غارت ايران در سايه قراردادها ي نوشته و نانوشته

غارت ايران در سايه قراردادها ي نوشته و نانوشته


استعمار که درايت کريم خان زند چند صباحي سوداي زير تسلط گرفتن ايران را از سرش بيرون برده بود؛ با ديدن اين پخمگان دوران پاي پيش نهاد، و بند از پي بند بود که با هر قرار داد پاي اين ملت مظلوم را بيش از پيش گرفتار مي کرد و مي فشرد. ده ها قرارداد استعماري عصر قاجاري به صدها امتياز استکباري عصر پهلوي گره خورد و کرد، آنچه کرد! در حالي که شتاب رشد اقتصادي در جهان به يکباره در عرض پنجاه سال، راه چند هزار ساله را مي پيمود، ايرانيان به مدد حکومت قجر و پهلوي توان برداشتن قدمي در اين مسير نداشتند. کار به جايي رسيد که انگلستان گمان برد مي‌تواند براي ملتي که دست کم پنج برابر تاريخ مکتوب و غير مکتوب جزيره انگليس افتخارات فرهنگي و علمي و سياسي دارد، قيم خوبي باشد و دو بار با کمال وقاحت به ايرانيان پيشنهاد آن را داد: بار اول در 1251 شمسي با امتيازي که ناصرالدين شاه با دلالي کاسه ليسان استعمار به رويتر بخشيد و بار دوم در 1298 شمسي با پادرمياني وثوق الدوله، نوکر خانه زاد انگلوساکسون‌ها با قراردادي که به 1919 معروف شد. اما ملت، با وجودي که صداي شکستن استخوان خود در زير بار استبداد را مي شنيد، هر دو بار خروشيد، چراکه حاضر نبود استقلال نيم بند خود را با نوکري اجانب معاوضه کند؛ روح استقلال طلبي، حتي در تنگناها و گردنه هاي صعب العبور تاريخ همواره ايراني را استوار نگاه داشته است، خواه در کوران قتل و غارت مغول باشد، يا سونامي خانمان برانداز استعمار؛ تفاوتي نمي کند.
تاريخ واگذاري امتيازات به دولت هاي استعماري بيش از آنکه گوياي وضعيت سياسي و اجتماعي هر دوره حکومتي براي سلاطين باشد، آشکار کننده اين معناست، که مردم در معادلات حاکمان قجر و پهلوي و در عصر گسترش استعمارگري، در انديشه حاکمانشان هرگز محلي از اعراب نداشته اند. مردم که هميشه با نام رعيت شناخته مي شدند، در منظر سلاطين، از محمد خان تا محمد رضا، عبارت بودند از عمله هايي که از صبح تا شب بايد جان بکنند و دست رنج‌شان را يکسره به خدمت جناب همايوني هديه دهند و به تکه ناني راضي و به دعاگويي مشغول شوند! درست در همان زمان که فرانسه در تب و تاب انقلاب کبير بود و صداي حق مردم و حکومت مردم بر مردم، در فضاي تازه متولد شده قرون جديد اروپا طنين مي انداخت، و حتي انگلستان سنت گرا در برابر امواج وسيع عدالتخواهي مردمش، با پيمان مگنا کارتا، لااقل دويست سال قبل، تن به آراء عمومي و قدرت مردم داده بود؛ اينجا، در اين سوي عالم، مردم به هيچ گرفته مي شدند. اين است که مي بينيم حتي عباس ميرزا که در ميان خاندان قاجار به خردمندي شهره است، يکسره به سراغ دولت هاي خارجي مي رود و حتي فتواي ميرزا مسيح مجتهد و خروش مسلمين بر ضد روس هاي متجاوز هم، بر روح و روانش تلنگري نمي زند و بيدارش نمي کند که: قدرت همين جاست ! و اين خود يکي از تلخ ترين وقايع جاري در تاريخ دويست ساله استعمار در ايران و يکي از اسباب تحليل رفتن استقلال ايران زمين محسوب مي شود.
اين تيره روزي زماني کامل مي شد که با خوش خيالي و حماقت سلاطين در هم مي آميخت و ملغمه‌اي مي‌ساخت که سخت مطبوع کام استعمار گران بود. نتيجه اين شد که به استعمار در ذهن خويش براي ايران خيالات دراز مدت پرورش داد. خيالات دهشتناکي که مي‌رفت تا حيات ملت ايران را با خطر روبرو کند. در 1907 روس و انگليس ايران را به سان ارث پدري ميان خود تقسيم کردند و آنچه در اين ميان ديده نمي شد استقلال ايران زمين بود. مجلس دوره اول مشروطه که تازه پا گرفته بود بر اين توافق استعماري اعتراض کرد، اما ايران از پس سال هاي مصيبت و رنج و در کنار اين همه بندهاي بسته به پا از قراردادهاي عريض و طويل، و اقتصاد ورشکسته، چگونه مي توانست در برابر اين امر بايستد و اصولا مجلس مشروطه به نوعي در چنبره اختاپوسي امتيازات و قراردادهاي قبل از خود دست و پا مي زد. اين ناتواني استعمار را به فکر انداخت؛ در قرارداد 1907 سخن از منطقه بي‌طرف به ميان آمده بود، ليکن در اين شرايط برقرار مانده در ايران، بي طرفي و استقلال ايراني چه محلي از اعراب دارد؛ لاجرم روس و انگليس با قرارداد 1915 عملا ايران را به دوقسمت تقسيم کردند. ماجراي غم انگيزي که استقلال سايه وار ايران را نيز کاملا منهدم کرد.
با کنار رفتن روس ها از معرکه، گود براي انگليسي ها خالي بود؛ ديگر چه جاي انتظار براي بستن قرار داد، که هم وقت مي برد و هم هزينه؛ خيال استعمار انگلستان بر اين قرار گرفت که چطور است حکومتيان ايران، سرزمينشان را يکجا به پير استعمار هبه کنند! اين بود که رضاخان به ميدان آمد؛ قرارداد دارسي را که نفت ايران را به انگلستان پيشکش کرده بود با ژستي به داخل بخاري انداخت و قرارداد 1933 را منعقد کرد که انگلستان را تا سال 1372 شمسي! از نفت ايران بهره مند مي ساخت و علاوه بر آن ضمن پرداخت سهم کمتر به دولت ايران مي توانست تمامي تأسيسات ايجاد شده را نيز براي خود نگاه دارد و کاري کرد که انگلستان هر آنچه را که از پس اين همه تزوير و نيرنگ طلب کرده بود به کف آورد.
ماجرا به همين‌جا ختم نمي‌شد، حالا که نياز به بستن قرارداد نبود مي شد همه چيز را به تاراج برد، حتي فکر و عقيده را. تاراج هاي نوين آغاز شد. مورگان به ايران آمد تا به جاي ديولافوآ، ته آثار باستاني را بالا بياورد و به خورد دلالان يهودي و صهيونيست عتيقه فروش بدهد. آنها پس از محکم کردن پايگاه هايشان به جان اعتقادات مردم افتادند، حجاب ممنوع شد، محرم و صفر را تعطيل کردند و عمامه را از سر روحانيت برداشتند، لباس ملي ايراني، به کت و شلواري مبدل شد که ناسازگاري اش فکر ايراني را مي آزرد.... واقعا چه بسيارند قراردادهاي استعماري نانوشته اي که براي منهدم کردن استقلال ايران به ميدان آمدند، تنها مشکلشان براي ارائه اين است که رسما برگ کاغذي را سياه نکرده اند، والا ترکمانچاي و گلستان در برابر نقشه هايي که در آنها براي استقلال ايرانيان کشيده شده، يک لطيفه بيشتر نيستند. اين بار استعمار و استکبار آمده بود تا براي هميشه بماند و پهلوي و اذنابش رمز اين ماندگاري بود.
در دوران پهلوي دوم، آمريکايي ها وارد معرکه شدند، نهضت ملي شدن صنعت نفت با حمايت کامل آنها به شکست انجاميد، به دنبال آن موافقت نامه نظامي 1337 سيل مستشاران را به کشور سرازير کرد. آمريکا خود را محق مي دانست که براي بقاي ژاندارمش در خاورميانه، طرح هاي اقتصادي بدهد، و آش شله قلمکاري به نام اصلاحات ارضي را براي ايرانيان بپزد که در پرتو اثرات نا مطبوعش، کشاورزي ايران از هم بپاشد و ايران صادر کننده گندم، به وارد کننده اين محصول از ايالات متحده بدل شود. سازمان برنامه و بودجه در اختيار مستشاران آمريکايي قرار گرفت و قرارداد 1919 که بريتانيا نتوانسته بود بدان دست يابد، به لطف سرسپردگي محمد رضا پهلوي، و با ثمن بخس، عملا با آمريکايي ها بسته شد و ايران به مستعمره آمريکا بدل گرديد. در 1343 با تصويب لايحه کاپيتولاسيون و ايجاد مصونيت قضايي براي مستشاران آمريکايي و تمام وابستگانشان و آزادي آنها براي هر جرم و جنايتي در ايران، کاسه صبر مردم لبريز شد.
خروش امام خميني(ره) در سخنراني چهارم آبان قم، با شليک گلوله از تپانچه شهيد محمد بخارايي و اعدام انقلابي منصور - پيشنهاد دهنده کاپيتولاسيون- در هم آميخت و شعله هاي انقلابي را به وجود آورد که زبانه هايش اندک اندک اوج مي گرفت. در آستانه ورود به دهه پنجاه با دخالت دولت فخيمه انگليس و تلاش‌هاي هويدا، نخست وزير بهايي محمد رضا پهلوي، استقلال جغرافيايي ايران به سخره گرفته شد و بحرين از ايران جداشد؛ در کنار اين موضوع ورود بي‌رويه کالاهاي آمريکايي به ايران، به قهقرا بردن صنايع داخلي، حمله به بنيان هاي اعتقادي مردم و هجوم به ارزشها، استقلال سياسي، جغرافياي و فرهنگي ايرانيان را به شدت مورد تهديد قرار داد؛ ديگر درنگ جايز نبود. با اوجگيري نهضت، شعار استقلال طلبي و مبارزه با استکبار در راس خواستهاي ملت پرخروش ايران قرار گرفت. امام (ره ) که سالها قبل در تحليلي آگاهانه همه مشکلات ايران را از آمريکا اعلام کرده بود، ناخداي اين جريان عزت طلب شد و ايران در روزهاي پاياني سال 1357، پذيراي حکومتي شد که مي خواست پرچم استقلال و عزت را پس از دويست سال بر بام اين کشور محنت کشيده به اهتزاز درآورد و چنين شد. آن چه که در ادامه مشاهده مي کنيد، فهرستي از مشهورترين قراردادهاي استعماري و استکباري است که در دويست سال گذشته بر ايرانيان تحميل شده است. قراردادهايي که استقلال ايراني را به تمامي مورد هجمه قرارداده و کيان و موجوديت ميهنمان را به خطر انداخته است.