انگلستان و جدايي بحرين از ايران
از مجموعه مقالات ارائه شده در همايش دوم ايران و استعمار انگليس
موسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي
مقدمه
دولت انگلستان با اتكاء به قدرت نيرومند دريايي خود پا به خليجفارس نهاد و طي ساليان متمادي با استفاده از سوءسياست دولت مركزي ايران، ضعف قواي نظامي و دريايي ايران، انعقاد قرارداد با شيوخ عرب منطقه و ... حضوري فعال در اين ناحيه داشت. بريتانياي كبير ذره ذره و آرام آرام تسلط خود را توسعه داد. علاوه بر هندوستان، كشف نفت در اين منطقه و ظهور بلشويسم در روسيه، در ابتداي قرن بيستم، دلمشغوليهاي انگلستان را در اين منطقه بيشتر كرد. جنگهاي اول و دوم جهاني كه هر دو منجر به اشغال ايران گرديد، انگلستان را وادار نمود نيروي نظامي ثابتي در منطقه داشته باشد و ملي شدن نفت در ايران و كانال سوئز در مصر به اين حضور رنگي ديگر بخشيد. اما به تدريج ناتوانيهاي مالي آن دولت و تعويض استراتژي غرب در برابر شوروي در خليجفارس و اقيانوس هند، موجب شد انگلستان نيروهاي نظامياش را از منطقه خارج كند. اما پيش از اين خروج بايد تكليف هر قطعه از منطقه و نيز نيروي جايگزين انگلستان در منطقه به روشني مشخص ميشد. استقلال بحرين، پيدايش امارات عربي متحده و تقويت نيروي دريايي ايران از ويژگيهاي استراتژي جديد غرب در خليجفارس بود.
نفوذ انگلستان در خليجفارس
پس از فتح قسطنطنيه توسط عثماني در 1453م/857ه ، بازرگانان اروپايي به دنبال يافتن راه جديدي براي تجارت با شرق بودند. با كشف دماغه اميدنيك پاي اروپاييان به خليجفارس رسيد و داشتن يك پايگاه ثابت در منطقه، ضروري به نظر ميرسيد. فتح جزيره هرمز به دست آلفونسو آلبو كرك پرتغالي اين فرصت را ايجاد كرد. به تدريج پرتغال، اسپانيا، هلند، فرانسه و انگلستان بر منطقه مسلط شدند. تأسيس كمپاني هند شرقي به دستور ملكه اليزابت اول نخستين اقدام دولت انگلستان براي تسلط بر اين منطقه بود. تسلطي با ظاهري اقتصادي كه در عمل منافع سياسي و نظامي را دنبال ميكرد. تصاحب يك كشتي پرتغالي توسط آنان در 1578م/966ه و دسترسي به اسناد آن به انگليسيها فهماند سود تجارت با شرق چقدر است. در سال 1612م/991ه سه فروند كشتي انگليسي به سورات، در هند، رسيد و با امراي محلي، قراردادي منعقد كرد كه به ايجاد تجارتخانهاي منجر شد.
در دوران صفويه و خصوصاً شاهعباس اول، كاناك E.Connock و باركر T. Barker امتيازات زيادي براي دولت انگلستان به دست آوردند: (حق كاپيتولاسيون، تأسيس تجارتخانه، فروش انحصاري ابريشم و...) و قرارداد مانوكس- امامقلي به پايان دادن كار پرتغاليها و تسلط انگليسيها بر هرمز انجاميد. سپس انگليسيها از جاسك به بندر هرمز آمدند.
هلند به عنوان يكي از رقباي انگليس در اين منطقه شكست خورد و حذف شد. نادرافشار سعي كرد با ايجاد نيروي دريايي، سياست دريايي ايران را تجديد كرده و اجازه حضور به نيروي دريايي بيگانه در جنوب ندهد. اين تلاش با رقابت انگلستان و مخالفت روسيه ناكام ماند.
كريمخان زند امتيازات زيادي به انگليسيها داد؛ جز حق خروج طلا و نقره از كشور. در جنگهاي انگلستان و فرانسه – رقيب جديد – باز پيروزي با انگلستان بود. اهميت فوقالعاده اين منطقه كه راه رسيدن به هند را شش ماه نزديكتر ميكرد، باعث شد انگلستان با استفاده از نيروي نظامي رقبا را بيرون كند.
روي كار آمدن ناپلئون در فرانسه و رقابت تعطيلناپذير او با انگلستان و شوق دسترسي به هند، اهميت اين منطقه را بيشتر كرد و انگلستان امتيازات بيشتري از قاجارها گرفت و سرانجام براي حل رقابتها در منطقه ايران، ناگزير شد قرارداد 1907م را با روسيه امضا كند.
اولويتهاي انگلستان در خليجفارس عبارت بود از:
1. حفظ امنيت مرزهاي غربي هند و بندر كراچي از تعرضات خارجي
2. حفظ امنيت شريان مواصلاتي با استراليا و زلاندنو
3. حفظ امنيت تردد دريايي خليجفارس
4. حفظ امنيت حوزههاي نفتي و لولهها و پالايشگاه نفت آبادان
5. حفظ شطالعرب در موقعيتي كه در زمان جنگ بتواند از آن استفاده كند
6. حفظ دادوستد تجاري و ديگر منافع آن دولت
ذكر چند نقلقول از دستاندركاران سياست خارجه انگلستان اهميت اين موضوع را روشنتر ميكند:
لرد كرزن: «اگر روسها در خليج فارس داراي بندر شوند، تعادل ظريفي كه با رنج و زحمت برقرار كردهايم بر هم ميخورد و تجارتي كه ارزش آن چندين ميليون استرلينگ است نابود ميشود،... آن وزيرمختاري كه تسليم [اين امر] شود به جرم خيانت به كشور متهم ميكنم...».
سر آرنولد ويلسون: «مدت يك قرن است كه ما انگليسيها خليجفارس را به زور اسلحه و شمشير مبدل به منطقهاي آرام كردهايم و هيچيك از عمليات ما در نقاط ديگر جهان، مثل اقداماتي كه در خليج فارس كردهايم، رضايتبخش نبوده. نابودي دزدان دريايي، منع بردهفروشي، نابودي قلاع دزدان، آشتي دادن شيوخ، تحتالحمايه كردن بحرين، ايجاد رابطه با كويت، مساحي و نقشهبرداري خليجفارس...».
لرد پالمرستون: «ما وظيفه داريم خليجفارس را زير سلطه نيروي دريايي خود درآوريم، به طوري كه هيچ قدرتي نتواند با ما به رقابت برخيزد، در اين راه بايد روشي اتخاذ كنيم كه از لحاظ ملي گران نباشد...».
اقدامات انگلستان براي تسلط بر بحرين
دولت انگلستان بنا به دلايلي كه ذكر شد، تلاشهاي خود را آرام آرام شروع كرد تا بر اين منطقه مسلط شود. مهمترين اقدام، داشتن رابطه مستقيم با شيوخ بود. اختلافات سنتي اعراب با ايرانيان از يك طرف و اختلاف اعراب با يكديگر بهترين دستاويز انگلستان براي مداخله و استفاده بود.
سال 1820م/1199ه دولت انگلستان با عشاير عرب خليجفارس قراردادي امضا كرد كه دو ماده مهم آن عبارت است از:
ماده 5: به فرماندهان كشتيهاي انگليسي اجازه داده ميشود تا تردد كليه سفاين اروپايي از جمله كشتيهاي متعلق به اعراب در خليجفارس را كنترل كنند؛
ماده 6: حكام و شيوخ حاشيه خليجفارس مكلفند كه نمايندگان خود را به انگلستان بفرستند؛ براي اخذ دستورالعملهاي سياسي در مسائل عمده داخلي خود[!]. بحرين نيز بعد از مدتي به اين قرارداد پيوست.
در 1870م/1287ه انگليسيها، شيخمحمد، طرفدار ايران، را بركنار و شيخعيسي را بر سر كار آوردند تا بدين ترتيب بتوانند بحرين را رسماً تحتالحمايه خود كنند.
بر اساس اسناد اداره محرمانه حكومت هندوستان در طي سالهاي 1904-1854م دولت انگلستان از شيوخ ساحل متصالح عمان تعهد كتبي گرفت كه وضعيت موجود را حفظ كنند و شش نفر از شيوخ مذكور طي نامههايي ملتزم شدند كه بدون موافقت حكومت بريتانيا با هيچ حكومت خارجي مكاتبه نكنند، در عوض انگلستان هم اجازه نخواهد داد نماينده هيچ دولت خارجي به جز بريتانيا در خاك آنان مستقر شود. در سال 1882م انگلستان قراردادي ديگر با شيوخ امضا كرد كه 3 بند مهم داشت:
1. به هيچوجه با قدرت ديگري سواي دولت بريتانيا وارد گفتگو نشوند.
2. به هيچيك از كارگزاران ديگر دولتها اجازه اقامت در آن قلمرو را ندهند.
3. به هيچوجه بخشي از قلمروشان را به دولتي سواي دولت بريتانيا واگذار يا فروش يا اجاره و ديگر موارد مشابه ندهند.
به طور خلاصه ميتوان گفت كه بحرين در عصر قاجار عملاً از دست ايران رفته بود؛ اگر چه دولت ايران هيچگاه از حقوق قانوني خود بر اين جزاير و ساير جزاير خليج فارس دست برنداشت. مسئله بحرين و جدايي ساير نقاط ايران آن قدر براي مردم ايران مهم بود كه در عصر مشروطه در يكي از نامههاي علماء نجف به آن اشاره شده: «آيا بر احدي از مسلمين مخفي است كه از بدو سلطنت قاجار چه حد صدمات فوقالطاقه بر مسلمانان وارد آمد و چقدر از ممالك شيعه از حسن كفايت آنان[!]، به دست كفار افتاد: قفقاز، شيروانات، بلاد تركمان، بحر خزر، هرات، افغانستان، بلوچستان، بحرين، مسقط، غالب جزاير خليج فارس، عراق عرب و تركستان...».
بحرين در دوره رضاشاه
در دوره رضاشاه پهلوي اختلاف بين ايران و انگلستان بر سر بحرين همچنان باقي ماند. عمده محورهاي اين اختلافات عبارت بودند از:
1. مسئله نفت بحرين: امتياز استخراج نفت بحرين در سال 1930م به كمپاني استاندارد اويل آف كاليفرنياي آمريكايي داده شد كه لنچافسكي آن را به سال 1927م نوشته است.
از آنجا كه ايران بحرين را بخشي از قلمرو سرزميني خود ميدانست، سهم خود را از نفت بحرين مطالبه كرد و كار را به مجامع بينالمللي كشاند.
2. صدور گذرنامه: در سال 1922م/1301ه ايران به حاكم بنادر خليجفارس اطلاع داد از آن پس اهالي بحرين را از اتباع ايران محسوب داشته و اجازه ندهند بدون دارا بودن گذرنامه ايراني از كشور خارج شوند. دولت بريتانيا هم دست به اقدام متقابل زد و سال 1307ه هم مجدداً اين مسئله مورد تأكيد قرار گرفت.
3. مسئله قاچاق اسلحه از بحرين: تيمورتاش وزير دربار ايران در 8 ژوئن 1930م/ مطابق با 18 خرداد 1308ه ضمن ارسال نامهاي به كلايو Clive (سفير انگليس در ايران) اعتراض كرد: «اينكه قاچاقچيان ميتوانند از دست مأمورين ايران كه فاقد نيروي دريايي هستند بگريزند، امري است قابل درك، ولي چگونه است كه ميتوانند از مناطقي عبور كنند كه كشتيهاي انگليسي مستقر است. كشتيهايي كه جلوگيري از قاچاق اسلحه را وظيفه خود ميدانند؛
4. اقدامات شيوخ بحرين عليه ملت ايران: هدايت مينويسد: «در سنوات 1311-1302ه راپورت داشتيم كه حكومت، سكنه ايران را جمع ميكند، اسناد مالكيت را از بين ميبرد. مدرسه ايرانيها را ميبندد، قبوض مالياتي را از دست شيوخ ميگيرد، كلاه پهلوي را موقوف ميكند»...
5. نوع تمبر پاكت نامهها: دولت ايران دستور ميدهد چون بحرين متعلق به ايران است، مرسولات بايد تمبر ايراني داشته باشد كه با مخالفت انگلستان مواجه شد. در سندي كه از مصوبات هيأت وزرا به نمره 5702 مورخ 24/1/1311ه موجود است آمده: «هيأت وزرا در جلسه چهارشنبه 14 دي 1311 مراسله نمره 12456، وزارت پست و تلگراف و تلفن را در موضوع پاكتهاي واصله از بحرين مطرح [و مورد] مذاكره قرار داده تصويب نمودند كه اداره پست نسبت به پاكتهاي بحرين كه داراي تمبر يا سورشارژ بحرين باشد، مطابق معمول داخلي مملكت رفتار و آنها را بدون تمبر فرض كرده، به اخذ دو برابر جريمه و الصاق تمبر به مقصد برسانند».
گاشيندن، معاون پارلماني وزارت خارجه انگليس در نامهاي به كلايو در 8 نوامبر 1928م نوشته: «يكي از اركان مهم سياست بريتانيا در اين منطقه حمايت از شيوخ، در مقابل ايران است و شما در مذاكراتتان با ايران تأكيد كنيد كه جزاير تنب و ابوموسي از اول متعلق به امراي جاسمي بوده كه به اعقاب كنوني آنان (شيوخ شارجه و رأسالخيمه) منتقل شده... ما بايد حتي با جنگيدن و به كار بردن قواي مسلح مانع از اين شويم كه ايران جزاير را بگيرد.» در اين ماجرا انگلستان پيشدستي كرد و دو بار طي سالهاي 1888 و 1928م به شيوخ دستور داد اسناد و مداركي كه براي اثبات مالكيت و سبق تصرف شيوخ است را جمعآوري كنند. با اصرار ايران و سماجت تيمورتاش حل اختلاف دو كشور به جامعه ملل كشانده شد. البته تيمورتاش اعلام ميكند ما راضي به اين امر نبوديم، اما به علت قرارداد جده (ماده ششم) ناگزير به اين امر شديم.
مراجعه به جامعه ملل مسبوق به سابقه است. در 1923م/1302ه نيز دكتر مصدق وزير وقت خارجه ايران در مورد اختلاف بر سر بحرين به كرزن اعلام كرد ما حاضريم از طريق حكميت مسئله را حل كنيم؛ اما او مخالفت كرده، گفت: «اين مسئله به اعتبار انگلستان نزد شيوخ لطمه ميزند».
در عصر پهلوي اول، ايران دوباره به جامعه ملل شكايت كرد:
1. در بهمن 1306ه به واسطه عقد قرارداد جده بين انگلستان و عربستان
2. در خرداد 1313ه به واسطه واگذاري امتياز نفت بحرين به يك شركت آمريكايي.
دلايل ايران براي مالكيت بحرين كه از طرف انگلستان سالها قبل پذيرفته شده بود، در دو سند زير خلاصه ميشود:
1. قراردادي در 30 اوت 1822م/12 ذيحجه 1236ه بين كاپيتان ويليام بروس و شاهزاده حسينعليميرزا والي فارس كه در آن اذعان شده بود بحرين هميشه متعلق به ايران و جزء استان فارس است.
2. سلسله مكاتبات مربوط به مسئله دزدي دريايي بين كلارندون وزير امور هند و دولت ايران كه انگليسيها شيخ بحرين را عزل و علي بن خليفه را منصوب كردهاند و ايران به اين امر اعتراض دارد. وزير در 20 آوريل 1869م/ برابر با 17 محرم 1286ه جواب ميدهد: «دولت انگلستان به سهولت اعتراف ميكند كه دولت شاه [ايران] بر اينكه حق حاكميت ايران نسبت به بحرين از طرف مأمورين انگليسي مورد توجه واقع نشده، اعتراض كرده و دولت انگلستان اين اعتراض را مورد توجه لازم قرار داده است.»
از اين پس مذاكرات بين تيمورتاش و كلايو، ادامه يافت. تيمورتاش براي حل اين مناقشه راه حلي در سه مرحله ارائه داد:
«1. بريتانياي كبير حق حاكميت ايران را بر مجمعالجزاير بحرين تصديق كند.
2. همزمان با صدور اعلاميه مربوط به اين قسمت، اعلاميه ديگري منتشر ميگردد كه دولت ايران تصميم دارد حق مالكيت خود را بر جزاير به دولت انگلستان بفروشد، و دست خريدار را باز بگذارد كه ملك خريداري شده را خود نگه دارد يا اينكه عيناً به شيخ بحرين واگذار كند.
3. در اين مرحله، هم ايران و هم انگلستان به حفظ جزاير بحرين نائل ميشوند. مناقشه صد ساله پايان مييابد و در ضمن منظور از كلمه فروش حفظ حيثيت ايران است و اگر نه چنين نقشهاي در كار نيست.»
نقطه قوت راهحل تيمورتاش اين بود كه اگر انگلستان بند اول را ميپذيرفت، از اين پس اختياردار، ايران بود كه با نفوذ در وكلاي مجلس جلو فروش را بگيرد[!] و نقطه ضعف راهحل اين بود كه ايران براي اولين بار از حق حاكميت خود ميگذشت[!]
راهحل تيمورتاش مورد موافقت چمبرلين قرار نگرفت، در عوض او به كلايو توصيه كرد قراردادي با ايران منعقد كند كه سه اصل زير در آن مستتر باشد:
1. ترك ادعاي ايران در مورد بحرين
2. به رسميت شناختن روابط خاص بين حاكم مستقل بحرين با دولت بريتانيا
3. به رسميت شناختن استقلال بحرين
اين پيشنهادها نيز متقابلاً از جانب تيمورتاش رد شد. او اعلام كرد ايران حاضر است در مقابل مابهازاي مشخصي از جانب انگلستان، از حق حاكميت خود بگذرد؛ مثل چند واحد شناور دريايي و 6 فروند ناوچه توپدار 200 تني و 4 فروند ناو توپدار 1000 تني، «تا ما بتوانيم قاچاقچيهاي سواحل را كنترل كنيم» كه انگلستان نيز نپذيرفت.
آخرين پيشنهاد ايران كه توسط باقر كاظمي وزير امور خارجه ايران در 12 آوريل 1935م به وزيرمختار انگليس اعلام شد متضمن گذشت ايران از حقوق خود در بحرين در برابر بازگرداندن جزاير سهگانه تنب بزرگ، تنب كوچك و ابوموسي بود. بنابراين دكترين «بحرين در برابر جزاير سهگانه» مربوط به عصر رضاشاه است نه محمدرضاشاه.
در اين مرافعات كه تا پايان دوره پهلوي اول به نتيجهاي نرسيد دولت شوروي و حزب كمونيست ايران، به طرفداري آشكار از ايران پرداختند و خواستار بازگشت جزاير به ايران شده و با هر نوع مذاكرهاي قبل از استرداد جزاير، مخالفت كردند.
آخرين واكنش ايران عليه انگلستان، سفارش كشتي به كارخانجات كشتيسازي ايتاليا بود تا با تهيه ناوهاي جنگي و قوي كردن قدرت دريايي خود بتواند جزاير را حفظ كند.
بحرين و جدايي آن در دوره محمدرضاشاه پهلوي
بعد از كودتاي 28 مرداد 1332ه انگلستان با تقسيم منافعش با آمريكا در ايران، پاي آن كشور را به ايران كشانيد.
از آن طرف مشكلات مالي انگلستان در سالهاي 1347-1346ه در كابينه كارگري هارولد ويلسن باعث خروج آن كشور از خليجفارس شد. در نتيجه اين تحولات مجدداً مسئله بحرين، مسئله اساسي مناسبات دو كشور در سالهاي 1350-1349ه شد. مهمترين دلايلي كه باعث طرح مجدد مسئله بحرين شد عبارتند از:
1. خالي شدن خليجفارس از نيروهاي نظامي قدرتمند؛ زمان خروج انگلستان ابتدا آمريكا به عنوان جانشين برگزيده شد كه به دليل گرفتاريهاي ويتنام نپذيرفت. گزينههاي بعدي ايران و عربستان بودند كه با دكترين نيكسون – كيسينجر همخواني داشت. ايران هم پذيرش اين مسئوليت را منوط به شناسايي حقوق ديرينهاش در منطقه كرد.
2. تشكيل اتحاديه يا كنفدراسيون عربي؛ كه شيخنشينهاي بحرين، قطر، دبي، ابوظبي، شارجه و عمان توسط مصر به اين كنفدراسيون دعوت شدند، تا در راه آرمانهاي مشترك ملت عرب و رفاه عمومي منطقه با جمهوري عربي متحده همكاري كنند. در 22 مرداد 1342ه براي اولين بار نام خليج عربي در يك سند رسمي ذكر شد و خوزستان را هم عربستان خواندند.
3. نگراني ايران از بابت خطر بالقوه شوروي در خليج فارس و كشورهاي عربي؛ پس از كودتا در عراق و روي كار آمدن ژنرال قاسم، روابط شوروي و عراق بسيار گرم شد. ناوگان شوروي وارد خليج فارس شد و در 19 آوريل 1972م/20 فروردين 1350ه بين شوروي و عراق عهدنامه دوستي منعقد شد.
4. تمايل محمدرضاشاه به افزايش محبوبيت خود در ميان مردم ايران؛ او خواهان تبديل شدن به كورش قرن بيستم بود. وقايع خرداد 1342 و سال 1343ه باعث كاهش محبوبيت او شده بود. بازگرداندن بحرين ميتوانست التيامي بر اين زخمها باشد.
5. نگراني ايران از عراق و سوريه و... و تحركات نظامي آنان عليه ايران؛ كشف حدود 300 قبضه تفنگ و مسلسل و 6 هزار فشنگ در 21 بهمن 1351ه در سفارت عراق در كراچي كه با پست سياسي از بغداد حمل شده بود، باعث ترس ايران گرديد؛ پس با پاكستان متحد شد تا راه نفوذ شوروي در خليجفارس را ببندد.
6. معامله بحرين با سه جزيره جنوبي ايران؛ كاتوزيان معتقد است محمدرضاشاه ميدانست مضارّ جنگي طولاني بر سر بحرين، احتمالاً بسيار بيشتر از منافع متصور آن است. از اين رو بحرين را با جزاير كوچك و بيآب و علف تنب و ابوموسي معامله كرد، به اين شرط كه براي فرمانروايي بر امواج خليجفارس و درياي عمان آزاد باشد.
محمدرضاشاه خود مينويسد در بحرين فقط يك ششم اهالي ايراني تبار بودند، به همين دليل موافقت كردند مردم آنجا درباره سرنوشتشان تصميم بگيرند و آنان به استقلال كشورشان رأي دادند. در تاريخ 21 آبان 1336ه هيأت دولت لايحهاي به مجلس تقديم كرد كه در آن، بحرين را استان چهاردهم ايران ناميد. كشورهاي چين، انگلستان، سوريه و عربستان سعودي به ايران اعتراض كردند. سوريه معتقد بود بحرين بخشي از سرزمينهاي متعلق به ملت عرب است و اين نظريهاي بود كه سال 1333ه به تصويب اتحاديه عرب رسيده بود. عربستان سعودي معتقد بود بحرين كشوري است با شخصيت حقوقي بينالمللي كه مردم آن در حال مبارزه براي كسب آزادي و استقلال خود هستند.
دولت انگلستان بنا به دلايلي كه مطرح شد تصميم به خروج از خليجفارس و كانال سوئز داشت. با انتخاب ايران، به عنوان جانشين مهمترين اقدام انگلستان مشخص كردن تكليف كشورهاي تحتالحمايه خود بود، تا به آنان استقلال ظاهري دهد. محمدرضاشاه در 14 دي 1347ه در يك سخنراني به نكات جالب توجهي اشاره كرد: «با خروج انگلستان، حضور بيگانگان را در خليجفارس تحمل نخواهيم كرد و مسئوليت دفاع از منطقه بايد بر عهده كشورهاي ساحلي آن واگذار شود.» در 15 دي 1347ه اعلام كرد: «ما دوست نداريم يك قدرت خارجي در خليج فارس ببينيم، اين قدرت خارجي انگلستان باشد يا آمريكا يا شوروي يا چين، براي ما فرقي نميكند.» سرانجام او در 4 ژانويه 1969م/14 دي 1347، به هنگام ديدار از دهلي، با استقلال بحرين موافقت كرد؛ با اين مضمون كه: «اگر اهالي بحرين نميخواهند به كشور من ملحق شوند، ايران ادعاي ارضي خود را پس ميگيرد و خواسته اهالي بحرين را اگر از نظر بينالمللي مورد قبول قرار گيرد، ميپذيرد. اما اگر انگلستان خودسرانه به بحرين استقلال بدهد، زيربار نخواهد رفت، با عضويت بحرين در كنفدراسيون شيوخ مخالفت خواهد كرد و اگر بحرين بخواهد به عضويت سازمان ملل متحد درآيد از آن خارج خواهد شد.» اشتباه او اين بود كه قبل از مشخص كردن تكليف سه جزيره حاضر به قبول استقلال بحرين شد.
در 18 اسفند سال 1348ه ايران از دبيركل سازمان ملل متحد تقاضاي دخالت كرد و اعلام نمود هر نظري كه دبيركل بدهد خواهد پذيرفت، مشروط بر اينكه به تصويب شوراي امنيت برسد. اين رأيگيري با نظارت سازمان ملل در 1349ه انجام شد. به اين صورت كه ويتريو ويسپر گيچاردي، نماينده دبيركل سازمان ملل، در رأس هيأتي در 30 مارس 1970م/10 فروردين 1349ه به بحرين رفت و در 18 آوريل/29 فروردين پس از پايان كار، گزارش خود را طي سند شماره 9772 به دبيركل سازمان ملل متحد اعلام كرد. در بند 57 گزارش آمده بود اكثريت قريب به اتفاق اهالي بحرين خواهان تشكيل دولت كاملاً مستقل بوده به طوري كه بتوانند در زمينه ايجاد روابط خود با ساير دول آزاد و مخير باشند. البته مخالفت شيخ بحرين با همهپرسي باعث شد فقط از طبقات مختلف اصناف بحرين رأيگيري انجام شود كه در 11 مه 1970م اين گزارش به تصويب شوراي امنيت سازمان ملل متحد رسيد. دكتر خلعتبري قائممقام وزارت امورخارجه در 21/2/1349ه اين گزارش را در مجلس قرائت كرد. در مجلس بيستودوم شوراي ملي در 24/2/1349ه از 191 نفر، 187 نفر به جدايي بحرين رأي مثبت دادند. چهار نفر مخالف نيز از حزب پانايرانيست رأي منفي دادند. جدايي بحرين، در 28/2/1349ه در مجلس سنا نيز با اكثريت آراء تصويب شد.
يك ساعت بعد از اعلام استقلال بحرين ايران اولين كشوري بود كه آن را به رسميت شناخت[!] در 30 شهريور 1350ه دولت بحرين به عنوان يكصدوبيستونهمين عضو سازمان ملل متحد به عضويت اين سازمان درآمد. منوچهر سپهبدي به سمت اولين سفير ايران در بحرين منصوب شد. تأسيس بانك ملي در بحرين، امضاء قرارداد تحديد حدود نفت فلات قاره، شركت امير بحرين در جشنهاي 2500 ساله بنيانگذاري شاهنشاهي ايران، تأسيس خطوط هواپيمايي بين دو كشور و... از تحولات بعدي در روابط دو كشور بود. عبدالعزيز عبدالرحمن بوعلي اولين سفير بحرين در ايران بود. حزب ملت ايران به رياست داريوش فروهر با انتشار اعلاميهاي مخالفت خود را با استقلال بحرين اعلام كرد.
در 30 آبان 1350ه مذاكره ايران با سر ويليام لوس نماينده بريتانيا آغاز شد و او ضمانت كرد ايران جزاير تنب را تصرف و ابوموسي را با امير شارجه تقسيم كند.
قرار شد به محض خروج انگلستان، ايران سه جزيره را تصرف كند؛ اما چون احتمال درگيري با اعراب وجود داشت، محمدرضا شاه در 9 آذر 1350ه نيروي دريايي ايران را در سه جزيره مستقر كرد. زد و خورد اندكي اتفاق افتاد و چند نفر كشته شدند. در همان زمان ايران در عوض استقلال امارات را به رسميت شناخت.
انگلستان با فروش تانك و چندين واحد دريايي به ايران موافقت كرد و آمريكا آخرين مدل هواپيماي جت فانتوم خود را به ايران فروخت. ايران ژاندارم منطقه شد و نقش انگلستان در خليجفارس را به عهده گرفت.
فهرست منابع و مآخذ
- آوري، پيتر، تاريخ ايران دوره پهلوي، ترجمه مرتضي ثاقبفر، تهران، انتشارات جامي، چ 1، 1388.
- ازغندي، عليرضا، روابط خارجي ايران 1320 تا 1357، تهران، انتشارات قومس، چ 1، 1376.
- اسعدي، مرتضي، جهان اسلام، تهران، نشر دانشگاهي، 1366.
- الهي، همايون، خليجفارس و مسائل آن، تهران، انتشارات قومس، چ 3، 1373.
- بهار، ملكالشعرا، تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، ج 1، تهران، انتشارات اميركبير، چ 4، 1371.
- بهار، مهدي، ميراثخوار استعمار، تهران، انتشارات اميركبير، چ 15، 1372.
- پهلوي، محمدرضا، پاسخ به تاريخ، ترجمه حسين ابوترابيان، تهران، نشر مترجم، چ 3، 1372.
- تكميل همايون، ناصر، خليجفارس، تهران، انتشارات دفتر پژوهشهاي فرهنگي، چ 3، 1380.
- دلدم، اسكندر، سلطهجويان و استعمارگران در خليجفارس، تهران، انتشارات نوين، چ 1، 1363.
- زرگر، علياصغر، تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در دوره رضاشاه، ترجمه كاوه بيات، تهران، انتشارات پروين و معين، چ 1، ص 1372.
- روابط خارجي ايران در سال 1349، انتشارات وزارت خارجه، بيتا.
- روابط خارجي ايران در سال 1350، انتشارات وزارت خارجه، بيتا.
- روابط خارجي ايران در سال 1351، انتشارات وزارت خارجه، بيتا.
- شميم، علياصغر، ايران در دوره سلطنت قاجار، تهران، انتشارات علمي، چ 3، 1371.
- شواردان، بنجامين، خاورميانه نفت و قدرتهاي بزرگ، تهران، انتشارات جيبي، چ 2، 1354.
- شيخالاسلامي، جواد، صعود و سقوط تيمورتاش به روايت اسناد محرمانه وزارت خارجه انگليس، تهران، انتشارات توس، چ 1، 1371.
- قجر، محمدعلي، مرزهاي ايران، تهران، انتشارات كيهان، 1324.
- ظهيرينژاد، مينا، اسنادي از روابط ايران و انگليس در دوره محمدشاه قاجار، تهران، انتشارات مركز اسناد تاريخ ديپلماسي، چ 1، 1381.
- همايون كاتوزيان، محمدعلي، اقتصاد سياسي ايران، ترجمه محمدرضا نفيسي و كامبيز عزيزي، تهران، انتشارات آموزش انقلاب اسلامي، چ 2، 1371.
- كارلوترنزيو، پير، رقابت روس و انگليس در ايران، افغانستان و تهران، ترجمه عباس آذرين، تهران، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1351.
- كاظمزاده، فيروز، روس و انگليس در ايران 1964-1814، ترجمه منوچهر اميري، تهران، انتشارات آموزش انقلاب اسلامي، چ 2، 1371.
-كيانفر، عينالله و پروين استخري، كشف تلبيس يا دورويي و نيرنگ انگليس، تهران، انتشارات زرين، چ 2، 1362.
- لكهارت، نادرشاه، ترجمه مشفق همداني، تهران، انتشارات اميركبير، 2537.
- لنچافسكي، جورج، نفت و دولت در خاورميانه، تهران، انتشارات اقبال، چ 1، 1342.
- لنچافسكي، ژرژر، غرب و شوروي در ايران (سي سال رقابت)، ترجمه حورا ياوري، تهران، انتشارات ابن سينا، چ 1، 1351.
- مدني، سيدجلالالدين، تاريخ تحولات و روابط خارجي ايران، ج 2، قم، دفتر انتشارات اسلامي، بيتا.
- مدني، سيدجلالالدين، تاريخ سياسي معاصر ايران، ج 2، قم، دفتر انتشارات اسلامي، بيتا.
- محمود، محمود، تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس، ج 8، تهران، انتشارات اقبال، چ 4، بيتا.
- محمدي، منوچهر، مروري بر سياست خارجي ايران در دوره پهلوي، تهران، انتشارات دادگستر و ميزان، چ 2، 1372.
- موحد، محمدعلي، مبالغه استعمار، تهران، نشر كارنامه، 1380.
- هوشنگ مهدوي، عبدالرضا، تاريخ روابط خارجي ايران از ابتداي صفويه تا پايان ج 2، تهران، انتشارات اميركبير، چ 3، 1364.
- هوشنگ مهدوي، عبدالرضا، سياست خارجي ايران در دوره پهلوي 1300 تا 1357، تهران، انتشارات البرز، چ 1، 1376.
- نائبيان، جليل، روابط ايران با دول خارجي در دوره قاجار، تهران، انتشارات فردابه، چ 1، 1373.
- نجاتي، غلامرضا، تاريخ سياسي 25 ساله ايران، ج 1، تهران، انتشارات رسا، چ 3، 1371.
- نوابي، عبدالحسين، ايران و جهان، ج 1، تهران، انتشارات هما، چ 3، 1370.
- نورزاده بوشهري، اسماعيل، ايران كنوني و خليجفارس، تهران، انتشارات روزنامه اميد، 1325.
- ويلسن، سر آرنولد، خليجفارس، ترجمه محمد سعيدي، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، چ 2، 1366.
- هدايت، مخبرالسلطنه، خاطرات و خطرات، تهران، انتشارات زوار، چ 6، 1385.
- يزداني، مرضيه، اسناد پست و تلگراف و تلفن در دوره رضاشاه، تهران، انتشارات سازمان اسناد ملي ايران، چ 1، 1378.
پانوشتها
۱ . تكميل همايون، 1380، ص 44.
۲. كارلوترنزيو، 1351، ص 11.
۳. ويلسن، 1366، ص 147.
۴. همان، ص 153.
۵. مهدوي، 1364، ص 91؛ نوايي، ج 1، 1370، ص 267.
۶. لكهارت، 2537، ص 272.
۷. الهي، 1373، ص 64.
۸. شواردان، 1354، ص 13.
۹. زرگر، 1372، ص 224.
۱۰. كاظمزاده، 1371، ص 406، دلدم، 1363، ص 195.
۱۱. تكميل همايون، 1380، ص 49.
۱۲. همان.
۱۳. الهي، 1373، ص 68.
۱۴. تكميل همايون، 1380، ص 61.
۱۵. موحد، 1380، ص 57.
۱۶. مدني، تاريخ تحولات، ج 2، بيتا، ص 178 زيرنويس.
۱۷. بهار، 2537، ص 557.
۱۸. لنچافسكي، 1351، صص 99-98.
۱۹. هدايت، 1385، ص 446.
۲۰. زرگر، 1372، ص 247.
۲۱. هدايت، 1385، ص 382.
۲۲. شيخالاسلامي، 1379، ص 80.
۲۳. زرگر، 1372، ص 238.
۲۴. هدايت، 1385، ص 447.
۲۵. يزداني، 1378، ص 63.
۲۶. شيخالاسلامي، 1371، ص 113.
۲۷. موحد، 1380، ص 69.
۲۸. شيخالاسلامي، 1371، ص 80.
۲۹. زرگر، 1372، ص 248.
۳۰. مهدوي، 1376، ص 364.
۳۱. زرگر، 1372، ص 249.
۳۲. زرگر، 1372، صص 250-249.
۳۳. شيخالاسلامي، 1371، ص 107.
۳۴. زرگر، 1372، ص 254.
۳۵. موحد، 1380، ص 75.
۳۶. لنچافسكي، 1351، صص 115 و 173.
۳۷. آوري، 1388، ص 198.
۳۸ . محمدي، 1372، ص 119.
۳۹ . همان، ص 120.
۴۰ . همان، ص 340.
۴۱ . همان، ص 334.
۴۲ . مهدوي، 1376، ص 340.
۴۳ . كاتوزيان، 1371، ص 336.
۴۴ . پهلوي، 1372، ص 273.
۴۵ . مهدوي، 1376، ص 257.
۴۶ . لنچافسكي، 1342، ص 178.
۴۷ . مدني، تاريخ سياسي معاصر ايران، ج 2: ص 198.
۴۸ . مهدوي، 1376، ص 334.
۴۹ . همان، ص 363؛ محمدي، 1372، ص 121.
۵۰ . همان، ص 364.
۵۱ . آوري، 138، ص 148.
۵۲ . روابط خارجي ايران در سال 1349، بيتا، ص 66.
۵۳ . مهدوي، 1376، صص 365-364.
۵۴ . روابط خارجي ايران در سال 1349، بيتا، ص 57.
۵۵ . تكميل همايون، 1380، ص 64.
۵۶ . مدني، همان.
۵۷ . روابط خارجي ايران در سال 1349، صص 65 و 67.
۵۸ . 23 مرداد 1350ه.
۵۹ . مهدوي، 1376، ص 366.
۶۰ . روابط خارجي ايران در سال 1350، ص 95.
۶۱ . روابط خارجي ايران در سال 1349، ص 68.
۶۲ . روابط خارجي ايران در سال 1350، ص 48.
۶۳ . نجاتي، ج 1، 1371، ص 154.
۶۴ . محمدي، 1372، ص 122.
۶۵ . مهدوي، 1376، ص 373.
۶۶ . همان، ص 347.