حماسه جاويد - مقاومت اسلامي جهاد عشاير خوزستان عليه تجاوز انگليس در جنگ جهاني اول

از مجموعه مقالات ارائه شده در همايش دوم ايران و استعمار انگليس
موسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي

 

مقدمه
دولت ايران در جنگ جهاني اول اعلام بي‌طرفي كرد. اما هيچ‌ يك از طرف‌هاي درگيري، به بي‌طرفي ايران احترام نگذاشت؛ و دولت ايران نيز ضعيف‌تر از آن بود كه از ورود قواي بيگانه به خاك خود جلوگيري كند.
حكومت خوزستان، در آن زمان به عهده شيخ‌خزعل‌خان سرداراقدس بود، وي نه تنها در مقابل اشغالگران انگليسي كوچك‌ترين مقاومت و مخالفتي نشان نداد، بلكه همه قواي خود را در اختيار آنها قرار داد. خزعل روابط محكمي با انگليس داشت و بنا بر اسناد موجود وارد فراماسونري شده، لژي را در خرمشهر تأسيس كرده بود.
تنها مقاومتي كه در برابر متجاوزين انگليسي صورت گرفت، مقاومت اسلامي جهاد عشاير عرب خوزستاني بود. آنان وقتي فتواي مرجع وقت، يعني مرحوم آيت‌الله سيدمحمدكاظم طباطبايي يزدي  صاحب عروه را شنيدند، با راهنمايي روحانيت محلي و فرماندهي سران عشاير، حماسه‌هاي جاودانه‌اي را در خوزستان آفريدند.
اين نهضت را مي‌توان يكي از حلقه‌هاي زنجيره‌اي نهضت‌هاي اسلامي ضداستعماري دو قرن اخير قلمداد نمود. اما متأسفانه تاكنون كسي به آن نپرداخته است.

اهداف انگليس از اشغال خوزستان
1. حفاظت از تأسيسات و لوله‌هاي شركت نفت انگليس و ايران
استخراج نفت از منابع زيرزميني ايران به عنوان يكي از بزرگترين منابع محرك ماشين صنايع و تكنولوژي تمدن جديد، همواره مورد توجه شديد و جدّي استعمارگران و در رأس آنها دولت بريتانيا بوده است.
در آغاز جنگ جهاني اول، نفت ايران اهميت حياتي براي انگلستان داشت؛ نه فقط صنعت و اقتصاد انگلستان به اين نفت وابستگي شديد داشت، بلكه ماشين جنگي انگلستان و بخش مهم آن، يعني ناوگان نيروي دريايي انگلستان، به كلي وابسته به نفت ايران بود. نفت ايران در دو جنگ،‌ نيروي دريايي انگلستان را نجات داد.
به گفته ژنرال انگليسي، سر پرسي سايكس: «در اثناي جنگ بزرگ، اين شركت [= شركت نفت انگليس و ايران] نيكي بسياري به دولت انگليس نموده، سوخت براي كشتي‌هايي كه در آب‌هاي شرق و در درياي سفيد كار مي‌كردند، رسانيده، در عراق هم براي رفت و آمد، و برد و آورد، و قير براي ميدان‌هاي جنگي، به ويژه براي ميدان جنگ عراق مي‌رسانيد، كه اگر آن چيزها نمي‌رسيد، ما نمي‌توانستيم به آن پيروزي‌ها در جنگ دست يابيم».
با توجه به اهميت حياتي نفت ايران براي انگليس و با عنايت به اين كه انگليس در آستانه جنگ جهاني اول، پالايشگاه نفت آبادان و لوله شركت نفت را كه در طول 150 مايل از نفتون مسجد سليمان تا اهواز، و از آنجا تا به آبادان (به طول 120 مايل) امتداد داشت، در معرض خطر جدي از سوي عشاير غيور خوزستاني مي‌ديد، در همان ماه‌هاي اول جنگ، خوزستان را اشغال نمود، تا بتواند از تأسيسات و لوله‌هاي نفت شركت انگليسي حفاظت نمايد.
البته انگيزه فوق جنبه مقدماتي براي اهداف بزرگ انگليس در زمينه اشغال ايران و عراق داشت. اما به عقيده برخي از مورخان، هدف اصلي انگليس همان خوزستان بوده و بصره و فاو را صرفاً براي حمايت از پالايشگاه آبادان، اشغال و پس از آن طمع كرده همه عراق را تسخير نمود.

2. تجزيه عثماني
هدف ديگر انگليس از اشغال خوزستان و عراق، تجزيه كردن امپراتوري عثماني بود.
استعمار كه استراتژي خود را از ديرباز، بر اساس سياست شيطاني «تفرقه بينداز و حكومت كن» نهاده بود، نقشه متلاشي ساختن امپراتوري بزرگ عثماني را، كه شامل تركيه، عراق، حجاز، مصر، سوريه، لبنان، فلسطين و برخي از شيخ‌نشين‌هاي خليج‌فارس بود، در سر مي‌پروراند. در كنار آن هدف اصلي استعمار، نقشه شوم ديگري يعني تشكيل دولت صهيونيستي در فلسطين در برنامه انگليسي‌ها قرار گرفته بود، و مانع عمده اين هدف استعماري را وجود امپراتوري عثماني مي‌ديدند. لذا عزم آنان براي تجزيه عثماني مضاعف گرديد. انگليسي‌ها در اين راستا، زمينه‌سازي‌هاي زيادي انجام داده بودند. از جمله سران خائن برخي مناطق عربي امثال آل‌ سعود، آل صباح، برخي از شخصيت‌هاي عراقي و نيز خزعل‌خان را مريد و مزدور خود ساختند، و آنها را به عنوان «اتحاد عربي عليه عثماني» سازماندهي كرد. ناگفته نماند، اگر چه تركان عثماني سياست مطلوبي در اداره امپراتوري بزرگ خود نداشتند، و ظلم و ستم فاحشي بر شيعيان روا مي‌داشتند، ولي با اين حال، چون حفظ و تداوم آن امپراتوري و وحدت بزرگ اسلامي، خاري در چشم دشمنان اسلام بود، علماي شيعه و پيروان آن‌ها جانانه در جنگ و جهاد عليه انگليسي‌ها وارد شدند، و هزاران نفر را در راه جهاد قرباني دادند. از جمله شهداي بزرگ آن جهاد، مرحوم آيت‌الله‌زاده سيدمحمد يزدي فرزند مرجع بزرگ شيعه در آن زمان بود.

3. گرفتن گلوگاه ايران از ناحيه جنوب و خليج‌فارس، در راستاي
تحكيم سلطه استعماري بر ايران
انگيزه سوم انگليس از اشغال خوزستان، زمينه‌سازي جهت اشغال كل ايران بود. زيرا ايران با توجه به موقعيت سوق‌الجيشي و اشراف بر خليج‌فارس، همواره يكي از اهداف عمده استعماري انگليس بود. اشغال ايران هم بدون گرفتن گلوگاه آن، يعني خوزستان و خليج‌فارس، ممكن نبود. لذا در جنگ جهاني اول، نخست‌ خوزستان را و پس از آن خليج‌فارس را از ناحيه بوشهر اشغال نمودند. انگليسي‌ها در مقابل اشغال خوزستان، با مقاومت جهاد عشاير آن استان و در مقابل اشغال خليج فارس با مقاومت دليران تنگستان مواجه شدند.

زمينه‌ها و عوامل قيام عشاير خوزستان عليه اشغالگران انگليسي
1. فرهنگ مجاهدپرور تشيع و روحيه شهادت‌طلبي حسيني
مردم و عشاير عرب خوزستان در مكتب تشيع و شهادت و جانبازي پرورش يافته‌اند. تشيع آنها اصيل است و به قرن اول هجري در زمان خلافت اميرالمؤمنين(ع) در كوفه برمي‌گردد. ريشه جمعي از عشاير خوزستان به شيعيان مخلص اوليه آن حضرت، امثال مالك اشتر، حجر بن عدي، حبيب بن مظاهر، مقداد بن اسود كندي و امثال آنان برمي‌گردد. بر اساس برخي روايت‌هاي تاريخي نوادگان آنان بر اثر فشار و ظلم بني‌اميه به ايران مهاجرت نمودند، و بسياري از آنان در خوزستان رحل اقامت افكندند.
از اين لحاظ و به جهات ديگر است كه خوزستان به عنوان دروازه ورود تشيع به ايران شناخته شده است. مقام معظم رهبري حضرت آيت‌الله العظمي خامنه‌اي مردم ايران را از نظر تشيع وامدار دو منطقه دانست‌اند؛ يكي اهواز و ديگري جبل عامل.
از اين رهگذر است كه وقتي فرزندان غيور عشاير شيعه خوزستان نداي جهاد را شنيدند، با تمام وجود آن را لبيك گفتند. اين فرهنگ در شعارها و رجزهاي حماسي آنان (يزله‌ها)، در واقعه جهاد انعكاس پيدا كرده است. از جمله آن شعارهاست:
1 «مهظومه الزهره او تنخاني» «زهرا(س) مظلوم است و مرا فرامي‌خواند».
2. «يا لهاوي الجن‍‍ة امشي اويانه» «اي كسي كه خواهان بهشت هستي، با ما بيا!»
3 «بدّلنا الخَنَّه ابْحوُريّ‍ة» «زنان حورالعين را به جاي زن‌هاي دنيايي برگزيده‌ام».

2. نفوذ مرجعيت متعهد و آگاه شيعي در بين توده‌هاي مردمي
يكي از امتيازات تشيع، اعتقاد به زعامت فقها، به عنوان مرجعيت و نيابت از سوي امام معصوم(ع) است. شيعيان حكم فقيه و مرجع تقليد را در همه چيز از جمله در جهاد واجب‌الاطاعه مي‌دانند.
فقيه وارسته و مرجع تقليد بانفوذ شيعه در آن زمان،‌ در نجف اشرف، مرحوم آيت‌الله‌العظمي سيدمحمدكاظم يزدي (1337-1247ه‍ )، صاحب عروةالوثقي بود. آن فقيه نستوه، همين كه از اشغال زمين‌هاي اسلامي توسط كفار انگليسي آگاهي يافت، عكس‌العمل بجا، سريع، قاطع و محكمي نشان داد. وي شخصاً در صحن حضرت اميرالمؤمنين(ع)، سخنراني پرشوري عليه انگليس ايراد فرمود، و امت اسلام را به دفاع از كيان اسلام دعوت نمود. نامه‌ها و هيأت‌هاي زيادي به مناطق مختلف فرستاد. از جمله، هيأتي از مجتهدين نجف را به سرپرستي فرزند ارشدش آيت‌الله‌زاده شهيد سيدمحمد، به خوزستان گسيل داشت و عشاير را به دفاع از وطن اسلام و بيرون راندن متجاوزان فراخواند.
متن تلگرام آيت‌الله‌العظمي سيدمحمدكاظم يزدي، كه در آن عشاير را به لزوم دفاع در مقابل اشغالگران كافر فراخوانده بود از اين قرار است:
الي حضرةالشيخ خزعل‌خان، عن النجف
عشار – محمرة. سلام علي‌السردار الأرفع معز‌السلطن‍ة الشيخ خزعل دام اجلاله.
بسم‌الله الرحمن الرحيم
لا يخفي ان من اهمّ الواجبات المحافظ‍ة علي بيض‍ة الاسلام، والدفاع بالنفس النفيس عن ثغور المسلمين ضدمهاجم‍ة الكفار، و أنت في ثغر مهمّ، فالواجب حفظ ذلك الثغر عن هجوم الكفار بكل ما تتمكن، كما يجب ذلك علي سائرالعشائر القاطنين في تلك الجهات. و عليك تبليغ ذلك اليهم، كما انه يحرم علي كل مسلم معاون‍ة الكفار و معاضدتهم علي محارب‍ة المسلمين. والأمل بهمتك و غيرتك أن تبذل تمام جهدك في دفع‌الكافرين. والله مؤيدك بالنصر علي اعدائه ان‌شاءالله تعالي.
1 محرم 1333 ه‍ . 22 تشرين‌الثاني 1914م
محمدكاظم الطباطبايي
مخاطب پيام فوق خزعل بود. چون حاكميت خوزستان به عهده او بود. اما مكلف به جهاد، همه مردم بودند. اعم از خزعل و ديگر عشاير ساكن آن سامان. ترجمه آن پيام:
بسم‌الله الرحمن الرحيم
از نجف – حضرت شيخ‌خزعل‌خان
محمره – عشار
سلام بر سردارارفع معزالسلطنه  شيخ‌خزعل‌ دام اجلاله
روشن است كه پاسداري از كيان اسلام و دفاع با جان و مال از ثغور (سرحدات) مسلمين، در برابر تهاجم كفار، از مهم‌ترين واجبات است و تو در يكي از مناطق مهم مرزي هستي، پس حفظ آن منطقه از هجوم كفار به وسيله آن چه كه در توان داري بر تو واجب است. همان‌گونه كه اين امر بر ساير عشاير ساكن در آن جهات واجب است. و بر تو لازم است كه اين پيام را به آنها ابلاغ كني. ياري رساندن به كفار و همكاري با آنان در زمينه جنگ با مسلمين بر هر مسلماني حرام است. اميد آن است كه با همت و غيرت خويش همه تلاش خود را در راه دفع كفار بذل نمايي. خداوند ترا بر دشمنانش پيروز گرداند. انشاءالله
1 محرم 1333-22 نوامبر 1914
[اول آذر 1293ش]
محمدكاظم طباطبايي
شبيه پيام فوق، از طرف علماي ديگر نجف، از قبيل آيات عظام شيخ‌الشريعه اصفهاني، سيدمصطفي كاشاني، محمدحسين المهدي، آيت‌الله‌زاده خراساني و سيدعلي تبريزي خطاب به خزعل به عشاير خوزستان رسيده بود.
در مقابل اين پيام‌ها، خزعل با اين كه مخاطب اول بود، نه تنها به تكليف خود عمل نكرد، بلكه به انگليسي‌ها كمك هم كرد. اما عشاير خوزستان با صلابت و اخلاص، آن دعوت را اجابت كردند.  آنان با لهجه محلي و شعار حماسي (يزله) خويش در پاسخ به نداي سيدمحمدكاظم يزدي، و فرزند او سيدمحمد، چنين مي‌سرودند: «يا سيد! جدك ويّانه»  و راهي جبهه‌ها مي‌شدند.

3. بيداري عمومي برآمده از نهضت‌هاي اسلامي ضداستعماري در ايران
با گسترش دامنه تحركات استعمارگران در بلاد اسلام، و تجاوزهاي آنان به كشورهاي مسلمان، نهضت‌هاي اسلامي مردمي به رهبري علما و فقهاي شيعه، در كشورهاي اسلامي به ويژه در ايران برپا گرديد؛ مثل:
الف. جهاد اسلامي، كه با فتواي سيدمحمد مجاهد، صاحب كتاب «المناهل»، متوفاي 1242ه‍ آغاز شد. وي در سال 1241 فتواي جهاد را بر عليه اشغالگران روس صادر و خود شخصاً در جهاد عليه روس در آذربايجان شركت نمود.
ب. نهضت تحريم تنباكو كه با فتواي ميرزاي شيرازي بزرگ (1312-1230ه‍ ) بر عليه شركت انگليسي رژي، در زمان ناصرالدين‌شاه پديد آمد، و با شكست شاه و انگليس به پيروزي رسيد.
ج. نهضت بيدارگري اصلاحي سيدجمال‌الدين اسدآبادي (1314-1254ه‍ ) كه به نهضت اتحاد جهان اسلام معروف گرديد.
د. نهضت مشروطيت، كه با پايمردي علمايي چون آيت‌الله شهيد شيخ‌ فضل‌الله نوري (1327-1258ه‍ ) و با فتواي آيت‌الله‌العظمي آخوند خراساني (1329-1255ه‍  )، به ثمر نشست. اگر چه غربزدگان ميوه آن را به ناحق چيدند، و مؤسسان آن نهضت را به دار آويختند.
بازتاب اين نهضت‌ها، بيداري عمومي‌اي بود كه امت اسلام را دربر گرفت. نسيم آزادي‌خواهي، ضديت با اجنبي و مقاومت در مقابل تهاجم كفار كه از آن نهضت‌ها برخاسته بود، به خوزستان – مثل جاهاي ديگر – رسيده بود. همين نسيم آزادي‌بخش، از عوامل و زمينه‌هاي قيام عشاير خوزستان در مقابل اشغالگران انگليسي بود.

4. حضور علماي رباني، خطبا و شعراي متعهد
علاوه بر تأثير حكم جهاد مراجع آن زمان، حضور فعال و نقش هدايت‌گرانه علماي رباني خوزستان در بسيج عشاير، تأثير بسزايي داشت. در كنار آنها نبايد از نقش بارز خطباي منبر حسيني و شعراي شجاع و متدين، در تحريك عواطف اسلامي غفلت كرد. آنان نخبگان متعهد آن جامعه بودند.
از علما، خطبا و شعراي مطرح در خوزستان و مؤثر در هنگامه جهاد مي‌توان شخصيت‌هاي زير را نام برد:
1. آيت‌الله سيدعيسي كمال‌الدين (1369-1293ه‍ ) كه ساكن اهواز بود و در تمام مراحل جهاد حضور فعال داشت و از سوي اشغالگران به خارج از كشور تبعيد گرديد.
2. علامه مجاهد سيدجابر آل بوشوكه، فرمانده عمليات آزادسازي شادگان و صاحب پرچم معروف  كه سيدمحسن امين در كتاب اعيان‌الشيعه به شخصيت ارزنده وي اشاره نموده است.
3. آيت‌الله سيدعباس مجاهد از علماي شادگان
4. آيت‌الله شيخ‌نصرالله حويزي (1346-1291ه‍ ) از علماي حويزه
5. شيخ سلمان بن شيخ‌علي طرفي آل بوعفري از علماي سوسنگرد و اهواز
6. شيخ سلمان بن محمد طرفي از علماي سوسنگرد
7. شيخ‌حسن ساعدي از علماي سوسنگرد
8. شيخ‌علي فرطوسي از علماي اهواز
9. شيخ حسن البدوي الجلالي متوفاي 1352ه‍ از علماي سوسنگرد
10. شهيد شيخ‌ماضي طرفي كه در واقعه جهاد به شهادت رسيد.
11. سيدراضي بن سيداعناي‍ه آل بوشوكه
12. سيدحمد بن سيدعناي‍ه (متوفاي 1339ش)
13. سيدسلطان آل بوشوكه (متوفاي 1344ش)
14. سيدشريف آل بوشوكه (متوفاي 1339ش)
15. سيدطاهر آلبوشوكه (متوفاي 1337ش)
16. سيدحسن بن سيدموسي موسوي از اهالي دشت آزادگان
17. سيدمحسن بن سيدموسي موسوي از اهالي دشت آزادگان
18. سيدعلي بن سيدموسي موسوي از اهالي دشت آزادگان
19. سيدمرتضي الخرسان از اهالي دشت آزادگان
20. شيخ هادي جواهري ساكن سوسنگرد
21. شيخ نعمه البدوي الجلالي از اهالي سوسنگرد
22. شهيد شيخ عبدالله سعدوني طرفي كه در واقعه جهاد به شهادت رسيد.
23. شيخ سيدطرفي از اهالي دشت آزادگان
24. شيخ‌عبدالرضا سهلاني از علماي شادگان
25. شيخ‌محمد نجفي سهلاني از علماي شادگان
26. شيخ‌علي سهلاني از علماي شادگان
27. شيخ‌حسين بندري از علماي شادگان
28. شيخ‌موسي عصامي از علماي شادگان
29. آيت‌الله شيخ‌محمدعلي معصومي بهبهاني (1372-1288) وي اهل بهبهان بود. وقتي اخبار واقعه جهاد به سمع او رسيد، به قصد شركت در جهاد به اهواز آمد. اما بنا به دستور مرجعيت شيعه راهي منطقه تنگستان و دشتستان گرديد، تا به كمك مبارزان آنجا بشتابد. زيرا بعد از خوزستان، منطقه آنها به اشغال انگليسي‌ها درآمده بود.
30. شهيد شيخ‌مرتضي مجتهد شوشتري كه نوه شيخ‌جعفر شوشتري بود. وي به دشمني عليه انگليسي‌ها در شوشتر برخاسته بود و مردم را عليه آنان تحريك مي‌كرد.  از وي يادداشت‌هايي پيرامون مبارزات عشاير خوزستان عليه انگليس مانده است. بالاخره (بر اثر تحريكات انگليس) شيخ‌مرتضي در سال 1335ق شبي به دست كسان ناشناس كشته شد.
31. شيخ‌سالم عبيات از اهالي بستان
32. شيخ‌عبدالكريم شرفي از اهالي شرفه
33. شيخ‌هادي طرفي از دشت آزادگان
34. شيخ‌عبدالعالي طرفي (1388-1310ق) از اهالي بستان
35. شيخ‌حسن بن اگشيّش سواري از اهالي رفيع
36. شيخ‌صالح بن شيخ‌علي سواري از اهالي رفيع
37. شيخ‌علي بن امحيسن سواري از اهالي رفيع
38. شيخ‌علي بن اسماري از اهالي رفيع
39. ابريدي ابن علي ابن اثويني. وي شاعري زبردست و در تهييج عشاير نقش مهمي ايفا كرد و خود در جريان جهاد زخمي شد.
40. شيخ ابراهيم سهلاني از اهالي شادگان
نامبردگان عمدتاً از اهواز، دشت آزادگان و شادگان بودند. تحصيلات علمي و ديني آنان در حوزه نجف اشرف بود. بعضي از آنها قبل از واقعه جهاد، در منطقه ساكن بودند. برخي از آنان از نجف براي جهاد به خوزستان برگشته بودند.

5‍. روحيه سلحشوري و وطن‌خواهي عشايري
اصولاً عشاير با توجه به شرايط طبيعي و فرهنگي محيط، غالباً از روحيه سلحشوري، شجاعت، فداكاري، غيرت و جوانمردي برخوردارند. اين خصيصه در حد بسيار بالايي در بين عشاير خوزستان مشهود است. همين روحيه، از عشاير، در جنگ عليه انگلستان متجاوز، مرداني مقاوم و فداكار ساخت. به طوري كه از مرگ به هيچ‌وجه هراسي نداشتند. آنان در ميدان نبرد، با وجود اين كه از شهيدانشان پشته‌ها ساخته شده بود، به پيش‌روي و مقاومت دليرانه مي‌پرداختند، در حالي كه اين يزله (رجز، شعار) را سر مي‌دادند: «ال احنه اسلال العيال‍ة»، «همه ما، مايه وحشت و مرگ براي متجاوزان هستيم».
با توجه به زمينه‌هايي كه گفته شد، تقريباً همه عشاير عرب خوزستان، به استثناي خزعل و دارودسته‌اش در جهاد شركت داشتند. علاوه بر طايفه بزرگ «بني‌طرف» با همه حمايل  و متحدان آنان، كه بار اصلي مقاومت اسلامي را بر دوش كشيده بودند، طوايف ديگري مانند بني‌كعب، باوي، زرگان، سادات آل بوشوكه، موالي البطاط، بيت‌العلويه، بيت‌سيدلفته، آل بودنين، آل مهدي، شرفه، بني ساله، سواري، حيادر، فراتصه، مراونه، عبدالخان، بني‌اسد، بني‌مذحج، سودان، آل كثير، سلامات، الحميد، خزرج، مجدم، آل بوغبيش، خنافره، سواعد، چنانه، مزرعه، بني‌تميم، لويمي، دغاغله، الباجي، الحايي آل بوعبيد، صاكيّه، نيس، عساكره و ديگر طوايف و قبايل عرب و نيز برخي از طوايف لر و بختياري ساكن خوزستان به نوعي در جريان جهاد مشاركت داشتند.
سر پرسي سايكس مي‌نويسد: «ايل بختياري كه سال‌ها با ما روابط دوستانه داشتند، اين وقت به كلي با ما دشمن شده بودند، و قضيه طوري شده بود كه مثلاً پدر نسبت به انگليسي‌ها ابراز حس همدردي مي‌كرد، در صورتي كه اولادش با ما مي‌جنگيدند و با دشمن همكاري مي‌نمودند».

6. نقش سران دلير عشاير عرب خوزستان در واقعه جهاد
با توجه به بافت قبيلگي حاكم بر عشاير، و نقش شيخ‌عشيره، جانبازي‌ها و دلاوري‌ها و رشادت‌هاي افراد عشاير تابعي از شخصيت و روحيه سران عشاير و شيوخ قبائل بوده است.
اينك لازم است سران عشاير مؤثر در امر جهاد، معرفي شوند.
1. سيد اعنايه آل بوشوكه
وي پسرعموي علامه مجاهد، سيدجابر بود كه رهبري عشاير را در غرب كارون عليه خزعل و انگليس به عهده گرفت. وي در سال 1343ق وفات يافت.
2. شهيد ازباري سيلاوي
وي از سران طايفه بني‌ساله بود. در جريان جهاد به شهادت رسيد و در همان ميدان جنگ، كه اكنون گلزار شهداي جهاد مي‌باشد، دفن گرديد.
3. عوفي بن مهاوي طرفي
4. عاصي بن شرهان طرفي
5. صدام بن زاير علي طرفي
6. مطلب سبهاني طرفي
7. علي بن عباس طرفي
8. خزعل بن كاظم طرفي
شش نفر اخير از بزرگان بني‌طرف بودند. آنها خدمات زيادي در جنگ و جهاد كردند؛ و بار اصلي جهاد و مقاومت را عمدتاً به دوش داشتند. برخي از آنها، بعد از پايان جنگ، در يك خيزش مردمي به نام «انقلاب الجمهور» در سال 1296ش به قدرت شيخ‌خزعل در منطقه دشت‌آزادگان پايان دادند.
عوفي بن مهاوي بعد از جنگ به خارج از كشور تبعيد گرديد؛ برخي ديگر هم به نقاط ديگر محكوم به تبعيد شدند.
9. اعنايه بن ماجد باوي؛ وي از بزرگان طايفه باوي بوده، كه به همراه فرزندان و افراد قبيله‌اش به مجاهدين پيوستند، و در جهاد شركت نمودند.
10. قسملي زرگاني؛ وي بزرگ طايفه زرگان و معروف به ديانت و شجاعت بود. نقل شده است وي نزد مرحوم آيت‌الله سيدمحمدكاظم يزدي در نجف رفت و از آن مرجع بزرگ سئوال كرد آيا جنگ با انگليسي‌ها واجب است؟ آن مرجع تقليد در جواب فرمودند: «شما بر حقّيد، در راه اسلام جهاد كنيد، و به جنگ با دشمن خدا بپردازيد»
وي پس از بازگشت به وطن با دو طايفه سلامات و الحميد هم‌پيمان شد و با منفجر ساختن لوله‌هاي نفت شركت انگليس ضربات مهلكي را بر آنان وارد كرد. جنگ سختي بين آنان و نيروهاي انگليسي و طرفداران خزعل در منطقه زرگان واقع شد.
وي هديه ژنرال محمدفاضل داغستاني فرمانده نيروهاي عثماني را كه با خود خلعت‌ها و شمشيرهاي مرصع آورده بود، رد كرد و گفت: «چنانچه جنگ با انگليس حق است – همان‌طور كه هست – نياز به خلعت‌ها و طلا نيست. زيرا ما در برابر خدا و قرآن وظايفي داريم كه تا سرحد شهادت آماده انجام آنها مي‌باشيم.»
وي پس از پايان جنگ، به همراه تعدادي از مجاهدين تنگستاني از سوي انگليس به سنگاپور تبعيد گرديد.

7. حاكميت ستمگرانه و مزدوري شيخ‌خزعل
يكي ديگر از عوامل و زمينه‌هاي جهاد عشاير، حاكميت ستمگرانه و سوابق سوء رفتار خزعل با عشاير، و بالاخره روابط مزدورانه وي با انگليس بود.
شيخ‌خزعل فرزند جابر بن يوسف، به دنبال كشتن برادرش مزعل در سال 1315ق (1896م)، حاكم خرمشهر شد. وي، پدر و جدش به طرز مرموزي با انگليسي‌ها رابطه داشتند؛ و با پشتيباني‌ آنها، بدون هيچ‌ سابقه مشخص و انتساب عشيره‌اي محرز، بر عشاير منطقه حاكميت پيدا كرده بودند.
مظفرالدين‌شاه قاجار هر عنوان رسمي را كه مزعل داشت، از حكمراني خرمشهر، سرحد‌داري آنجا، لقب معزالسلطنه و درجه اميرتوماني  همه را به خزعل داد.
سپس حكمراني اهواز را به او بخشيدند. در سال 1319ق زمين‌هاي اين سوي كارون را كه خالصه دولت بود، با چند پارچه آبادي به فرمان شاه به او واگذار كردند. وي به تدريج بر همه نقاط خوزستان حاكميت پيدا كرد و به او لقب سرداراقدس و اميرنوياني  دادند. با آن قدرتي كه شيخ‌خزعل پيدا نمود، دست ستم خود را بر عشاير دراز كرد. جاسوسان او همه جا پراكنده شدند، و همين كه به كسي بدگمان مي‌شد، او را از ميان برمي‌داشت. بدين‌سان دل‌ها همه از ترس و تنفر از او مملو گرديد.
انگليسي‌ها از همان سال‌هاي اول يعني قبل از سال 1317ق با او رابطه بسيار مستحكمي برقرار كردند. اين رابطه، روز به روز قوي‌تر و آشكاتر گرديد. وقتي شركت نفت ايران و انگليس تأسيس شد، وجود او را براي حفاظت از منافع خود در خوزستان و نيز پياده كردن توطئه‌هاي ضداسلامي در كشورهاي عثماني و ايران ضروري ديدند. لذا او را با آل‌سعود و آل صباح كويت مرتبط ساختند.
نوه خزعل، درباره جدش مي‌نويسد: «در سال 1914م، ژنرال نوكس به نمايندگي از دولت بريتانيا قرارداد همكاري دوجانبه‌اي با وي بست».
از قرار معلوم، انگليسي‌ها به خزعل وعده‌هاي پوچ جدايي‌طلبي داده بودند. از طرف ديگر خزعل هم طوق بندگي انگليس را پذيرفته، و تا فراماسونري و تأسيس لژ در خرمشهر پيش رفت.
بر اين اساس وي نه تنها به نداي مرجعيت شيعه پاسخ مثبت نداد، بلكه به عنوان يك غلام حلقه‌ به گوش، تمامي امكانات خود را در راستاي همكاري با انگليس براي سركوب عشاير به پا خاسته عليه كفار، بسيج نمود.
شيخ‌خزعل، با وجود آن همه ظلم و ستم و سرسپردگي به كفار، تظاهر به اقامه شعائر ديني چون برپايي مجالس روضه‌خواني و ارتباط با علماء هم داشت. مثلاً وي قبل از واقعه جهاد با يكي از علماي نجف به نام آيت‌الله شيخ‌عبدالكريم جزايري ارتباط داشت. آن مجتهد بزرگ در موقع تجاوز انگليسي‌ها به خوزستان، او را به جهاد عليه انگليس دعوت كرد. اما خزعل طي نامه‌اي كه براي آن مجتهد فرستاد، به سبب رابطه‌اش با انگليس، از هرگونه اقدام عليه آنها عذر خواست. با اين كار علماء را به شدت از خود رنجيده‌خاطر ساخت. لذا وقتي خزعل بعد از جنگ در نامه‌اي كه به نجف فرستاد، خواستار تجديد مراوده گرديد، آيت‌الله جزايري در جواب او نوشت: «فرّق ما بيني و بينك الاسلام».
گويند، سيدصالح حلّي خطيب معروف نجفي در حضور او بر منبر رفت و گفت: «هر كس بخواهد معاوي‍ة بن أبي سفيان را بنگرد به اين خزعل نگاه كند!» خود خزعل هم به اين ضلالت و دوري از اسلام اعتراف نموده و احساس خود را با اين شعر بيان كرده بود: «كل طير اسلم و انا ايهودي»؛ يعني حتي پرنده‌ها هم مسلمان شدند، اما من يهودي گشته‌ام.
در هر حال، سابقه ظالمانه خزعل، مراتب مزدوري و همكاري وي با كفار را بايد يكي از زمينه‌هاي قيام عشاير دانست. اگر چه اين عامل اصلي نبود، بلكه زمينه‌هاي ديني و فكري و اجتماعي‌اي كه قبل از اين گفته شد، عامل اصلي قيام عشاير بود.

گزارشي از اهم رويدادهاي مقاومت اسلامي جهاد عشاير خوزستان در مقابل انگليس
پس از تبيين اهداف تجاوز انگليس به خوزستان در جنگ جهاني اول و نيز عوامل و زمينه‌هاي مقاومت اسلامي عشاير آن استان در مقابل تجاوزگران، اينك به توضيح مهم‌ترين رويدادهاي آن مقاومت مي‌پردازيم.

عكس‌العمل مرجعيت شيعه در برابر تجاوزگري انگليس
در پي وقوع جنگ جهاني اول در آگوست 1914م/ مرداد 1293ش. بين متفقين (انگليس و روسيه) و متحدين (آلمان، اتريش و...)، علي‌رغم اعلام بي‌طرفي دولت ايران در مهرماه 1293، نيروهاي انگليس در آبان همان سال وارد خوزستانِ ايران و جنوب بين‌النهرين در قلمرو عثماني شدند.
با رسيدن اخبار تجاوز به خاك ايران و عراق، به علماي حوزه‌ها و مرجعيت شيعه، آنها عكس‌العملي سريع، قاطع و به‌جا از خود نشان دادند. با صدور حكم وجوب دفاع از سوي مرجع علي‌الاطلاق آن زمان، مرحوم آيت‌الله‌العظمي سيدكاظم يزدي (1337-1247ق)، هيأت‌هايي از علما و فضلاي حوزه‌هاي نجف، كربلا و كاظمين راهي جبهه‌هاي قرنه و شعيبه در عراق و خوزستان در ايران شدند.
هيأتي كه به خوزستان آمد به سرپرستي فرزند مرجع، يعني آيت‌الله‌زاده شهيد سيدمحمد يزدي، و مركب بود از علمايي همچون شيخ‌مهدي خالصي، شيخ‌محمد خالصي، شيخ‌جعفر آل‌راضي، سيدعيسي كمال‌الدين.  بنابر قولي شيخ‌محمدحسين آل‌كاشف‌الغطاء، شيخ‌عبدالكريم جزايري و شيخ‌محمدجواد جواهري هم در هيأت مذكور بودند.

جبهه خوزستان، مراحل و محورهاي جنگ
در مهرماه و آبان‌ماه 1293، آبادان، خرمشهر و اهواز و عمده مناطق خوزستان، توسط نيروهاي انگليسي اشغال گرديد. وقتي پيام جهاد مرجع تقليد و هيأت اعزامي به خوزستان رسيد، مورد استقبال گرم علماء، سران و توده عشاير قرار گرفت. آنان نداي جهاد في‌سبيل‌الله مرجع را با حرارت و صلابت لبيك گفتند. البته خزعل و دارودسته او با اشغالگران همراهي نمودند. اما توده مردم با مرجعيت همراه بودند. يكي از مورخين مي‌نويسد: «بعضي از افراد قبايل، كه فقير بودند وسايل و اثاثيه خود را به فروش رساندند، تا در جهت اطاعت از فتواي مجتهد بزرگ با پول آن، سلاح خريداري كنند. انگيزه جنگ‌هاي آن زمان، مسائل قبيله‌اي نبود، بلكه عواملي بوده است مذهبي، جنگي بوده است واجب...»
آموزش، تسليح و سازماندهي عشايري با كمك سران آنها و زيرنظر علماء به سرعت صورت گرفت و مواضع مناسب جهت برخورد با اشغالگران تعيين گرديد.

محورهاي درگيري
اهم محورهاي درگيري از اين قرار بود:
1. اهواز (منطقه غدير الدّعي و تپه‌هاي المنيور، در 15 كيلومتري غرب اهواز)
2. شادگان (دورق)
3. زرگان و بخش باوي، واقع در شمال اهواز
4. سوسنگرد و حوالي آن
مراحل روند مقاومت اسلامي عشاير خوزستان
مراحل روند مقاومت در آن درگيري‌ها در سه مرحله بود:
الف. مرحله پيروزي جبهه اسلام و عقب‌نشيني متجاوزين
ب. مرحله تسلط دوباره نيروهاي انگليسي بر مناطق عشايري
ج. مرحله خروج نيروهاي متجاوز انگليس و قيام عشاير عليه مزدوران انگليسي

حماسه‌هاي مرحله اول مقاومت اسلامي عشاير
در مرحله اول جنگ حماسه‌هاي جاودانه‌اي از سوي عشاير غيور و مسلمان خوزستان، در برخورد با اشغالگران انگليسي آفريده شد. از جمله:

1. حماسه غدير الدّعي و المنيور
منطقه غدير الدعي و تپه‌هاي المنيور در 15 كيلومتري غرب اهواز (بين اهواز و حميديه) واقع است. درگيري اصلي بين نيروهاي اسلام و كفر در اين محور، در مورخه دوم مارس 1915م مصادف با يازدهم اسفندماه 1293ش صورت گرفت. سپاه اسلام متشكل بود از:
الف. عشاير عرب خوزستاني كه عمدتاً از عشاير بني‌طرف ساكن دشت آزادگان و قبايل ديگر ساكن آن منطقه و نيز اهواز بودند كه توسط علماي خوزستاني به ويژه سيدعيسي كمال‌الدين با همراهي سران عشاير، به جهاد پيوسته بودند.
ب. عشاير عراقي و نيروهاي عثماني كه به همراهي هيأت اعزامي مرجعيت نجف آمده بودند. عشاير عراقي عمدتاً از عشاير بني‌لام به فرماندهي غصبان بن ابنيه (بنيان) بودند و دو گردان ارتش عثماني به فرماندهي «توفيق بيگ خالدي» آنها را همراهي مي‌كرد.
از تعداد دقيق نفرات سپاه اسلام خبر موثقي نيست. ژنرال سايكس، شمار آنها را دوازده هزار نفر ذكر كرده است.

موقعيت معنوي و نظامي نيروهاي اسلام
نيروهاي اسلام، همگي در آستانه درگيري در منطقه غدير گردهم آمده بودند، و به حالت آماده‌باش به سر مي‌بردند. از بعضي اسناد و مدارك، اين طور به دست مي‌آيد كه حضور آيت‌الله‌زاده سيدمحمد يزدي در خطوط مقدم جبهه و شدت احتياط ايشان بر حفظ جان و خون مسلمانان، باعث شده بود بي‌جهت و بدون نقشه صحيح جنگي خوني از كسي ريخته نشود.
نامه يكي از علماي همراه سيدمحمد به برادر آن جناب يعني سيدمحمود يزدي كه در نجف بود، از اين قرار است:
بسم‌الله الرحمن الرحيم
بعد از بوسيدن دستان مبارك سرور و مولاي من، آيت‌الله‌زاده آقاسيدمحمود دام‌عزه، از شما پوشيده نباشد كه جناب حجت‌الاسلام سيدمحمد و تمامي كساني كه در خدمت ايشان هستند، در كمال صحت مي‌باشند. ما در اين مدت در خدمت ايشان به همراهي لشكريان پيروزمند و مجاهدان در نقطه‌اي نزديك به اهواز، كه با آن سه ساعت (راه پياده‌روي) فاصله داريم، اردو زده‌ايم. بحمدالله وضع نيروهاي ما فوق مطلوب است. از آن سوي، قبايل كعب و باوي هم با ما هستند. آنها در غايت اشتياق براي جهاد مي‌باشند، و مطيع امر حجت‌الاسلام.
اما دشمن، بر ساحل كارون، در اهواز مستقر است. در اين مدت، به استثناي درگيري اوليه هيچ درگيري با دشمن نداشته‌ايم. علت عمده اين تعطيلي و توقف ارتشيان و مجاهدان نسبت به تهاجم بر دشمن، همان شدت احتياط حجت‌الاسلام (سيدمحمد) و تلاش ايشان است بر اين كه تا حد ممكن، مسلماني آسيب نبيند. بحمدالله مجاهدان و كليه ارتشيان مطيع اوامر ايشان هستند، و هيچ‌كس مخالفتي نمي‌كند. ايشان در غايت تأمل و احتياط هستند. به زودي انشاءالله، شما را به فتح و پيروزي نهايي جبهه اسلام بشارت مي‌دهيم. آن پيروزي انشاءالله به بركت دعاي آيت‌الله دام ظله خواهد بود. در هر حال از هيچ بابت در فكر نباشيد.

موقعيت نيروهاي دشمن
نيروهاي اشغالگر انگليسي در آن هنگام در اهواز متمركز شده بودند. نيروهاي كمكي تازه‌اي به فرماندهي ژنرال روبنسن، از خليج‌فارس، در بهمن‌ماه سال 1293ش به دستور ژنرال باريت به اهواز رسيدند. آنان در منطقه امانيه اهواز اردوگاه نظامي خود را برپا ساخته بودند.
صحنه درگيري بين نيروهاي اسلام و كفر در غديرالدّعي
در روز 11 اسفند 1293 (16 ربيع‌الثاني 1333ق) نيروهاي انگليسي و طرفداران خزعل به فرماندهي ژنرال روبنسن، به قصد تهاجم بر نيروهاي اسلام، به سوي منطقه غدير پيشروي كردند. در حالي كه توپخانه‌ آنها سپاه اسلام را زير آتش گرفته بود، نيروهاي سواره‌نظام آنها تهاجم خود را شروع نمودند.
در مقابل، نيروهاي جان بر كف پياده، و نيز چابك‌سواران عشاير خوزستاني، قهرمانانه در برابر آنها ايستادند و در حالي كه صدها نفر از آنها زير رگبار گلوله‌ها و آتش توپخانه انگليسي به شهادت مي‌رسيدند، با سرعت هر چه تمام‌تر به سوي قلب دشمن پيشروي كردند. آنان با اسلحه ساده و ابتدايي خود مانند شمشير، گرز، چنگك (فاله) و بعضاً با تفنگ مارتيني،  تعداد زيادي از نيروهاي متجاوز انگليسي را از پاي درآوردند. چند ساعتي از شروع نبرد نگذشته بود كه سپاهيان اسلام توپخانه دشمن را زير ضربات كوبنده خود قرار دادند، و توانستند نُه عراده توپ را به غنيمت بگيرند. در همان حال هم يزله سر مي‌دادند: «الطوب أفخر لو مگواري؟» يعني: «آيا توپ بهتر است يا چماق من؟»
ويلسون، افسر جاسوس بريتانيا، كه از قبل طي چندين سال مأموريت، از سال 1909م منطقه را كاملاً شناسايي كرده بود، و در جنگ شركت داشت، رزم بي‌امان، شجاعت و چابكي عشاير خوزستاني را اينچنين توصيف كرده است:
عشاير، قدرت فوق‌العاده‌اي بر تحرك و چابكي داشتند. آنها هرگاه بر اسب‌هايشان سوار مي‌شدند، از ديگران سبقت مي‌گرفتند، به طوري كه سواركاران ما هرگز به پاي آنها نمي‌رسيدند. حتي نيروهاي پياده آنان داراي سرعتي برق‌آسا بودند. كسي نمي‌توانست از دستشان بدر رود. هرگاه نيزه‌ها برق مي‌زد و شمشيرها مي‌درخشيد، و مرگ به صورت ناگهاني مي‌آمد، هيچ‌كدام از آنان نمي‌هراسيد از اين كه او به سراغ مرگ مي‌رود، يا مرگ به سوي او! شاهد بر اين مدعا، جريان يكي از افسران هندي در جبهه بريتانيا است. وي در مسابقات بين‌المللي، حتي با آمريكايي‌ها مقام اول را به دست آورده بود. اين شخص در جريان جنگ، در حالي كه سوار بر اسب تندرو بود، گرفتار عشاير شده و ملاحظه كرد كه نيروهاي پياده آنان به راحتي به او رسيدند. اگر نيروهاي آتشبار و توپخانه ما نبود، هرگز قدرت فرار از دست آنها را پيدا نمي‌كرد.
عقب‌نشيني نيروهاي متجاوز انگليسي
بر اثر دلاوري‌هاي عشاير غيور، نيروهاي انگليسي مجبور به عقب‌نشيني به سوي اهواز شدند. نيروهاي عشايري هم آنها را تا رودخانه كارون فراري دادند، و فاتحانه اين يزله (سرود محلي) را سر دادند: «مِن كارونِ العَشمَ‍ة وردت» يعني: «اسب ابلق من از رودخانه كارون آب نوشيد».

تلفات نيروهاي خودي و دشمن در غدير الدّعي
ويلسون تعداد تلفات انگليسي‌ها را در جبهه اهواز شصت ‌و دو نفر كشته، و يكصد و بيست ‌و هفت نفر مجروح دانسته، و تعداد تلفات مسلمانان را دويست كشته و ششصد زخمي نوشته است.
شيخ ‌شهيد مرتضي مجتهد شوشتري كه در سال 1335ق، بر اثر مبارزات ضدانگليسي در شوشتر، توسط عوامل آنها به شهادت رسيد،  در يادداشت‌هاي خود نوشته است: «سپاه انگليس كه شبيخون بردند، شماره‌شان دو هزار نفر بود، كه هزارودويست‌وپنجاه نفر از آنان با كلنل ليونتال بال و فرمانده ايشان كشته گرديد، و توپخانه و قورخانه ايشان به دست عثمانيان و اعراب افتاد».
تلفات عشايري خوزستان در آن واقعه، آن طور كه از زبان حاضران آن صحنه نقل شده است، پانصد شهيد بود كه در همان منطقه غديرالدّعي با لباس‌ها و كفن‌هايشان و بدون غسل به خاك سپرده شدند. مقبره آنان به «مقبرة‌الجهاد» مشهور گرديد. شهداي مذكور غير از چهارصد شهيدي است كه در تهاجم انگليسي‌ها به سوسنگرد و يا شادگان و زرگان به شهادت رسيده بودند. تعداد همه شهداي عشاير حدود هزار نفر بود.

گسيل نيروهاي تازه‌نفس انگليسي
در پي شكست نيروهاي انگليسي در جبهه اهواز و رسيدن اخبار آن به نايب‌السلطنه هند، وي دستور اعزام نيروهاي تازه‌نفس به فرماندهي ژنرال گورينچ به خوزستان را داد.
اين نيروها در 25 مارس 1915م (5 فروردين‌ماه 1294ش) به بصره رسيدند، و از آنجا راهي اهواز شدند.
نيروهاي فوق متشكل از 6 گردان سواره، 6 گردان پياده‌نظام، توپخانه به استعداد 17 توپ و ادوات حمل و نقل تداركات بود. همچنين نظاميان انگليسي 900 قاطر از شركت نفت انگليس و ايران گرفته بودند.

آمدن نيروهاي كمكي عثماني به اهواز
در اواسط مارس 1915 (25 اسفند 1293ش) ژنرال محمدفاضل پاشا داغستاني از فرماندهان ارشد ترك به اردوگاه غدير رسيد. وي فرماندهي نيروهاي عثماني مستقر در آنجا را به دست گرفت. در روز سوم آوريل 1915 (15 فروردين 1294ش) نيروهاي تازه‌نفس كمكي عثماني متشكل از سه گردان پياده‌نظام، و دو توپ كوهستاني به جبهه اهواز رسيدند. مأموريت داغستاني تهاجم بر نيروهاي انگليسي مستقر در اهواز، و منفجر كردن لوله‌هاي نفتي بود تا از فشار تهاجم انگليسي‌ها در جبهه شعيبه عراق كاسته شود. داغستاني در روزهاي 11 و 12 آوريل 1915 (23 و 24 فروردين 1294)، دو بار اقدام به حمله و پيش‌روي به سوي اهواز كرد. اما در هر دو بار با شكست مواجه گرديد.

سرانجام جبهه اهواز
همزمان با ناكامي داغستاني در پيش‌روي به سوي اهواز، موقعيت نيروهاي عثماني در جبهه شعيبه در عراق نيز خطرناك شد؛ و فرماندهي كل نيروهاي عثماني ژنرال داغستاني را با نيروهايش براي كمك به جبهه شعيبه احضار كرد؛ و داغستاني و نيروهايش به سوي عماره رهسپار شدند. آنان در سوم ژوئن 1915 (13 خرداد 1294ش) به عماره رسيدند. يعني در همان روزي كه اين شهر به دست نيروهاي بريتانيايي سقوط كرده بود. گفته مي‌شد اگر داغستاني يك روز زودتر رسيده بود، جلو سقوط آن شهر را مي‌گرفت. لذا مورد توبيخ ژنرال نورالدين‌بيگ، فرمانده عثماني، قرار گرفت.  از طرف ديگر، عشاير بني‌طرف و ديگران كه چند ماه در جبهه مانده بودند، مجبور به برگشت به خانه و كاشانه خود در سوسنگرد شدند. بدين‌سان حماسه غديرالدّعي و المنيور پايان پذيرفت. البته تبعات آن جريان دامنگير آنها شد؛ و يكي - دو ماه بعد از آن مورد انتقام سخت انگليسي‌هاي متجاوز قرار گرفتند.

2. نهضت مردم شادگان
دومين محوري كه در آن درگيري مشهوري بين انگليس و طرفداران خزعل از يك سو و نيروهاي عشاير خوزستان از سوي ديگر صورت گرفت، محور شادگان بود.
مردم شادگان به رهبري يك روحاني مبارز از سادات محترم آل بوشوكه، به نام سيدجابر بن سيد مشعل، عليه حاكميت شيخ‌خزعل مزدور كفار انگليسي، شوريدند؛ و نماينده و طرفداران خزعل را بيرون كردند و حكومت شادگان به دست سيدجابر افتاد.
«پرچمي كه سيدجابر در جريان درگيري با نيروهاي مزدور انگليسي، موقع آزادسازي شادگان برافراشته بود، نزد نوادگان آن مرحوم نگهداري مي‌شد. اين پرچم شوكت و افتخار در سال 1375ش در جريان سفر مقام معظم رهبري حضرت آيت‌الله خامنه‌اي به خوزستان،‌ تقديم ايشان گرديد؛ و به دستور آن حضرت، اكنون در موزه قرآن آستان قدس رضوي نگهداري مي‌شود. حاشيه اين پرچم با كلمات آي‍‍ة‌الكرسي، وسط آن با جملات «لااله‌الا‌الله، محمد رسول‌الله، علي ولي‌الله»، و طرف ديگر آن با آيه «نصر من‌الله و فتحٌ قريب» تزيين شده است. اين پرچم نماد اسلاميت و تشيع آن نهضت مردمي است.
يزله‌اي (سرود محلي) كه عشاير در زير آن پرچم در آن نهضت اسلامي مي‌دادند، اين بود: «ميزان الحگ سيد يابر» يعني: «ترازوي حق، سيدجابر است».
سيدجابر، پس از آنكه خزعل با كمك انگليسي‌ها مجدداً بر اوضاع مسلط شد، تبعيد شد و نهايتاً در سال 1357ق وفات يافت و در نجف اشرف دفن گرديد.

3. قيام مردم زرگان و باوي در شمال اهواز
يكي ديگر از محورها و ميدان‌هاي مبارزه با انگليس، لوله‌ها و مخازن و تأسيسات شركت نفت انگليس و انفجار و انهدام آنها بود. عمده اين مأموريت توسط عشاير باوي و زرگان صورت مي‌پذيرفت.
به گزارش ويلسون:
در زماني كه عشاير كعب فلاحيه قيام كردند، عشاير باوي علناً دشمني خود را آشكار نمودند. در پنجم فوريه 1915م (16 بهمن 1293ش) خط لوله‌هاي نفت را در نقطه‌اي بالاي اهواز، و در نقطه ديگري پايين آن شهر قطع كردند، و انبارهاي شركت را به غارت بردند.
دولت انگلستان كه به مسئله نفت به عنوان يك امر حياتي مي‌نگريست، همه قواي خود را براي حفاظت لوله‌هاي نفت بسيج كرد. از ژنرال سايكس نقل شده كه وي گفته است:
لشكر فرستادن به محمره و اهواز براي پاسباني از لوله‌هاي نفت بود كه اعراب تركانده بودند؛ با توجه به آن كه دولت انگليس در آن هنگام، همه‌گونه نياز به نفت خوزستان و آن لوله‌ها را داشت.
يكي ديگر از فعاليت‌هاي عشاير عليه انگليس، قطع كردن سيم‌هاي مخابرات ارتش آنها بود.  در اين خطه نيروهاي مقاومت اسلامي عمدتاً از طايفه زرگان به فرماندهي قسملي زرگاني بودند.

مرحله دوم جنگ
در اين مرحله، متأسفانه كفّه پيروزي و غلبه به سوي متجاوزان انگليسي متمايل شد و مقاومت اسلامي در تمامي آن محورها سركوب گرديد. عوامل مختلفي در سركوبي مقاومت اسلامي عشاير مؤثر واقع شد. از جمله:
1. رسيدن نيروهاي كمكي از سوي بريتانيا به مقدار زياد و با تجهيزات فراوان
2. عقب‌نشيني نيروهاي عثماني و عشاير عراقي به فرماندهي محمدفاضل پاشا داغستاني به سوي شعيبه عراق
گويا مرحوم شهيد سيدمحمد يزدي و علماي همراه هم، پس از عقب‌نشيني نيروهاي انگليسي به اهواز، و عقب‌نشيني نيروهاي عثماني به عراق، به عراق برگشتند. در آن درگيري‌هاي مربوط به عراق بود كه آن سيد جليل‌القدر به شهادت رسيد. در آن شرايط عشاير خوزستاني در برابر قواي مجهز انگليسي تنها ماندند.
3. نبود رهبري واحد مطاع بين عشاير خوزستاني. چون بر اساس بافت عشايري، هر طايفه‌اي فقط رهبري رئيسش را قبول دارد و سران هم غالباً به سبب رقابت‌هاي شخصي و قبيلگي، همديگر را قبول نداشتند، رهبري و فرماندهي واحدي وجود نداشت؛ در حالي كه وحدت رهبري و فرماندهي از اوليّات و مسلّمات جنگ است.
4. عشاير به سبب چند ماه ماندن در ميدان نبرد، از كار و زندگي دور مانده بودند. استمرار اين وضع براي آنها سخت و طاقت‌فرسا بود. لذا به خانه و كار و زندگي خود در روستاها برگشتند. اين وضعيت براي انگليسي‌ها فرصت مطلوبي بود. لذا به تك تك مناطق يورش بردند و مجاهدين را به شدت سركوب نمودند. در حالي كه اگر عشاير در يك جا متحد بودند، اين فرصت براي انگليسي‌ها حاصل نمي‌شد.
5. حركت جهادي عليه انگليس، نه تنها مطلوب حاكم خوزستان (شيخ‌خزعل) نبود، بلكه دولت مركزي ايران نيز نمي‌توانست به طور رسمي و در ظاهر از آن دفاع كند؛ اگر چه باطناً با آن موافق بود.
به نظر بعضي از محققين،  اعلام بي‌طرفي، موضع رسمي و ظاهري دولت ايران بود، تا بهانه‌اي براي اشغال كل ايران به دست بيگانگان نيفتد، و بعداً بتواند خسارات ناشي از جنگ را از دولت‌هاي اشغالگر مطالبه نمايد. ولي در حقيقت با توجه به قرار و مدارهاي سرّي بين دولت مركزي و دولت در تبعيد، كه به رهبري معنوي مرحوم شهيد سيدحسن مدرس و با رياست نظام‌مافي در كرمانشاه تشكيل شده بود، دولت در تبعيد رسالت خود را در پشتيباني از حركت اسلامي عليه انگليس و روسيه تشخيص داده بود. بنابراين تداوم حركت جهاد برخلاف نظر واقعي دولت مركزي نبود.
6. ضعف امكانات جنگي به ويژه اسلحه مدرن، و نيز فقر شديد در تداركات موردنياز براي تداوم عمليات جنگي.
7. نبود آموزش نظامي كافي و حاكم نبودن روحيه انضباط نظامي.

حماسه‌هاي به يادماندني از وقايع مرحله دوم مقاومت
در اين مرحله حوادث تلخي براي عشاير مجاهد پيش آمد. انگليسي‌هاي اشغالگر، خانه و كاشانه آنها را به آتش كشيدند، مزارع و مايملك آنها را از بين بردند، حتي به زن‌ها و كودكان هم رحم نكردند و... اما در عين حال آن مرحله، مشحون از حماسه‌ها و دلاوري‌هاي آن شيعيان غيور و جان بركف هم بود.

1. تهاجم ويران‌گرانه انگليسي‌ها به سوسنگرد و حماسه‌آفريني عشاير منطقه
در پي عقب‌نشيني نيروهاي عثماني به سوي شعيبه و عماره – بنا به نقل يكي از مورخين انگليسي، به نام مابرلي – در تاريخ 19 آوريل 1915م (30 فروردين 1294ش)، يعني پنج روز بعد از پايان درگيري شعيبه، تلگرامي از لندن به نايب‌السلطنه انگليس در هند رسيد. در آن تلگرام آمده بود:
مشكل نفت به صورت خطرناكي درآمده است. حكومت انگليسي در خليج‌فارس نگران اوضاع، و خواهان اصلاح سريع لوله‌هاي نفت در خوزستان است. از آنجا كه پيروزي ما در شعيبه، خطر را از بصره دور كرد، لذا حكومت انگليس خواهان تحرك بر عليه دشمن از ناحيه رودخانه كارون مي‌باشد. شكي نيست كه تأثير معنوي حاصل از پيروزي شعيبه، اگر تهاجمي پيروزمندانه از ناحيه اهواز در پي داشته باشد، دشمني مردم عرب نسبت به ما را از بين خواهد برد، و امنيت لوله‌هاي نفت را در آينده تضمين خواهد كرد... .
به دنبال اين تلگرام، در تاريخ 22 آوريل (2 ارديبهشت) همان سال، يك كاروان نظامي مركب از نُه هزار نيروي جنگي، سوار بر نُه هزار قاطر، به فرماندهي ژنرال گورينچ، از بصره به سوي اهواز حركت كرد. چون در اين مسير با مقاومت قابل ذكري مواجه نگرديد، مصمم شد از عشيره بني‌طرف انتقام بگيرد، تا مايه عبرت براي ديگران باشد. زيرا در حوادث گذشته اين طايفه ضربات طاقت‌فرسايي، با كشتن صدها نظامي از جمله چهار افسر عالي‌رتبه انگليسي، بر آنها وارد ساخته بود.
در اين كاروان نظامي، يك افسر جاسوس به نام آرنولد ويلسون كه مسلط به زبان‌هاي عربي و فارسي بود، حضور داشت. وي حدود پنج سال در منطقه دشت آزادگان تحت پوشش «كميته تعيين حدود» از سال 1909 تا 1914م (آغاز جنگ جهاني اول)، گردش كرده، مدتي به عنوان ميهمان شيخ‌عاصي بن شرهان، و شيخ‌عوفي بن مهاوي، از سران بني‌طرف وارد شده بود. به همين جهت، او منطقه را به صورت دقيق شناسايي نموده، و نقشه‌هاي مفصلي براي انگليسي‌ها تهيه كرده بود.
مركز بني‌طرف عمدتاً در منطقه سوسنگرد بود، كه بر ساحل غربي رودخانه كرخه واقع شده، با خانه‌هاي گلي و بعضاً ساخته شده از ني، در كنار رودخانه به مسافت 8 كيلومتر امتداد داشت. انگليسي‌ها در تاريخ 13 ماه مه (23 ارديبهشت 1294ش)، تهاجم خود را از دو جانب آغاز كردند. آنان، آن شهر مقاومت را به مدت سه روز زير آتش مداوم توپ‌خانه و گلوله‌هاي مسلسل‌ها قرار دادند. در اين مدت اهالي منطقه با كمال شجاعت و در عين مظلوميت و تنهايي جنگيدند. ويلسون كه راهنماي انگليسي‌ها در آن تهاجم بود، آن شهر جنگ‌زده را چنين توصيف مي‌كند:
توپ‌هايي كه در ساحل مقابل مستقر شده بود، آتش شديد خود را بر خانه‌هايي كه از ني درست شده بود، ريخت. و آنها را به آتش كشيد. تعداد زيادي اسب و گاوميش كه صاحبانشان، آنها را رها كرده بودند با آتش سوخته شد.
ويلسون تلفات مالي اهالي سوسنگرد را در آن درگيري، كشته شدن حدود دو هزار رأس از گوسفندان، نابودي همه گندم‌ ذخيره و ويراني كامل همه خانه‌ها برشمرده بود. وي ضمن اشاره به تلفات جاني مردم سوسنگرد، تأسف خود را اينچنين – منافقانه- ابراز مي‌دارد كه اشخاصي را كه به اسم و رسم مي‌شناخت، مشاهده كرد كه طعمه آتش شده بودند. اشخاص ديگري را كه دوست خود مي‌شمرد، همانند گوسفندان، سرهايشان بريده شده بود. ولي در عين حال مي‌گويد: «اما در هر حال اهالي سوسنگرد مستحق هيچ‌گونه رأفت و ترحم نيستند. زيرا آنها با عثماني‌ها همكاري نموده، و سربازان انگليسي را سر بريده بودند».
از شهود عيني آن حادثه كه تا حدود سال 1374ش در قيد حيات بودند، نقل شده است در آن واقعه حدود 400 نفر از مردم مسلمان سوسنگرد به شهادت رسيدند.

هدف انگليس از انتقام‌جويي وحشيانه
ويلسون تصريح مي‌كند هدف از كوبيدن سوسنگرد، فقط انتقام‌جويي از قبيله بني‌طرف نبود، بلكه ترساندن عشاير مخالف ديگر، حتي عشايري كه در عراق بودند، هم جزء اهداف بود.
وي مي‌نويسد:
در اين واقعه يك درس فراموش‌نشدني و قساوت‌آميز، نه فقط براي بني‌طرف، بلكه براي قبايل ساكن دجله در جنوب عماره هم بود. آن عشاير، قطعاً صداي توپخانه ما را شنيده بودند، و اخبار سركوبي هم به آنها رسيده بود. از بين رفتن هرگونه مقاومت عربي در ساحل دجله، بعد از دو هفته ديگر، علتش تا حدودي به همان تخريب كامل سوسنگرد برمي‌گردد. لذا بعد از آن، هيچ مشكلي بين ما و قبايل «آل بومحمد» كه ساكن دجله بودند، رخ نداد.

2. مقاومت شجاعانه مجاهدان در قلعه علي ‌بن عباس در دشت آزادگان
اين قلعه ساختمان محكمي بود كه يكي از فرماندهان مجاهدان بني‌طرف به نام علي بن عباس معروف به «اعليوي العباس» به همراهي تعدادي از مجاهدان در آن مقاومت مي‌كردند. آنان علي‌رغم آتش شديد دشمن، تا آخرين قطره خون و آخرين فشنگي كه داشتند، از مقاومت بازنايستادند. تا اين كه بالاخره تعدادي از آنها به شهادت رسيده و تعداد اندكي به اسارت دشمن درآمدند.
ويلسون جريان مقاومت آن سلحشوران را چنين ترسيم مي‌كند:
به يك قلعه كه داراي ديواري ضخيم بود، رسيديم كه گروهي از سربازان انگليسي آن را محاصره كرده بودند. يكي از افسران آن گروه به پرچم سفيدي كه بر بالاي ديوار قلعه برافراشته بود، اشاره كرد و گفت: اين پرچم مدتي است كه در آنجا قرار دارد. در آن هنگام، مبادله آتش متوقف گرديد. و به نظر رسيد كه اين كار نشانه تسليم اهالي قلعه است. لذا چند قدمي نزديك به پنجره‌اي كوچك از آن قلعه شدم، و با صداي بلند افراد آنجا را ندا دادم كه: «اخرجوا ولكم الحَظ والبخت» يعني: «بيرون بياييد كه شما در امان هستيد.» در آن حين، تيري به سوي من شليك شد، كه نفهميدم خود ساكنان قلعه آن را شليك كردند، يا رفقايشان كه در سنگري مخفي شده بودند؟ در هر حال به سرعت خود را در پناه سنگري قرار دادم تا از آتش اسلحه‌هايشان در امان بمانم. در آن وقت، انگليسي‌ها آتش سنگيني را به سوي ساكنان قلعه ريختند، و آن را به شكل شعله‌اي از آتش درآوردند. آن‌گاه به درون آن نفوذ پيدا كردند و تعداد زيادي از آنها را كشتند و باقيمانده را كه يازده نفر بودند به اسارت گرفتند. اين گروه داراي جثه‌هايي كوچك و ژوليده بودند و اسلحه آنها تفنگ‌هاي زنگ‌زده مارتيني بود. آن گروه از اسرا را بر زمين نشاندند، و منظره آن‌ها بسيار حزن‌انگيز بود. يكي از اسيران را شناختم. وي قهوه‌چي مضيف شيخ‌عاصي بود. همين كه مرا ديد، با آواز بلند گفت: آي مستر ويلسون! اين بلا را تو بر سر ما آورده‌اي؟ آيا تو نبودي كه اين سربازان را رهنمون شدي؟ آيا تو براي اين كار نزد ما آمده بودي؟ نان و نمك ما را خوردي و در مرداب‌هاي ما گردش كردي و نقشه‌ها را كشيدي و نمكدان‌ شكستي؟ آيا اين خيانت نيست؟... .
ويلسون پس از نقل اين حادثه مي‌نويسد: «تلفات ما در آن درگيري به 15 كشته رسيد و شايد تلفات عرب‌ها ده برابر آن بوده است».

3. درگيري راه بستان
يكي از وقايعي كه بعد از تهاجم انگليسي‌ها به سوسنگرد رخ داد، درگيري بين نيروهاي انگليس و رزمندگان عشايري، در بين راه سوسنگرد و بستان بود. ويلسون مي‌نويسد:
ما به همراه گروه شناسايي از انگلستان به فرماندهي سروان هنت مأموريت داشتيم كه به سوي بستان برويم. در راه تپه‌هاي سنگي و رملي زيادي بود. در آن اثناء از حدود نيم مايلي، چشمم به جماعتي از عرب‌ها خورد كه تعداد آنها بين دويست تا سيصد نفر بود، كه از سوي هور مي‌آمدند، و به طرف سوسنگرد در حركت و بر يك خط پراكنده شده بودند. بعضي از آنها را ديديم كه به طرف تپه‌ها مي‌رفتند. به نظر مي‌رسيد كه هدف آنان بستن راه بر سر ما بود. همه آنان به استثناي دو نفر پياده مي‌رفتند. يكي از آن دو سوار، يك عالم ديني بود كه عمامه سفيد بر سر داشت. ديگري يكي از شيوخ بني‌طرف به نام عاصي بود. وقتي نزديك آنها شدم، او هم مرا شناخت، و ندا داد كه آيا تو ويلسون نيستي؟ به او جواب دادم كه بلي من ويلسون هستم. وي فوراً به جماعت همراه خود رو كرد، و فريادي زد. فرياد زدن او همان بود و تيراندازي آنها همان كه مثل باران بر سر ما باريدن گرفت! در آن هنگام چاره‌اي جز سنگر گرفتن پشت تپه‌ها نداشتيم، و بالاخره از دست آنان جان سالم بدر برديم، و به نيروهايمان پيوستيم.

4. برخوردهاي خونين باغ سبهاني و تپه‌هاي امريبي
به دنبال نابودي شهر سوسنگرد توسط مهاجمين كينه‌جوي انگليسي، عشاير بني‌طرف براي وارد كردن ضربه بر نيروهاي انگليسي، دست به عمليات پارتيزاني زدند و در چندين نقطه از دشت آزادگان حماسه‌هاي افتخارآميزي را آفريدند.
از جمله در منطقه‌اي به نام باغ سبهاني، و نيز در تپه‌هاي امريبي، بين سوسنگرد و بستان، آنها ضربات سختي بر نيروهاي انگليسي وارد ساختند. در اين دو عمليات حدود 175 نفر از عشاير مسلمان آن منطقه به شهادت رسيدند.

5. مقاومت دليرانه عشاير زرگان
نيروهاي تازه‌نفس انگليسي، پس از پايان حماسه المنيور، براي انتقام‌جويي از عشاير زرگان، عازم شمال اهواز شدند. قبيله زرگان در جريان جهاد عليه انگليس و خزعل، فعاليت‌هاي زيادي انجام داده بودند. يكي از اقدامات آنان، انفجار لوله‌هاي نفت شركت انگليس بود. نيروهاي خزعل، به فرماندهي برادرزاده‌اش شيخ‌حنضل، نيروهاي انگليسي را همراهي مي‌كردند.
همزمان با حركت قواي انگليس و شيخ‌خزعل به سوي محل تمركز عشاير آن منطقه، «صَچِم» فرزند «قِسمَلي زرگاني» با گروهي از رزمندگان آن عشيره، براي بررسي وضعيت جنگي دشمن در حال گشت‌زني در منطقه بود؛ درگيري سختي بين آنها و نيروهاي دشمن واقع شد. در آن درگيري تعدادي از متجاوزين انگليسي به هلاكت و جمعي از مردان رشيد عشايري هم به شهادت رسيدند. به دنبال آن تهاجم، عشاير زرگان به رهبري قسملي مجبور به عقب‌نشيني به سوي اطراف شوشتر شدند.
انگليسي‌ها با نقشه‌اي و با وساطت آل مبارك شيخ كويت، قسملي را نزد خزعل بردند و از آنجا به هندوستان و سپس سنگاپور تبعيد كردند.
وي به مدت سه سال در تبعيدگاه سنگاپور، به همراه عده‌اي از رزمندگان مسلمان تنگستاني كه در همان زمان عليه انگليس قيام كرده بودند، باقي ماند.
پس از بازگشت از تبعيدگاه سنگاپور، دوباره به امر شيخ‌خزعل، او را به مدت شش ماه به كويت تبعيد كردند؛ پس از برگشت وي به اهواز و سرنگوني خزعل و استقرار قواي نظامي دولت رضاخان در خوزستان، سرهنگ مصطفي‌خان فرمانده قشون اهواز، دستور بازداشت قسملي را صادر نمود. اما قسملي اين بار براي نجات جان خويش به عراق رفت، و در آنجا متواري شد. پس از مدتي اقامت در عراق، تصميم گرفت خود را به دولت مركزي در تهران معرفي كند. قسملي پنج سال هم در تهران ماند.
سرانجام پس از سال‌ها تبعيد، زندان و دربه‌دري، در دوران كهولت به اهواز بازگشت و بالاخره در سال 1312ش وفات يافت.

6. توطئه انگليس و خزعل عليه مردم شادگان
همان‌گونه كه قبلاً شرح داده شد، مردم غيور شادگان كه عمدتاً از عشاير كعب، مجدم، آلبوغبيش، عساكره و خنافره بودند، به رهبري روحاني مبارز و سيد جليل‌القدري به نام سيدجابر بن سيدمشعل، عليه خزعل و انگليس قيام كردند، و شهر شادگان را در هفتم اسفند ماه 1293 آزاد ساختند. پس از اين واقعه و نيز حماسه المنيور، موقعيت شيخ خزعل و انگليس به شدت متزلزل گرديد.
اما پس از رسيدن نيروهاي تازه‌نفس انگليسي به فرماندهي ژنرال گورينچ به خوزستان و تقويت خزعل، انگليس تصميم گرفت كار عشاير را يكسره كند. لذا سرپرسي سايكس، كميسر عالي انگليس در عراق، طي بيانيه‌اي خطاب به سران طايفه كعب هشدار داد بي‌طرف بمانند. وي در بيانيه‌اش چنين تهديد كرده بود:
فريب نخوريد! اگر چه قبلاً شما را به راه باطل و گمراهي برده بودند نه راه حق و هدايت. و در پي آن، روستاهايتان را ترك گفتيد، و به دشمنان بريتانيا ملحق شديد، در حالي كه دولت ايران بي‌طرف است. بدانيد كه دولت بريتانيا جواب دشمني را با دشمني مي‌دهد، و اسلحه برنده‌اي در اختيار دارد. و قطعاً شما را خواهد كوبيد. پس اين نصيحت را از يك ناصح بپذيريد، و خود را به مهلكه نيندازيد. چرا كه اين كارها هيچ فايده‌اي ندارد.
به دنبال اين تهديد، نيروهاي خزعل با پشتيباني انگليس، مردم شادگان را محاصره كردند، و درگيري شديدي بين نيروهاي اسلام به فرماندهي سيدجابر و نيروهاي كفر صورت گرفت. مردم شريف آن سامان تا آخرين لحظه به مقاومت ادامه دادند و شهداي زيادي را تقديم اسلام نمودند.
شهداي آن واقعه در مقبره‌اي به نام «المدينه» در اطراف شادگان دفن شدند. بعدها مردم به عنوان تبرك و تيمن، اموات خود را در آن قبرستان به خاك مي‌سپردند.

ج. مرحله سوم مقاومت: خروج نيروهاي انگليسي و قيام عشاير عليه مزدوران انگليسي
پس از پايان مرحله دوم مقاومت، و سركوب عشاير مجاهد، چه در سوسنگرد و شمال اهواز (زرگان)، و چه در شادگان، با توجه به گرفتار شدن انگليس در عراق از يك سو، و لشكركشي آنان به جنوب ايران و اشغال خليج‌فارس، و مشغول شدن نيروهاي اشغالگر به سركوب مجاهدان تنگستاني از سوي ديگر، انگليسي‌ها تدريجاً نيروهاي خود را از خوزستان بيرون بردند.
آنان سركوب بقاياي مقاومت اسلامي را به خزعل سپرده بودند. تا اين كه سياست آنها نسبت به خزعل تغيير كرد، و عمده همّ خود را در حاكميت بخشيدن به سلطه رضاخان پهلوي بر كل ايران معطوف كردند، و سركوب هرگونه حركت مخالف سياست انگليس را به او سپردند.
عشاير مجاهد خوزستاني در اين مرحله، در مقابل مزدوران انگليس اعم از خزعل و رضاخان پهلوي، انتفاضه‌هايي داشتند كه لازم است در اينجا مطرح گردد.
قبل از آن، لازم است به اقدام عده‌اي از علماء، خطبا و جمعي از سران عشاير، در راستاي اطلاع‌رساني به اقوام ديگر ايراني و استمداد از آنان براي ياري رساندن به مجاهدان عشاير خوزستاني اشاره‌اي شود.

تجلي وفاق ملي در مهاجرت افشاگرانه علماء مجاهد و مبارزان خوزستاني به استان‌هاي اصفهان، فارس و چهارمحال و بختياري
به منظور ابلاغ پيام شهيدان و مجاهدان واقعه جهاد عشاير خوزستان به ديگر اقوام ايراني، برخي از علماي آگاه و روشن‌بين آن ديار، با كمك جمعي از مبارزان حاضر در صحنه‌هاي قيام و جهاد عليه دشمنان دين، نقشي بارز و ستودني ايفا نمودند.
آنان براي اين كار دست به يك مهاجرت تاريخي به چند استان مجاور (اصفهان، فارس و چهارمحال و بختياري) زدند، تا جنايت‌هاي انگليس در منطقه را افشا كرده و از علما و مردم آن استان‌ها براي ياري رساندن به عشاير خوزستان استمداد كنند. مهاجران افشاگر خوزستاني به هر شهر و روستا و هر ايل و قبيله‌اي كه مي‌رسيدند، با مردم آنجا گفتگو مي‌كردند، و اخبار مربوط به جهاد را بازگو مي‌نمودند، و از آنان استمداد مي‌جستند.
مردمي كه اخبار را مي‌شنيدند، به شدت تحت‌تأثير قرار مي‌گرفتند، و وعده ياري و نصرت را به آنها مي‌دادند، و در بعضي شهرها مانند اصفهان، بر اثر پيشگامي علماء بزرگ نظير مرحوم آيت‌الله آقانورالله نجفي اصفهاني، آيت‌الله سده‌اي و ديگران، مقدمات بسيج مردم فراهم گرديد، و مجاهدان اصفهاني آماده رفتن به جبهه‌هاي نبرد در خوزستان، براي پيكار عليه متجاوزان انگليسي شدند.
ولي بر اثر عواملي – كه بعداً توضيح داده خواهد شد – آن مجاهدان از نيمه راه برگشتند، و موفق به بسيج مجدد در آن برهه از زمان نشدند.
خلاصه، آن تلاش‌ها، اگر چه در كوتاه‌مدت ثمر نداد، و زمينه كمك مسلمانان ديگر شهرها به برادران خوزستاني فراهم نشد، اما اين اثر را داشت كه بستري مناسب براي مبارزات و نهضت‌هاي اسلامي بعدي عليه استعمار انگليس ايجاد نمود، و صحنه‌اي به يادماندني از وفاق ملي اقوام ايراني را به نمايش گذاشت.
خاطرات مهاجر افشاگر حاج‌علوان شويكي
خاطرات مربوط به آن مهاجرت افشاگرانه، توسط يكي از آن مجاهدان مهاجر، به نام حاج‌علوان بن عبدالله شويكي، در ضمن كتابي تحت عنوان: «تاريخ كعب في‌القبان و الفلاحي‍ة» در تاريخ 1351 ه‍ ق به رشته تحرير درآمده است.
اين كتاب همان‌گونه كه از عنوانش پيداست، به زبان عربي است. لذا ما در اين‌جا بعضي از قسمت‌هاي آن كتاب – مربوط به خاطرات مهاجرت – را با قدري تلخيص ترجمه مي‌كنيم.
از آنجا كه نويسنده آن خاطرات فردي اديب، سخنور و مجاهد و حاضر در صحنه‌هاي جهاد و حركت مهاجرت بود، و نوشته او يكي از اسناد نادر مكتوب باقيمانده از آن دوران مي‌باشد، ارزش تاريخي خاصي دارد. اشغال خوزستان از سوي انگليس، و مقاومت اسلامي عشاير در برابر آنها را به طور خلاصه كه در آن كتاب ارزشمند ذكر شده است، مي‌آوريم.

خلاصه‌اي از جريان اشغال خوزستان توسط انگليس و مقاومت عشاير
وي مي‌نويسد ارتش انگليس در ماه رجب 1333ق قلمروهاي اسلامي ايران و عراق را اشغال نمود. پنج سال قبل از آن تاريخ، دولت بريتانيا به شيخ‌خزعل وعده داده بود كه هرگاه كشور اسلامي را اشغال و به اهداف خود در عراق و تسلط بر عتبات عاليه رسيد، استقلال (خوزستان) را در برابر دولت اثني‌عشري ايراني به وي بدهد.
وي به اين وعده شوم راضي شده بود. لذا در آن سال نيروهاي انگليسي با كشتي‌ها و ناوهاي بسيار بزرگ جنگي وارد منطقه شده، و جنايت‌هاي زيادي را نسبت به اسلام و مسلمين مرتكب شدند. در مقابل آن اشغالگران، علماء دين دستور دفاع از ثغور مسلمين را صادر نمودند.
اولين پرچمي كه براي جهاد در منطقه شادگان برافراشته شد، پرچم سيد جليل‌القدر صاحب رأي نافذ و شير غرّان ميدان جنگ، مولاي ما سيدجابر فرزند سيدمشعل موسوي آل بوشوكه بود. به دنبال او ديگر پرچم‌ها يكي پس از ديگري بيرون آمدند.
مجاهدان در منطقه جراحي در محلي به نام «غريبَه» اردو زدند. تعداد خيمه‌ها و چادرهايي كه زده شد، بسيار بود و مردان زيادي به اشتياق جهاد، همانند اشتياق شتران تشنه به آب، در آن چادرها قرار گرفتند.
در بين آنان، علماء، سادات و سران حمايل كعب بودند. در آن هنگام شيخ‌عبود بن شيخ‌محمدالسرتيپ، به همراه فرزندانش، و شيخ‌المشايخ، شيخ‌عبدالحسن‌خان و برادران و غلامانش آمدند، و در كنار ما، در غُريبه چادر زدند. منازل آنان در آن زمان در رامهرمز بود. شيخ‌خزعل كه از جريان بسيج مردم باخبر شد، ارتش خود را براي رويارويي با مجاهدان كعب، علماء و سادات فلاحيه روانه منطقه كرد. در آن هنگام عالم مجاهد و روحاني جليل‌القدر مرحوم سيدعباس، به همراه عده قليلي از مردان در شادگان بودند.
وقتي نيروهاي شيخ‌خزعل رسيدند، جنگ بين آنان و مجاهدان از اول طلوع آفتاب آغاز شد و ارتش خزعل منزل سيدعباس مجاهد را محاصره نمود. همين كه خبر آن تهاجم به سمع مجاهدان مستقر در غربيه رسيد، به سرعت به سوي شادگان شتافتند.
مجاهدان با شور وصف‌ناپذيري كه گويا به حجله‌گاه مي‌رفتند، به ميدان جنگ شتافتند، و درگيري سختي بين مجاهدين و نيروهاي خزعل صورت گرفت، كه به شكست نيروهاي خزعل انجاميد. آنان در حالي كه كشتگان زيادي را به جاي گذاشتند، صحنه جنگ را ترك و به سوي منطقه «مارد» عقب‌نشيني كردند.
خزعل براي ايجاد رخنه در جبهه شادگان چاره را در تطميع بعضي از اشخاص، و دادن اموال فراوان به آنان جهت خيانت به اردوگاه مجاهدين ديد. سرانجام نيروهاي خزعل پس از ايجاد رخنه در صفوف مجاهدين و سازماندهي مجدد از سه محور به سوي شادگان حمله بردند.
محول اول: خور فلاحيه
محور دوم: «شاخن» (رودخانه شادگان)
محور سوم: از كارون تا خزعليه
از طرف ديگر، گروهي از مجاهدان در شادگان مستقر بودند، و بعضي از آنان در منطقه اوشار و جماعتي در شاخه. دسته چهارم در منطقه آل بونعيم بودند.
در جريان درگيري بين نيروهاي خزعل و مجاهدان، افراد خائن دست به عقب‌نشيني زدند؛ اما مجاهدان حقيقي و وفادار به اسلام ايستادگي كردند، و جنگ سختي بين آنان و نيروهاي خزعل درگرفت. بالاخره به سبب كمي تعداد مهاجرين و زيادي دشمن، مجاهدين شكست خوردند؛ دار و دسته خزعل شادگان را اشغال نمودند، و اموال مردم را به غارت بردند، و اشخاص سرشناسي را به رامهرمز تبعيد كردند. از جمله آنان حضرت سيد بزرگوار سيدجابر، و عالم فاضل سيدعباس مجاهد و عالم كامل شيخ‌عبدالرضا، و فاضل بزرگوار شيخ‌حسين بندري، اديب نامور شيخ‌موسي عصامي، عالم جليل‌القدر شيخ‌محمد نجفي و همگي سادات محترم آل بوشوكه، و عده زيادي از مجاهدان كعب و ديگر قبايل عرب از قبيل اماره و شريفات بودند.
در همان زمان مجتهد بزرگوار و فاضل يگانه آن عصر، عالم شجاع جناب حجت‌الاسلام سيدعيسي آل كمال‌الدين، كه در ناصريه اهواز ساكن بود نيز به رامهرمز تبعيد گشته بود. زيرا آن عالم بزرگ در جريان واقعه غدير الدّعي (15 كيلومتري غرب اهواز) همراه مجاهدين اسلام بود و سيدمحمد يزدي آقازاده آيت‌الله سيدكاظم، و نيز شيخ‌مهدي خالصي و شيخ‌علي قطيفي و نيروهاي بني‌طرف و بعضي از طوايف عراقي در آن منطقه بودند. اينان با نيروهاي انگليسي با رشادت تمام جنگيدند.
انگليسي‌ها كه با توپ‌خانه، قبل از برآمدن آفتاب تهاجم خود را بر عشاير آن سامان (غدير الدّعي) شروع كردند، مسلمانان همانند شيران بر آنها شوريدند.
نيروهاي بني‌طرف پيشگام آن صحنه بودند و درگيري سختي با انگليسي‌ها داشتند، و هنگامه‌اي در آن زمان ايجاد شد. به طوري كه گويا آسماني ديگر از غبار و دود منطقه را دربرگرفت. بر اثر چالاكي و ايثار بي‌نظير آن عشاير، انگليسي‌ها ناچار به عقب‌نشيني تا امانيه اهواز شدند و سواران عرب آنها را تا رودخانه كارون تعقيب نمودند. در آن بحبوحه درگيري، خبر از شكست جبهه اسلام در شعيبه عراق به مجاهدين ما در غديرالدّعي رسيد. لذا سربازان ترك و طوايف عراقي و نيز علمايي كه از عراق آمده بودند، به سوي شعيبه رفتند، و مجاهدين خوزستاني تنها ماندند.

تبعيد آيت‌الله سيدعيسي آل‌كمال‌الدين به رامهرمز و طرح نقشه مهاجرت
در پي حوادث واقعه غديرالدّعي، و تسلط انگليس بر اهواز، آيت‌الله سيدعيسي آل‌كمال‌الدين از سوي اشغالگران به رامهرمز تبعيد گرديد. در اين تبعيدگاه اين عالم بزرگ با عده‌اي از مبارزين تبعيدي نقشه ادامه جنگ بر عليه انگليس را در ميان گذاشت.
وي به ما گفت: دست كشيدن از جهاد جايز نيست و بايد دست به كار شد. هفت نفر از مجاهدان شجاع كه هيچ هراسي از مرگ نداشتند، و داراي دل‌هايي خالص و نيت‌هايي پاك بودند نداي آن روحاني مجاهد را لبيك گفتند.
آن هفت نفر عبارت بودند از: 1. شيخ‌المشايخ شيخ‌عبدالحسن‌خان 2. برادر وي شيخ‌عبدالحسين 3. عموزاده‌اش مبادر فرزند شيخ‌سلمان 4. حاج‌علوان فرزند ملاعبدالله شويكي 5. عبدالمشايخ خضير بن ياقوت 6. ميرزاحسن فرزند محمد قندهاري معروف به بهبهاني 7. ميرزاعبدالله بن ميرزااسماعيل طهراني.
ما با يكديگر پيمان بستيم، كه در راه ياري مجاهدان و دفاع از مرزهاي كشور اسلامي با خون و دست و زبان جهاد كنيم و پيام مجاهدين را به شهرهاي مختلف كشور ايران برسانيم و در هر شهري پس از شهري ديگر فرياد كنيم و جنايت‌هاي انگليس را نسبت به مسلمانان خوزستاني در بين مسلمانان ديگر شهرها افشا سازيم.

حركت به سوي مناطق بختياري
به دنبال آن پيمان (مهاجرت و افشاگري)، در تاريخ هجدهم ماه رمضان سال 1333ق بر اسب‌هاي خود سوار شديم و حركت خود را از منطقه «باسطيه» كه از نواحي رامهرمز بود، آغاز كرديم. وقتي به شهر رامهرمز رسيديم، به تلگراف‌خانه رفتيم، و سراغ خوانين بختياري را گرفتيم. به ما گفته شد كه همگي در اصفهان هستند.

حركت به سوي اصفهان
وقتي متوجه شديم كه خوانين بختياري در اصفهان به سر مي‌برند، تصميم گرفتيم كه راهي اصفهان شويم. در راه به شهرها و روستاهاي زيادي رفتيم. و جريانات جهاد را بازگو كرديم و مسلمانان را به ياري مجاهدين دعوت نموديم.

ديدار با ايل‌هاي بهمئي و چهارلنگ و ممبيني
در منطقه صرطه كه مزارع گندم و باغ‌هايي زياد داشت، بر منزل كل‌محمد كمايي بهمئي وارد شديم. پس از آن [از] راه كوهستان به ناحيه خيجه رسيديم و وارد منزل ملارضايي كمايي بهمئي شديم. آن منطقه مرز بين رامهرمز و طوايف جانكي بود. آن‌گاه به سوي مي‌‌داود رفتيم و شب را در منزل ملاخليل جانكي بسر برديم. از آنجا راهي مهداوه شديم، و به منزل ملاغريب ممبيني رفتيم. وي در سرزمين گچ ساكن بود.
حوالي غروب روز بعد به منطقه چهارلنگ منقنون رسيديم. رئيس آنها محمدحسين چهارلنگي بود. شب را نزد كايد يحيي چهارلنگي گذرانديم.

حركت به سوي باغ‌ملك و ديدار با طوايف جانكي، چهارلنگ و زنگنه
از منطقه چهارلنگ به سوي باغ‌ملك رفتيم و نزد رئيس طايفه زنگنه الله‌كرم‌بيگ وارد شديم. از رودخانه آن‌جا گذشتيم، و حوالي غروب به قلعه تل ‌منطقه بختياري‌ها رسيديم. نزد اسكندرخان فرزند خداكرم‌خان وارد شديم. وي از ما به گرمي استقبال كرد. در آن وقت اين شخص رئيس طايفه چهارلنگ و طوايف جانكي بود. گفته مي‌شد كه آن طوايف دوازده هزار مرد جنگي دارا هستند.
پس از آن بر منزل برادرش اقبال‌نظام وارد شديم. اين شخص كه اشتياق زيادي به جهاد داشت، احترام شاياني از ما به عمل آورد. حدود نُه روز در ضيافت اسكندرخان و برادرش مانديم. آن‌ها به ما گفتند كه قرار است عده‌اي از مجاهدان اصفهان تحت سرپرستي علما راهي خوزستان شوند تا به ياري برادران مسلمان خوزستاني بر عليه انگليس بشتابند.

حركت به سوي ايل ديناروني و منطقه ايذه (مال‌امير)
صبح‌گاهان از قلعه تل حركت كرديم و بعد از ظهر به منطقه مال‌امير رسيديم. وارد بر باغ‌ملاعبدالله فرزند ملاآغا‌آل محمود مهرعلي‌خاني شديم. سران آن منطقه زياد بودند و به آنها ديناروني مي‌گفتند.
آن شب در ضيافت رئيس آنها فرج‌الله فرزند آقااسدالله ديناروني بوديم. روز بعد، از آنجا به همراه 8 نفر از مردان آن سامان كه به عنوان راهنما با ما آمده بودند، رفتيم. آنان وقتي ما را به مقصد رساندند، برگشتند. ما هم به حركت خود ادامه داديم، تا اين كه به پل كارون رسيديم. اين پل را انگليسي‌ها ساخته بودند. آن شب را در كاروانسراي آنجا گذرانديم.

ادامه حركت در مناطق بختياري
صبح روز بعد، از راه كوهستاني صعب‌العبور به راه افتاديم و به منطقه دهدز رسيديم. از آنجا هم حركت نموده و به پل دوم كه بر رودخانه بازفت بود، رسيديم. از آنجا راهي منطقه شليل شديم. رودخانه بازفت به رودخانه كارون مي‌ريزد. بعد از حركت از آنجا، از منطقه سرخون گذشتيم و به محله گندمكار رسيديم.
مردمان لر، در آن منطقه به صورت چادرنشيني زندگي مي‌كردند. پس از آن به ناحيه دپولون كه ساحل كارون بود رسيديم و از نهر سبزكو رد شديم. اين نهر در كنار كوه خضر بود و اراضي ييلاق آنجا را مشروب مي‌ساخت.
پس از آن به محله سادات سيدصالح رسيديم، كه در فصل بهاري به اطراف كوه رفته بودند. شب را نزد آنها گذرانديم. قبل از طلوع فجر به سوي منطقه ناعون مقر حكومت منتظم‌الدوله فرزند سرداراسعد بختياري رهسپار شديم. موقع طلوع آفتاب از آنجا حركت كرديم و در راه كوهستان دچار سرماي شديد شديم. چون در آن هنگام اول برج سنبله بود.

ديدار با سران بختياري
همچنان به حركت خود ادامه داده تا اين كه به منطقه سيلگون رسيديم. در آنجا مختار فرزند اكرم‌آقا بختياري و «احمد خسرويه» ساكن بودند. در ضيافت آنان اندكي مانديم. بعد از ظهر به ملاقات سران بختياري، وزراء و كاتبان و اشراف آنان رفتيم. روز دوم همه خوانين بختياري به ديدار ما آمدند.آنان عبارت بودند از: سردارمحتشم و سردارفاتح فرزندان حاج‌ايل‌خاني، اميرجنگ و سالارمعظم فرزندان سرداراسعد، شهاب‌السلطنه و حسام‌نظام فرزندان عباس‌قلي، صارم‌الدوله الياس‌خان فرزند سالارظفر، به همراه وزراء آنها يعني: حاج‌ابوالفتح، ارشدالدوله، حاج‌عبدالكريم، آقاداود، شجاع‌نظام، اميرخون، حاج‌اسكندر و كاتبان آنها از قبيل: ميرزامنصور، ميرزايدالله، ميرزامحمد، ميرزاآقااحمد، حاج‌خليل‌خان، ميرزاعبدالعباس و ميرزاعبدالغفور.

سخنان سردارمحتشم و آيت‌الله سيدعيسي كمال‌الدين
سردارمحتشم آغاز به سخن نمود و گفت:
اي سيد بزرگوار، اي صاحب فخر اصيل، مولاي ما سيدعيسي! و اي شيخ‌المشايخ، و اي مردان بزرگوار چه چيزي باعث آمدن شما به اين منطقه و طي كردن راه‌هاي سنگلاخ و صعب‌العبور كوهستاني شده است؟ يقيناً شما براي امر بسيار بزرگي آمده‌ايد.
آيت‌الله سيدعيسي در جواب فرمود: «آري ما براي امر بسيار بزرگي آمده‌ايم، كه نزديك است آسمان‌ها از هول عظمت آن شكافته گردد، و در زمين شكاف حاصل آيد و كوه‌ها از هم بپاشد! اي مردم، خداوند زمين را گستراند، و در آن مردمان را آفريد، و انبياء را براي رعايت مصالح آنان فرستاد، و آنها را امر به معروف و نهي از منكر كردند، و به نماز، زكات و روزه‌داري دعوت نمودند. تا اين كه با ارسال محمد(ص) نبوت به وسيله او ختم گرديد و دينش همه اديان را منسوخ نمود و خداوند ائمه را بعد از پيامبر(ص) معين فرمود. تا غيبت امام زمان(عج) «ائمه(عليهم‌السلام) همه مسائل را براي مردم آشكار نمودند و در عصر غيبت امام زمان(عج) علماء امت زعامت مسلمين را در دست دارند. در روايت صحيحي آمده است كه پيامبر(ص) فرمود: علماء امت من همانند انبياء بني‌اسرائيل‌اند. در اين زمان بسياري از مردم از حضرت حجت‌الاسلام آيت‌الله‌العظمي سيدكاظم طباطبايي يزدي تقليد مي‌كنند. ايشان در كتاب عروةالوثقي مي‌فرمايد:
دفع كافران از قلمرو مسلمانان واجب است». شما اي مردم شيعه مذهب و مخلص، اگر آنچه را كه كافران با مسلمانان انجام داده‌اند، ديده بوديد، دلهايتان خون مي‌شد! ما به سوي شما آمده‌ايم تا فرياد مددطلبي آن مظلومان را به شما برسانيم.
اينك بگوييد كه نظر شما چيست؟.
خوانين در جواب گفتند:
اين امري است كه همه شهرها به عنوان جهاد در راه آن حركت كرده‌اند و ما منتظر اوامر دولت مركزي هستيم. در بين مردم شايع شده است كه دولت ما براي ياري مسلمانان حركت نموده و نيز شما را آگاه مي‌كنيم كه مردم اصفهان براي جهاد به هيجان افتاده‌اند.

حركت آيت‌الله سيدعيسي به سوي منطقه قشقايي (فارس)
بالاخره در آن سامان حدود هشت شبانه‌روز نزد برادران بختياري، محترم و معزز بوديم. از آنجا مولاي ما سيدعيسي و ميرزاحسن و ميرزاعبدالله و خادم سيدعيسي از ما جدا شدند. آنها براي رساندن فرياد مظلومانه مردم خوزستان به منطقه قشقايي و دعوت مردم آنجا به جهاد بر عليه انگليس، راهي آن منطقه شدند. و با صولت‌الدوله رئيس طايفه قشقايي ملاقات نمودند.

حركت بقيه افراد گروه به سوي اصفهان
بقيه افراد گروه كه عبارت بودند از: شيخ‌المشايخ شيخ‌عبدالحسن و برادر وي شيخ‌عبدالحسين و نيز مبادر و حاج‌علوان شويكي راهي اصفهان شدند.
در موقع چاشتگاه از منطقه «سيلگون» حركت كرديم و به منطقه‌اي به نام «گروا» رسيديم. از آنجا به ناحيه «خراجي» رفتيم و از رودخانه آنجا گذشتيم و نزد «كل حسين خراجي» رئيس آن منطقه بختياري فرود آمديم. پس از آن به «شمس‌آباد» رفتيم كه «يوسف‌خان اميرمجاهد» رئيس اتحاد آنجا بود. از آنجا به «قهوي‌رخ» كه منطقه «سرداراسعد» بود، رفتيم و بر منزل «عزيزالله» وارد شديم.

حركت به سوي چهارمحال و بختياري
پس از طي چند منزل و گذشتن از مركز ژاندارمري آنجا، به منطقه آباد «شيخ‌علي» رسيديم و در قصر «اميرمجاهد» بيتوته نموديم.

حركت به سوي اصفهان
پس از طي نمودن منازل زياد به حومه اصفهان رسيديم. در آنجا سراغ «سردار جنگ» را گرفتيم. به ما گفتند كه وي در ناحيه «كلادون» است. لذا به سوي آن ناحيه رفتيم، و مورد اكرام و احترام وي قرار گرفتيم. وي در كاخ مجلل خود به ضيافت ما پرداخت. نزد وي به مدت سه شبانه روز مانديم. پس از آن به سوي اصفهان روانه شديم.
قبل از ما، سيدعيسي كمال‌الدين به اصفهان رسيده بود. وي پس از ديدار با سران قشقايي و گرفتن وعده ياري از صولت‌الدوله به اصفهان آمده بود. صولت‌الدوله به آنها گفته بود: چنانچه علماء و سادات حركت كنند من هم به ياري شما خواهم شتافت.

ورود به منزل آيت‌الله آقانورالله نجفي اصفهاني
در اصفهان به منزل عالم بزرگ اصفهان، حجت‌الاسلام محيي‌الشريعه، وحيد عصر، فريد دهر، خطيب خطيبان، فقيه فقيهان، نابغه عظيم‌الشأن دوران، قطب آن سامان، جامع معقول و منقول و مدرس خارج فقه و اصول، آيت‌الله حاج‌شيخ‌نورالله وارد شديم. آن حضرت با احترام شايان و تكريم فراوان از ما استقبال نمود. از اوضاع و احوال مسلمانان و اين كه كافران چه جنايت‌هايي را انجام دادند، سئوال فرمود. ما هم تمامي جريانات را شرح داديم، كه حاج‌شيخ‌ به شدت تحت‌تأثير قرار گرفت و اشك فراوان ريخت و فرمود: «اگر خداوند تقدير فرمايد و روزگار ياري دهد يقيناً به نصرت اسلام خواهم شتافت». وي با همت عالي خود حركت را از همان لحظه آغاز كرد، در همان ساعت، نامه‌ها و تلگراف‌هاي زيادي به دولت، وزراء، خوانين ساكن در تهران نوشت و آنها را به ياري اسلام و دفاع از ثغور مسلمانان دعوت نمود.

هماهنگي علماء اصفهان با آيت‌الله آقانورالله و تشكيل مجالس خطابه و دعوت به جهاد در مساجد و منازل علماء
علماء و سادات و اجلّه اصفهان با آيت‌الله آقانورالله نجفي اصفهاني هم‌نوا شدند. در مدتي كه آنجا مانديم، هر روز مجلسي در يكي از بيوت بزرگان آن سامان جهت ايجاد وحدت براي ياري مسلمانان و بررسي راه‌هاي كمك به مجاهدان تشكيل مي‌شد. در همان زمان اخبار مربوط به جهاد مردم عراق به رهبري علماء عليه كفار مي‌رسيد. براي همه معلوم بود كه مسلمانان در شدت تنگي و سختي به سر مي‌برند. لذا مردم آنجا آرزو مي‌كردند كه به جبهه جهاد بروند، تا شريك مجاهدان در ثواب جزيل نزد پروردگار جليل باشند.

اولين مجلس اتحاد در منزل حاج‌ميرزامحمود شيرازي
در اولين روز آن برنامه، مجلس اتحاد در منزل حاج‌ميرزامحمود شيرازي تشكيل گرديد. وي طي خطابه‌اي كه ايراد نمود، به موعظه كردن مردم با آيات و روايات مربوط به جهاد پرداخت و مردم را به رفتن به جهاد تشويق نمود و گفت: «من اينك خود را آماده ساختم كه به جبهه جهاد بروم. آيا كسي از شما اعلام آمادگي مي‌كند؟».
همه علما و سادات و مردم با فرياد و گريه احساسي، آمادگي خود را اعلام داشتند. در آن حال، نامه‌هايي را كه علماء و سران طايفه كعب (از خوزستان) نوشته بودند، و با خود آورده بوديم درآورديم. در آن نامه‌ها اوضاع مردم خوزستان و جنايت‌هايي كه انگليسي‌ها روا داشته بودند، از قبيل كشتن مردان و غارت اموال تشريح شده بود. آن نامه‌ها را آقاي شيخ‌حبيب‌الله محرر براي مردم خواند. بر اثر شنيدن مطالب آن نامه‌ها، گريه شديد حضار بلند شد.

دومين مجلس در منزل آيت‌الله كرباسي
در دومين روز، مجلس اتحاد در منزل حضرت آقاي شيخ‌ كرباسي منعقد گرديد. آن شيخ خطبه‌اي غرّا در امر جهاد ايراد نمود. پس از او آيت‌الله سيدعيسي آل‌كمال‌الدين به سخنراني پرداخت. آن‌گاه شيخ‌محمد نوري سخنراني نمود. اين شخص را علماي نجف به سوي مسلمين هند فرستاده بودند، تا مسلمانان هند را از كمك كردن به انگلستان باز دارد. انگليسي‌ها از نقشه او آگاه شدند، لذا وي از هند به بوشهر گريخته، و از آنجا به اصفهان آمده بود. در آن روز، وي سخنراني بي‌نظيري ايراد كرد و همه را تحت‌تأثير قرار داد.

سومين مجلس در منزل سيدمحمدعلي مدرس
در سومين روز، مجلس اتحاد در منزل سيدمحمدعلي مدرس تشكيل شد. سيد مدرس خطبه‌اي غرا ايراد كرد.

چهارمين مجلس در منزل حاج‌محمدحسين كازروني
در چهارمين روز مردم نزد رئيس شركت اسلاميه، حاج‌محمدحسين كازروني گردهم آمدند. در آن مجلس همه خوانين بختياري كه در اصفهان بودند، حاضر شدند و قيل و قال زياد گرديد. بعضي از علماء و سادات با غلظت و شدت در امر جهاد به سخنراني پرداختند. ولي خوانين به احترام علماء سخني نگفتند.

پنجمين مجلس در منزل آيت‌الله فشاركي
روز پنجم در منزل عالم بزرگ، آقاي فشاركي جلسه اتحاد تشكيل شد.

ششمين مجلس در منزل آيت‌الله سيدالعراقين
روز ششم در منزل عالم فاضل سيداحمد سيدالعراقين مجلس تشكيل گرديد.
هفتمين مجلس در منزل آيت‌الله سيداحمد دولت‌آبادي
روز هفتم در منزل علامه كامل سيداحمد دولت‌آبادي برقرار گرديد. آن سيد بزرگوار سخنراني‌اي را كه تا آن روز همانند آن نشنيده بوديم، ايراد نمود و حاضران را به شركت در امر جهاد دعوت كرد و گفت: «ياللعجب از امت اسلام! چگونه نسبت به حرمت اسلام بي‌تفاوت مي‌ماند؟»
هشتمين مجلس در منزل آيت‌الله سدهي و نگارش اعلاميه‌هاي جهاد
روز هشتم در منزل آقاي سدهي جلسه برقرار گرديد. آقاي سدهي خطبه‌اي بي‌نظير ايراد كرد و همه را منقلب ساخت. علماء در آن مجلس اعلاميه‌هايي را مرقوم داشتند كه حكم دفاع و جهاد بر همه مسلمانان واجب است.
آن اعلاميه‌ها را بين ولايات و ايلات منتشر كردند و به اطراف اصفهان نامه‌هايي ارسال كردند كه خود را براي رفتن به جهاد آماده نمايند.

اجتماع عمومي در مسجد شاه
پس از آن، مقدمات اجتماع عمومي علماء، سادات، طلاب و مردم خاص و عام در مسجد شاه مهيا گرديد. به طوري كه در مسجد، جاي خالي نماند. در بين آنان هرج‌ و مرج و قيل و قال صورت گرفت. در آن بين سيدعيسي آل‌ كمال‌الدين ايستاده سخنراني پرشوري ايراد نمود. بعد از او ميرزامحمود شيرازي به سخن پرداخت. آنگاه ميرزامحمد فرزند شيخ‌عبدالحسين نوري نجفي خطبه راند. و همگي آنان پيرامون جهاد مطالب حماسي ايراد نمودند، و مردم را به جهاد دعوت كردند. بعد از آنها سيد فاضل سيدعلي نجف‌آبادي خطبه‌اي گرم ايراد نمود و همه حاضران را منقلب و همه را مشتاق رفتن به جهاد ساخت.
در آن مجلس، حكم جهاد و لزوم تهيه مقدمات لازم و استحكامات ضروري براي آن خوانده شد و از مردم خواسته شد كه آموزش نظامي (مشق جنگي) ببينند.

آموزش و مانور نظامي در اصفهان
روز بعد كه صف مشق تشكيل گرديد، در رأس آن سيدعيسي و شيخ‌المشايخ و شيخ‌عبدالحسين و حاج‌علوان شويكي ايستادند. و به دنبال آنها بقيه مردم در حالي كه اسلحه به دست گرفته بودند و با همت‌هاي قوي كه داشتند اهالي اصفهان را به تحسين واداشتند.

تشكيل مجالس در جاهاي مختلف اصفهان
در آن فاصله مجالس اتحاد به صورت فراوان تشكيل شد و خطبا به ايراد سخنراني پرداختند.
اجتماع عمومي در مسجد نو و برخورد با كنسول‌هاي انگليس و فرانسه
تا اين كه در يك روز، اجتماع عمومي مردم در مسجد نو برقرار شد. سيد فاضل و شجاع سيدميرعلي سدهي بر آن مجلس وارد شد، و خطبه‌اي غراء ايراد نمود. در آن مجلس مردم فرياد مي‌زدند كه بايد كنسول‌هاي انگليس، فرانسه و روسيه را مورد حمله قرار دهيم. اما شيخ‌نورالله فرمود: «ابتدا بايد دنبال آنها بفرستيم كه از اصفهان خارج شوند، چنان‌چه بيرون نرفتند، بر آنها حمله ببريد». در پي آن دستور، به آنان پيغام فرستاده شد. آنها هم به استثناي كنسول انگليس از شهر بيرون رفتند. كنسول انگليس به مدت دو روز براي انجام كارهايش ماند. پس از آن به باغات خارج اصفهان رفت. پس از آن پنج نفر از مسلمانان به قصد كشتنش او را تعقيب نمودند. به سوي او تيراندازي كردند و يك نفر هندي همراه او را كشتند و خود كنسول را زخمي نمودند.

ملاقات مهاجرين خوزستان با كنسول آلمان در اصفهان
در اصفهان كنسول آلمان و نيز كنسول ترك باقي ماندند. در يكي از روزها شيخ‌المشايخ و حاج‌علوان جهت ملاقات با كنسول آلمان به محل اقامتش رفتند. وقتي در مجلس او نشستيم از ما سئوال كرد كه شما از كدام‌يك از مناطق عربي هستيد؟
به او گفتيم كه ما از مجاهدان كعب، اهل فلاحيه، از استان خوزستان هستيم. وي آن‌گاه نقشه‌اي را بيرون آورد و به آن نگاهي كرد و گفت: «بلي؛ فلاحيه همان دورق است».
در آن جلسه، موقعيت و قدرت آلمان و عثماني را براي ما تشريح كرد، و گفت: «از اين شهر بيرون نرويد. مقدمات در حال فراهم شدن است و براي بازگشت عجله نكنيد چرا كه عجله مذموم است و صبر كليد پيروزي است».
آن‌گاه عكس‌هايي از ما گرفت و آنها را براي پادشاه آلمان در برلن فرستاد. در نزديكي كنسولگري آلمان، كنسولگري عثماني قرار داشت. كنسول آلماني گفت: «از شهر بيرون نرويد، تا به ديدار ضرغام‌السلطنه حاج‌ابراهيم‌خان بروم و بعد از هفت روز به سوي شما بازمي‌گردم». پس از آن با وي خداحافظي كرديم و رفتيم.

تجمع در مسجد نو
در روزي كه تجمع در مسجد نو صورت گرفت، تعداد پنج هزار نفر آماده شدند. حاج‌شيخ‌نورالله و سيدعيسي كمال‌الدين و شيخ‌محمد نوري در آن مجلس سخنراني كردند. آنگاه اين بزرگان به حاج‌علوان شويكي امر فرمودند تا سخنراني كند. وي بر فراز منبر رفت، و پس از حمد و ثنا گفت: «اي مردم! ما نزد شما آمده‌ايم تا فرياد استغاثه مسلمانان را به شما برسانيم». و پس از ذكر آياتي چند درباره جهاد گفت:
اي مردم! من در ارتش شيخ‌خزعل در مكاني به نام «مارد» بودم، كه نامه‌هاي علمايي كه در غدير الدعي بودند به من رسيد. من كه با مجاهدان پيمان بسته بودم، آن نامه را بين سران ارتش شيخ‌خزعل توزيع كردم. در يكي از آن نامه‌ها آمده است كه انگليسي‌ها سوگند ياد كرده‌اند كه چنان‌چه بر سرزمين عراق مسلط شوند، عتبات را منهدم نمايند، و آنچه كه در درون آنها از ذخاير وجود دارد، غارت كنند، آنگاه به مكه روند و آن را نابود سازند، پس از آن به مدينه بروند و آن جا را منهدم كنند و استخوان‌هاي رسول خدا(ص) را از قبرش بيرون آورند و به لندن بفرستند.
اي بندگان خدا! چگونه در اين صورت ساكت مي‌نشينيد، و به اين كارها رضايت مي‌دهيد!» وقتي كه شويكي اين سخنان را گفت، فرياد مجاهدان همراه با گريه‌ها و ضجه‌هاي آنها بلند شد و گفتند: هرگز! سكوت بر ما روا نيست و بايد براي جهاد بپاخيزيم.

تجمع در كاخ اميرمجاهد
روزي ديگر، مجلس اتحاد در كاخ اميرمجاهد در اصفهان منعقد شد كه در آن همه علماء و سادات حضور به هم رساندند، و در آنجا پيرامون تهيه مقدمات و برنامه رفتن به جهاد مذاكره نمودند. در نتيجه رأي همگي بر اين تعلق گرفت كه در تخت پولاد جمع شوند، و مجاهدان را در آنجا حاضر نمودند.

تجمع نزد حاكم اصفهان در چهلستون
روزي ديگر اجتماع آن اشخاص نزد سرداراشجع حاكم اصفهان در چهل‌ستون صورت گرفت.

ملاقات با كنسول آلمان
براي بار دوم كه به ديدار كنسول آلمان رفتيم، با يكي از سران آلماني كه در جنگ شعيبه شركت كرده بود، ديدار داشتيم. آن شخص كه به عربي فصيح تكلم مي‌كرد، گفت: «از اين شهر بيرون نرويد. زيرا ما داراي اركان جنگي هستيم كه به استعداد كامل خواهند آمد، و جلسه‌اي براي بررسي مسئله جنگ تشكيل خواهيم داد. اگر با محكم‌كاري بخواهيد به هدف برسيد، نبايد عجله داشته باشيد».

ديدار با اميرمجاهد در چهارباغ
روزي ديگر به منزل اميرمجاهد در چهارباغ اصفهان رفتيم، و مذاكره طولاني بين ما و او صورت گرفت. وي گفت: «به خدا قسم كه اگر يكي از خوانين با من موافقت كند، زمين را بر كافران زير و رو خواهم كرد. شما گمان نبريد كه من خواهان ضعف مسلمين و قدرتمندي دشمن هستم و سخني نگوييد كه من از آن دورم و دلم به آن تمايلي ندارد». ما از سخنان وي خرسند شده و از آنجا بيرون رفتيم.
در همان روز به مدرسه‌اي كه شاه‌عباس در چهارباغ ساخته بود، رفتيم. تاريخ تأسيس آن در سال 1112ه‍ بوده و تا اين زمان (سال 1333) هيچ چيزي از آن تغيير پيدا نكرده بود.

ديدار با سرداراشرف
در ايام اقامت در اصفهان، روزي بر سرداراشرف، برادر سرداراشجع وارد شديم. وي به ما گفت: «همه خوانين بختياري خواهان دفع كفار از مرزهاي اسلامي هستند و از كسي كه آنها را وارد خليج ساخته بود نفرت دارند. از خوانين بختياري، سردارمحتشم و اميرمجاهد طرفدار شيخ‌خزعل هستند؛ پس گفتار آنها را باور نكنيد. زيرا شكم‌هايشان از رشوه‌هاي انگليس و شيخ‌خزعل مملو شده است. ولي بدانيد كه همه نيروهاي نظميه اصفهان طرفدار اسلام و هواخواه مجاهدان هستند و خواهان حركت به سوي جهادند».

ديدار با سردار جنگ
در روزي ديگر نزد سردار جنگ رفتيم. وي به ما گفت: «پايگاه شما در بين مردم به شدت قوي است، پس عجله نكنيد، تا پشيمان نشوند. من به سوي طهران مي‌روم تا نزد دولت از شما پشتيباني كنم. بدانيد كه معلوم نيست بار ديگر مانند اين مرتبه زمينه‌اي مناسب براي پيشبرد هدف شما آماده گردد».
تجمع عظيم مردمي در مسجدشاه
بالاخره اجتماع عظيم مردمي در مسجد شاه صورت گرفت و مجاهدان فراواني در آن مسجد شركت نموده، خطيبان داد سخن داده و شعارها بلند گرديد. پس از آن كه آرامش بر مجلس مستولي شد، سيدميرعلي سدهي در يك طرف مجلس و عالم بزرگ، آقاي فشاركي در طرف ديگر به سخنراني پرداختند و گفتند: «تجمع فردا در تخت پولاد خواهد بود. هر كس بناي رفتن به جبهه جنگ دارد، در آنجا حاضر شود».
فاصله تخت پولاد تا اصفهان در حدود يك فرسخ بود.

تجمع مجاهدان در تخت پولاد
روز بعد علما و سادات در تخت پولاد حضور به هم رساندند. عالم فاضل سيدابوالقاسم دهكردي هم بدانجا رسيد و ايراد سخن نمود و مجاهدان را بر امر جهاد تشويق كرد. مجاهدان به مدت سه روز در تخت پولاد ماندند. در روز چهارم ميرسيدعلي سدهي گفت: «امروز من عازم حركت به سوي جهاد هستم. يا به سوي بندقيل مي‌روم، و يا به طرف بوشهر. پس هر كس خواهان حركت است، بسم‌الله».

حركت مجاهدان به رهبري ميرسيدعلي سدهي
در آن روز (چهارم) ميرسيدعلي سدهي از تخت پولاد حركت كرد و در حدود چهارصد نفر سواره به دنبال او به راه افتادند. در منزلي به نام «دسقرد» كه با تخت پولاد يك فرسخ فاصله داشت، اردو زدند. در آن منزل مدتي ماندند، تا بقيه مجاهدان بپيوندند. از سوي ديگر عالمي كه نقطه دايره علم و درياي فقاهت و حلم بود، يعني آيت‌الله حاج‌شيخ‌نورالله مردم را به حركت به طرف جهاد تشويق مي‌كرد، و مردم گروه گروه به سوي مجاهدان حركت مي‌كردند. ميرسيدعلي سدهي يك شبانه‌روز در دستقرد ماند و از آنجا به سوي دورچه [= درچه] حركت كرد. در آن محل مجاهدان زيادي به او پيوستند. پس از يك شبانه‌روز توقف در دورچه، راهي «پوروگون» شدند، و گروهي ديگر از مجاهدان به او پيوستند. شيخ‌المشايخ و حاج‌علوان شويكي از همراهان ميرسيدعلي بودند، كه مرتب او را به رسيدن به چهارمحال تشويق مي‌كردند؛ زيرا اهالي آنجا با مجاهدان پيمان بسته بودند و نيروهاي رزمي آنان در حدود بيست هزار سواره از بختياري‌ها بودند.
توطئه برگرداندن مجاهدان به اصفهان
وقتي خوانين بختياري ساكن اصفهان، خبر حركت مجاهدان را شنيدند، گفتند كه اگر سيدعلي به چهارمحال برسد، نيروي بسيار عظيمي پيدا مي‌كند؛ پس بايد با سياست خاصي او را وادار به برگشت به اصفهان كنيم. به دنبال اين نقشه، به سرعت خود را به ميرسيدعلي رساندند و به او گفتند كه دولت علّيه مركزي تصميم به حركت براي جهاد گرفته و ما داراي استعداد عظيمي هستيم. اگر شما به تنهايي به جنگ كافران برويد و آنها را شكست بدهيد، يقيناً پس از تجديد قوا به سوي شما پيشروي مي‌كنند، و اگر شما را شكست دادند، قدرت پيشروي به سوي آنها را از دست مي‌دهيد. پس بهتر است كه عجالتاً به اصفهان برگرديد، تا همه ما به همراه دولت آماده شويم و به همراهي تو به سوي جهاد برويم. ميرسيدعلي تحت‌تأثير كلام آنها قرار گرفت و راضي به برگشت شد. شيخ‌المشايخ و حاج‌علوان به او گفتند كه اين سخن را از آنها قبول نكن. ما نسبت به حيله‌هاي جنگي آشناتريم. شما اگر برگرديد، هيچ‌يك از اين مجاهدان به همراه شما بار ديگر حركت نخواهند كرد. پيشنهاد ما اين است كه به سوي چهارمحال حركت كنيد، آنگاه پوچي سخن آنان بر شما برملا خواهد شد. اين‌ها مي‌ترسند، كه شما به چهارمحال برسيد و سواران آنجا و مردان جنگي زير پرچم شما گردهم بيايند. در آن صورت، آنها شكست خواهند خورد و به آرزوي خود نخواهند رسيد. اما متأسفانه ميرسيدعلي حرف ما را نپذيرفت، و به اصفهان برگشت. بالاخره مجاهدان پراكنده شدند و فتور و سردي بر همه حاكم و مستولي گرديد.

سرانجام هيأت مهاجرين خوزستاني
در پي وضعيت پيش آمده (برگشت مجاهدان به اصفهان و پراكندگي آنها)، خوانين ما را تهديد كردند و گفتند: «شما حتماً بايد از اصفهان بيرون برويد، تا فتنه‌اي نسبت به شما صورت نگيرد».
سرانجام در روز جمعه چهارم ذي‌الحجه 1333 از اصفهان خارج شديم. آيت‌الله سيدعيسي كمال‌الدين راهي بهبهان شد، و شيخ‌المشايخ و برادرانش و نيز حاج‌علوان از راه چواخوار راهي رامهرمز شدند. در راه تصميم آنها بر اين تعلق گرفت كه به ديدار ضرغام‌السلطنه حاج‌ابراهيم‌خان در «پردنبه» بروند. وقتي به آنجا رسيديم، ضرغام‌السلطنه به پيشواز ما آمد. ما هم جريانات را به اطلاع او رسانديم. وي به شدت متأسف شد و گفت: «مدتي است كه در انتظار ورود مجاهدين بوديم. اهل بيت و طرفدارانم در حدود چهارصد سواره هستند، كه همگي مشتاق جهادند. پسر بزرگم به همراهي گروهي از سواران راهي جهاد بر عليه انگليس شده و من منتظر شما بوده‌ام. آه و صدافسوس از اين وضعيت! چقدر آرزو مي‌كردم كه خود را فداي اسلام كنم!». اين را گفت و به شدت گريست و اشك‌هايش را با دستمال پاك نمود. بالاخره چند روزي در ضيافت ضرغام‌السلطنه مانديم و از آنجا رهسپار خوزستان شديم. طوايف بختياري آن روز عمدتاً تحت رياست سردارمحتشم ايلخاني و اميرمجاهد ايل‌بيگي بودند.
اينان علي‌رغم كثرت نيرو و اموال به ياري اسلام نشتافتند. چرا كه دين آنها درهم و دينار بود. لذا ما با ناكامي از سوي آنها به ديار خود بازگشتيم.

نقش هيأت مهاجران خوزستاني در افشاي ماهيت استعمار انگليس در بين ملت ايران
در هر حال فرياد برآورديم و فريادمان در انحاء ايران پخش گرديد. گفتيم بالاخره اين فريادها اثر خود را مي‌گذارد، و مردم را بر عليه كفار مي‌شوراند، تا براي دفاع از مرزهاي اسلامي بپاخيزند. آن گروه مهاجر اعلاميه‌هاي زيادي در طول مهاجرت تنظيم و توزيع نمودند. در آن اعلاميه‌ها جنايت‌هاي انگليس و شيخ‌خزعل تشريح مي‌شد. مانند جنايت‌هاي آنان در واقعه غديرالدعي، طايفه عيايشه، واقعه معامر، واقعه ام‌ّ غريب، ماجراي بصره، واقعه شعيبه، واقعه كوت، واقعه قرنه، واقعه فلاحيه، قلعه صالح، واقعه عماره و ده‌ها واقعه ديگر كه در آنها انگليسي‌ها مسلمانان را كشتند، و شهرها را غارت كردند، و حرمت‌هايي را هتك نمودند، در آن اعلاميه‌ها توضيح داده مي‌شد. مردم اصفهان آن اعلاميه‌ها و مكاتب را مي‌گرفتند، و به تهران و شهرهاي ديگر ايران مي‌فرستادند. اين افشاگري موجب برافروختن آتش احساسات و هيجان بر عليه طرفداران انگليس در سراسر ايران گرديد، تا اين كه خداوند حقيقت را براي همگان روشن فرمود.

فرجام غم‌انگيز مهاجران و ديگر مجاهدان خوزستاني
پس از بازگشت مهاجران از اصفهان به خوزستان، سيدعيسي آل كمال‌الدين كه به بهبهان رفته بود، توسط خوانين آنجا به مأموران شيخ‌خزعل سپرده شد و از آنجا آن شخصيت ديني مبارز را به كويت تبعيد نمودند.
شيخ‌المشايخ و برادران وي به رامهرمز برگشتند و در آنجا مستقر شدند. اما مولاي ما، سيد بزرگوار حضرت سيدجابر فرزند سيدمشعل و نيز شيخ‌اسدالله و حاج‌علوان علي‌رغم ميل آنان، نزد خزعل برده شدند. سرانجام سيدجابر در «ناصريه اهواز» منزل گزيد و شيخ‌اسدالله در «بزيّه» از توابع شادگان ساكن شد. حاج‌علوان هم در عبودي جنوب شادگان منزل كرد.
همگي ما به انتظار دولت علّيه ايران شب و روز را سپري كرديم، تا در زماني كه بر عليه مخالفان اقدام نمايد، ما در زير لواي آن قيام كنيم و انتقام خود را از دشمن بگيريم يا اين كه در زير پرچم آن كشته شويم. بالاخره چند صباحي نگذشت تا اين كه دولت مركزي آن شخص را كه باعث تفرقه مسلمانان شده بود، سركوب نمود.
ما بر اثر آن پيش‌آمد، در پوست خود از شادي نگنجيديم و مشتاق مرگ در راه حق شديم تا مرگ كسي را كه موجب تفرقه و فتنه بين مسلمين شده بود، ببينيم. آن شخص كه با موافقتش كفار، سرزمين مسلمين را اشغال نمودند، و بر عتبات عاليات تسلط پيدا كردند. از آن تاريخ (سنه ‌الجهاد 1333ق) تا اين تاريخ يعني 1351ق آتش عداوت همچنان بين مسلمانان برافروخته شده است و نمي‌دانيم كه اين آتش دشمني كي خاموش مي‌گردد؟ الله اعلم.
تا اينجا خواننده گرامي را در جريان خاطرات مرحوم حاج‌علوان شويكي درباره هجرت افشاگرانه جمعي از مجاهدان خوزستاني قرار داديم.

پيام‌هاي فرهنگي - سياسي مهاجرت مجاهدان خوزستاني
اين خاطرات نشان‌دهنده اخلاص، شجاعت، احساس مسئوليت و آينده‌نگري آن جماعت مهاجر؛ و تأثير آن افشاگري‌ها بر شناخت هر چه بيشتر مسلمانان ديگر شهرها نسبت به ماهيت دولت استعمارگر انگليس؛ و از همه مهم‌تر حسّ وفاداري و وابستگي شديد عشاير عرب ايران به ميهن و وطنشان ايران است.
يقيناً آن حركت‌هاي افشاگرانه نقش بسزايي در ايجاد زمينه‌هاي مناسب جهت نهضت‌هاي اسلامي ضداستعماري كه در سال‌هاي بعد از آن جريان در كشور ما اتفاق افتاد، داشته است.
مهاجرت تاريخي مجاهدان خوزستاني به استان‌هاي ديگر و مطرح كردن صادقانه و آگاهانه مقاومت اسلامي عشاير خوزستاني در مقابل استعمار انگليس از يك سو و لبيك‌گويي غيرتمندانه و از سر آگاهي علماء و مردم اصفهان، چهار محال و بختياري و عشاير قشقايي فارس براي ياري رساندن به هم‌وطنان خوزستاني خويش يكي از مظاهر بارز تجلي وفاق ملي بين اقوام و عشاير مختلف ايراني در تاريخ معاصر است.
يقيناً وفاق ملي اقوام ايراني همواره يكي از سنگرهاي خلل‌ناپذير ملت ايران در برابر توطئه‌هاي استعماري اجانب بوده و هست. لذا بايد اين بعد اسلامي و ملي نهضت‌هاي اسلامي با تمام زوايا و جزئيات به عنوان تاريخ زنده و پوياي ملت مسلمان ايران تشريح و تحليل گردد تا نسل هاي جديد با بهره‌گيري از آن غيرت اسلامي با روحيه وفاق ملي، رسالت تاريخي خود را در زمينه مقابله با اجانب نابكار ايفا نمايند.
پس از اشاره گذرا به اين اقدام تاريخي مجاهدان خوزستاني بايد بار ديگر به صحنه خوزستان در آن برهه تاريخي (مرحله سوم مقاومت اسلامي عشاير) برگرديم و انتفاضه‌هاي اسلامي عشاير را بر ضد خزعل و رضاخان ميرپنج به عنوان مزدوران انگليس ذكر نماييم.

«انقلاب الجمهور» عشاير دشت آزادگان در مقابل خزعل
پس از پايان مرحله دوم مقاومت اسلامي عشايري و افشا شدن هر چه بيشتر چهره منافقانه و مزدور خزعل براي عشاير، مخصوصاً با توجه به سوابق سوء رفتار ظالمانه و فرعوني خزعل با عشاير، مردان غيور آن سامان تصميم گرفتند با اتحاد و همبستگي عليه قدرت طاغوتي خزعل در دشت آزادگان قيام كنند و منطقه خود را از سلطه او رهايي بخشند.
حاصل آن تصميم، قيامي شد به نام «انقلاب الجمهور» كه در سال 1296ش يعني كمتر از دو سال بعد از واقعه «غدير الدّعي» اتفاق افتاد.
در ملاقات و مصاحبه‌اي كه نگارنده با مرحوم آقاي ملارزج صخراوي در سال 1373ش داشت (آن زمان نامبرده حدود 80 ساله بود)، اطلاعات مربوط به آن انقلاب را از ايشان گرفته است. وي كه در آن واقعه نوجوان و آن قيام را درك كرده بود، چنين گفت:
در برپايي آن حركت مردمي، كه به نام انقلاب الجمهور مشهور شد، جمعي از بزرگان حمايل  وابسته به بني‌طرف، در منطقه دشت آزادگان دست داشتند. از جمله: موسي فرزند بطي از حموله بيت صخر (والد نامبرده)، يبر بن محمد از حموله بيت مشعل، محسن بن مشكور از حموله بيت چلده، فهد بن عبدوش از حموله العراگ، عوده بن محمد از المنابيه و جاسم بن محمد العباس از آل بوحرز. اينان نماينده خزعل به نام «صالح بن شيخ‌غضبان» را از آن منطقه بيرون ساختند، و همين‌طور طايفه چعب نيز نماينده او را كه شخصي به نام «اخليف بن حالن» بود، طرد نمودند، و پس از درگيري‌هاي زياد با نيروي خزعل به حاكميت او در آن مناطق خاتمه دادند.
در پي آن انقلاب، مردم آن سامان نفس راحتي از دست خزعل و عمال او كشيدند. در سال 1303 وقتي كه رضاخان به خوزستان لشكركشي كرد و با دستگيري و تبعيد خزعل به تهران، طومار حاكميتش از كل خوزستان برچيده شد، اين عشاير كه دل پرخوني از او پيدا كرده بودند، نه تنها عكس‌العمل منفي‌اي از خود نشان ندادند، و مقاومتي نكردند، بلكه از صميم قلب آن را به فال نيك گرفتند. اين حادثه بيانگر برداشته شدن نقاب تزوير از چهره آن منافق داخلي است.

2. قيام عشاير خوزستان در مقابل رضاخان
در مقابل دستگاه جبار پهلوي نهضت‌ها و قيام‌هاي فراواني در نقاط مختلف ايران، مانند قيام خونين گوهرشاد مشهد، اعتراض مرحوم آيت‌الله بافقي در قم، حركت انقلابي آيت‌الله شهيد سيدحسن مدرس در تهران، قيام آيت‌الله آقانورالله اصفهاني در اصفهان و نيز قيام‌هاي عشايري در استان‌هاي عشايرنشين از جمله خوزستان صورت گرفته است.
نويسنده كتاب فصولي از تاريخ مبارزات سياسي و اجتماعي ايران، مي‌نويسد:
... در اواخر دهه دوم و اوايل دهه سوم قرن بيستم (ميلادي) قيام‌هاي عشايري بسياري در ايران به وقوع پيوست. عشاير عليه سياست خشن دولت در مورد خلع‌سلاح و اسكان اجباري كه باعث مرگ و مير بسياري از دام‌هاي آنان مي‌شد، دست به قيام مي‌زدند. در سال‌هاي 1926-1924م و 1305-1303ش قيام تركمن‌ها و كردها در نواحي بحر خزر شروع شد. در سال‌هاي 1928-1925م/1307-1304ش قيام بلوچ‌ها در بلوچستان ايران و در سال‌هاي 1928-1927م/1307-1306ش عرب‌ها در خوزستان و لرها در لرستان دست به قيام زدند.
از اواخر سال 1927 (در پاييز 1306) عشاير جنوب ايران يعني عشاير دشتستان و تنگستان دست به قيام مسلحانه زدند... .
قيام‌كنندگان طلب مي‌كردند كه خلع‌سلاح اجباري عشاير متوقف گردد. از ميزان ماليات كاسته شود و خدمات اجباري در ميان عشاير لغو گردد و آنها همچنين با لباس پوشيدن به طرز اروپائيان و به خصوص كلاه پهلوي كه به وسيله رضاشاه حكم شده بود، مخالفت مي‌كردند.
البته از آنجا كه نويسنده مزبور با اسلام ميانه‌اي نداشته، از انگيزه‌هاي ديني قيام‌هاي عشاير نام نبرده، ولي يقيناً انگيزه‌هاي اسلامي نقش عمده‌اي را در آن قيام‌ها ايفا كرده است.
اين انگيزه اسلامي مخصوصاً در خوزستان به وضوح ديده مي‌شود. نقش پيشينه جهاد اسلامي عشاير خوزستان عليه انگليس كه از آن زمان بيش از 13 سال نگذشته بود و همان قهرمانان پيكار عليه انگليس، صحنه‌گردان مبارزه عليه پهلوي بودند، به شدت در آن مبارزات آشكار بود.

واقعه «جنگ مفاتيل»
عشاير سلحشور خوزستان، علي‌رغم اين كه از خاتمه دادن به سلطه خزعل قلباً راضي بودند، اما وقتي بعد از پايان سلطه خزعل با چهره خشن حكومت نظامي رضاخان مواجه شدند، و بي‌بندوباري و سنگدلي مأمورين قزاق در تهاجم به شرف و حيثيت، و كشف پرده عفاف از زنان و مخدوش ساختن كرامت فرهنگ اسلامي خويش را به چشم ديدند، سكوت را در برابر حكومت رضاخان جايز نشمردند، و طي يك قيام مردمي ابتدا دواير دولتي را در بستان به آتش كشيدند و حاكم بستان را كه غفوري نام داشت، به قتل رساندند. پس از آن به طرف سوسنگرد پيشروي كردند. در پي آن در منطقه هوفل سوسنگرد، واقعه جنگ «مفاتيل» بين نيروهاي عشاير عرب و نيروهاي نظامي رژيم پهلوي مستقر در منطقه اتفاق افتاد. همه عشاير منطقه اعم از بني‌طرف، سواري، خزرج، شرف، بني‌ساله، سواعد و غيره در آن قيام شركت داشتند. عشاير شرفه به رهبري شخصي به نام «محيي‌الزيبگ» از ناحيه حويزه بپاخاستند و در آن درگيري‌ها فرمانده قزاق را كه درجه سرگردي داشت، به قتل رساندند.

استمداد عشاير از مرجعيت شيعه
در پي درگيري مسلحانه بين عشاير دلير خوزستان و نيروهاي قزاق رضاخاني، عشاير متدين اين منطقه دو نفر از اشخاص متدين و معروف بني‌طرف به نام‌هاي «لفته بن اصويدج» و «حاچم بن حاج نويّر» را به نمايندگي از سوي خود جهت ملاقات با مرجع تقليد شيعيان در آن زمان، يعني حضرت آيت‌الله‌العظمي سيدابوالحسن اصفهاني، به نجف اعزام نمودند، تا از ايشان عليه رضاخان استمداد جويند، و از محضر آن مرجع بزرگوار كسب تكليف نمايند. آن دو نفر، وقتي به محضر مرجع تقليد رسيدند، عرض كردند:
شخصي ظالم به نام رضاخان پهلوي بر ما حكومت مي‌كند. وي عزاداري اباعبدالله‌الحسين(ع) را ممنوع ساخته، و دستور كشف حجاب از بانوان را داده و شرف مردم را لكه‌دار نموده است. او مسلمان نيست، بلكه يك شخص بابي‌مسلك مي‌باشد. عشاير، ما را خدمتتان فرستاده‌اند، تا آنها را از شرّ ظلم و ستم او نجات دهيد.
حضرت آيت‌الله‌العظمي ابوالحسن اصفهاني كه اوضاع و شرايط را براي پيروزي يك قيام مسلحانه عليه حكومت رضاشاه فراهم نمي‌ديد، حاضر به صدور حكم جهاد نشد و آن دو نفر را به صبر و حل مشكلات خود با حكومت از راه مسالمت‌آميز و مذاكره دعوت فرمود.
از طرف ديگر، شاه كه به شدت از تحركات عشاير عصباني شده بود، دستور داد با آتش توپخانه و هواپيماهاي جنگي عشاير منطقه را سركوب نمايند. بالاخره با وساطت جمعي از سران عشاير، آن درگيري‌ها پايان پذيرفت، و امان‌نامه‌اي براي قيام‌كنندگان صادر گرديد.

تبعيد دسته‌جمعي عشاير خوزستان به تهران و مازندران
حكومت رضاخان براي نشان دادن ضرب شستي محكم به عشاير، نقشه تبعيد دسته‌جمعي كساني را كه به عنوان محرك قيام مطرح بودند، ريخت. براي پياده كردن اين نقشه، مسئولان نظامي منطقه اعلام كردند براي دريافت سند مالكيت زمين، عشاير به پادگان مالكيه – در اطراف سوسنگرد – مراجعه نمايند. عشاير هم با تهيه نمودن ليست افراد طوايف وابسته در وقت مقرر جهت گرفتن سند مالكيت! خود را به پادگان رساندند.
اما برخلاف انتظار، ارتشي‌هاي رژيم آنها را دستگير نمودند، و به همراه خانواده‌هايشان كه بيش از ششصد نفر بودند، از راه شوش و انديمشك به لرستان و از آنجا به تهران و گرگان تبعيد نمودند. تبعيديان از طوائف و حمايل زير بودند:
الف. بني‌طرف: 1. بيت امهاوي 2. بيت زاير علي 3. بيت صياح 4. بيت سعدون 5. بيت غافل 6. بيت امنيشد 7. بيت حاج‌سبهان 8. بيت شرهان 9. بيت صخر 10. بيت اصويدج 11. اهل الشّاخه 12. آلبوچلده 13. بيت اعراگ
ب. غير بني‌طرف: 1. سواري 2. بروايه 3. الحايي 4. عبدالخان 5. بني تميم 6. چعب 7. بني ساله 8. شرفه 9. حيادر. البته سران شرفه به اهواز تبعيد شدند.

سنگدلي قزاق‌ها و قربانيان تبعيدي
كاروان تبعيدي‌ها با پاي پياده، در حالي كه سواران نظامي و قزاق‌ها آنها را احاطه كرده بودند، از راه بستان به سوي شوش برده شدند، و از آنجا به انديمشك، و از انديمشك به خرم‌آباد، و همين‌طور به بروجرد و تا ملاير با آن وضعيت رقت‌بار با پاي پياده مجبور به حركت بودند.
حدود يكصدوپنجاه نفر از تبعيدي‌ها كه زن و كودك و پيرمرد هم در بين آنها بود، بر اثر بيماري و سرماي شديد جان باختند، و بي‌غسل و كفن در همان‌جا كه مي‌مردند، دفن مي‌شدند. زنان و مردان كه كفش‌هايشان پاره شده بود، لحاف‌ها را پاره پاره مي‌كردند، و با طناب‌ به دور پاهاي زخمي و تاول‌برداشته خود مي‌بستند. بالاخره پس از تحمل مشقت‌هاي فراوان به منطقه ملاير رسيدند.
چون باقيمانده تبعيدي‌ها هم در معرض تلف قرار گرفتند، نظاميان اجازه يافتند آنها را با كاميون به تهران ببرند. در دولت‌آباد سمنان حدود شش ماه ماندند. آن گاه آنها را به تهران بردند و در حوالي شاه‌عبدالعظيم(ع) حدود ده سال نگاه داشتند. جمعي از آنها را به گرگان و بعضي از آنان را به اراك گسيل داشتند. تا اين كه پس از تبعيد رضاشاه به جزيره موريس، در هنگامه جنگ جهاني دوم و اشغال شمال ايران توسط روسيه و به هم ريختن اوضاع، تبعيدي‌هاي عشاير خوزستان هم از فرصت استفاده نموده به ديار و كاشانه خود  (پس از حدود 13 سال يعني در سال 1320ش) برگشتند.

مهاجرت جمعي از عشاير خوزستان به عراق به عنوان عكس‌العمل در برابر كشف حجاب
عشاير خوزستان در مقابل برنامه‌هاي مخرب حكومت رضاخان، از جمله كشف‌ حجاب، علاوه بر مبارزه مسلحانه، دست به يك مبارزه منفي، يعني مهاجرت از ايران به عتبات مقدسه زدند، تا اعتراضي به آن برنامه‌هاي ضداسلامي از خود نشان داده باشند، و خود از عواقب شوم آن رهايي يابند. يكي از آن مهاجرين، شخصي به نام «علي بن اشياع» بزرگ طايفه سواعد بود. به وي گفته بودند بايد همراه خانمش بدون داشتن حجاب، در مجلس كشف حجاب شركت كند والا او را اعدام خواهند كرد. وي شبانه به عراق رفت، و دست از تمامي املاك و زمين خود شست. به او گفتند: «چرا از حويزه به عراق رفتي؟» جواب داد: «حويزه كوهي از طلا است، ولي نگهبان آن غول است و در چنين سرزميني، آدمي نمي‌تواند زندگي كند». اسناد هجرت شخص نامبرده و نيز خانواده‌هايي از منطقه بستان در اسناد مربوط به وزارت كشور و نخست‌وزيري آن زمان منعكس شده و اكنون در مركز سازمان اسناد ملي ايران موجود است. در اينجا، سه فقره سند از آن جريان نقل مي‌شود.

سند اول
رياست وزراء نمره 377، تاريخ 15/1/1315 وزارت داخله، طبق راپورت واصله از اهواز، علي شياع ساكن دنار دوفرسخي بستان كه مدتي بود از خاك عراق به ايران آمده و ساكن شده بود، شب هشتم فروردين به علت غيرمعلومي به اتفاق دو برادر و تقريباً بيست خانوار به عراق رفته است. علت مراجعت مشاراليه و ديگران را براي استحضار رياست وزراء اشعار داريد.
[امضاء:] معيري
[حاشيه:] مقصود اين است علي شياع چه كاره بوده و چرا رفته؟ اطلاعات صحيح داده شود
(نخست‌وزيري – 103003)

سند دوم
[وزارت داخله به: رياست وزراء 27 فروردين 1315]
وزارت داخله، اداره سياسي، نمره 134، به تاريخ 27/1/1315 رياست وزراء – عطفاً به مرقومه نمره 377-15/1/1315 راجع به مهاجرت علي شياع و عده‌اي ديگر به خاك عراق، مراتب از حكومت خوزستان استعلام گرديد. راپرت واصل حاكي است كه براي تحقيقات حكومت شخصاً به محل رفته و طبق راپورت نيابت حكومت دشت ميشان، مهاجرين فقط اين عده نبوده، از طوايف ديگر هم مهاجرت نموده‌اند.
علت آن هم ظاهراً از ترس كشف حجاب بوده ولي تحقيقات محرمانه دلالت دارد كه آنها از طرف دولت عراق تشويق گرديده‌اند، و به علاوه در اينجا مورد تعدي نيز واقع مي‌گردند. از حكومت تلگرافاً توضيح خواسته شد كه تعدي از طرف كي است. پس از وصول جواب مراتب را در ثاني به عرض مي‌رساند.
از طرف وزير داخله [امضاء:] سياح
(نخست‌وزير– 13003)
اسناد موجود نشان مي‌دهد غير از مردم منطقه دشت آزادگان، عده‌اي از مردم خرمشهر هم به علت مخالفت با كشف حجاب دست به مهاجرت زده بودند. به سند ذيل توجه شود:

سند سوم
[استخراج تلگراف اهواز، 8 بهمن 1314]
وزارت داخله نمره 1740، مورخ 8/11/14
داخله – از خرمشهر، اهالي به طور قاچاق در نتيجه تجدد و تربيت نسوان به خاك عراق رفته‌اند. فوراً دستور مراقبت فوق‌العاده به حكومت و شهرباني محل داده شد.
اطلاعات حاصله شهرباني ايالتي حاكي است، چند نفري قصد رفتن داشته، ممانعت، ولي حكومت محل اطلاع مي‌دهد چند خانوار كه هويت و اسامي آنها نامعلوم است از خرمشهر و توابع به ترتيب غيرمعلومي به عراق رفته، و قونسول بصره هم خبر مزبور را تأييد كرده، اقدام شد. قونسولگري درصدد تحقيق برآمده، آنها را به جرم اين كه قاچاقي رفته‌اند، معاودت دهد، شهرباني محل هم درصدد است كه هويت آنها را به دست آورده قونسولگري اقدام شود، اطلاعاً معروض گرديد. 11053 دادمرز
[حاشيه:] به عرض رسيد. سواد به وزارت خارجه نوشته شود. سواد برداشته شد. 2/11/14
[ك – 135007 – سري ج]

نقش عشاير خوزستان در انقلاب اسلامي ايران
آنچه گذشت، گوشه‌اي از مبارزات عشاير خوزستان عليه استعمار متجاوز انگليس و سپس عليه دستگاه رضاخان دست‌نشانده انگليس بود. آن روحيه انقلابي و آن مبارزات در زمان پهلوي دوم هم تداوم يافت. اشخاص مبارز و متعهد سرسختانه در برابر ددمنشي‌هاي رژيم پهلوي ايستادگي كردند، زجر و شكنجه‌هاي زندان‌هاي ساواك را در راه آرمان‌هاي اسلامي و الهي خود تحمل نمودند و مرارت‌هاي تبعيد را به جان خريدند. برخي از آنان تا پاي دار پايداري كردند و شربت شهادت نوشيدند. از جمله شهداي آن مرحله مي‌توان از حجت‌الاسلام شهيد سيدعبدالحسين موسوي فرزند مرحوم سيدعرب و شهيد محيي‌الدين آل‌ناصر نام برد.
و بالاخره هنگامي كه ملت مسلمان ايران به رهبري آيت‌الله‌العظمي امام خميني قدس سره‌الشريف، به طور يكپارچه و توفنده در برابر رژيم خونخوار پهلوي در سال‌هاي 1356 و 1357ش ايستاد، عشاير مؤمن و متعهد خوزستاني نيز همانند ديگر اقشار ملت اسلامي در راهپيمايي‌هاي سراسري و اعتصابات عمومي شركت و دين خود را نسبت به اسلام و امام ايفا نمودند. شعور مكتبي و احساسات پاك و جوشيده از منبع زلال دين آنان را از شعارهاي انقلابي كه در طول نهضت مقدس انقلاب اسلامي سر داده‌اند مي‌توان درك نمود. از شعارهاي آنان فرازهاي ذيل مي‌باشد:
1. «بالدم، بالروح نفديك يا امام»
2. «الـدين ديـن الجعفـريّه او مـا نـريـد الپهلـويّـه»
3. «ثورتنـا ثـوره ‌اسـلاميـّه لا شـرقيـ‍ة او لا غـربيّ‍ه»
4. «الشاه المسـودن اشـماله اشعـامل ابميـدان جالـه»
5. «يا خميني احنه اجنودك والزّود العدنا من زودك»
نكته ديگر اين كه نقش عشاير مسلمان عرب خوزستاني در انقلاب اسلامي، به شركت فعال در تظاهرات و اعتصابات عمومي خلاصه نمي‌شد. بلكه آنها در همه ابعاد سياسي، فرهنگي و اجتماعي، حتي نظامي و تشكيلات انقلابي نقش بارز و جدي داشتند. مثلاً برخي از مؤسسين گروه‌هاي اسلامي انقلابي معتقد به خط امام خميني(ره) از قبيل موحدين و منصورون از فرزندان غيور عشاير بودند. برخي از مؤسسين عرب گروه موحدين كه از اهل علم و طلاب علوم ديني  هم بودند، در عمليات نظامي ترور «پل گريم» مدير آمريكايي شركت نفت، نقش اصلي را داشتند. نامبرده مانع اصلي شكل‌گيري اعتصابات سراسري نفت بود، ولي با ترور او هيمنه آمريكا و رژيم وابسته‌اش، در خوزستان شكسته شد و كاركنان شريف نفت دست به اعتصاب عمومي زدند. همين اعتصاب نفت بود كه پيشرفت حوادث، عقب‌نشيني رژيم پهلوي و پيروزي انقلاب اسلامي ايران را تسريع كرد.
سرانجام، انقلاب شكوهمند اسلامي ايران در 22 بهمن 1357 به ساحل پيروزي رسيد و عشاير غيور خوزستان، همراه و همگام با ديگر اقشار ملت مسلمان و سرفراز ايران، شهد پيروزي را در كام خود يافتند.

نقش عشاير خوزستان در دفاع مقدس در مقابل جنگ تحميلي عراق عليه ايران
نمونه اعلي و بارز روحيه بيگانه‌‌ستيزي و مبارزه با متجاوزان كه در بين اقشار غيور عشاير عرب خوزستان وجود دارد، در جريان جنگ تحميلي هشت ساله عراق با ايران اسلامي تجلي پيدا كرد.
آتش اين جنگ خانمانسوز به دستور آمريكا و در راستاي منافع استكبار جهاني و صهيونيزم بين‌الملل به دست حزب عفلقي بعث عراق، به منظور از بين بردن نظام نوپاي جمهوري اسلامي ايران و تجزيه اين ميهن مقدس برافروخته شد، و هيزم آن توسط كشورهاي مرتجع منطقه تهيه گرديد.
يكي از شعارهاي بارز رژيم بعث عراق در تجاوز به ايران، مسئله به اصطلاح رهايي مردم عرب خوزستان بود.
اما مردم شريف اين سامان و عشاير غيور، با وجود قدرت‌نمايي كم‌نظيري كه بعثيان نشان داده و علي‌رغم عدم آمادگي ارتش ايران براي دفع تجاوزات در روزهاي اول جنگ، نه تنها فريب شعارهاي توخالي آن متجاوزان را نخوردند، بلكه آن عشاير سلحشور، به ويژه جوانان متدين و آگاه، دوشادوش ديگر جوانان ايران در سنگرهاي شرف و جهاد به مقاومت ايستادند و خون دادند؛ اما هرگز با خيانت، خود را آلوده نساختند. بسياري از آنها شهيد و مفقودالاثر و مجروح و اسير شدند.
در همان روزهاي اول جنگ تحميلي كه اين حقيقت براي خود متجاوزان آفتابي شد كه اعراب خوزستان هرگز به كشور خود خيانت نمي‌كنند، متجاوزان عمده آتش قهر و غضب و عصبانيت خود را بر خانه و آشيانه عشاير عرب ريختند. شهرهاي آنها از قبيل خرمشهر و سوسنگرد و بستان و آبادان و اهواز و شوش  را يا با خاك يكسان كردند و يا خسارات سنگيني بر آنها وارد ساختند.
اگر صدها روستاي عرب‌نشيني كه در طول جنگ تخريب شده به آن اضافه شود، آمار دهشتناك تخريب و ويراني مناطق عشايري براي همگان آشكار مي‌گردد. اين همه تخريب و ويرانگري، بيانگر اوج عصبانيت دشمن از اين قوم و مأيوس شدن او از اين كه عرب ايراني به كشور خود خيانت كند، مي‌باشد. بنابراين بايد به جرأت و علناً گفت روحيه شهادت‌طلبي، سلحشوري، حماسه‌آفريني و اجنبي‌ستيزي و غيرت‌ بي‌نظيري كه در جوانان عرب خوزستاني در جريان دفاع مقدس تجلي پيدا كرد، ريشه در مقاومت اسلامي عشاير در جريان جنگ جهاني اول در مقابل اشغالگران و استعمارگران انگليسي داشته است. مخصوصاً بايد توجه داشت بين اين دو واقعه تاريخي، يعني تجاوز انگليسي‌ها در جنگ جهاني اول و تجاوز صداميان بعثي، 65 سال بيشتر نبوده، و نسب اغلب ده‌ها هزار شهيد و ايثارگري كه در دفاع مقدس نقش‌آفريني كردند، به شهدا و مجاهديني كه حماسه مقاومت واقعه جهاد عشاير در مقابل متجاوزان انگليسي را آفريدند، برمي‌گردد.

سردار هور، سرلشكر شهيد علي هاشمي
از آنجا كه نماد بارز جوانان فداكار و غيورمردان عشاير عرب خوزستان در دوران دفاع مقدس، سرلشكر شهيد سردار بزرگ اسلام شهيد علي هاشمي است، اشاره‌اي هر چند مختصر به حيات طيبه آن شهيد و نقش بي‌بديل او در دفاع مقدس و شهادت افتخارآفرينش در اينجا لازم است. شهيد علي هاشمي در خانواده‌اي متدين از عشاير عرب اهواز در سال 1340ش متولد شد و پرورش يافت. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي پيوست. در روزهاي اول جنگ تحميلي در حالي كه جواني 20 ساله بود راهي جبهه‌هاي نبرد شد. فرماندهي سپاه حميديه و سوسنگرد را به عهده گرفت. قرارگاه اطلاعاتي نصرت را با سازماندهي نيروهاي عرب مخلص تأسيس و نقش مهم و سرنوشت‌سازي در پشتيباني و هدايت عمليات بزرگ دوران دفاع مقدس ايفا نمود. سرانجام بر اثر لياقت‌ها و رشادت‌هاي كم‌نظيرش، هم‌زمان فرماندهي سپاه ششم امام صادق(ع) (استان خوزستان) و فرماندهي قرارگاه‌هاي تاكتيكي منطقه به او واگذار شد.
سردار علي هاشمي، در تيرماه 1367 در يورش ناجوانمردانه بعثي‌هاي متجاوز به ايران اسلامي بعد از پذيرش قطعنامه، وقتي قرارگاه كربلا در محاصره دشمن قرار گرفت، مظلومانه و دليرمردانه به شهادت رسيد. وضعيت او، بيش از 20 سال از جهت شهادت يا اسارت، به عنوان مفقود‌الاثر ناشناخته ماند، تا اين كه در بهار 1389 پيكر پاكش در منطقه عملياتي هور پيدا شد و در سالروز شهادت بي‌بي دو عالم حضرت فاطمه زهرا(س) پس از تشييع كم‌نظيري در گلزار شهداي اهواز به خاك سپرده شد.

گام‌هاي برداشته شده در راستاي احياء واقعه جهاد عشاير خوزستان
در رژيم پهلوي دربارة مقاومت اسلامي جهاد عشاير خوزستان، مرموزانه سكوت مي‌شد؛ يا به عبارت ديگر تاريخ سلحشوري‌هاي عشاير عرب ايران گرفتار «توطئه سكوت» بود. دستگاه‌هاي تبليغاتي رژيم پهلوي از قبيل راديو و تلويزيون و مطبوعات، و نهادهاي آموزشي در كتاب‌هاي درسي از قبيل تاريخ، از آن مقاومت و نهضت در كنار نهضت‌هاي ديگر مثل تحريم تنباكو، نهضت مشروطيت و قيام دليران تنگستان، يادي نمي‌كردند. اهل تحقيق و تأليف در مسائل سياسي و تاريخي هم به ندرت آن را مطرح مي‌ساختند. عمده منبعي كه براي آن جريان مانده، نقل شفاهي مردمي است. چون كساني كه در دوران نوجواني و جواني آن واقعه را درك كرده بودند، براي فرزندان و نوادگان خويش تعريف مي‌كردند، و به اين صورت بر سر زبان‌ها مانده بود. براي بزرگداشت آن واقعه هيچ جلسه و همايشي هم برگزار نشده بود. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، حماسه عشاير عرب خوزستان به تدريج به صورت رسمي در مجالس و محافل، مطبوعات، صدا و سيماي محلي و در حضور شخصيت‌هاي كشوري و ملي مطرح گرديد و بدين صورت اين بخش از تاريخ افتخارآفرين ايران از حالت مهجوريت و فراموشي مطلق بيرون آمد. در اين راستا فعاليت‌هاي زير صورت گرفته است:
الف. ديدار برخي از معمريني كه واقعه را درك كرده بودند، با مسئولان ارشد نظام جمهوري اسلامي از قبيل ديدار آنان با مقام معظم رهبري حضرت آيت‌الله خامنه‌اي در اسفند سال 1375 در اهواز، كه از آنان تفقد به عمل آوردند. در اين ديدار پرچم جهادي سيدجابر آل‌ بوشوكه توسط نوادگان او به محضر مقام معظم رهبري تقديم گرديد. آن حضرت فرمودند: «اين پرچم از هداياي ارزشمند رهبري است، كه بايد در موزه آستان قدس رضوي نگهداري شود». طبق دستور ايشان، هم‌اكنون اين پرچم در موزه آستان قدس رضوي نگهداري مي‌گردد.
ب. همچنين به دستور مقام معظم رهبري يادمان بزرگي در گلزار شهداي جهاد عشاير ساخته شد و بنا بر اين شده كه آن يادمان يكي از محل‌هاي بازديد كاروان‌هاي راهيان نور باشد.
ج. تأليف چند كتاب پيرامون اين نهضت از قبيل:
1. المنيور و جهاد عشاير عرب خوزستان، حميد طرفي، ناشر: مركز خوزستان‌شناسي، چاپ اول، 1372ش.
2. نقش عشاير عرب خوزستان در جهاد عليه استعمار، كاظم پوركاظم، ناشر: انتشارات آمه، تهران، 1375ش.
3. حماسه جاويد (بررسي تحليلي واقعه جهاد عشاير خوزستان بر عليه استعمار انگليس در جنگ جهاني اول)، محسن حيدري، ناشر: انجمن مفاخر فرهنگي كشور، ستاد رسيدگي به امور فرهنگي و اجتماعي خوزستان، چاپ اول، زمستان 1375ش.
غير از كتاب‌هاي منتشر شده فوق، كتابي به نام تاريخ كعب‌والفلاحيه تأليف الحاج علوان بن عبدالله الشويكي در سال 1351ه‍ ق تأليف شده و مفصلاً خاطراتي را در زمينه نهضت عشاير مطرح كرده، ولي گويا تا به حال اين كتاب چاپ نشده و به صورت خطي باقي مانده است.

پانوشت‌ها
 

۱ . تاريخ ايران، ژنرال سرپرسي سايكس، ترجمه فخر داعي، ج 2، ص 675، بلاد مابين‌النهرين، آرنولد ويلسون، ترجمه فؤاد جميل، ص 34.
۲ . اسماعيل رائين در كتاب فراماسونري (فراموشخانه) صص 386-374، جريان فراماسونري خزعل را افشاء و مدارك مربوط از جمله فرمان نشان شرف به امضاء استاد اعظم محفل بزرگ وطني مصري به شيخ‌خزعل را گراور كرده است. وي در اين زمينه مي‌نويسد: «شيخ‌خزعل قبل از رسيدن به حكومت خوزستان و نشستن بر مسند رياست، انگلستان را مطمئن ساخت كه از قدرت و اقدامات خودش براي پيشرفت و ترويج مقاصد بريتانيا استفاده خواهد كرد. بعدها هم به وعده‌هاي خود كاملاً وفا كرد. در سال 1326ق (1909م) از دولت انگليس لقب و نشان (كي، سي، آي، ئي K.C.I.E) و در سال 1333ق (1915م) از طرف فرمانروايي كل هندوستان نشان و لقب (كي، سي، اي، اس K.C.I.S) گرفت». وي درباره تاريخچه انتساب خزعل به فراماسونري مي‌نويسد:
 لژ فراماسونري مصر در سال‌هاي 1317-1312ق (1900-1895م) (يعني دو سال قبل از به حاكميت رسيدن خزعل در خوزستان) او را در بغداد وارد يكي از لژهاي خود ساخت. در سال 1340ق (1922م) كه او به درجه استادي رسيد، و شرايط رياست و استادي كرسي لژ ماسوني را احراز كرد، پيشنهادش را براي تأسيس لژي به نام خود وي در خرمشهر پذيرفتند... .
۳ . وي در سال 1247 در يكي از دهات يزد متولد شد. تحصيلات مقدماتي را در يزد و دروس سطح و خارج را در حوزه اصفهان آموخت. در سال 1281 به نجف رفت و نزد اعلام نجف تحصيلات خود را تكميل كرد و پس از ميرزاي شيرازي بزرگ، هم‌زمان با آخوند خراساني به مرجعيت شيعه رسيد و در سال 1327 در نجف اشرف به ملكوت اعلي پيوست. وي در مقابل تسلط استعمار بر كشورهاي اسلامي حساسيت فوق‌العاده‌اي نشان داد، و فتواي جهاد عليه انگليس را در ايران و عراق و عليه ايتاليا در ليبي صادر نمود.
۴ . تاريخ پانصد ساله خوزستان، ص 206.
۵ . لمحات اجتماعي‍ه عن تاريخ‌العراق الحديث، دكتر علي الوردي، ج 4، ص 82.
۶ . سخنراني ايشان در اجتماع مردم اهواز در تاريخ 18/12/1375.
۷ . تاريخ‌الحرك‍‍ةالاسلامي‍‍ة في‌العراق، عبدالحليم الرهيمي، ص 298.
۸ . سردارارفع و معزالسلطنه، القابي بود كه دولت ايران به خزعل، به عنوان والي خوزستان داده بود. (ويراستار)
۹ . دور علماء الشيع‍‍ة في ‌مواجه‍‍ة الاستعمار، سليم‌الحسني، ص 84.
۱۰ . لمحات اجتماعي‍‍ة عن تاريخ‌العراق الحديث، علي الوردي، ج 4/ 121، 128، 141.
۱۱ . اي سيد، جدّ تو با ماست.
۱۲ . پرچم وي تا زمان اخير نزد نوادگان او نگهداري مي‌شده و به محضر مقام معظم رهبري در سال 1375ش اهداء شد و به دستور ايشان اكنون در موزه قرآن آستان قدس رضوي نگهداري مي‌شود.
۱۳ . آفتاب شوشتر، محمود اروميه‌چي‌ها، صص 15-14.
۱۴ . تاريخ پانصدساله خوزستان، احمد كسروي، صص 221-218.
۱۵ . مقصود از عشاير در اين‌جا كساني كه زندگي كوچ‌نشيني دارند، نيست بلكه كساني است كه بر زندگي و مناسبات اجتماعي آنها بافت قبيلگي حاكم است، ولو اين كه در روستاها و شهرها ساكن باشند. به اينها عشاير گفته مي‌شود. عشاير در خوزستان غالباً اين‌گونه بوده و هستند. تعداد كمي از عشاير كوچ‌نشين در خوزستان زندگي مي‌كنند. آنها غالباً از استان‌هاي مجاور به عنوان ييلاق و قشلاق به خوزستان مي‌آيند.
۱۶ . جمع حموله، به معني شاخه و تيره‌اي از يك عشيره بزرگ.
۱۷ . تاريخ ايران، سر پرسي سايكس، ترجمه: فخرداعي، ج 2، ص 675.
۱۸ . اعيان‌الشيعه، سيدمحسن عاملي.
۱۹ . المنيور، حميد طرفي، صص 261-260.
۲۰ . فصل‌نامه عشايري، شماره 8 و 9، سال 1368، صص 42-39.
۲۱ . لفظ مغولي يا تركي كه در تقسيمات لشكري عبارت بوده است از فرمانده ده‌هزار سرباز (اميرتومان)، و نيز گاهي به معني ايل و... آمده است. (دايرةالمعارف فارسي، مصاحب، ج 1، ص 691).
۲۲ . تاريخ پانصدساله خوزستان، احمد كسروي، ص 202.
۲۳ . كلمه مغولي (به معني فرمانده لشكر، اميربزرگ و شاهزاده، امير و اميرزاده آمده است (دايرةالمعارف فارسي، مصاحب، ج 2، ص 3084).
۲۴ . تاريخ الكويت السياسي، حسين خلف الشيخ خزعل، ج 1، صص 103-101.
۲۵ . لمحات اجتماعيه، علي الوردي، ج 1، ص 140.
۲۶ . تاريخ‌الحرك‍‍ة الاسلامي‍‍ة في‌العراق، عبدالحليم الرهيمي، صص 168-166.
۲۷ . نهضت شيعيان در انقلاب اسلامي عراق، عبدالله نفيسي، ترجمه: كاظم چايچيان، ص 73.
۲۸ . همان، ص 76.
۲۹ . لمحات اجتماعي‍‍‍ة، ج 4، صص 142-141.
۳۰ . تاريخ پانصدساله خوزستان، ص 218.
۳۱ . متن عربي نامه در كتاب «دور علماءالشيع‍‍ة في مواجه‍‍ة الاستعمار»، ص 808 به نقل از مجموعه مدارك خطي مربوط به مرحوم آيت‌الله سيدمحمدكاظم يزدي، آمده است. آن مجموعه توسط يكي از نوادگان آن مرجع، يعني مرحوم علامه سيدعبدالعزيز طباطبايي گردآوري شده است.
۳۲ . مارتين يا مارتيني نام (مارك) يك نوع تفنگ بسيار قديمي است.
۳۳ . بر اساس تحقيقات محلي به نقل از شاهدان عيني واقعه.
۳۴ . بلاد ما بين‌النهرين، آرنولد ويلسون، ص 69.
۳۵ . بلاد ما بين‌النهرين، ص 69.
۳۶ . تاريخ پانصدساله خوزستان، ص 221.
۳۷ . همان، ص 218.
۳۸ . بلاد ما بين‌النهرين، ص 70.
۳۹ . همان، ص 86.
۴۰ . لمحات اجتماعي‍ة، ج 4، صص 153-152.
۴۱ . همان، ص 152.
۴۲ . همان، صص 144-143.
۴۳ . بلاد ما بين‌النهرين، ويلسون، ص 86.
۴۴ . همان، ص 67.
۴۵ . تاريخ پانصد ساله خوزستان، ص 217.
۴۶ . همان، ص 60.
۴۷ . مقصود، جناب حجت‌الاسلام والمسلمين علي ابوالحسني (ع. منذر) است.
۴۸ . لمحات اجتماعيه، ج 4، ص 153 به نقل از (Maberley cop.Cit)
۴۹ . بلاد ما بين‌النهرين، صص 93-92.
۵۰ . تحقيقات محلي.
۵۱ . بلاد ما بين‌النهرين، صص 95-94.
۵۲ . همان، صص 93 و 94، بنابر نقل بعضي از مطلعين نام آن اسير نيم (نجم) بود.
۵۳ . همان، صص 96-95.
۵۴ . المنيور، صص 100 و 101.
۵۵ . ر.ك: فصل‌نامه عشايري، شماره 8 و 9، سال 1368 با تلخيص.
۵۶ . بلاد ما بين‌النهرين، صص 70 و 71.
۵۷ . ناگفته نماند كه ما مطالب آتي را از فتوكپي نسخه خطي كتاب مزبور استفاده كرده‌ايم. زيرا آن كتاب هنوز به چاپ نرسيده است.
 ۵۸. رك: تاريخ كعب في‌القبّان والفلاحيه، حاج‌علوان شويكي.
۵۹ . حمايل جمع حموله، به معناي شاخه‌هاي وابسته به طايفه بزرگ.
۶۰ . رك: فصولي از تاريخ مبارزات سياسي و اجتماعي ايران، ضياءالدين الموتي.
۶۱ . خاطرات مرحوم ملازرج صخراوي، يكي از افراد تبعيدي.
۶۲ . خشونت و فرهنگ (اسناد محرمانه كشف حجاب 1322-1312)، مديريت پژوهش، انتشارات، آموزش و سازمان اسناد ملي ايران، ص 201.
۶۳ . همان منبع قبلي، ص 202.
۶۴ . همان منبع قبلي، ص 201.
۶۵ . ترجمه: اي امام! خون و جان ما فداي تو باد.
۶۶ . دين ما دين جعفري است و حكومت پهلوي را نمي‌خواهيم.
۶۷ . نهضت ما نهضتي اسلامي است نه شرقي است و نه غربي.
۶۸ . اين شاه ديوانه را چه شده است؟ چه جنايتي در ميدان ژاله آفريده است!
۶۹ . اي خميني! ما همه سرباز توئيم و هر چه نيرو داريم از تو الهام گرفته‌ايم.
۷۰ . در رأس آنها، مرحوم حجت‌الاسلام سيدمحمد موسوي طرّه متوفاي 1364ش و مرحوم حجت‌الاسلام شيخ‌هادي گرمي متوفاي 1387ش بودند.
۷۱ . لازم به توضيح است اكثريت چشمگير مردم شهرستان‌هاي خرمشهر، سوسنگرد، بستان، شادگان، رامشير، هويزه، حميديه، ملاثاني، ماهشهر، بندر امام و شوش دانيال(ع) و بيش از نيمي از شهرهاي اهواز و آبادان عرب هستند. ضمناً بسياري از روستاهاي شهرستان‌هايي مثل دزفول، شوشتر و رامهرمز عرب‌نشين مي‌باشد.