نامه ژنرال ديكسون انگليسي به انگرت آمريكايي در خصوص كودتاي رضاخان در اسناد وزارت خارجه آمريكا

نقش بريتانيا در كودتا، در نامه‌اي كه ژنرال ديكسون به انگرت، كاردار سفارت آمريكا مي‌نويسد نيز مورد بحث و گفتگو قرار گرفته است. ديكسون در سال‌هاي 1919-1918 بازرس كل نيرو‌هاي نظامي در شرق ايران (پليس شرق ايران) بود و از سال 1919 تا فوريه 1921 كه به صورت ناگهاني ايران را ترك كرد، فرماندهي كميسيون نظامي توافقنامه انگليس ـ ايران را بر عهده داشت:
مفتخرم به ضميمه اين گزارش، اطلاعات محرمانه‌اي را براي وزارت‌خارجه ارسال كنم: رونوشتي از نامه محرمانه‌اي كه ژنرال ديكسون، به تاريخ 6 ژوئن 1921  خطاب به اين جانب نگاشته است؛ نامه ژنرال ديكسون به لرد كرزن به تاريخ 14 مي 1921 و نامه جان ال. كالدول، آخرين وزيرمختار آمريكا در تهران، به ژنرال ديكسون كه در تاريخ 1 مارس 1921 نگاشته شده است. از مقامات وزارت‌خارجه خواهش دارم به اظهارات كلنل اسميت (كه در صفحه دوم نامه ژنرال ديكسون به اينجانب آمده است) توجه ويژه مبذول دارند. به گفته ژنرال ديكسون وي يكي از افسران انگليسي است كه نيرو‌هاي قزاق در قزوين را سازماندهي كرد و به سمت تهران به حركت درآورد و موجبات سرنگونی دولت را فراهم آورد. منظور از «اسمارت» در اين نامه، آقاي دبليو. اي. اسمارت است؛ وي دبير امور شرقي در سفارت بريتانيا در تهران است. عبارت «هيگ و همكاران» به سرهنگ دوم تي. دبليو. هيگ و افراد زير اشاره دارد: سرهنگ دوم ويكهام، رايزن وقت سفارت بريتانيا؛ آقاي هاوارد، وابسته نظامي وقت و قنسول فعلي بريتانيا در تهران؛ و شمار ديگري از مردان انگليسي كه خواهان تأثيرگذاري و فعاليت هستند. آقاي نرمن، وزيرمختار بریتانيا، كه شايع شده است درصدد كناره‌گيري است، يك روز بعد از كودتا به اينجانب اطمينان داد كه به هيچ وجه از این كودتا اطلاع نداشته است... نامه‌اي كه به لرد كرزن نوشته شده به خوبي اوضاع ايران و به ويژه فعاليت‌هاي بريتانيا را تشريح مي‌كند و صراحت ستودني آن با جو محرمانه‌اي كه بسياري از مقامات بريتانيا در اينجا به وجود آورده‌اند، كاملاً در تضاد است. از آنجا كه ژنرال ديكسون در گفتگو‌هاي خود كاملاً صريح است، مقامات بريتانيا در ايران به اين نتيجه رسيدند كه او اطلاعات محرمانه دولت انگليس را در اختيار سفارت آمريكا مي‌گذارد و اين امر در نهايت باعث انفصال او از كار شد (اين مطالب در صفحه پنجم نامه ديكسون به لرد كرزن ذكر شده است).
نامه ديكسون به انگرت:
لندن، 6 ژوئن 1921؛ مدتي است كه درصدد نوشتن نامه‌اي به شما هستم... اميدوارم نامه‌اي كه براي شما مي‌نويسم از بمبئي دريافت كنيد و دستگاه سانسور سيد‌ضياءالدين و همكارانش به اين نامه دسترسي پيدا نكنند!... زماني كه در كرمانشاه بودم، در ديدار با صارم‌الدوله، والي استان‌هاي غربي مدت زيادي به گفتگو با يكديگر نشستيم. صارم‌الدوله مي‌دانست كه سيدضياء در پي «دستگيري» او است و به همين دليل دست به اقداماتي پيشگيرانه زد. اما ترديد داشتم كه اين اقدامات مؤثر واقع شود؛ حدسم درست بود و زماني كه به لندن رسيدم خبر رسيد كه عوامل سيدضياء، صارم‌الدوله و قوام‌السلطنه را دستگير كرده‌اند.» ديكسون مي‌افزايد: «زماني كه به قزوين رفتم در ديدار با كلنل اسميت، وي اقرار كرد كه او نيرو‌هاي قزاق را سازماندهي و به سمت تهران اعزام كرده است. وي همچنين اعتراف كرد كه سفارت بريتانيا در تهران كاملاً از اين جريان با خبر بوده است. وي از دخالت آقاي نرمن چيزي نگفت، اما اعتراف كرد كه اسمارت در اين قضيه بي‌تأثير نبوده است... اسميت مردي است كه اختيار زبان خود را ندارد و من از اين نقطه ضعف بسيار منتفع شده‌ام. به عنوان مثال وي به هراس سيد‌ضياء از رضاخان اشاره كرد و گفت كه وی به منظور در دست گرفتن اوضاع و كنترل اين مرد، به تهران اعزام شده است. اسميت مطمئن بود كه از پس اين كار برآمده، اما من خنديدم و گفتم حتماً همينطور است و رضاخان نيز او را به «يك فنجان قهوه» دعوت كرده است! در يكي از روزنامه‌هاي فرانسوي مطلبي خواندم كه در آن ادعا شده بود سيد‌ضياء مجبور است در پناه نيرو‌هاي قزاق از ايران خارج شود چرا كه قدرت در دستان رضاخان است!... وقتي به انگلستان رسيدم به وزارت خارجه رفته و در آنجا ميان من و اُليفانت، رئيس بخش امور شرقي وزارت‌خانه، گفتگوي پر سر و صدایی درگرفت. تا آنجا كه به ياد دارم تا آن زمان چنين برخورد گستاخانه‌اي با من نشده بود... با اين حال خود را كنترل كرده و چيزي نگفتم... سپس مستقيماً به لرد كرزن گزارش داده و اين نامه را ضميمه گزارش خود كردم. پس از ده روز كه پاسخي دريافت نكردم فرصتي پيش آمد كه به وزارت‌خانه بروم. در آنجا بر خلاف گذشته، با برخوردي كاملاً متفاوت مواجه شدم و عزت و احترام آنان مرا بسيار شگفت‌زده كرد. در پايان وزير خارجه طي نامه‌اي از خدمات من در ايران تشكر كرد.
در بخشي از نامه‌اي كه به كرزن نوشته شد، چنين مي‌خوانيم:
در ارتباط با كودتاي اخير... تا مدتي مردم ايران به دست داشتن من در اين كودتا مظنون بودند و انكار‌هاي من در ابتدا به هيچ وجه مورد قبول واقع نمي‌شد. سيدضياءالدين به دليل اضطرابي كه در سركوب كردن مخالفت‌ها به او دست داده است، نه تنها ثروتمنداني را كه مي‌توانست از آنها باج بگیرد دستگير كرده، بلكه رهبران مردمي و ناسيوناليست‌ها را نيز روانه زندان كرده است چرا كه از مخالفت آنها با عملكرد غير قانوني خود واهمه دارد... تلاش‌هاي من براي رد هر‌گونه دخالت در كودتا، با بن بست مواجه شد و عموم مردم ايران معتقدند كه اين يك كودتاي انگليسي است؛ اين نتيجه‌گيري از دو اصل نشأت مي‌گيرد. اول اينكه شمار زيادي از نيرو‌هاي قزاق به صورت مخفي از قزوين به تهران حمله كردند. قزوين شهري است كه افسران انگليسي در آن مستقر هستند. مردم ايران از اين مسئله متعجبند كه اين تعداد نيروي قزاق چگونه توانستند بدون اينكه توجه انگليسي‌ها را به خود جلب كنند از قزوين خارج شوند. اين در حالي است كه سه ماه پيش، زماني كه افسران روسي از ايران اخراج شدند، تعدادي از اين افسران تلاش كردند به همراه شمار بسيار اندكي از قزاق‌ها به سمت تهران حركت كنند، اما بريتانيا به سرعت متوجه شد و حركت آنها را عقيم گذاشت. دومين مسئله‌اي كه شك مردم ايران را برانگيخته اين است كه پوتين قزاق‌هايي كه تهران را فتح كردند از انبار مهمات انگليس در قزوين تأمين شده است. دلايل ديگري هم ذكر شده است، اما اصل و اساس صحيحي ندارند. بنده نيز از همكاري كلنل اسميت در كودتا خبر نداشتم و زماني كه تهران را ترك كردم از زبان خود او اين مسئله براي من روشن شد.» اظهارات ديكسون در مورد فرمانده نظامي كودتا از اين قرار است: «رضاخان، فرمانده نظامي سيد‌ضياء، مردي است كه به خوبي او را مي‌شناسم. وي در نابساماني‌هاي سال 1918 به يكي از فرماندهان خود به نام كلنل كلرژه، خيانت كرد ؛ بهار گذشته، زماني كه مسئله سازماندهي مجدد نيرو‌هاي قزاق در قالب يك ارتش متحد الشكل، به مسئله‌اي جدي تبديل شد، وي پيشنهاد خيانت به افسران روسي خود را پيش كشيد. چندي پيش كه به قزوين سفر كردم، كلنل اسميت به من خبر داد كه سيد‌ضياء از قدرت رو به افزايش رضاخان به شدت هراس داشته و از او درخواست كرده است براي كنترل رضاخان تدابيري بيانديشد.» در پاراگراف يكي مانده به آخر اين نامه چنين مي‌خوانيم: «احساس مي‌كنم نمي‌توانم اين نامه را بدون پرداختن به مسئله‌اي ديگر به پايان برسانم. در مدتي كه در تهران مشغول به خدمت بودم، متهم شدم كه روابط سياسي نامناسبي با سفارت آمريكا برقرار ساخته‌ام. اين اتهامات هم بنده و هم وزيرمختار آمريكا را بسيار مي‌آزارد. اين حقيقت دارد كه در آن زمان به آقاي كالدول، خانواده وي و ديگر اعضاي سفارت آمريكا بسيار نزديك بودم. در پي همين دوستي به تدريج متقاعد شدم مادامي كه ما بدون هيچ غرضي به نفع مملكت ايران تلاش مي‌كنيم، مي‌توانيم روي كمك و همكاري با ارزش آمريكا‌يي‌ها حساب كنيم. ايشان از يك طرف در ميان مليّون ايران نفوذ داشته و از سوي ديگر به كمك ميسيونر‌هاي آمريكايي تشكيلات آموزشي بسيار خوبي را فراهم ساختند كه در نتيجه اميد مي‌رفت به كمك يكديگر ارتش متحد‌الشكل ايران را سامان دهيم. به ضميمه همين گزارش، رونوشتي از نامة آقاي كالدول كه هنگام خروج از ايران به دست بنده رسيد براي شما ارسال مي‌كنم. ايشان اجازه فرمودند مقامات كشور خود را از مفاد آن آگاه سازم.