درگذشت و در قبرستان چهارده معصوم تهران (واقع در ميدان شوش، كه سالها پيش خراب شد) به خاك رفت.
حجتالاسلام اخوان در تابستان 1380 شمسي در منزل خويش به راقم سطور اظهار داشتند:
عموي من، حاجميرزامحمد اخوان مشهور به «توانا»، فردي متمكن و ثروتمند بود. مباشر ايشان، آقاي جواهري، روزي به من گفت: من با جدّ شما (آقاميرزاحسن) خيلي مأنوس بوده و جزو خواص اصحاب ايشان محسوب ميشدم. جدتان شخصيت بسيار محترمي داشت و در مبادي جريان مشروطه و بگير و ببندهاي اوليه آن، دخيل بود و حزبي درست كرده بود كه ظاهراً «برادران» نام داشت. عدهاي هم گرد وي جمع بودند و گاه با هم مشق نظامي ميكردند. باري، آقاميرزاحسن در وقايع منتهي به مشروطيت، فردي فعال و پرتكاپو بود و خانهاش پناهگاه و ملجأ اهالي محل (محله امامزاده يحيي) قرار داشت. تا اينكه كشمكش علما و مردم با دولت و دربار، به تحصن جمعي از مردم تهران در سفارت انگليس منتهي گرديد. آقاميرزاحسن هم روز اول در تحصن مزبور شركت جست. آن روز نزديك ظهر كه شد، ديگهاي بزرگ سر بار رفت و بساط ناهار برپا شد. ديدم جد شما – برخلاف ديگران – غذا نميخورد و همينطور، خيره خيره به ديگهاي پلو و برو و بياي اشخاص و دستاندركاران تحصن نگاه ميكند. غذا كه صرف شد، نياز به دستشويي و توالت پيش آمد و افراد حاضر در سفارت، هي اين سو و آن سو مينگريستند كه كجا اين نياز غريزي را برآورند؟ كه يك مرتبه، عضو مهم سفارت آمد و فرمان داد ديواري را كه يك گوشه سفارت بنا شده بود بخوابانند و پس از برداشتن ديوار، ناگهان 21 باب توالت حاجيپسند، هويدا شد!
آقاميرزاحسن كه متعجبانه اوضاع را ورانداز ميكرد، همين كه چشمهايش به توالتهاي پيشساخته افتاد، به من گفت:
- جواهري، پاشو بريم، كه گول خورديم!
گفتم: براي چه؟! گفت: به تو ميگويم پاشو بريم! مگر نميبيني، حتي مستراحهايش را هم جلو جلو ساختهاند و قضيه از پيش، كاملاً طراحي شده است!
آقاي جواهري ميگفت: «من آن روز درست نفهميدم كه جدتان چه ميگويد؟ ولي بعدها با رو شدن دستها و افشا شدن چهرهها و مقاصد، به حرف آن روز او پي بردم. جدتان، از آن به بعد بود كه توي خودش رفت و از صف فعالان مشروطه خود را كنار كشيد و در منزل نشست تا فوت كرد».
8. صديق معظم، جناب حاجاحمد شهامتپور، از معتمدين بازار تهران كه سنين بالاي عمر را با قداست ميگذرانند، در كتاب «خاطراتي از صالحان» مرقوم داشتهاند:
يكي از نزديكان برادر عزيز و ارجمند جناب حاجمحسن آقاي لبّاني «زيد توفيقهالشريف» كه خدمات ايشان در راه به ثمر رسيدن انقلاب اسلامي اظهر منالشمس ميباشد، به نام حاجآقا مهدي لبّاني است كه مدتي قبل از انقلاب در مدرسه آيتالله مجتهدي [واقع در بازارچه نايبالسلطنه جنوب تهران] مشغول خواندن جامعالمقدمات بود. ايشان براي حقير نقل نمودند كه دوستي معمار داشتم كه او برايم نقل نمود كه: روزي توسط شخصي مرا به سفارت انگلستان دعوت نمودند. وقتي كه به سفارت رفتم، از من خواستند كه چاهي در مكاني از سفارت براي ايشان حفر نمايم. من هم طبق دستور ايشان يك مقني آوردم و در عرض چند روز چاهي حفر نموديم. پس از اتمام چاه، مسئول سفارت دستور داد دهنه چاه را مسدود نماييم و سپس دستور داد چاه ديگري در چند متري آن چاه احداث نماييم. پس از احداث چاه دوم و مسدود نمودن آن دستور چاه سوم به طريق چاه قبلي [صادر گرديد]. به همين نحو حدود سي حلقه چاه حفر نموديم و دهنه چاهها را مسدود نموديم و پس از تصفيه حساب از سفارت خارج شديم. مدتها در اين فكر بودم كه اين سي حلقه چاه چه دردي از سفارت دوا خواهد كرد و منظور سفارت از اين كار چه ميباشد؟ چندي نگذشت كه مسئله مشروطيت پيش آمد و بين طرفداران مشروطه و مخالفين [آن] درگيري ايجاد شد و دستهاي نامرئي عمال انگلستان، موافقين مشروطه را به تحصن در سفارت دعوت نمودند. گروهي انبوه از مردم... رو به سفارت آورده و در آنجا متحصن شدند. چندين شبانهروز در آنجا ماندند. آشپزخانه مفصلي به راه افتاد. هر روز و هر شب با غذاهايي متنوع از متحصنين پذيرايي مينمودند. زماني كه در تهران منتشر شد كه انبوهي از مردم به سفارت انگلستان پناه برده و متحصن شده و سفارت در كمال جود و بخشش از آنها پذيرايي مينمايند، آقاي معمار ميگفت: معمايي كه در ذهن من در رابطه با حفر سي حلقه چاه لاينحل مانده بود برايم روشن و آشكار گرديد كه دولت مكار انگلستان نقشه تحصن طرفداران مشروطه را از قبل طراحي نموده، براي آنكه متحصنين براي ادامه تحصن احتياج به سرويس بهداشتي پيدا ميكنند، پيشبيني آن را با حفر چاههاي متعدد از قبل كرده بودند كه مردم از سفارت، براي استفاده از سرويس بهداشتي خارج نشوند، تا نقشه شيطاني انگلستان با تثبيت مشروطيت انجام پذيرد.
9. آيتالله حاجشيخحسين لنكراني مشهور به مرد دين و سياست، در تاريخ 19/10/61، به مناسبت بحث از تحصن مشروطهخواهان (در صدر مشروطه) در سفارت انگليس، و توطئههاي پشت پرده و از پيش طراحي شده، فرمودند: «قبلاً در سفارت، مستراحهايي (كه در، پشتش بوده و جلويش تيغه بوده) ساخته شده بوده است. به مجرد ورود متحصنين، تيغهها را برميدارند. مستراحهاي زيادي براي اين كار حاضر بوده است! ملتفت شديد. آقا اين كار، پيشبيني شده بوده است. به مجرد اينكه حاجشيخفضلالله نهضت عدالتخانه را شروع ميكند، و آنها ميدانستند كه او دستبردار نيست، جهت بهرهبرداري همراه جريان آب ميروند. زمينه اينكه پيشنهاد حاجشيخفضلالله را مسخ كنند و تبديل به مشروطه سازند و انقلاب را بكشند بياورند توي خانه خودشان، قبلاً پيشبيني كرده بودند، مقداري (من كه نديدم، اما همه ميگفتند) مستراح ساخته بودند كه درب، پشت سرش بوده و جلوي در، تيغه بوده است، آفتابه و همه چيز هم حاضر بوده، تا اينها ميروند، تيغه جلوي درها را برميدارند...».
آري، به قول شاعر:
ما از برون در، شده مغرور صد فريب تا خود، درون پرده چه تقدير ميكنند؟!
6. گزارشي تكاندهنده از تمهيدات سفارت انگليس براي پذيرايي از متحصنين
افزون بر آنچه گذشت، خوشبختانه گزارشي مفصل از اقدامات حساب شده اعضاي سفارت انگليس (مدتها پيش از شروع تحصن) براي فراهم ساختن زمينه تجمع و تحصن جمعي كثير از مردم پايتخت، در دست است كه مرحوم آيتالله حاج سيدحسين بدلا (از علماي پارسا و معمر قم، و اصحاب استفتاي مرحوم آيتالله بروجردي ، كه در سالهاي اخير درگذشتند) در منزل خود براي اينجانب – علي ابوالحسني (منذر)- نقل كردهاند و حقير همان هنگام، گزارش مزبور را (نظر به اهميت تاريخي بسيار آن) در سه صفحه A4 پاكنويس كرده و به مهر و امضاي ايشان و نيز فرزند فاضلشان (به عنوان شاهد) رساندهام.
جناب بدلا در آغاز گزارش مزبور (كه به قلم حقير، و به نقل از ايشان، نگارش يافته) با مهر و امضاي خويش چنين مرقوم داشتهاند:
حكايت عبرتانگيز زير، كه از مقدمهچينيهاي سفارت پيش از كشاندن جمعي از مردم تهران به تحصن در سفارت انگليس در صدر مشروطه پرده برميدارد عيناً همان چيزي است كه اينجانب سيدحسين بدلا در تاريخ محرم 1406ق/ شهريور 1364ش براي جناب حجتالاسلام آقاي شيخعلي ابوالحسني (منذر) نقل كردم و ايشان براي ثبت در تاريخ در 3 صفحه نوشتهاند.
جناب ايشان علاوه بر گواهي فوق، ذيل هر صفحه را نيز مستقلاً مهر و امضا كردهاند. متن گزارش چنين است:
بسمه تعالي
حضرت آيتالله حاجسيد حسين بدلا، از اساتيد معظم و كهنسال حوزه علميه قم و از خصصين مرحوم آيتالله حاجشيخعبدالكريم حائري يزدي و نيز مرحوم آيتالله بروجردي هستند كه در حوزه به حسن شهرت و صفاي نفس و صدق كلام معروفند. ايشان در محرم 1406ق/ شهريور 1364ش به اين بنده – علي ابوالحسني (منذر) – فرمودند:
در تهران، پيرمردي 70-60 ساله (ظاهراً تهرانيالاصل، و داراي قدي رشيد، و متدين) موسوم به «بابا» ميزيست كه (احتمالاً) «جعفري» به او ميگفتند و از ياران فدائيان اسلام و مرحوم شهيد نواب صفوي محسوب ميشد. بابا مدتها پس از شهادت فدائيان زنده بود و آشنايي من با او نيز به همان مناسبت ارتباطم با فدائيان اسلام اوليه، خصوصاً با عموزاده پدرم مرحوم شهيد آقاسيدعبدالحسين واحدي، صورت گرفت. بابا، در همان زمانها، براي ما چنين نقل كرد: من در صدر مشروطه حدوداً مقابل سفارت انگليس در تهران، دكان داشتم. يك وقت، از ترددهايي كه به داخل سفارت ميشد، احساس كردم در سفارت انگليس، دارد جريانات عجيب و غيرمعمولي اتفاق ميافتد. در تاريك شبي كه در دكان مانده و مشغول رسيدگي به حساب دخل و خرج ساليانه بودم، متوجه شدم شترهايي همراه با بار به درون سفارت ميروند! از لاي در به دقت ملاحظه كردم و در تاريكي، از روي صدا و نيز قيافه افراد، دو تن از شتردارها را شناسايي نمودم. فردا، روي كنجكاوي، آنها را پيدا كردم و قضيه را جويا شدم.
آقاي بدلا توضيح دادند كه آن روزها وسائط نقليه كنوني وجود نداشت. وسيله بزرگ حمل و نقل، شتر بود و وسيله كوچكترش الاغ؛ و جداي از اين دو، حمالها كه بارها را بر دوش گرفته و اين سو و آن سو ميبردند. مركز خريد و فروش و نيز كرايه شترها و الاغها، ميدان مالفروشها بود كه جنب امامزاده سيداسماعيل (واقع در شمال چهارراه مولوي) قرار داشت. پاتوق اشخاصي هم كه به عتبات و ديگر نقاط، مسافر ميبردند، آنجا بود. ضمناً ميدان بارفروشها هم كه مركز خريد و فروش بار بود نزديك آنجا قرار داشت. به بقيه ماجرا از زبان بابا توجه كنيد:
بابا ميگفت: از يكي از آن دو تن پرسيدم: هان! بگو ببينم تو، ديشب، در آن وقت شب، در سفارت انگليس چه مي كردي؟! شتردار مزبور ابتدا قضيه را منكر شد، گويي به او سپرده بودند كه چيزي نگويد. ولي بعد كه اصرار مرا ديد، گفت: سر پامنار (= مقابل جايگاه قبلي سفارت روس) انبار آقايان رزازها (برنجفروشها) است كه از مازندران با قاطر برنج را بار كرده و از آنجا نيز به دكانهاي رزازي انتقال ميدهند. از سفارت انگليس نزد من آمدند و مرا پيش رزازها بردند كه برنج را از آنها تحويل بگيرم و شبانه به سفارت ببرم (آقاي بدلا فرمودند: حال آيا خود رزازها واسطه مأموريت او شده بودند يا سفارت، يادم نيست كه بابا چه ميگفت).
باري، اولين چيزي كه مشاهده كردم قطار شتر بود كه شبهاي متعدد به داخل سفارت برنج ميبردند، و همين امر موجب كنجكاوي و پيگيري قضيه از سوي من شد. با تعقيب جريان، دريافتم برنجي را كه اشخاص وارد، از مازندران با قاطرهاي مخصوص مازندراني به انبار رزازها در پامنار ميآورند، شبانه با شتر (كه صداي پايش شنيده نميشود) از پامنار به داخل سفارت منتقل ميشود. پس از جريان انتقال برنج به داخل سفارت، باز متوجه شدم كه شبها، وقت و بيوقت اشخاصي ميآيند و به سفارت ميروند. منجمله، چوب و تخته زيادي به داخل سفارت آوردند! در آن ميدان، نجاري را كه آشنا بود، ديدم رفت و آمد ميكند. از وي پرسيدم جريان چيست؟! گفت: نميدانم، در محوطه عقب سفارت، نزديك ديوار، كانال درازي در زمين كندهاند. قبلاً اظهار ميداشتند كه ميخواهند يك ديوار ممتد بكشيم و اين كانال، جاي پي آن ديوار است. اما حالا ميگويند، فعلاً كار لازم ديگري داري كه بايد به سرعت انجام گيرد. گفتم: چه ميخواهيد بكنيد؟ گفتند: چند قطعه تخته به عرض حدود يك متر و بلنداي تقريباً 5/1 متر بريده و كنار هم روي كانال قرار دهيد. بعد هم از جنب هر يك از تختهها قسمتي را با اين عرض و طول جدا سازيد كه وقتي دو تخته كار يكديگر قرار ميگيرد به اندازه 40 سانت در وسط آن خالي بماند. در كنار تختههاي مزبور، تختههاي ديگري نيز قرار داشت كه عمودي نصب ميشد و (حائل بين توالتها بود). آن وقت، جلو اين تختهها و كانال، يك نهر كوچكي كنده بودند. يك روز ميبيند كه كدخداهاي دهات شميران، يكي يكي ميآيند و به سفارت ميروند (آن ايام، شميران ده به ده بود و هر ده، از مقداري آب قنات يا چشمه، بهره داشت. يك قسمت هم از رودخانه آب ميگرفتند كه مركز اصلي آن آبشار پسقلعه بود، و امامزاده قاسم و دربند و جعفرآباد و سعدآباد و...، در امتداد رودخانه مزبور سهمي از آب داشتند كه بعدها رضاخان پهلوي آن دهات را ضبط كرد و كاخ سعدآباد را برپا ساخت).
يكي از كدخداها را كه با وي آشنا بودم، جاي ديگر گير آورده و پرسيدم: چه خبر است كه به سفارت رفت و آمد ميكنيد؟ گفت: آقايان سفارتيها يك طاق آب از ما خريدهاند (نصف شبانهروز آب را كه 12 ساعت باشد، يك طاق ميگفتند). بالاخره معلوم شد كه از هر يك از دهات سر راه، يك طاق آب خريده و قرار گذاشتهاند كه هر وقت سفارت خواست، آنها اين يك طاق آب را رها كنند به سفارت بيايد! ضمناً براي انتقال آب به سفارت نيز، راه آب طبيعي در نظر گرفته شده بود كه قبلاً وجود داشت و آبهاي زيادي كه احياناً – مثلاً در زمستان- مصرفي نداشت در آن قرار ميگرفت و به طرف شهر ميآمد و به خندق دور شهر (دروازه شميران) ميريخت. خلاصه آنكه، قرار سفارت با حضرات اين بود كه هر ساعت، آب خواستيم، آب را رها كنيد بيايد توي نهر و از آن طريق به شهر آمده و داخل جوي سفارت شود؛ و از بسياري از اين دهات، با آنكه تابستان بود، به علت پول زيادي كه داده بودند يك يا چند طاق آب خريده بودند... مسئله ديگر، روغنهايي بود كه از سمت كرمانشاه ميآوردند! بدينگونه كه، خيكهاي روغن را با قيمتهاي گزاف از كرمانشاه خريداري كرده و به جاي سردخانه، در زمينهاي بادگيردار سفارت انبار ميكردند. ساير چيزهايي را نيز كه جاي خنك لازم داشت در آن زيرزمينها قرار ميدادند، و خلاصه انبارهاي زيادي براي اشياي گوناگون وجود داشت كه در آن، هر چيز در جاي خود و به تناسب قرار ميگرفت. ميگفت: به تدريج ميديدم شب، وقت و بيوقت، اشياي مختلفي را از درب جلو يا پشت سفارت به درون آن ميآورند، به گونهاي كه كسي متوجه نميشد و از مجموع اين فعل و انفعالها پيدا بود كه يك حادثه بزرگي بايد واقع شود. ضمناً با شتردارها و حمالها، و خلاصه با آنهايي كه اشياي مختلف يا ظرف و ظروف را به داخل سفارت ميآوردند قرار گذاشته بودند كه اين پول را بگير و روزي يك دفعه (مثلاً) هر وقت ما خواستيم، در جاي معيني سر بزن (ظاهراً در همان ميدان بارفروشها، توي مدرسه فيلسوف كه جنب آن بود يا اطراف ميدان توي امامزاده سيداسماعيل و...) كه اگر كاري داشتيم رابط ما به تو بگويد؛ هر وقت خبرتان كردند و پيغامي دادند آن كار را بكنيد. همچنين ميسپردند كه به كسي نگويند، و حتي در ميان آنها جواسيسي گمارده بودند كه اگر يك قضيه را لو داد او را به كيفيتهاي خاص تعقيب كنند!
جريان بدين منوال بود تا اينكه يك شب نجارها را خبر ميكنند كه بياييد تختهها(ي توالتها) را روي به اصطلاح پايه، با فاصلهاي از يكديگر، قرار دهيد. از آن سوي، كدخداها را نيز خبر ميكنند كه آب را، به تناوب، پشت سر هم رد كنيد بيايد به سفارت، جلوي توالتها؛ و بالاي توالتها كه يك حوض وسيعي قبلاً براي آب خوردن و شستشو و غيره آنجا ساخته بودند. يك قسمت وسيعي را هم براي دامهايي در نظر گرفته بودند كه چوبدارها شبانه از بيرون به داخل سفارت ميآوردند و قصابهايي را هم خبر ميكنند براي ذبح آن دامها، و نيز آشپزها و نانواهايي را براي همانجا...
باري، بابا ميگفت: يك روز صبح ما در دكان نشسته بوديم، كه ديديم از همان شتردارها و...، يك عدهاي كه فرز و زرنگ هستند راه افتاده و هياهو بپا كردهاند و شعارهاي سياسي ميدهند! و خلاصه ريختند داخل سفارت و برنامه پلو چلوي مفصل برقرار شد... از جمعيت نيز، هر چه كه ميآمد، يك عده را بيرون ميفرستادند كه برويد و خبر دهيد كه بيايند پلو در كار است و...!
عنوان، آزاديخواهي بود و اينكه شاه بايد مشروطه بدهد و مخالفين مشروطه بايد از بين بروند. (پايان اظهارات آيتالله بدلا)
آنچه گفتيم، اشاراتي فشرده يا مفصل درباره پشت صحنه تحصن در سفارت انگليس از زبان شاهدان عيني بود.
تأييد اين امر را در منابع خارجي (روسي) نيز ميتوان دريافت. مسيو ب. نيكيتين، عضو كنسولگري روسيه در رشت و تبريز و... (در مشروطه دوم) درباره تحصن كلام جالبي دارد: «انقلابيون ايران يعني كساني كه بر ضد سلطنت استبدادي قاجار نهضت كرده بودند، موقتاً در اين پارك [پارك «قشنگ سفارت انگليس»] پناهنده شده... بودند و با ديگهاي پلو پذيرايي ميشدند و ماژور S آتاشه نظامي سفارت هم در ميان پناهندگان ميگرديد و از آنها ميپرسيد: آيا شما مشروطه ميخواهيد؟ چنين نيست؟ خلاصه اسم شب اين طور بود و به زودي هواخواهان مشروطيت را به دور آن جمع كرد». حتي در منابع انگليسي نيز (به رغم تلاشي كه براي سرپوش نهادن بر تحركات پشت صحنه تحصن وجود دارد) جاي جاي اشاراتي تأملبرانگيز به اين امر چشمك ميزند و پژوهندگان تيزبين را به تأمل فراميخواند. عبارت طنزآميز سر ادوارد گري (وزير خارجه بريتانيا در عصر مشروطه و عاقد قرارداد 1907 تجزيه ايران به مناطق نفوذ روس و انگليس) به اسپرينگ رايس، وزيرمختار انگليس در ايران، از اين جمله بوده و براي آشنايان با زبان ديپلماسي پيچيده و پُر مَكر بريتانيا (آن هم بريتانياي مقتدر و جهانخوار آن روز) گوياي بسي نكتهها و معاني است.
به درستي گفتهاند: «فرهنگ و زبان ديپلماسي در ميان هالهاي از ابهام و لفاظي و تظاهر و تعارف پيچيده شده و درك نيات تهيهكنندگان اسناد و مدارك و نامههاي سياسي، مستلزم تخصص در درك زبان و فرهنگ خاص ديپلماتيك است». اسپرينگ رايس، آن زمان به عنوان «مرخصي» در انگلستان به سر ميبرد و كارها به دست شارژدافر يا كاردار سفارت (مستر گرانت داف) ميچرخيد. مستر داف نيز دو تن از كارمندان ورزيده خود: سرهنگ داگلاس و والتر اسمارت را از قلهك به ساختمان سفارت فرستاده بود تا به رتق و فتق امور پردازند. جالب است بدانيم جناب اسمارت (ماژور آن روز و كلنل بعدي)، سالها بعد در زمان احمدشاه مستشار سفارت شد و با همدستي ژنرال آيرونسايد، كميته آهن را به رياست سيدضياءالدين طباطبايي به پا كرد كه حاصل آن طرح و اجراي كودتاي 1299 بود. زماني هم كه تاريخ مصرف سيدضياء به پايان رسيد (يا مأموريت وي عوض شد) و تباني احمدشاه و رضاخان، جان وي را به خطر افكند، همين جناب اسمارت بود كه پادرمياني كرد و با توسط نزد شاه، امنيت سيد را تا لحظه خروج وي از ايران تضمين كرد. وي همچنين نقش مترجم را در گفتگوهاي خصوصي رضاخان با سر پرسي لورين (سفير وقت انگليس) به عهده داشت.
به هر روي، ادوارد گري در 8 اوت 1906 به اسپرينگ رايس كه به عنوان مرخصي در انگلستان به سر ميبرد، خبر داد: «در حال حاضر، طبق گزارشي كه به من رسيده، نزديك به چهارده هزار نفر در باغ تابستاني سفارت ما در قلهك بست نشستهاند و عقيده شخصيام اين است كه خود شاه نيز، دير يا زود، به جمع بستنشينان خواهد پيوست!...».
چهار روز بعد باز به همو نوشت: «عده بستنشينان در قلهك، به طور ناگهاني تقليل يافته و از چهارده هزار نفر به دويست نفر رسيده است. [گرانت داف كاردار سفارت] خيلي به اين موضوع (حمايت از چهارده هزار نفر مشروطهخواه ايراني) مينازد و شايد به اين دليل است كه اين دويست نفر را به عنوان نمونه نگاه داشته است و در توجيه عمل خود (نگاه داشتن اين عده) دليل ميآورد كه اينان «شكايت رسمي» دارند.» سپس افزود: «در قبال اين وضع، هر لحظه انتظار دارم از تهران خبر برسد كه ملت ايران گرانت داف را به عنوان شاه جديد خود برگزيده است... تمام امكانات خزانهداري بريتانيا، و اگر آن نشد، تمام بودجه سري دستگاههاي اطلاعاتي ما، قرار است تحت اختيار شما گذاشته شود كه باغ وسيع سفارت را به حال سابقش برگردانيد. تصور نميكنم ديگر مسئلهاي به نام «كمبود كود» براي سال آينده داشته باشيم. باروري درختان و گلهاي محوطه سفارت، بعد از قضاياي اخير چنان غني شده است كه واقعاً ارزش پول خرج كردن را دارد. دوست عزيزم، چه گلهاي سرخ قشنگي در عرض يكي دو سال آينده در باغ سفارت خواهي داشت!»
جالب است كه مقامات انگليسي در برخوردهاي حضوري و مراسلات رسمي ديپلماتيكشان با دولت ايران و روس تزاري، همه جا تظاهر به «سياست بيطرفي»! ميكردند، اما در عمل، عمال سفارت انگليس در ايران، چه در داخل سفارت و چه در خارج آن، همگي براي «فريب» آزاديخواهان و «ايجاد انحراف» در خط اصيل اسلامي مردمي قيام و كشاندن آن به خطوط بدلي استعماري و غيراسلامي (اما مردمينمايانه) بسيج شده بودند و به طور هماهنگ (آن هم نه چندان پنهان!) فعاليت ميكردند! حتي، به قول يكي از مطلعين: «مستر چرچيل – دبير كهنهكار امور شرقي سفارت انگليس – نيز كه با زبان و خط فارسي به خوبي آشنا بود به عنوان آخوند طالقاني! (و لابد براي تنظيم ارتباط ميان آزاديخواهنمايان نفوذي تهران و قم، و اجراي سناريوي انحراف نهضت، همراه ستون پنجم) به قم رفته بود!»
ضياءالدين دُرّي اصفهاني، مدرس رشته فلسفه و مدير يكي از مدارس تهران، كه ناظر حوادث صدر مشروطه بوده است، داستان عجيب و عبرتانگيزي را نقل ميكند. وي با اشاره به تحصن جمعي از مردم پايتخت در سفارت انگليس مينويسد: «تا زمان تحصن مزبور، «سخن از مشروطه در ميان نبود و اين كلمه را كسي نميدانست! فقط مشروطه را به مردم تهران، اهل سفارت القا كردند!». سپس «تفصيل» ماجرا را چنين نقل ميكند:
يك روز طرف عصر بنده با سه نفر از معممين، درب سفارت ايستاده بودم. درشكه شارژدافر سفارت از قلهك وارد شده، همين كه درشكه به محاذات ما رسيد، ايستاد. بعد خانم شارژدافر از درشكه پياده شد، با نهايت خندهرويي و تغمّز به نزد ما آمده گفت: آقايان، شما براي چه به اينجا آمدهايد؟ يك نفر روضهخوان كه فعلاً اسمش را فراموش كردهام در جواب خانم گفت: ما آمدهايم اينجا يك مجلس عدالت ميخواهيم. گفت: نميدانم مجلس عدالت چيست؟ گفت: يك مجلسي كه دانشمندان، ريشسفيدانمان بنشينند نگذارند حكام و سلاطين به ما ظلم كنند. گفت: پس شما يقين مشروطه ميخواهيد. اين اولين دفعه بود كه لفظ مشروطه را از دهان خانم انگليسي شنيديم. شيخ مخاطب گفت: بلي! ما مشروطه ميخواهيم. آن خانم محيله لبش را گزيد و گفت: نه! شما مشروطه نگوييد! ما كه مشروطه شديم كشيشهايمان را كشتيم، سلاطينمان را كشتيم تا مشروطه شديم. شما نگوييد، خوب نيست! آخوند مخاطب گفت: ما هم ميكشيم هر كسي را كه مخالفت كند و اگر چه امام زمانمان باشد.
خانم خنده طولاني نموده، گفت: شما هم ميكشيد؟! بسيار خوب! خندهكنان و رقصكنان رفت در ته باغ.
ضياءالدين درّي، از سخنان فرد مزبور، «آشفته و پريشان شده» به وي پرخاش ميكند كه: «اي سفيه احمق! اين چه حرف كفرآميزي بود كه گفتي؟! آنچه را كه اين دشمن دين و ملت به تو القا كرد، يا موافق با شريعت اسلام است يا مخالف. اگر موافق است كه امام زمان مخالفت نميكند، و اگر مخالف با شريعت اسلام تو چگونه طلب ميكني چيزي را كه ضد اسلام است؟!». به نوشته درّي طولي نكشيد كه وي شنيد: «يكي فرياد ميكرد ما مشربه ميخواهيم، يكي فرياد ميكرد ما شرطه ميخواهيم!» و آن روحانينما نيز «فرياد ميكرد: بگوييد آنچه را كه خانم گفت: "مشروطه ميخواهيم"».
تقيزاده، با اشاره به بستنشيني جمعي از مردم در كنسولگري انگليس در تبريز، سخني دارد كه سخت درخور تأمل و عبرت است: «در اثناي اقامت مردم در قنسولخانه تبريز، زبانها باز شده و از صبح تا شام نطقهاي زيادي از طرف ناطقين ميشد و با كمال آزادي و نهايت شدت از استبداد انتقاد و مردم را بيدار ميكردند به طوري كه در آن يك هفته مردم تبريز به قدر ده سال پيش آمده و در مدرسه قنسولخانه تربيت شدند»!
نقشه طراحي شده در سفارت انگليس، چنان مزورانه به اجرا درآمد كه به زودي شعار اسلامي، شفاف و ريشهدار «عدالتخانه» جاي خود را به شعار وارداتي، چند پهلو و متشابه «مشروطه» سپرد (شعاري كه هنوز هم در مبدأ زايش، روند پيدايش و وجه تسميه آن، ميان محققين، اختلافنظر وجود دارد). نيز به ياري كاردار سفارت (مستر گرانت داف) در دستخط شاه محتضر (مورخ 16 جماديالثاني 1324ق) مبني بر اجازه تأسيس مجلس شوراي «اسلامي» دست بردند و درست در بحبوحه به بار نشستن درخت نهضت عدالتخانه، زمينه را به گونهاي چيدند كه دستخط جديدي صادر گردد و ضمن آن، قيد «اسلامي» براي هميشه در دوران مشروطه، از عنوان مجلس حذف و جاي خود را به عنوان «ملي» دهد!
شيخ فضلالله نوري، يكي از نخستين گامهاي انحرافي در نهضت مشروطه را همين حذف قيد «اسلامي» از عنوان مجلس ميدانست. در لايحه مورخ 18 جماديالثاني 1325 منتشره از سوي او در ايام تحصن حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ميخوانيم:
همين كه مذاكرات مجلس [شورا] شروع شد و عناوين دائر به اصل مشروطيت و حدود آن در ميان آمد، از اثناي نطقها و لوايح و جرايد، اموري به ظهور رسيد كه هيچكس منتظر نبود و زايدالوصف مايه وحشت و حيرت رؤساي روحاني و ائمه جماعت و قاطبه مقدسين و متدينين شد. از آن جمله در منشور سلطاني كه نوشته بود مجلس شوراي ملي اسلامي داديم، لفظ اسلامي گم شد و رفت! كه اين فقره سند صحيح دارد، عندالحاجه مذكور و مشهود ميشود». و اين، البته آخرين گام در جهت ايجاد انحراف در جنبش اسلامي و عدالتخواهانه ملت ايران نبود...
سخن از اعتراض شيخفضلالله نوري به حذف قيد «اسلامي» از عنوان مجلس شد (كه به گواه تاريخ، يكي از اقدامات فعالان تحصن بود). همينجا بيفزاييم كه در كارنامه مشروطهخواهان، انتقادي از تحصن در سفارت انگليس ثبت نشده است، و منصفانه بايد اقرار كرد «افتخار» انتقاد از اين رويداد، از آن مشروعهخواهان است. آيتالله ميرزاابوتراب شهيدي قزويني، همفكر و همرزم شيخفضلالله، در كتاب مشهور تذكرةالغافل و ارشادالجاهل، ضمن انتقاد شديد از مشروطهخواهان (سكولار) مينويسد:
اي عزيز، اگر مقصود [آنان] تقويت اسلام بود، انگليس حامي آن نميشد و اگر مقصودشان عمل به قرآن بود، عوام را گول نداده پناه به فكر نميبردند و آنها را يار و معين و محل اسرار خود قرار نميدادند و حال آنكه چند آيه در كلامالله هست كه ميفرمايد كفار را ناصر و دوست و محل اسرار خود قرار ندهيد. آخر مقبول كدام احمق است كه كفر، حامي اسلام شود و ملكم نصاري [پرنس ميرزاملكمخان ارمني، بنيانگذار فراموشخانه فراماسونري در ايران] حامي اسلام باشد؟...
7. مروري بر دسايس استعماري بريتانيا (و روس تزاري) از آغاز مشروطه تا كودتاي 1299
سناريوي تحصن در سفارت انگليس در تهران، تنها گام بريتانيا براي مسخ و نسخ نهضت عدالتخواهي مردم ايران نبود؛ نخستين گام يا گام مقدماتي بود، كه گامهاي بعدي آن بعضاً – در پيوند با قرارداد 1907 تجزيه ايران به مناطق نفوذ روس و انگليس – با كمك روس تزاري برداشته شد.
اصولاً زماني كه حوادث و رويدادهاي مختلف و متنوع كشورمان را، از طلوع مشروطه (1324ق) تا استقرار رژيم ديكتاتوري پهلوي (1360-1344ق/1320-1304ش) با نگاهي كلان از نظر ميگذرانيم، سياست كلي استعمار (بريتانيا و روسيه) را داراي مراحل و مواقف زير ميبينيم كه (در عين تنوع و اختلاف) همگي به مثابه رشته تسبيح به هم متصلند (و البته جناح تندرو و سكولار مشروطه نيز با اين راهبرد شيطاني، مرتبط و همسو ميباشند):
1. عقد قرارداد 1907 تجزيه ايران به مناطق نفوذ روس و انگليس بين لندن و پترزبورگ (با پادرمياني و وساطت روچيلدهاي لندن)، و دامن زدن سفارتخانههاي آن دو كشور (از طرق گوناگون) به آشوب و اغتشاش در ايران و تضعيف حسابشده دو قطب «مرجعيت ديني» و «سلطنت مركزي»، به منظور تشكيل حكومتي مختلط و متشكل از عناصر وابسته به استعمار روس و انگليس.
اين نقشه – كه متناسب با قرارداد 1907، تهيه و تنظيم شده بود – با فتح تهران، خلع محمدعليشاه، اعدام شيخفضلالله نوري و استقرار دولتي متشكل از سرداراسعد دوم بختياري و سپهدار تنكابني (كه به ترتيب داراي پيوندهاي استوار با همسايههاي جنوبي و شمالي ايران بودند) در ماههاي جماديالثاني و رجب 1327 قمري، صورت عمل به خود گرفت؛ البته ابتكار عمل، در آن، بيشتر با انگليسيها و ايادي آنها بود. نگاهي به كارنامه سياسي اعضاي به اصطلاح هيأت مديره انقلاب (كه پس از فتح تهران، از بين سران و فعالان مشروطه تشكيل شده و به عنوان قائممقام مجلس شورا، رتق و فتق امور كشور را به عهده گرفت) و نيز هيأت قضات دادگاه عالي انقلاب (كه رأي به اعدام شيخفضلالله نوري داد) ، و ارتباط آنان با لژ ماسوني بيداري ايران و سفارت بريتانيا، گوياي اين امر است.
2. استراتژي استعمار، بعد از طي مرحله اول، خاتمه بخشيدن به نفوذ و جولان عناصر «مردمي» و «مستقل» جنبش مشروطهخواهي (نظير آخوند خراساني و ستارخان) بود؛ يعني تصفيه عرصه سياست از نفوذ و دخالت كساني كه (بحق) خود را در پيشبرد جنبش مشروطه، صاحب حق و نقش انگاشته و به طور طبيعي، تاخت و تاز گروه تندرو و سكولار را برنميتافتند. هدف از اين تصفيه سياسي، متمركز ساختن قدرت حكومتي در دست عناصر «مرعوب» يا «مجذوب» استعمار بود. اين نقشه نيز با ترور سيدعبدالله بهبهاني، مسموم ساختن آخوند خراساني، انزواي سيدمحمد طباطبايي، سيدعبدالحسين لاري، آقانجفي اصفهاني، حاجآقا نورالله اصفهاني و...، و نيز تبعيد محترمانه ستارخان و ياران مجاهدش (به اشاره و فشار دولتين عاقد قرارداد 1907) از پايگاه قدرت خويش (تبريز) و ضرب و شتم و خلعسلاح آنان در پارك اتابك تهران (توسط يپرم و سرداراسعد)، انجام گرفت. سپس در قالب بستن مجلس دوم (با پيشنهاد وثوقالدوله، قبول هيأت دولت، تصويب ناصرالملك، اجراي يپرم و تأييد آشكار يا ضمني دو همسايه سلطهجوي در جريان اولتيماتوم 1911 روسيه تزاري) ادامه و تكميل شد.
در دولتي كه حكم به خلعسلاح مجاهدان داد، حسينقليخان نواب وزير خارجه، حكيمالملك وزير ماليه، و فرمانفرما وزير داخله بود. در كابينهاي نيز كه حكم به بستن مجلس دوم و پراكندن آزاديخواهان داد، وثوقالدوله وزير خارجه و محمدعلي فروغي وزير ماليه بود. همچنين در همين كابينه بود كه وثوقالدوله لزوم تشكيل «حكومت مقتدر» را مطرح ساخت و دكترين وي، از سوي روس و انگليس با حُسن استقبال روبرو شد. چنانكه، نطق تهديدآميز ادوارد گري (وزير وقت خارجه انگليس و عاقد قرارداد 1907) در همان ايام در پارلمان بريتانيا مبني بر اينكه: «بايد يك حكومت ثابت و مستحكم مقتدر بانفوذ در ايران برقرار» كرد «كه از تزلزل دائمي و مقهوريت مصون باشد» ، دقيقاً منشور سياست استعمار در آن مقطع بود.
3. مرحله سوم استراتژي استعمار، با جنگ جهاني اول (1918-1914) و ورود غيرقانوني ارتش متفقين به كشورمان آغاز شد. در اين مرحله حساس از تاريخ خاورميانه و ايران، هدف دشمنان استقلال و آزادي كشورمان، تكميل و توسعه مواد قرارداد 1907 بود كه با عهدنامه سري مارس 1915 بين دولتين، يك سال پس از شروع جنگ جهاني، صورت گرفت و در پي آن، با فشار شديد لندن و پترزبورگ رجال مستقل ملي وقت همچون ميرزاحسن مستوفي و ميرزاحسن مشيرالدوله پيرنيا كه در برابر مطامع دولتين مقاومت نشان داده بلكه با آلمان سر و سرّي داشتند، بركنار شدند و جاي آنها را عناصر مرعوب يا مجذوب استعمار نظير عبدالحسين فرمانفرما، سپهسالار تنكابني و وثوقالدوله گرفته و به تحكمات دولتين مبني بر اخراج عناصر ناوابسته به روس و انگليس (نظير مستشاران سوئدي ژاندارمري) از دوائر حكومتي ايران، و تشكيل كميسيون مختلط از مستشاران روسي و انگليسي براي كنترل ماليه ايران جامة عمل پوشاندند.
سپهسالار تنكابني، در نخستين گام، مخبرالسلطنه حاكم فارس را كه تسليم مطلق در برابر تحكمات كنسول انگليس در شيراز را برنميتافت، با فشار انگليسيها از حكومت عزل كرد و 7 تن از مستشاران سوئدي در ژاندارمري ايران را (كه در كشاكش متفقين و دول محور، به تبعيت از ميهندوستان ايراني، جانب آلمان را گرفته بودند) از كار بركنار ساخت. دو هفته بعد نيز به دعوت ژنرال باراتوف (فرمانده كل قواي متجاوز روس در ايران) به قزوين رفت و در مراسم سان و رژه نيروهاي تزاري و همچنين ضيافت ژنرال (كه به افتخار سپهسالار تشكيل يافته و وزراي مختار دولتين عاقد قرارداد 1907 در آن حضور داشتند) شركت جست. نيز به اشاره روسها، حكومت مناطقي چون اصفهان، يزد، كاشان، گلپايگان و... را (كه طبق قرارداد 1907 و تكمله سري آن در 1915 جزو مناطق نفوذ روسيه محسوب ميشد) به ظلالسلطان وانهاد كه آن ايام به پايتخت روسيه رفته و به طور خصوصي با تزار ديدار و گفتگو كرده و آبستن تعهدات بسياري نسبت به آنها شده بود (فرزند ظلالسلطان، صارمالدوله، كه در قرارداد بعدي 1919 نيز يكي از 3 ركن دولت وثوقالدوله شمرده ميشد، در همين كابينه سپهسالار تنكابني وزير خارجه بود).
مهمتر از همه اينها، مراسله سفارتين روس و انگليس به دولت ايران بود كه اشعار ميداشت از اين پس بايد همه عايدات و مخارج دولت ايران اعم از هزينههاي نظامي و غيرنظامي قبلاً به تصويب كميسيون مختلطي كه از سوي دولتين تعيين ميشود برسد و سپس اجازه پرداخت آنها صادر گردد. «قبول اين تقاضا در نظر ملت ايران» - به نوشته مورخالدوله سپهر - «به منزله قبول تقسيم ايران و خاتمه رژيم سلطنتي به شمار ميرفت و به همين دليل احمدشاه از توشيح اختيارات كميسيون مزبور امتناع ورزيد...». كميسيون مزبور، از يك عضو روسي، يك عضو انگليسي، و دو عضو ايراني تشكيل ميشد، كه اعضاي ايراني آن، عبارت بودند از: 1. محسنخان امينالدوله (پسردايي وثوقالدوله، و پدر دكتر علي اميني معروف امضاكننده قرارداد مشهور كنسرسيوم پس از كودتاي 28 مرداد) 2. تيمورتاش كه بعداً وزير دربار مقتدر و مشهور رضاخان شد. گفتني است دولتين عاقد قرارداد قبلاً درخواست تكميل اين كميسيون را با نخستوزير پيشين (فرمانفرما) نيز در ميان گذاشته بودند، ولي فرمانفرما (با همه انگلومآبي) زير بار امضاي چنين كميسيوني نرفته و استعفا كرده بود، ولي سپهسالار تنكابني (فاتح تهران و تجديدگر مشروطه) با قيد «فورسماژور»، آن را امضا كرد.
خواست ديگر عاقدين قرارداد 1915، تشكيل ارتشي زيرنظر افسران و فرماندهان انگليسي در مناطق جنوبي ايران با عنوان پليس جنوب S.P.R و متقابلاً ايجاد قشوني به عنوان ديويزيون قزاق (تحت اداره مستقيم روسها و به خرج ايرانيها) در شمال اين كشور بود كه عملاً در زمان جنگ جهاني اول انجام گرفت و مشكلات زيادي براي دولت و ملت ايران آفريد.
4. مرحله بعدي سياست استعماري بريتانيا، با فروپاشي امپراتوري روس تزاري (1917) آغاز گرديد كه بر اثر فتوحات برقآساي آلمان در خاك روسيه و نيز وقوع انقلاب كمونيستي اكتبر 1917 در آن كشور انجام گرفت و عرصه وسيع و زرخيز آسيا از سختترين رقيب بريتانيا خالي شد. در پي اين حادثه، سياست خارجي رسمي انگلستان، از «تجزيه و تقسيم» ايران بين لندن و پترزبورگ (كه در پوشش قرارداد 1907، و توسط سر ادوارد گري، انجام و اداره ميشد)، به تلاش جهت «بلع كامل و انحصاري» ايران توسط بريتانيا در قالب قرارداد 1919 وثوقالدوله – كاكس (مبني بر تحتالحمايگي ايران، و اداره ماليه، قشون و فرهنگ كشور توسط مستشاران انگليسي) تغيير جهت داد.
عامل و مجري (به اصطلاح) ايراني اين سياست استعماري، وثوقالدوله، وكيل و وزير مكرر دوران مشروطه اول و دوم بود و از همراهي و همكاري كساني چون سيدضياءالدين طباطبايي (موجد كودتاي 1299 شمسي)، مشارالملك و تيمورتاش (وزير دربار مقتدر و مشهور بعدي رضاخان) برخوردار بود. ناصرالملك، نايبالسلطنه عصر مشروطه نيز، احمدشاه جوان و مرعوب را به تسليم شدن در برابر قرارداد 1919 و ترك مقاومت در مقابل ديپلماسي مهاجم لندن فراميخواند. گفتني است چندي بعد از اين تاريخ نيز (به تصريح دكتر مصدق در مجلس شوراي ششم، 29 و 30 شهريور 1305ش): محمدعلي فروغي ميليونها تومان خسارت ادعايي انگليسيها در قرارداد 1919 و جز آن را پذيرفت كه به آنان بپردازد.
بر ليست مشابهتها و همخوانيهاي عملي وثوقالدوله و رضاخان، ميتوان موارد زير را نيز متذكر شد:
الف) تشكيل قشون متحدالشكل: از جمله اقدامات رضاخان، تشكيل قشون متحدالشكل در ايران (و به همين منظور: قلع و قمع ايلات و عشاير) بود. تشكيل قشون متحدالشكل در ايران چيزي بود كه مدتها پيش از آن تاريخ، وثوقالدوله در قالب اجراي قرارداد 1919 به دنبال آن بود، با اين تفاوت كه رضاخان قشون متحد ايران را صورتاً تحت اداره صاحبمنصبان (مستبد و خونآشام) «ايراني» قرار داد، ولي قشون متحدالشكل وثوقالدوله قرار بود صورتاً و معناً تحت امر كلنلهاي (استعمارگر و متبختر) «انگليسي» خدمت كند. در معني، ارتش ايران در زمان وثوقالدوله، يك درجه از ارتش زمان رضاخان، استعماريتر و ضدمردميتر بود!
ب) ايجاد مجالس شوراي فرمايشي: دخالت رضاخان در انتخاب نمايندگان مجلس، و فرمايشي كردن مجلس شورا، از جمله اقداماتي است كه تاريخ، در شمار سيئات مهم وي ثبت كرده است. پيشقراول رضاخان در اين اقدام سوء، شخص وثوقالدوله بود كه به منظور تشكيل يك مجلس فرمايشي كه فلسفه وجودياش چيزي جز تصويب قرارداد ننگين 1919 نبود، در انتخابات مجلس چهارم دخالت كرد و با زور و تزوير وكلاي موردنظر را از صندوق بيرون آورد و دستكاري دولت در انتخابات را – به صورت عام و آشكار – در كشورمان بنيان گذارد.
چنان كه همين پيشقراولي را در موضوع لباس متحدالشكل و تغيير البسه ايراني به فرنگي نيز ميبينيم. ابراهيم صفايي به مناسبت تصويب قانون اتحاد شكل در جلسه 6 دي ماه 1307 شمسي مجلس هفتم، و تأييد اين قانون از سوي وثوقالدوله مينويسد: «وثوق خود قبلاً هنگامي كه از سفر اول اروپا برگشته بود، لباس متحدالشكل يعني كت و شلوار ميپوشيد و كراوات هم به كار ميبرد و تغيير لباسهاي گوناگون بلند و بيقواره [؟!] و غالباً زشت [؟!] قديمي را كاري بايسته ميدانست. او كلاه پهلوي نيز بر سر نهاد».
5. آخرين مرحله استراتژي استعمار بريتانيا در سالهاي پس از مشروطه، كه در واپسين سال از دهه دوم قرن بيستم انجام گرفت، ايجاد كودتاي سوم اسفند 1299، و قبل از آن، تشكيل كميته «آهن» (يا «زرگنده») متشكل از كساني چون ژنرال آيرونسايد، كلنل اسمارت، سيدضياءالدين طباطبايي، عدلالملك دادگر و ميرزاحسنخان مشارالملك، محمود جم، ميرزاكريمخان رشتي و سيدمحمد تدين بود، تا آنچه را كه بنا بود از طريق قرارداد 1919 و به دست وثوقالدوله انجام گيرد ولي به علت منفوريت شديد قرارداد و عمال آن نزد مردم ايران، قابل اجرا نبود به دست همانگونه افراد (و در پوشش لغو ظاهري و «رياكارانه» قرارداد) جامه عمل بپوشاند، كه چنين نيز شد...
در مورد كودتاي سوم اسفند، و ارتباط و پيوند سياسي – تاريخي آن با توطئههاي پيشين استعمار در ايران، بايد به چند نكته توجه داشت: اولاً كودتاي مزبور در ايران و تهران موفق نميشد، اگر دولتي كه در آستانه كودتا زمام امور را به عهده داشت (يعني كابينه سپهدار اعظم رشتي، از مشروطهخواهان شاخص و قديمي، مشهور به كابينه «محلل») با سستيها و اهمالهاي «بودار و مسئلهانگيز»ش، عملاً راه را بر وقوع پيروزمندانه كودتاي حوت 1299 نميگشود. ثانياً تا زماني كه سردار استاروسلسكي (فرمانده روسي قزاقخانه، دوست احمدشاه و مخالف سرسخت قرارداد 1919) با مكر و حيله و فشار انگليسيها از كار بركنار نشد، زمينه براي اجراي كودتاي 1299 به دست رضاخان فراهم نگرديد. افزون بر اين، توجه و دقت در هويت و سوابق كساني كه پيش از سيدضياء (يا همزمان با او) براي تصدي رهبري كودتا نامزد شدند، گوياي بسي نكتههاست: سرداراسعد سوم نخستين كسي بود كه براي اجراي كودتاي انگليسي حوت 1299 نامزد حمله به تهران شد، ولي اختلاف و مشاجرهاي كه بين سران بختياري بر سر فرماندهي اردوي چند هزار نفره بختياري درگرفت، نيروهاي آنها را كه در اصفهان گرد آمده بودند، پراكنده ساخت تا نتيجتاً نقشه اجراي كودتا به دست آنان عملاً به هم بخورد. فرد ديگري كه رهبري كودتا به وي پيشنهاد شد، سپهسالار تنكابني (يكي از دو فاتح بزرگ تهران و عضو هيأت مديره انقلاب مشروطه) بود. چنانكه ديديم، او نيز از كانديداهاي اوليه انگليس براي رهبري كودتا بود كه سيدضياء با او مطرح ساخت و نزديك بود سپهسالار بپذيرد، ولي وقتي پي برد خود سيد هم ميخواهد در كابينه حضور داشته باشد پيشنهاد را با تحقير رد كرد و در نتيجه سيدضياء ناگزير شد خود رهبري كودتا را بر عهده گيرد.
كودتاي سوم اسفند، آخرين حلقه سياست استعماري لندن در آغاز دهه سوم از قرن بيستم بود كه در نتيجه آن، رضاخان پله پله از نردبام قدرت بالا رفت و سردارسپه وزير جنگ، نخستوزير و فرمانده كل قوا شد و نهايتاً بر تخت سلطنت و ديكتاتوري تكيه زد و با خلع احمدشاه و تأسيس سلسله وابسته پهلوي (به كمك و تأييد مستقيم و غيرمستقيم بريتانيا)، به اجراي فرامين و خواستهاي سياسي – اقتصادي – اجتماعي و فرهنگي ديرين لندن در ايران اسلامي شيعه پرداخت، كه پيش از اين، رئوس آن را برشمرديم. در اين مرحله نيز، تاريخ، آكنده از همكاري مشروطهخواهان سكولار با رضاخان است: در نخستين كابينه سردارسپه (3 آبان 1302)، معاضدالسلطنه پيرنيا وزير عدليه، فروغي وزير خارجه، ميرزا قاسمخان صور كفيل وزارت داخله، جم وزير ماليه، سليمانميرزا وزير معارف و اوقاف و صنايع مستظرفه، عزالممالك اردلان وزير فوايد عامه و تجارت و سرلشكر خدايارخان وزير پست و تلگراف بود و معاونت رئيسالوزراء را نيز عدلالملك دادگر به عهده داشت.
معاضد، فروغي، صور و جم در كابينه بعدي رضاخان (فروردين 1303) نيز ابقا شدند و در كابينه سوم سردارسپه (8 شهريور 1303) سروكله تيمورتاش و جعفرقليخان سرداراسعد سوم هم به ترتيب: به عنوان وزير فوايد عامه و تجارت و وزير پست و تلگراف، در كابينه پيدا شد. در كابينه چهارم (17 مرداد 1304) نصرتالدوله به عنوان وزير عدليه، ميرزاحسن مشار به عنوان وزير خارجه و قوامالدوله صدري به عنوان وزير داخله وارد شدند و فروغي و تيمورتاش و سرداراسعد نيز به ترتيب: وزارتخانههاي ماليه، فوايد عامه و پست و تلگراف را عهدهدار بودند. همزمان با ارتقاي رضاخان به سلطنت نيز، نخستين كابينه توسط فروغي تشكيل شد كه عنوان كفيل رياست وزرا را داشت و پستهاي وزارت خارجه و داخله و پست و تلگراف، به ترتيب: به حسن مشارالملك، عدلالملك دادگر و سرداراسعد سوم بختياري واگذار گرديد. اينها همه داعيه روشنفكري و سابقه «مشروطه»خواهي داشتند.
پانوشتها
۱ . متن اين اشعار را ميتوانيد در كتاب «از صبا تا نيما؛ تاريخ 150 سال ادب فارسي»، نوشته يحيي آرينپور، چاپ 5، شركت سهامي كتابهاي جيبي، تهران، 1357، بخش شرح حال اديبالممالك فراهاني، ببينيد. براي آرمان استعمارستيزي در جنبش مشروطه، همچنين ر.ك: تنبيهالامة و تنزيهالملة، ميرزاي نائيني، مقدمه و توضيحات سيدمحمود طالقاني، چاپ اول، تهران، 1334ش.
۲ . رسائل، اعلاميهها، مكتوبات ... و روزنامه شيخشهيد فضلالله نوري، گردآوري محمد تركمان، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، تهران، 1362، ص 260.
۳ . همان، صص 261-260.
۴ . به قول سعيد نفيسي: «در گام نخست به هيچوجه نامي از مشروطيت نبود و... مردم عدالتخانه ميخواستند و همه در اين درخواست هماهنگ بودند» (تاريخ شهرياري شاهنشاه رضاشاه پهلوي از 3 اسفند 1299 تا 24 شهريور 1320، شوراي مركزي جشنهاي بنيادگذاري شاهنشاهي ايران، تهران، 1344، ص 41).
۵ . تاريخ مشروطه ايران، كسروي، صص 90-89 و 86-85. نيز ر.ك: اسناد مشروطه – دوران قاجاريه، گردآوري ابراهيم صفايي، نشر بابك، تهران، 1355، ص 29؛ ايدئولوژي نهضت مشروطيت ايران، فريدون آدميت، ج 1: انتشارات پيام، تهران 1355، ص 167؛ يادداشتهاي ملكالمورخين و مرآتالوقايع مظفري، عبدالحسينخان سپهر، با تصحيحات و توضيحات و مقدمههاي دكتر عبدالحسين نوايي، انتشارات زرين، تهران، 1368، ص 287؛ انقلاب مشروطيت ايران، دكتر محمداسماعيل رضواني، چ 3، شركت سهامي كتابهاي جيبي، تهران، 1356، ص 119؛ تاريخ بيداري ايرانيان، ميرزامحمدخان ناظمالاسلام كرماني، به اهتمام علياكبر سعيدي سيرجاني، چ 3، آگاه، تهران، 1361، بخش اول، 2/450-453.
۶ . زماني كه پس از سخنراني طباطبايي بر ضد استبداد، شايع كردند «آقاسيدمحمد گفته است دولت بايد مشروطه باشد، دو روز بعد... واعظ آن مسجد بالاي منبر» رفت و گفت: «ايهاالناس، ميان شما معروف است كه آقا گفتهاند دولت بايد مشروطه باشد. خير، آقا چنين حرفي نزدهاند؛ بلكه گفتهاند دولت بايد مشروعه باشد» حيات يحيي، ميرزايحيي دولتآبادي، چ 2: انتشارات عطار+ انتشارات فردوسي، تهران، 1361، 2/7.
۷ . تاريخ مشروطه ايران، كسروي، ص 156؛ خاطرات حاجسياح، به كوشش حميد سياح، انتشارات اميركبير، تهران، 1356، ص 560. البته ميتوان استعمال واژه مشروطه را در دوران پيش از تحصن نيز حتي احياناً به عنوان واژهاي مستحسن و مقبول عمدتاً در آثار ماسوني سراغ گرفت. اما بايد توجه داشت حتي تا چندي قبل از هجرت كبري كساني چون شادروان سيدمحمد طباطبايي نيز بر سر منبر، به صراحت خود را از اتهام مشروطهخواهي مبرا دانسته و مقصودشان را صرفاً برقراري عدالتخانه اعلام ميكردند. آري، سخن اين است كه «ابتداي رواج نسبتاً وسيع» واژه مشروطه – آن هم به عنوان يك «آرمان مطلوب» - به گواه اسناد و مدارك متقن تاريخي، از درون سفارت انگليس و در زمان تحصن جمعي از مردم در آنجا، جوشيد و نه پيش از آن.
۸ . مجله محيط، تهران، مدير: سيدمحمد محيط طباطبايي، سال 1، ش 1، شهريور 1321ش، ص 12. نيز ر.ك: مشروطه ايران و اثر آن در عراق، علي الوردي، ترجمه زهير لباف، صص 22-21، اظهارات سيدهبةالدين شهرستاني؛ خاطرات و اسناد شامل نوشتهها و خاطرات مستند تاريخي و اسناد و عكسهاي معتبر و منحصر، تهيه و تنظيم: سيفالله وحيدنيا، انتشارات وحيد، تهران 1364، صص 134-133؛ تاريخ مشروطه ايران، كسروي، ص 156. جالب است، اولين كسي هم كه در مجلس لفظ «مشروطه» را به كار برد تقيزاده بود. ر.ك: زمينه انقلاب مشروطيت ايران (سه خطابه)، سيدحسن تقيزاده، چ 2، انتشارات گام، تهران، 1356، صص 46-45.
۹ . در لوايح ايام تحصن شيخ در حضرت عبدالعظيم(ع) هم ميخوانيم: علما «همگي فقط مجلس معدلت از دولت... خواستند كه بساط عدل و انصاف گسترانند و اجراي قوانين شرع نمايند، ديگر شوراي ملي و مشروطه كسي نشنيده بود تا داستان سفارت و آن ترتيبات معلومه پيش آمد» (رسائل، اعلاميهها...، تركمان، ص 322).
۱۰ . نامههاي ملكالشعراي بهار، به كوشش علي ميرانصاري، انتشارات سازمان اسناد ملي ايران، تهران، 1379، ص 8.
۱۱ . تاريخ مشروطه ايران، ص 259 و نيز 261.
۱۲ . همان، ص 482 و نيز ر.ك: حيات يحيي، 2/84. كسروي چند دهه پس از طلوع مشروطه نيز مينويسد: «36 سال است مشروطه در ايران برپا گرديده و در اين مدت متمادي هنوز بيشتر مردم آشنا به آن نشدهاند و معنايش را نميدانند...»! مشروطه بهترين شكل حكومت و آخرين نتيجه انديشه نژاد آدمي است، گردآوري محمدعلي پايدار، بينا، تهران، بيتا، ص 11، به نقل از پرچم روزانه، ش 8، 14/11/1320. در همين زمينه بايد به تقيزاده اشاره كرد كه حدود 50 سال پس از مشروطه در دهه 1330 شمسي تازه سخن از لزوم تعليم «تدريجي» دمكراسي به ملت ايران راند! (قربانيان باور و احزاب سياسي ايران، محمود تربتي، انتشارات آسيا، تهران، 1375، ص 259).
۱۳ . تاريخ مشروطه ايران، همان، صص 123-122. پس چه كساني، آگاهانه، در پي مشروطه وارداتي غربي بودند؟! پاسخ فريدون آدميت چنين است: «تنها گروهي كه تصور روشني از مشروطيت داشت، عنصر ترقيخواه تربيتيافته معتقد به حكومت دمكراسي غربي بود» (ايدئولوژي نهضت مشروطيت ايران، 1/228). وي نقش اصلي را در مشروطه وارداتي، با روشنفكران غربگرا و سكولار دانسته و معتقد است مغز و مكانيسم مشروطيت را آنها ساختند و ديگران پشتيبان آن بودند (همان، صص 150 و 227-226). به راستي آيا چنين رژيم «بيريشه»اي، ميتوانست منشأ اثر و مثمرثمر باشد؟! پيداست كه جواب، منفي است و سير تاريخ نيز همين را نشان داد.
۱۴ . خاطرات احتشامالسلطنه، به كوشش سيدمحمدمهدي موسوي، چ 2، انتشارات زوار، تهران، 1367، ص 677 و صفحات بعد. حاصل اين بريدگي نيز، سكوت و بيتفاوتي مردم شهرهاي ايران در برابر انحلال مجلس توسط شاه، و حتي بدگويي و ريشخند برخي از آنان به مشروطيت بود. تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، مهدي ملكزاده، چاپ 2، انتشارات علمي، تهران، 1363، 3/690. حتي در تبريز كه به دفاع از مشروطه و ايستادگي در برابر شاه شناخته ميشد، گذشته از گرايش نيمي از مردم به دولت، «ميان آن نيم ديگر نيز دستههاي انبوهي ارجي به مشروطه نگذارده و يا آن را از ميان برخاسته ميپنداشتند» و لذا «فشار به مجاهدان ميآوردند و زبان از ريشخند و نكوهش بازنميداشتند» (تاريخ مشروطه ايران، كسروي، ص 685).
ناظمالاسلام كرماني، پس از انحلال مجلس نوشت: «در طهران كه سيصدهزار نفر ساكنين او ميباشند، هزار نفر مشروطهخواه پيدا نميشود...» (تاريخ بيداري...، بخش دوم، 4/238). «بازارها باز، عموم مردم از مشروطه بد ميگويند» (همان: ص 161 و نيز 165-163). محمدمهدي شريف كاشاني نيز بيخيالي مردم پايتخت را در روز به توپ بستن مجلس، اينچنين ترسيم ميكند: «در روز توپ بستن مجلس و كشتن جماعتي از مردم دولتي و ملتي، در همان ميدان، خيارفروش فرياد ميزد: «گل به سر خيار! كاكل به سر خيار!» و يا تعزيهخوانها مشغول تعزيه خواندن و جماعتي از زن و مرد نشسته گريه ميكنند، و اصلاً ملتفت نيستند كه اين توپها به كجا زده ميشود... همه تماشا ميكردند و مشغول كار خود بودهاند...»! واقعات اتفاقيه در روزگار، محمدمهدي شريف كاشاني، به كوشش منصوره اتحاديه و سيروس سعدونديان، نشر تاريخ ايران، تهران، 1362، 1/362.
۱۵ . تاريخ بيداري ايرانيان، بخش دوم، 4/166.
۱۶ . گزارش ايران؛ قاجاريه و مشروطيت، مخبرالسلطنه هدايت، مقدمه از: سعيد وزيري، به اهتمام محمدعلي صوتي، چاپ 2، نشر نقره، تهران، 1363، ص 217.
۱۷ . ر.ك: تاريخ استقرار مشروطيت در ايران؛ مستخرجه از روي اسناد محرمانه وزارت امور خارجه انگلستان، حسن معاصر،دوره كامل يك جلدي، ابن سينا، تهران، بيتا، تاريخ مقدمه، مهر 47، ص 757. حتي از او نقل شده كه گفته است: «ايران براي حكومت مشروطه هنوز آمادگي ندارد و تا دو نسل ديگر نيز آمادگي نخواهد داشت» (تلاش آزادي، محمدابراهيم باستاني پاريزي، انتشارات نوين، تهران، 1354، صص 103-102).
۱۸ . خاطرات مجلس و دمكراسي چيست؟ رضا زاده شفق، انتشارات كيهان، تهران 1334، صص 142-140.
۱۹ . ر.ك: ايران امروز، اوژن اوبن، ترجمه علياصغر سعيدي، صص 230-229؛ سفرنامه گروته، هوگو گروته، ترجمه مجيد جليلوند، نشر مركز، تهران 1369، صص 218 و 237، عدم «شناخت درست» بسياري از مردم ايران از مجلس شورا و مسئوليتها و شئون آن؛ تاريخ ايران، سر پرسي سايكس، ترجمه سيدمحمدتقي فخر داعي گيلاني، ج 2، تهران، 1330، 2/564، گزارش ايران...، مخبرالسلطنه هدايت، همان، صص 186 و 217، تاريخ بيداري ايرانيان، بخش اول، 2/454-462 و تاريخ مشروطه ايران، كسروي، صص 95-90، نامه منسوب به ناصرالملك به سيدمحمد طباطبايي در صدر مشروطه؛ روزنامه مجلس، ش 167، 17 رجب 325ق؛ اظهارات مخبرالملك؛ اسناد سياسي، شرح حال حسينقليخان نظامالسلطنه مافي، ص 388؛ خاطرات حاجسياح، ص 560؛ حيات يحيي دولتآبادي، 2/84؛ تاريخ انحطاط (انحلال) مجلس؛ فصلي از تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، احمد مجدالاسلام كرماني، مقدمه و تحشيه محمود خليلپور، چ 2، دانشگاه اصفهان، 1356، ص 23؛ خاطرات و اسناد ظهيرالدوله، به كوشش ايرج افشار، شركت سهامي كتابهاي جيبي با همكاري مؤسسه انتشارات فرانكلين، تهران، 1351، ص 134؛ روزنامه خاطرات عينالسلطنه «قهرمان ميرزا سالور»، به كوشش مسعود سالور و...، اساطير، تهران، 1377، 3/1801 و 1826-1825 و 2133 و 5/3490؛ اوراق تازهياب مشروطيت و نقش تقيزاده به كوشش ايرج افشار، انتشارات جاويدان، تهران، 1359، ص 421، اظهارات محمدصادق صاحبنسق؛ تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در قرن 19، ج 8 و محمود محمود، چ 4، اقبال، تهران، 1361، 8/19 به بعد؛ قيام آذربايجان در انقلاب مشروطيت ايران، كريم طاهرزاده بهزاد، اقبال، تهران، بيتا (تاريخ مقدمه 1334ش)، صص 5958؛ نقش انگليس در برپايي رژيم مشروطه در ايران، ابراهيم صفايي، مندرج در نهضت مشروطيت ايران، مجموعه مقالات، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، تهران، 1378، 1/154؛ انتخابات، دولتها و دخالتها، محمد تركمان، مندرج در: مجله ايران فردا، تهران، مدير: عزتالله سحابي، ش 24، ص 10 به بعد؛ انقلاب اسلامي و وضع كنوني عالم، رضا داوري، مركز فرهنگي علامه طباطبايي، تهران، 1361، صص 189-188؛ ايدئولوژي نهضت مشروطيت، دكتر فريدون آدميت، 2/42-43؛ مشروطه بهترين شكل حكومت...، احمد كسروي، ص 4 و 8-7 و 11 و 18-16 و 22 و 115. در صفحات 8-7 : «هر هزار تن يكي معني مشروطه را نميداند و اين خود، سدي بزرگ در برابر پيشرفت مشروطه است. چيزي را كه معنايش را نميدانند، ارجش را نخواهند شناخت؛ بايد گفت دارايش نخواهند بود». قبلاً نيز پارهاي از سخنان كسروي را در اين باره به نقل از تاريخ مشروطه او آورديم.
۲۰ . ر.ك: روزنامه خاطرات عينالسلطنه، 5/3469.
۲۱ . تاريخ مشروطه ايران، كسروي، ص 261.
۲۲ . همان، ص 278 و نيز 248.
۲۳ . همان، ص 165.
۲۴ . همان، ص 165. به گفته كسروي: مردم تبريز هنگام انتخاب اعضاي انجمن ايالتي، آنچنان در تدين آنان دقت به خرج دادند كه: «تو گويي... اعضاي انجمن با ايشان نماز جماعت خواهند گذارد و يا مسائل شرعي ياد خواهند داد كه در تقدس و تدين ايشان دقت زياد ميكردند»! همان، ص 196. براي يكپارچگي و شور مذهبي مردم تبريز در نهضت عدالتخواهي صدر مشروطه، و عمق و هيمنه اين قيام، ر.ك: ايران امروز، اوژن اوبن، ترجمه علياصغر سعيدي، صص 68-67؛ خاطرات و اسناد حسينقلي خان...، باب دوم و سوم: اسناد، صص 399-398؛ مجموعه آثار قلمي... ثقةالاسلام، ص 188.
۲۵ . پيداست كه مقصود كسروي، آزاديخواهان مست فرنگ و غربزده است. مؤيد اين امر، سخن خود اوست كه مينويسد: «آزاديخواهان تبريز، دليرانه «قانون مشروطه اروپايي» را ميخواستند و آشكاره سخن خود را ميگفتند». همان، ص 325. البته اينكه آزاديخواهان تبريز را مطلقاً و عموماً ضددين و شيفته نظامات غربي به شمار آوريم، از همان ادعاهاي گزاف است كه معالاسف تاريخ كسروي را جاي جاي آلوده ساخته است.
۲۶ . همان، ص 248.
۲۷ . به نوشته كسروي: قرارداد 1907 «كه در سال 1325-1286 ميان دو همسايه بزرگ ايران – روس و انگليس – بسته گرديده به بيرون افتاده، نتيجه گفتگوهاي چند سالهاي بود كه در نهان و آشكار در لندن و پترزبورگ در ميان نمايندگان دو دولت ميرفته. دولت انگليس كه ساليان دراز با امپراطوري روس در آسيا روبرو ايستاده و هميشه به كشاكش و همچشمي پرداخته و از چيرگيهاي آن دولت به كاستن كوشيده بود، اين زمان از نيرومندي روزافزون آلمان به ترس افتاده و يك جنگ بزرگي را با آن دولت نيرومند در پيش رو ميديد، خود را ناگزير ميبايست كه با دولت روس به چنان پيماني برخاسته، به پاس سياست اروپايي- خود به چشمپوشيهايي در سياست آسيايي تن در دهد، و از همچشمي و ايستادگي در برابر چيرگيهاي روس درگذشته جلو او را در آسيا بازگذارد» (تاريخ هجده ساله آذربايجان، ص 812).
درباره قرارداد 1907 و علل و موجبات و نيز آثار و پيامدهاي سوء آن براي ايران ر.ك بحث جالب محمود محمود در مجله آينده، تهران، مدير، دكتر محمود افشار، مجلد دوم، ش 3، نمره مسلسل 16، ص 274 به بعد و نيز: تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در قرن 19، ج 7، فصل 87 و ج 8، فصل 90؛ اسنادي درباره هجوم انگليس و روس به ايران (1287 تا 1291ش) گردآوري محمد تركمان، دفتر مطالعات سياسي و بينالمللي، وابسته به وزارت امور خارجه، تهران، 1370، مقدمه مفصل تركمان؛ سيماي احمدشاه قاجار، محمدجواد شيخالاسلامي، نشر گفتار، تهران، 1368، 1/49-69؛ «قرارداد 1907 و تقسيم ايران ميان روس و انگليس»، جواد هروي، اطلاعات سياسي – اقتصادي، ش 152-151، صص 7968؛ «آثار قرارداد 1907 بر سياستهاي داخلي و خارجي ايران»، عليرضا علي صوفي، اطلاعات سياسي – اقتصادي، ش 204-203، صص 83-72.
۲۸ . در اين باره، به تفصيل، در ادامه مقاله سخن خواهيم گفت.
۲۹ . كاردار سفارت انگليس رسماً در حذف قيد «اسلامي» از عنوان مجلس، ذينقش و مؤثر بود. ر.ك: تاريخ بيداري ايرانيان، بخش اول، 3/558 و 562 و 567؛ تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ملكزاده، 2/379-380؛ تاريخ مشروطه ايران، كسروي، صص 120-119.
۳۰ . تاريخ هجده ساله آذربايجان، احمد كسروي، ص 120: «امروز پس از بيست و اند سال سياستهاي نهاني بيرون افتاده و ما ميدانيم كه پيمان 1907 ميان روس و انگليس درباره ايران و افغانستان دامنه پيمان بزرگ ديگري درباره پيشآمدهاي اروپايي بوده و دو دولت چنين ميخواستهاند و براي آمادگي به جنگ جهانگير به كارهاي خود در آسيا ساماني دهند.»
۳۱ . تاريخ استقرار مشروطيت در ايران، مستخرجه از اسناد محرمانه وزارت خارجه انگلستان، ترجمه حسن معاصر، ص 286.
۳۲ . بنگريد به: كتبي همچون «تاريخ بيداري ايرانيان»، نوشته ناظمالاسلام كرماني و «واقعات اتفاقيه» نوشته محمدمهدي شريف كاشاني، «كتاب آبي»، و غيره.
۳۳ . واقعات اتفاقيه، 1/74.
۳۴ . همان، 1/82 و نيز ر.ك: 1/73 و 168 و 173 و 174.
۳۵ . ر.ك: اسناد مشروطه – دوران قاجاريه، گردآوري ابراهيم صفايي، صص 44-42، 59-57، 80-78، 101-100، 108-106، 113 و 120.
۳۶ . خاطرات و خطرات، توشهاي از تاريخ شش پادشاه و گوشهاي از دوره زندگي من، مخبرالسلطنه هدايت، چاپ 3، زوار، تهران، 1361، ص 41.
۳۷ . مجله محيط، سال اول، شماره اول، رجب 1361ق، شهريور 1321ش، صص 15-12.
۳۸ . سوانح عمر، شمسالدين رشديه، نشر تاريخ ايران، تهران، 1362، صص 110-109.
۳۹ . ر.ك: خاطرات اميد، مندرج در: خاطرات و اسناد شامل نوشتهها و خاطرات مستند تاريخي و اسناد و عكسهاي معتبر و منحصر، تهيه و تنظيم: سيفالله وحيدنيا.
۴۰ . تمجيدالسلطان، عكاس مشهور دربار، برادرزن همين آقاميرزاحسن بوده است.
۴۱ . آقاي عباس اخوان افزودند: بر اساس اطلاعات موثق خانوادگي، بايد خاطرنشان سازم كه آقاميرزاحسن از دوستان و اطرافيان مرحوم آيتالله معزالدوله پيشنماز معروف مسجد معزالدوله خيابان ايران بود، و او همان است كه پس از اعدام فجيع مرحوم شيخفضلالله نوري، روحانيان يا روحانينماياني را كه در اعدام شيخ دست داشته يا آن را تأييد كرده بودند مرتد اعلام كرده بود (گفته ميشود روحاني فاضل و پارساي مشهور، آيتالله آقا شيخابراهيم امامزاده زيدي نيز راجع به مخالفان شيخ همين نظر منفي را داشته است). گفتني اين كه آقا ميرزاحسن از سر ارادتي كه به آيتالله معزالدوله ميورزيد و نيز از فرط غم و اندوهي كه داشت وصيت كرد كه وي را پايين پاي معزالدوله دفن كنند و بر روي قبرش هم سنگ نگذارند و بگذارند پا بخورد و از بين برود!
۴۲ . خاطراتي از صالحان، احمد شهامتپور، انتشارات مسجد مقدس جمكران، قم 1388، صص 222-221.
۴۳ . براي آشنايي با تحركات كارگزاران سفارت انگليس و ايادي داخلي آن در بين مردم هنگام تحصن مزبور و اهداف بريتانيا از طرح و كارگرداني اين سناريوي استعماري، مطالعه دو كتاب زير توصيه ميشود: بستنشيني مشروطهخواهان در سفارت انگليس، رسول جعفريان، چ 2، مؤسسه تاريخ معاصر ايران، تهران، 1378؛ تحليلي سياسي – اجتماعي از فلسفه و ضرورت ولايت فقيه و دموكراسي ارشاد شده، علي ابوالحسني منذر، سپاه پاسداران انقلاب اسلامي؛ پادگان توحيد- شهر ري، 1359، فصل «مشروطهبازها و مشروعهخواهها». همچنين مراجعه به آثار زير سودمند است: تاريخ مشروطيت، امينالشرع خويي، مندرج در: ميراث اسلامي ايران، مجموعه مقالات، به كوشش رسول جعفريان، كتابخانه آيتالله مرعشي نجفي قم، 9/111-112؛ اسناد مشروطه...، گردآوري ابراهيم صفايي، همان، صص 44-42 و 59-57، 80-78 و 101-100 و 108-106 و 113 و 120؛ اسناد سياسي، از همو، ص 332؛ پنجاه نامه تاريخي، از همو، صص 160-159؛ خاطرات و خطرات، مخبرالسلطنه، همان، ص 141؛ گزارش ايران...،از همو، صص 172-171؛ تاريخ بيداري ايرانيان، ناظمالاسلام كرماني، بخش اول، 3/501-502 و 507 به بعد؛ فرمان مشروطه از كيست؟، محيط طباطبايي، مندرج در مجله محيط، سال 1، ش 1، رجب 1361ق/1321ش، صص 15-12؛ خاطرات و اسناد ظهيرالدوله، به كوشش محمداسماعيل رضواني، ص 108 و 126-124؛ واقعات اتفاقيه در روزگار، محمدمهدي شريف كاشاني، 1/73-74 و 168-72 و 174-173؛ سوانح عمر، شمسالدين رشديه، صص 110-109؛ صص روزنامه اخبار مشوطيت و انقلاب ايران- يادداشتهاي سيداحمد تفرشي، به كوشش ايرج افشار، اميركبير، تهران 1351، 27-26 و 41؛ حيات يحيي، يحيي دولتآبادي، 2/72 و 81؛ وقايع اتفاقيه، مقدمه سعيدي سيرجاني، ص هفت؛ تاريخ انقلاب ايران، ابن نصرالله مستوفي تفرشي، ج 1: نسخه خطي كتابخانه ملي ملك، تهران، شماره 3819، صص 18-17 و 31-30؛ خاطرات حاجسياح، صص 560-558؛ فاجعه قرن...، ص 44؛ انجمنهاي سري در انقلاب مشروطيت، اسماعيل رائين، چ 2، جاويدان، تهران، 1355، صص 109-98؛ چكيده انقلاب: حيدرخان عمواوغلي، رحيم رضازاده ملك، دنيا، تهران، 1352، ص 37؛ گيلان در جنبش مشروطيت، رحيم نامور، انتشارات چاپار، بيتا، صص 77-74 و 87-86؛ خاطرات عبدالله بهرامي از آخر سلطنت ناصرالدينشاه تا اول كودتا، چ 2، انتشارات علمي، تهران، بيتا، صص 79-69 و... .
۴۴ . خاطرات آيتالله محمدعلي گرامي، مركز اسناد انقلاب اسلامي، تهران، ص 111.
۴۵ . ايشان پسرعموي مرحوم سيدعبدالحسين واحدي از فدائيان اسلام و رابط فدائيان با مرحوم آيتالله بروجردي بودند. مرحوم حجتالاسلام حاجشيخمحمد شريفرازي، تراجمنگار مشهور معاصر، تحت عنوان «بدلاء قمي» مينويسد: «حجتالاسلام والمسلمين السيدالجليل و العالمالنبيل الحاج سيدحسين البدلاء از علماء ابرار و مدرسين اخيار حوزه علميه قم است. داراي مقام فضل و دانش و متانت و اخلاق فاضله است. والدش، مرحوم آقاسيدمحمد قمي، از خانوادههاي علم و شرافت بوده است و آن جناب از احفاد جناب امامزاده شاه بدلا ميباشد كه ئر بلوك و بخش جاپلق داراي مزار و قبه و مورد توجه مردم آن ناحيه است. تولد... [آقاي بدلا] در پنجشنبه چهارم جماديالاول 1326ق در قم واقع شده و پس از رشد و طي مقدمات [علوم حوزوي]، سطوح را از مرحوم اديب تهراني و ميرزاعلي يزدي فراگرفته و پس از آن از دروس مرحوم آيتالله حجت و آيتالله خوانساري و هم مرحوم آيتالله بروجردي و آيات ديگر استفاده كامل نموده و به تدريس فقه و اصول و هم اقامه جماعت اشتغال دارند. از آثار ايشان است كتابي در دعا و شرايط دعا و اماكن دعا و منتخبي از ادعيه ماثوره»، گنجينه دانشمندان، كتابفروشي اسلاميه، تهران، 2/84-85.
۴۶ . گفتني است مرحوم بدلا فشردهاي از اين داستان را در كتاب خاطراتي كه مركز اسناد انقلاب اسلامي اخيراً از ايشان منتشر ساخته، آوردهاند، كه البته آنچه در اينجا ميخوانيد تفصيل آن قضيه است.
۴۷ . خاطرات و سفرنامه مسيو ب. نيكيتين، قنسول سابق روس در ايران، ترجمه عليمحمد فرهوشي مترجم همايون، مقدمه بهار و...، چ 2، كانون معرفت، تهران، 1356، ص 38. مقصود از ماژور s ظاهراً كلنل اسمارت بعدي است كه در سطور آتي راجع به وي اشاراتي خواهيم داشت.
۴۸ . وقتي كه ماركسيستها تاريخ مينويسند، واقف شريفي، انتشارات صادق، تهران، 1357، ص 22.
۴۹ . ايرانيان در ميان انگليسيها، دنيس رايت، ترجمه كريم امامي، نشر نو با همكاري انتشارات زمينه، تهران، 1368، ص 378.
۵۰ . تاريخ بيست ساله ايران، مكي، ج 1، كودتاي 1299، چ 3، نشر ناشر، تهران، 1361، ص 189.
۵۱ . افزايش نفوذ روس و انگليس در ايران عصر قاجار، جواد شيخالاسلامي، كيهان، تهران، 1369، ص 34.
۵۲ . شيخخزعل و پادشاهي رضاخان، سر پرسي لورين، ترجمه محمد رفيعي مهرآبادي، انتشارات فلسفه، تهران، 1363، ص 5.
۵۳ . نامههاي خصوصي سر سيسل اسپرينگ رايس وزيرمختار انگليس در دربار ايران...، ترجمه محمدجواد شيخالاسلامي، انتشارات اطلاعات، تهران، 1375، ص 133.
۵۴ . همان، صص 134-133.
۵۵ . مخبرالسلطنه مينويسد: «سفير انگليس در مقابل درخواست عدهاي از مردم كه خواهان تحصن بودند «در ظاهر اظهار عدم موافقت كرده، باطناً مساعدت داشت» گزارش ايران...، همان، ص 171. دولتآبادي نيز كه خود از فعالان و صحنهگردانان مشروطه بوده و رغبت چنداني هم به افشاي اسرار ندارد، مينويسد: «اينجا لازم است به يك مطلب مهم اشاره نمايم و آن نظريات سياسي انگليسيان است در اين درجه همراهي با متحصنين و دادن دستورات خصوصي به آنها، خصوصاً در اين موضوع كه اختيارات شاه بايد محدود گردد...» حيات يحيي، 2/81.
۵۶ . دست پنهان سياست انگليس در ايران، خانملك ساساني، چ 3، انتشارات بابك با همكاري انتشارات هدايت، تهران، بيتا، ص 80.
۵۷ . تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس...، محمود محمود، همان، 7/40. سالها پيش از اين تاريخ نيز، در ايام محرم «يك شب، تمام لباسش را ايراني كرده، يك عبا همدوش كرده، به تكيه دولتي آمده بود. در ميان ده هزار نفر»، تنها ظهيرالدوله كه به اقتضاي شغلش در دربار، با او مراوداتي داشت، قادر به شناسايي وي شده بود (ر.ك سفرنامه ظهيرالدوله همراه مظفرالدينشاه به فرنگستان، به كوشش دكتر محمداسماعيل رضواني، انتشارات مستوفي، تهران، 1371، ص 174).
۵۸ . بقيه ماجرا كاملاً نشان ميدهد فرد مذكور، به رغم ظاهر «روحاني» خويش، عنصري ضددين و روحانيت بوده است؛ گرگي در لباس ميش آمده، و فردي از قماش شيخ ابراهيم زنجاني... .
۵۹ . مكار و حيلهگر.
۶۰ . تاريخ انقلاب طوس يا پيدايش مشروطيت ايران، محمدحسن خراساني «اديب هروي»، چاپ 2، شركت چاپخانه خراسان، مشهد، صص 137-136.
۶۱ . تاريخ انقلاب ايران، منسوب به تقيزاده، مندرج در: يغما، سال 14، ش 2 به بعد، ص 24. دكتر احسان نراقي به مناسبت حرف تقيزاده (تربيت سريع و يك هفتهاي مردم در مدرسه قونسولخانه!) نكتهاي نغز دارد: «به همين آساني؟! اگر بتوان در عرض يك هفته به اندازه ده سال به سوي آزادي پيش رفت، لابد بايد بتوان، از طرف ديگر آنچه را كه در طول ده سال در اين راه به دست آمده است از دست داد. و در حقيقت، همين طور هم شد»! (آزادي، حق و عدالت، گفتوگوي اسماعيل خويي با احسان نراقي، صص 213-212).
۶۲ . راجع به معني لفظ مشروطه و اقوال مختلف در ريشه و مفهوم اين واژه، ر.ك: معني لغت مشروطه و ريشه آن، محمداسماعيل رضواني، مندرج در: سالنامه كشوري ايران، سال 1344، 20ش، صص 338-335؛ تشيع و مشروطيت در ايران و نقش ايرانيان مقيم عراق، دكتر عبدالهادي حائري، چاپ 2، انتشارات اميركبير، تهران، 1364، صص 254-253؛ ايران و جهان اسلام، پژوهشهايي تاريخي پيرامون چهرهها، انديشهها و جنبشها، از همو، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوي(ع)، مشهد، 1368، صص 222-213؛ خاطرات مجلس و دمكراسي چيست، دكتر شفق، همان، ص 141؛ اندر معني مشروطه، فيروز منصوري، مندرج در: نهضت مشروطيت ايران، مجموعه مقالات مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، تهران، 1378، 1/321-345.
۶۳ . ميدانيم كه مظفرالدينشاه در دستخط خويش مورخ 16 جماديالثاني 1324ق سخن از تأسيس «مجلس شوراي اسلامي» رانده بود، ولي عناصر غربزده (همراه كاردار سفارت انگليس، مستر گرانت داف)، در دستخظ شاه محتضر دست برده و قيد «اسلامي» را براي هميشه (در دوران مشروطه)، از عنوان مجلس حذف و تبديل به واژه «ملي» كردند. (ر.ك: تاريخ بيداري ايرانيان، بخش اول، 3/558 و 562 و 567؛ تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ملكزاده 2/379-380؛ تاريخ مشروطه ايران، كسروي، صص 120-119). استدلالشان نيز اين بود كه: «شايد يك زماني مانند شيخفضلالله ملايي پيدا شود كه... همه اهل مجلس را تكفير و لااقل تفسيق كند، آن وقت محرك مردم ميشود كه كافر و فاسق را به مجلس اسلامي چه كار است...»! (تاريخ بيداري...، همان، ص 562).
۶۴ . رسائل، اعلاميهها...، محمد تركمان، صص 262-261.
۶۵ . از گامهاي انحرافي مزبور، به تفصيل در كتاب «انديشه سبز، زندگي سرخ» چاپ سوم: مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، تهران، 1385، فصل «عدالتخانه؛ مهار «قانونمندانه» شاه و دولت»، سخن گفتهايم.
۶۶ . رسائل، اعلاميهها...، محمد تركمان، ص 63.
۶۷ . شامل 12 تن به نامهاي محمدوليخان سپهداراعظم/ سپهسالار بعدي، عليقليخان سرداراسعد بختياري دوم، صنيعالدوله، تقيزاده، وثوقالدوله، ابراهيم حكيمالملك، مستشارالدوله، عبدالحسين سردارمحيي، سليمانخان ميكده، سيدنصرالله تقوي، حسينقليخان نواب، ميرزامحمدعليخان تربيت، شرح حال رجال ايران در قرن 12، 13 و 14. مهدي بامداد، كتابفروشي زوار، تهران، 1347، 3/104.
۶۸ . شامل افراد دهگانه زير: شيخابراهيم زنجاني، ميرزامحمد نجات، جعفرقليخان سرداراسعد بختياري سوم، سيدمحمد امامزاده كه معترضانه جلسه را ترك كرد، نصراللهخان خلعتبري اعتلاءالملك، جعفرقلي يكي از ساكنين استانبول، عبدالحسينخان شيباني وحيدالملك، عبدالحميدخان يمين نظام، ميرزاعليمحمدخان تربيت، احمدعليخان مجاهد عميدالسلطان برادر سردارمحيي (همان: 3/104).
۶۹ . قيام شيخمحمد خياباني در تبريز، س. علي آذري، چ 4، بنگاه مطبوعاتي صفيعليشاه، تهران، 1354، صص 26-25.
۷۰ . رابطه فراماسونري با صهيونيسم و امپرياليسم، ح.م. زاوش، نشر آينده، تهران، 1361، صص 186-185.
۷۱ . خاطرات سيدعليمحمد دولتآبادي، انتشارات فردوسي + انتشارات ايران و اسلام، تهران، 1362، ص 38.
۷۲ . زندگي طوفاني؛ خاطرات سيدحسن تقيزاده، به كوشش ايرج افشار، چ 2، انتشارات علمي، تهران، 1372، ص 461.
۷۳ . سيماي احمدشاه، دكتر شيخالاسلامي، همان، 1/85.
۷۴ . ايران در جنگ بزرگ 1918-1914، احمدعلي سپهر مورخالدوله، چاپخانه بانك ملي ايران، تهران، 1336، صص 366-365.
۷۵ . سيماي احمدشاه، شيخالاسلامي، ص 89؛ تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در دوره رضاشاه، علياصغر زرگر، ترجمه كاوه بيات، ص 136؛ روزگار و انديشهها، مرتضي مشفق كاظمي، انتشارات ابنسينا، تهران، 1352، 1/241.
۷۶ . درباره مفاد عهدنامه سرّي 1915 روس و انگليس و سياستهاي شيطاني و تجاوزطلبانه آن دو به كشورمان در طول جنگ جهاني اول و ماجراي كميسيون مختلط و اقدامات سپهسالار تنكابني، ر.ك: سيماي احمدشاه، شيخالاسلامي، 89-82؛ زندگاني سياسي سلطاناحمدشاه، حسين مكي، چاپ 3، انتشارات اميركبير، تهران، 1362، صص 241-226.
۷۷ . براي اظهارات دكتر مصدق، ر.ك: زندگاني سياسي سلطان احمدشاه، همان، صص 152-149 و 194.
۷۸ . قرارداد 1919 و تشكيل قشون متحدالشكل در ايران، كاوه بيات، مندرج در: تاريخ معاصر ايران، كتاب دوم، صص 140-125.
۷۹ . خاطرات و تألمات مصدق به قلم دكتر محمد مصدق، با مقدمه غلامحسين مصدق، به كوشش ايرج افشار، انتشارات علمي، تهران، 1365، صص 160-159.
۸۰ . وثوقالدوله، 1329-1254، پژوهش و نگارش ابراهيم صفايي؛ انتشارات كتابسرا، تهران، 1374، صص 174-173.
۸۱ . ر.ك: تلاش آزادي، باستاني پاريزي، همان، ص 308؛ دولت و جامعه در ايران؛ انقراض قاجار و استقرار پهلوي، محمدعلي همايون كاتوزيان، ترجمه حسن افشار، نشر مركزي، تهران، 1379، ص 152.
۸۲ . ر.ك: تاريخ بيست ساله ايران، حسين مكي، 1/143-144.
۸۳ . ر.ك: شرح زندگاني من يا تاريخ اجتماعي و اداري دوره قاجاريه، عبدالله مستوفي، كتابفروشي زوار، تهران، 1360، 3/202-205.
۸۴ . دولتهاي ايران در عصر مشروطيت، زاوش، همان، ص 186.
۸۵ . همان، ص 187.
۸۶ . همان، ص 188.
۸۷ . همان، ص 189.
۸۸ . همان، ص 201.