عملكرد استعمار در جهان و ايران
تمام كشورهاي آسيايي، افريقايي، امريكاي لاتين، به طور مستقيم يا غيرمستقيم، مستعمره كشورهاي صنعتي بودهاند. سيستم استعماري، مانع هرگونه توسعهاي در اين كشورها ميشود و بهبود وسايل توليد و در نتيجه استفاده صحيح از نيروي كار اين كشورها را ناممكن ميسازد؛ به طوري كه نميتوان تصور كرد بدون استعمار اين كشورها، مسالهاي كه امروزه تحت عنوان «توسعه در كشورهاي صنعتي» مشاهده ميكنيم، به چه شكلي خودنمايي ميكرد.
مفهوم استعمار و عوامل موثر در شكلگيري آن
استعمار در لغت به معناي آباداني كردن، آباداني خواستن، تسلط مملكتي قوي بر مملكتي ضعيف به قصد استفاده از منابع طبيعي و نيروي انساني افراد آن با تظاهر به منظور آبادي و رهبري مردم آن به سوي ترقي است.[1]
در قرآن مجيد كلمه استعمار به مفهوم لغوياش به كار رفته است كه «شما بايستي زمينها را آباد كنيد و به وسيله نيروي شما ميبايد سرزمينها عمران شود.» (هود/ 61) و مشخص است كه اين معنا، جنبه لغوي و مثبت اين واژه را مدنظر دارد.[2]
استعمار در فرهنگهاي مختلف به طريق زير معني شده است:
الفــ فرهنگ دهخدا: آباداني كردن، تعمير، خواستن، و در اصطلاح كنوني، استعمار به معني تصرف عدوانيِ دولتي قوي مملكتي ضعيف را و غصب اموال و پايمال كردن حقوق و فعال مايشايي وي در آنجا.
بــ فرهنگ عميد: طلب آباداني كردن، آباداني خواستن و در اصطلاح امروز دست درازي و اعمال نفوذ و مداخله دولتهاي قوي در كشورها، سرزمينها و دولتهاي ضعيف، به بهانه آباداني و عمران و به قصد استفاده از منابع ثروت آنها.
جــ فرهنگ سياسي بهروز شكيبا: استعمار عبارت است از سياست امپرياليستي كه هدفش برده كردن و بهرهكشي از خلقهاي كشورهايي است كه از نظر اقتصادي جزء كشورهاي كمرشد محسوب ميشوند.
دــ فرهنگ فرانسوي روبرت: تجمع افرادي كه از يك كشور به كشور ديگر براي استثمار مهاجرت ميكنند؛ ايجاد تشكيلات به وسيله ملتي كه ملت ديگر را تحت نفوذ دارد؛ استثمار كشور تحت سلطه در جهت كشور سلطهگر.
از لحاظ لغت، كلمه فرانسوي كليناليزم از كلني مشتق است كه اين خود از واژه لاتيني كلينيا آمده است. مقصود از كلني به يك معني گروهي از اشخاص است كه از كشور خود مهاجرت ميكنند و در كشورهاي ديگر مستقر ميشوند و به معناي ديگر، كلني كشوري است كه اين قبيل اشخاص در آن مستقر شدهاند. در حال حاضر، كلني و كليناليزم معناي اصلي خود را از دست داده، و اساسا شكلي سياسي به خود گرفته است.[3]
برايارد در كتاب امپرياليسم، استعمار را به شكل زير تعريف ميكند: «دكترين سياسي كه خواهان توسعه ارضي يك دولت است بر دولتهاي ديگر.»[4]
با توجه به عوامل گوناگوني كه مفهوم استعمار را تشكيل ميدهد، تعريف ذيل ميتواند به نحو جامع معناي آن را بيان كند: «استعمار رژيم سياسي و اقتصادي است كه در يك سرزمين يا كشور، از طرف يك (يا چند) دولت خارجي، برقرار ميشود و از اين رهگذر، دولت (يا دولتهاي) خارجي، نظامي را در آن سرزمين مستقر ميسازند كه بدون رضايت مردم از خارج بر آنان تحميل شده و هدف اصلي آن تامين منافع خارجيان و عمال آنان است.»[5]
ضمنا در مورد عوامل شكلگيري نظام استعماري لازم است اين نكته يادآوري گردد كه پايههاي نظام فكري ــ اعتقادي آن بر سه اصل استوار است:
الفــ اعتقاد به برتري نژادي و ذاتي: واژههاي نژادپرستي، نژادباوري و برتري نژادي (Racism) براي تبيين عقيدهاي گفته ميشود كه ميان گروههاي انساني، به دليل تفاوتهاي وراثتي و نژادي، تفاوت قايل است و آنها را داراي اهميتي تعيينكننده در ايجاد اختلافات فرهنگي و تاريخي ميان جوامع و تمدنهاي بشري ميداند و بين خصوصيات نژادي و ارثي گروههاي بشري و ميزان و درجه هوشمندي و خلاقيتهاي فرهنگي آنان رابطهاي مستقيم ميبيند.
بــ انكار واقعيتهاي جهان: عامل ديگر شكلگيري استكبار اعتقاد نداشتن به واقعيتهاي جهان و به عبارت ديگر انكار حقايق و قوانين و سنتهاي الهي است؛ به طوري كه مستكبران از آنچه در اطرافشان و در جهان ميگذرد غافلاند و توجهي به آنچه در عالم واقعيت وجود دارد، ندارند؛ بلكه فقط منافع و مسائل خود را به عنوان واقعيت و حقيقت فرض ميكنند.
جــ جذبههاي حكومت و قدرت مادي: از جمله عوامل شكلگيري استكبار، ميتوان از امكانات مادي و قدرت حكومتي نام برد.[6]
پيشينه استعمار
در بررسي تاريخ ملاحظه ميشود كه اكثر كشورهاي جهان در دورههاي مختلف تحت سلطه قرار گرفته، پيامدهاي استعمار را چشيدهاند؛ به طوري كه ايرانيها، يونانيها، روميها، كارتاژيها و فنيقيها موفق شدند امپراتوري وسيع استعماري را به وجود آورند. اما استعمار دوره جديد اصولا پديدهاي اروپايي است با ويژگيهاي خاص خود كه موفق شد كشورهاي آسيايي، افريقايي و امريكاي لاتين را تحت سلطه خود درآورد.
تاريخ استعمار را ميتوان از روزگار باستان تا زمان حاضر به دورههاي سهگانه زير تقسيمبندي نمود و مورد مطالعه قرار داد:
الفــ دوره باستان: تاريخ استعمارگري با دستاندازيهاي فنيقيها بر كرانههاي درياي مديترانه آغاز ميشود. فنيقيها در قرنهاي يازدهم تا نهم پيش از ميلاد حوزه مديترانه را استعمار نمودند و در سراسر كرانههاي شمال آفريقا چندين ماندگاه به وجود آوردند. نامدارترين ماندگاه آنان، يعني كارتاژ، رفتهرفته به دولت استعمارگر و امپراتوري پهناوري تبديل شد كه در اوج عظمت خود، از ليبي تا كرانههاي شبهجزيره ايبري (در جنوب غربي اروپا، شامل اسپانيا و پرتغال) امتداد داشت. هدف اصلي از ايجاد اين ماندگاهها گسترش بازرگاني بود.
همزمان با فنيقيها، يونانيها نيز در جستجوي مستعمره بودند، اما نوع استعمار و انگيزه مستعمرهسازي يونانيها با فنيقيها تفاوت عمدهاي داشت؛ بدين معني كه بعضي از ماندگاههاي يوناني، مانند ماندگاههاي فنيقي، براي تجارت و گسترش بازرگاني برپا گرديد، ولي انگيزههاي سياسي و حادثهجويي و فشار افكار عمومي نيز از عوامل عمده مهاجرت يونانيها از شهرهاي يونان بود: «يكي از اين عوامل تسخير اراضي از طرف اشراف، خلع يد كشاورزان كوچك، رشد قشرهاي صنعتكاران و بافندگان كه منافع آنها با احتياج طبقات اشرافِ حاكم مبانيت داشت، بود و عامل مهم ديگر، اين حقيقت بود كه بسياري از مناطق كمحاصل يونان به گندم خارجي احتياج داشتند.»[7]
شيوه استعمارگري روم نيز دگرگونه بود. اين دولت بيشتر در خشكي و از راه فتح نظامي قلمرو خود را گسترش داد. پس از بر افتادن امپراتوري روم تا بر آمدن اروپا در قرنهاي پانزدهم و شانزدهم ميلادي، نمونههاي بارز دولتهاي استعمارگر، دولتشهرهاي ايتاليا در كرانههاي مديترانه بودند.
بــ دوره استعمار جهاني: در اين دوره، تاريخ شاهد نفوذ اروپاييان در دنياي غيراروپايي است. ابتدا پرتغاليها و هلنديها از راه تسلط سياسي بر هندوستان و جزاير سوند (Sonde) انحصارات تجارتي براي خود در نظر گرفتند. اسپانياييها به تسخير سياسي و مذهبي امريكا همت گماردند. انگليسيها و فرانسويها نيز به صورت دريانوردان و ماجراجويان، راههاي جديدي را به سمت شرق ميپيمودند و بدين ترتيب سلطه انسانِ سفيد بر قسمت وسيعي از جهان برقرار گشت و جستجوي سودهاي وسيعتر، آنان را هرچه بيشتر به اشغال و تسخير سرزمينهاي ملل ديگر وادار كرد تا اينكه سيستم استعماري در شرق و غرب پا گرفت.
بدين ترتيب كشورهاي جديد، يعني فرانسه جديد (كانادا)، انگلستان جديد (ايالات متحده شمال شرقي)، اسپانياي جديد (مكزيك) و كاستيل جديد (پرو)، پا به دايره وجود گذاردند.
اما در شرق، يعني در ايران، هند و مالزي، كه داراي نفوس كثير و دولتهاي نيرومند بودند، به تاسيس نمايندگيهاي تجارتي توسط شركتهايي كه در انحصار دولتها بودند موقتا اكتفا گرديد.[8]
از سال 1870.م و مخصوصا در آغاز 1880.م، حركت عظيم توسعه مستعمراتي اروپاييان شروع شد كه نتيجه آن تقسيم كامل قاره افريقا بين استعمارگران اروپايي ميباشد.
توسعه و جهانگشايي اروپا در اين قرون به دولتهاي اروپايي محدود نشد، بلكه اكتشاف و تسخير سيبري به دست روسيه تزاري داراي تقارن تاريخي بود؛ بدين معني كه مسكو نخست در 1483.م از فراز اورال، كه سرحد آسيا و اروپاست، گذشت و سپس در سال 1559.م به طور جدي رسوخ در آسيا را آغاز كرد.[9]
قرن هفدهم دوره رشد شتابان سياست استعماري بود و دو عامل در پيروزي دولتهاي استعمارگر تاثيري عمده و سرنوشتساز داشت؛ يكي قدرت نيروي دريايي براي از بين بردن رقيبان، و ديگري توليد و فراهم آوردن كالاهاي صنعتي براي حمل به مستعمره با كشتي. اسپانياي قرن هفدهم از اين دو عامل بيبهره بود و هلند ياراي رقابت با فرانسه و انگلستان را نداشت؛ در نتيجه اين دو دولت (فرانسه و انگلستان) سرآمد دولتهاي استعمارگر شدند.
قدرتهاي استعماري براي حفظ منافع اقتصادي خود، حكومتهاي محلي را تحت كنترل ميگرفتند و اين كنترل به دو صورت انجام ميشد: اول اينكه آنها را مستقيما تحت عنوان مستعمره، استثمار ميكردند و دوم اينكه كشورهاي تحت سلطه را به عنوان تحتالحمايگي اداره مينمودند. نكته شايان ذكر اين است كه كشورهاي استعمارگر، تحت سلطه گرفتن كشورهاي غيراروپايي را بدين صورت توجيه ميكردند: بريتانيا مدعي بود كه نژاد انگلوساكسون بايد بر دنيا حكومت كند. ويكتور هوگو ميگفت انسانيت به فرانسه احتياج دارد. روسيه معتقد بود كه براي جلوگيري از تصرف شرق توسط اروپا، اين منطقه بايد تحت سلطه روسيه درآيد و آلمانيها ميگفتند خدا با آلمان است.[10]
جــ قرن نوزدهم و بيستم: رشد داد و ستد اقتصادي و غارت كشورهاي مستعمره در نهايت به انقلاب صنعتي انجاميد و بنياد اقتصادي و سياسي كشورهاي استعمارگر را دگرگون ساخت و كار بهرهكشي از منابع مستعمرهها بيش از پيش بالا گرفت و اين سرزمينها به منابع ماده خام براي صنايع كشورهاي صنعتي و بازار فرآوردههاي آنها مبدل شدند.
سالهاي اول قرن نوزدهم با توسعه مستعمرههاي بريتانيا در كانادا و ايجاد مستعمرههاي جديد در استراليا، افريقاي جنوبي و زلاندنو قرين بود. مهاجرتهاي بزرگي كه طي سالهاي ميانه اين قرن به وقوع پيوست و افزايش تقاضاي انگلستان صنعتي براي مواد غذايي و مواد خام، اين مستعمرهها را به صورت دومينيونهاي (Dominion، كلمهاي انگليسي به مفهوم متصرفات امپراتوري، نامي است كه قبل از اليزابت دوم به بخشهاي مختلف كمنولث (كشورهاي مشتركالمنافع) ميدادند. اين كشورها كه ظاهرا داراي استقلال سياسي بودند، از نظر سوگند وفاداري كه به پادشاه انگلستان ياد كرده، به پادشاه انگليس وفادار بودند) بزرگي درآورد كه دولتهايشان نيمه استقلالي داشتند.
در ربع آخر قرن نوزدهم، بر اثر رشد صنعت و سرمايهداري، بار ديگر رقابتها و مبارزات بينالمللي استعماري اوج گرفت. در نتيجه دامنه نفوذ فرانسه تا شمال افريقا كشيده شد و اين دولت قسمتهاي بزرگي از افريقاي شمالي را زير سلطه و نظارت خود درآورد. به دنبال فرانسه، اسپانيا و ايتاليا نيز دامنه نفوذ خود را تا آن حدود گسترش دادند. آلمان در پايان قرن نوزدهم وارد كشاكشهاي استعماري شد. كشاكش بر سر جزاير اقيانوس آرام و برپا كردن قرارگاههاي تجارتي در چين، كه با رخدادهاي اخير همراه شد، ايالات متحده امريكا را به عنوان يك دولت استعمارگر جديد در صحنه كشاكشهاي استعماري پديدار كرد.
استعمار در هندوستان
از مشخصات اصلي استعمار در وهله اول، اعمال زور در جهت حفظ منافع كشورهاي اروپايي است و در وهله دوم فلج كردن صنعتگران بومي؛ كه در نتيجه به توسعه كشورهاي اروپايي ميانجامد و به عنوان مثال ميتوان به استثمار هندوستان توسط بريتانيا در نيمه دوم قرن هيجدهم ميلادي اشاره كرد.[11]
هندوستان براي انگلستان يك منبع ثروت بيكران به حساب ميآمد. آنها از هندوستان نه تنها گندم، جو، پنبه و برنج، بلكه طلا، ياقوت، زمرد، الماس و لاجورد به انگلستان صادر ميكردند.[12]
ويل دورانت در كتاب اختناق هندوستان مينويسد: «دولت انگليس به جاي گسترش فرهنگ، مشروبخواري و ميگساري را در ميان مردم وسعت داد. با اولين پست تجارتي كه توسط بريتانيا تاسيس گرديد، سالنهاي متعددي براي فروش مشروب باز شد و كمپاني هند شرقي از اين راه منافع بيشماري تحصيل نمود. در ابتداي تصرف هندوستان، قسمت اعظم عوايد دولت از همين سالنها تامين ميگرديد.»[13]
وي در بخش ديگري از اين كتاب مينويسد: «من جمعيت كثيري را ديدهام كه در مقابل چشمم از شدت گرسنگي جان ميدادند. به من ثابت شده است كه اين قحط و غلا، برخلاف آنچه كه بعضيها مدعياند، به هيچوجه نتيجه ازدياد جمعيت يا رواج ناداني و تعصب نيست، بلكه تمام اين تيرهبختيها معلول اين است كه دسترنج ملتي به طرز فجيعي كه در تمام تاريخ بيسابقه و بينظير بوده است، توسط ملت ستمگر ديگري به غارت ميرود. من ميخواهم نشان دهم كه چگونه انگليس سال به سال خون هندوستان را مكيده، و آن را به پرتگاه مرگ و نيستي نزديك كرده است.»[14]
به گفته جواهر لعل نهرو، فقدان امنيت سياسي و آشوبها و آشفتگيها و كمي باران و سياست غارتگرانه انگلستان، همه با هم سبب شد كه در 1770.م قحطي عظيمي در بنگال و بيهار روي دهد. هيچ كس براي كمك به گرسنگان و قحطيزدگان كاري نكرد. «نواب» نه قدرت و اختيار و نه ميلي به اين كار داشت. كمپاني هند شرقي نيز، با وجود آنكه قدرت و امكانات لازم را در اختيار داشت، هيچ مسئوليت براي خود و هيچ تمايلي در خود احساس نميكرد. وظيفه اصلي آنها به دست آوردن پول و جمعآوري درآمد بود و اين كار را، كه به نفع جيب خودشان بود، با دقت و مراقبت بسيار انجام ميدادند. بسيار جالب است كه در گزارش رسمي كمپاني گفته ميشود با وجود قحطي شديد و با وجود آنكه بيش از يك سوم مردم تلف شدند، آنها رقم درآمد و عايدات معمولي را از آنان كه زنده مانده بودند گرفتند! بديهي است كه درواقع آنها مبالغ خيلي بيشتري از مردم ميگرفتند و فقط رقم رسمي را در گزارشهاي خود نقل كردهاند. غيرممكن است بتوان كاملا تصور و درك كرد كه اين جمعآوري اجباري پول و درآمد از مردم قحطيزده و مصيبتكشيدهاي كه از چنگال قحطي جسته بودند، چقدر ظالمانه و غيرانساني بوده است.[15]
ايزه روكلو نيز در مورد هندوستان مينويسد: «واقعيت عمدهاي كه از آمارها برميآيد اين است كه اهالي هندوستان براي سير كردن شكم خود غذاي كافي ندارند. خواروبار ارزان است، ولي بوميان فقط روزي چند دينار براي تامين حوايج زندگي خويش دارند و گرسنگي به طور دائم حكومت ميكند.
بيماريها اين جماعت ناتوانشده را درو ميكند، قحطي بيش از هر چيز ديگري براي مردم وحشتآور است. قحطي گاه فقط در يك ايالت و آن هم تنها طي چند ماه، يك چهارم يا يك سوم جمعيت را نابود كرده است.
استعمار در امريكاي لاتين
در ساير نقاط دنيا نيز غارت به همين شكل بود. در امريكاي لاتين كشتارهايي كه در زمان تصرف اين مناطق و بعد از تسلط بر آنها شد، با ميكروبها و ويروسهاي بيماريهاي مسري كه اروپاييان با خود به ارمغان آورده بودند و پيش از آن در امريكا وجود نداشت (مانند آبله، تيفوس، جذام، طاعون، اسهال خوني و تب زرد)، و با استثمار شديد افراد، چه در بخش كشاورزي و چه در بخش استخراج معادن، دست به دست هم دادند و بنيان اين مردم را برانداختند.[16]
در اين زمينه پيرسكت مينويسد: «ظلم و ستم و تعدي و اعمال زور سفيدپوستان نسبت به مردم غيرسفيد هر روز بيرحمانهتر تكرار ميشد. جنايات سفيدپوستان اروپا وحشتناك و سوزاننده بود. پرو به دست آدمكشهايي فتح شد كه حتي كرتس و دوستانش پيش آنها روسفيد بودند. فاتحين پرو از قدرت خود سرمست بودند و در راه ارضاي هوسها و اميال حيواني خود تا سر حد تخيل پيش ميرفتند.»[17]
يك مورخ اسپانيايي هم در اين مورد مينويسد: «حرص به طلا از مردم اسپانيا جانوران درندهاي ساخته بود كه جز به طلا به چيز ديگري نميانديشيدند. به چشم مردم سرخپوست مكزيك، كرتس و ساير اسپانياييها خوكهاي حريصي بودند، سمبل پستي و دزد صنعتي، و براي مردم صلحجوي پرو، فرانسيس پيسارو و مريدان آدمكش او حتي از شيطان نيز پليدتر به حساب ميآمدند.»[18]
به هر حال، از اين قبيل مسائل، هم آن است كه انگيزه اتخاذ چنين سياستها و جهت عمل آنها روشن گردد. از اين رو در تجزيه و تحليل سياست استعماري، اين نكته بسيار مهم است كه گفته شود هدف اصلي استعمار استفاده و بهرهبرداري از منابع طبيعي و اقتصادي ملل استعمارزده به نفع استعمارگران است.
در كشور نپال، طي صد سال و اندي رژيم دستنشانده انگليس حتي يك واحد مهم صنعتي احداث نكرد. مردم اين كشور كوهستاني هميشه از نداري، بيسوادي و بيماريهاي گوناگون رنج ميبردند.[19]
سوكارنو، رئيسجمهور وقت اندونزي، زماني چنين گفت: «استعمار چيزي ناآشنا و ازبينرفته نيست، ما آن را با همه ستمگريهايش ميشناسيم، ما قربانيان بيشمار آن را ديدهايم و فقر و نكبت ناشي از آن را لمس كردهايم و آنگاه نيز كه حركت مقاومتناپذير تاريخ آن را به دور مياندازد، هنوز از عواقب شوم آن رنج ميبريم.»[20]
رابطه استعمار و عقبماندگي كشورهاي مستعمره
استعمارگر با توجه به احتياج بيش از اندازهاي كه به مواد خام دارد، صادرات اينگونه مواد را در مستعمره افزايش ميدهد: «اين افزايش نتيجه عملكرد استعمار در اين كشورهاست كه خواهان هرچه بيشتر استثمار اين كشورها ميباشند. در مورد اينها عامل فعل سرمايهگذاريهاي خارجي، به خصوص در كشتزارهاي وسيع و معادن بود. به دلايل بسيار، اين نوع توسعهها تقريبا همه در حوزههاي جدا افتاده و كوچكي انجام ميگرفت كه اثرات نفوذي زيادي بر ساير بخشهاي اقتصادي نداشت. در دوران استعمار، توسعههايي اين چنين در هيچ كجا به انقلاب صنعتي نينجاميد.»[21]
تاريخ فتح هندوستان توسط انگلستان نمونه جالبي از چگونگي اين غارت و دگرگوني جامعه است.
در قسمت ديگري از دنيا، يعني افريقاي جنوبي، كشف الماس و طلا شالوده تبعيض نژادي را در صنعت بنا نهاد. نخستين كارگران ماهري كه در معادن به كار گمارده ميشدند، سفيدپوستاني بودند كه از اروپا به افريقا آمده بودند. سياهان را به عنوان كارگران غيرماهر بر سر كارهاي سنگين و دشوار ميگماشتند. اين روش به نظر صاحبان معادن و در حقيقت به نظر همه صاحبان سرمايهدار افريقاي جنوبي، طبقه اشراف كارگران ماهر سفيدپوست بودند كه با استفاده از شرايط بهتر محيط كار و دريافت دستمزدهاي بالاتر از كارفرمايان رشوه ميگرفتند و از نظام تبعيض نژادي حمايت ميكردند.[22]
استعمار براي بهرهبرداري از كره زمين، ارتش عظيمي از داوطلبان و امدادگران را، كه شامل هزاران نفر از نمايندگان مالي و بازرگاني، كارشناسان ارتشي، پزشكان، مهندسان، جغرافيدانان، زمينشناسان، كارشناسان ديگر سياسي و صنعتي، آموزگاران و حتي مبلغان مذهبي[23] ميشود، بسيج ميكند.
به اين ترتيب با توجه به عملكرد استعمار است كه عقبماندگي در كشورهاي تحت سلطه پديدار ميشود. بنابراين، عقبماندگي بر اثر مداخله سلطهگرانه ملل استعماري است. به بيان ديگر بايد گوشزد كرد كه عقبماندگي پديدهاي داخلي ناشي از ساخت كشورهاي جهان سوم نيست، بلكه محصولي از نظام استعماري و بخشي از آن است. براي فهم اين مسائل و شناخت كيفيت «عقبماندگي» بايد پا از اين فراتر گذاشت و از تحليل تاريخي و جامعهشناسي مدد گرفت. بر اين مبنا ميتوان دو نكته زير را تشخيص داد:
1ــ ضربه شديد اقتصادي كشورهاي استعماري بر پيكر همه جامعههاي كمرشد فرود آمده است. معمولا در كتب اقتصادي اين واقعه را «برخورد» يا «تماس» دو نوع تمدن نام مينهند؛ 2ــ اين «برخورد» براي همه كشورهاي غارتشده با تسلط سياسي و اقتصادي كشورهاي استعمارگر همراه بود و به بهرهكشي طولاني از منابع طبيعي و انساني آنها منجر گشته است.[24]
نيرو گرفتن و رشد سريع اقتصادي و صنعت مغربزمين تا حد زيادي مشروط به اين برخورد يا تسلط سياسي و اقتصادي بوده است.
مساله عقبماندگي به ماهيت و كيفيت اين رابطه و برخورد مربوط است، بنابراين نبايد آن را صرفا حاصل عواملي از قبيل عامل نژادي، جغرافيايي، فقر منابع معدني، كمبود نيروي متخصص، كمبود سرمايه، فقدان استعداد كارفرمايي يا خلاقيت و بالاخره عامل جمعيت دانست.
حقيقت اين است كه جوامع كمرشد كنوني از راه نظام استعماري با جوامع پيشرفته رابطه پيدا كردهاند. ايجاد اين رابطه اغلب با خشونت و خونريزي همراه بوده است. سلطه استعماري كه يا شكل سياسي آشكار داشته يا فقط به صورت سلطه تجاري اعمال گشته، در سه زمينه اثر نهاده است:
1ــ استعمار به منزله جرياني تاريخي، ساختمانهاي اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي جوامع تحت تسلط خويش را عميقا آشفته كرده است. 2ــ پس از آشفتن اين ساختمانها كوشيده است آنها را حتي به زيان ترقي اقتصادي پابرجا نگاه دارد. 3ــ استعمار، همانگونه كه هنوز هم مبيّن نابرابري نيرو بين كشورهاي صنعتي و كشورهاي كمرشد ميباشد، در همه مبادلات اقتصادي و فرهنگي به زيان كشورهاي كمرشد بوده است.[25]
با توجه به اين عملكرد، وقتي بسياري از اقتصاددانان غربي اظهار عقيده ميكنند كه فعاليتهاي استعمارگران رشد اقتصادي را موجب شده است، گفتههايشان واقعيت ندارد و صرفا قصد توجيه كننده روابط استعماري در كشورهاي مستعمره ميباشد.
بدينگونه، اين پديده تاريخي ساختمانهاي اقتصادي كشورهاي غارتشده را به صورتي درآورده است كه با سلامت اقتصادي و اجتماعي اين جوامع سازگاري ندارد.
استعمار فرهنگي
فرهنگ استعماري كوشيده است در زمينههاي تمدن، جامعهشناسي و مردمشناسي، تسلط سياسي و اقتصاديِ جوامع استعماري را توجيه كند. مثلا آراي مربوط به تبعيض نژادي براي توجيه و مشروع جلوه دادن بهرهكشي قوي از ضعيف بهوجود آمده و بدين گونه فرهنگ استعماري كوشيده است اين ستم را يك برتري طبيعي جلوه دهد! اصرار اغراقآميز عدهاي از اقتصاددانان، جامعهشناسان و تاريخنويسان استعماري درباب تاثير آب و هوا و اوضاع اقليمي در رشد اقتصاد و تمدن، از همين مساله نشأت ميگيرد.
ضربه استعمار بر جامعه شهري عميقترين صدمات را به بار آورده است. براي اينكه استعمارگر نه تنها در انديشه درك حقيقت استعمارزده نيست، بلكه ميكوشد هرچه زودتر مسخ اجباري استعمارزده را به فرجام رساند.[26]
فانون در كتاب پوست سياه، صورتكهاي سفيد ميگويد: «من از ميليونها مردمي سخن ميگويم كه در رگهاي آنها وحشت، عقدههاي حقارت، ترس و لرز، حس فرومايگي و يأس و حس دنائت، با مهارت تمام تزريق شده است.»[27]
بدينترتيب، درست است كه كشورهاي تحت سلطه را دهها زبان و لهجههاي متفاوت، اديان و سنن گوناگون، نژادهاي متمايز و نظامهاي اجتماعي، اقتصادي و سياسي مختلف از يكديگر جدا ميسازد؛ ولي در اين تنوع و جداييها، در اين اختلافها و تفاوتها، وجوه مشترك انكارناپذيري موجود است كه همه اين كشورهاي غارتشده را خواهناخواه به يكديگر نزديك ميسازد و آنان را به رغم جداييهاي ظاهري در مسير سرنوشتي واحد قرار ميدهد.
سوكارنو، رئيسجمهور وقت اندونزي، در نطق افتتاحيه خود در كنفرانس باندونگ اظهار كرد: «ما از ملل مختلف بيشماري هستيم و سوابق و سنن اجتماعي و فرهنگي بسيار متفاوت داريم. طرز زندگي هر يك از ما با ديگري متفاوت است. اخلاق ملي ما با يكديگر متفاوت است. ما از تيرههاي نژادي مختلف برخاستهايم و حتي رنگ پوستمان با يكديگر فرق دارد؛ ولي چه اهميت دارد؟ آنچه بشريت را با هم متحد ميسازد و يا از يكديگر جدا ميكند، ناشي از ملاحظاتي ديگر است. اختلاف از تنوع پوستها يا مذاهب سرچشمه نميگيرد، بلكه از تنوع خواستها ناشي ميگردد. من اطمينان دارم چيزهايي مهمتر از آنچه ظاهرا ما را از هم جدا ميكند، ما را با يكديگر متحد ميسازد... .»[28]
در حدود 1951.م مورخي انگليسي درباره افريقا چنين اظهارنظر كرد: تا زمان نفوذ اروپاييان به داخل قاره افريقا، در قسمت اعظم اين قاره از چرخ، گاوآهن و حيوانات باربر اثري نبود و تقريبا از خانههاي سنگي و پوشاك جز پوست حيوانات وحشي نشاني ديده نميشد و قارهاي بود بدون آنكه هيچگونه اثر نوشتهاي در آن بهوجود آمده باشد و بنابراين، از تاريخ نيز اثري در آن نبود.[29]
بدينترتيب بدون تمدن و تاريخ بودن، موضوعهاي اصلي قضاوت تاريخنويسان استعماري درباره قاره افريقا بود. عقيده استعمارگران اين است كه تمدن با ورود اروپاييان به داخل قاره افريقا نفوذ كرده است و اگر اروپاييان در افريقا رخنه نميكردند، افريقاييان هنوز در حالت توحش و بدويت زندگي ميكردند.
از سوي ديگر، آثار باستانشناسي ثابت كرده است كه افريقا يگانه قارهاي است كه در آن ميتوان سير تحول و توسعه تدريجي بشر را بدون هيچگونه گسيختگي بازيافت. در اين قاره آثار و نشانههايي از «اوسترا لوپيتكها»، «ييتكانتروپها» و «نئاندرتالها» و «هوموساپينها» هركدام با ابزارهاي خاص خود مشاهده ميشود كه از ديرباز تا دوران نوسنگي پي در پي گام به عرصه وجود نهادهاند.
استعمار و عملكرد آن در ايران
كشور ايران به علت وضع جغرافيايي و موقعيتي كه دارد از زمانهاي قديم مركز مبادلات تجارتي بين شرق و غرب بوده است. مالالتجارههاي مناطق مختلف آسياي شرقي و جنوبي پس از گذشتن از ايران به كشورهاي اروپايي فرستاده ميشد و بالعكس كالاهاي غرب بهوسيله تجار عرب يا ارامنه از راههاي تجارتي آن دوره وارد ايران ميگرديد و پس از عبور از فلات ايران يا بنادر ايران به نقاط ديگر آسيا فرستاده ميشد و در بازارهاي بزرگ آن روز به فروش ميرسيد.
تجار اروپايي و آسيايي كالاهاي مورد نياز بازارهاي اروپا را از چين و آسياي مركزي تهيه ميكردند و از راههاي زير به بازارهاي مورد نظر ميفرستادند: 1ــ درياي سياه؛ 2ــ خليج فارس، دجله و فرات، سوريه؛ 3ــ درياي احمر ــ اسكندريه.[30]
ايران، از آغاز سده نوزدهم، در معرض تاثير سياسي، اقتصادي و فرهنگي كشورهاي استعماري قرار گرفت و بيش از پيش، به حوزه سياست بينالمللي و سپس به بازار جهاني استعماري كشانيده شد. اين مساله، رشد مناسبات استعماري را در پايان سده نوزدهم و آغاز سده بيستم باعث شد كه به دگرگونيهاي چشمگير در ساخت اجتماعي ــ اقتصادي انجاميد. در پي رقابت كالاهاي اروپايي، پيشهوري و صنايع محلي نابود شد. تقاضا براي مواد خام كشاورزي كاهش يافت و ساخت توليد كشاورزي تغيير كرد. ماليه ايران، كاملا به دولتهاي بيگانه وابسته شد و دولتهاي استعماري ايران را رفتهرفته، به منطقهاي نيمهمستعمره براي خود مبدل ساختند.[31] در آغاز قرن نوزدهم، قدرتهاي غربي كه مدت زيادي درگير رقابتهاي روزافزون بودند، اين رقابتها را بهطور بيرحمانه، در جهت خطمشي امپراتوريهاي استعماري در آسيا متمركز كردند. ايران در چهارراه شرق و غرب، در طي اين دوره ممتد و مخرب، زيان فراوان ديد، اراضي وسيعي را از دست داد، به حيثيت آن صدمات بسياري وارد شد و استثمار و تحقير نيز به دنبال آمد. ايران همچنين از تغييرات بزرگ اجتماعي و خرابي اقتصادي، كه بيشتر كشورهاي آسيايي، در خلال عصر امپرياليسم تجربه كردند، آسيب فراوان ديد.
ايران دوره قاجار ناگهان خود را در ميان دو غول بزرگ، يعني روسيه و بريتانيا، در خطر ديد كه هدفشان گسترش امپراتوري خود بود و بر قدرت فزاينده انقلاب صنعتي در غرب، تكيه ميكردند. از لحاظ تاريخي، قدرت ايران كموبيش با تهديد سنتي غرب، خواه روم، بيزانس يا عثماني همراه بود. اما اكنون ايران هدف آشكار فشار روسيه در شمال و تجاوز تدريجي بريتانيا در جنوب قرار گرفته بود.[32]
بنابراين روزگار قاجار روزگاري است كه رقابت و درگيري دولتهاي استعمارگر انگليس، روسيه و فرانسه بر سر كشورهاي خاوري و اسلامي رو به اوج گذاشت، و ايران به حكم ويژگيهاي اقتصادي، سياسي و جغرافيايياش در رديف سرزمينهاي بسيار بااهميت قرار گرفت و خواهناخواه به پهنه بازيهاي سياست جهاني گام گذاشت و عملا بازيچه نقشهها، تاكتيكها، استراتژيها و معاملههاي گسترشخواهانه عوامل جهاني استعمار گرديد. ايران از نظر استراتژيكي و جغرافيايي مهم بود، زيرا در همسايگي افغانان و عثمانيان، و ميان هند ــ كه مستعمره انگليس بود ــ و ديگر كشورهاي فزونخواه، كه چشم طمع به هند دوخته بودند و ميخواستند آن را از چنگ رقيب انگليسي خويش درآورند، قرار داشت. از نظر سياسي و اقتصادي ايران ناتوان و واپسمانده بود و خودبخود ناچار بود آماج برنامههاي استعماري و استثماري غرب گردد.[33]
هنگامي كه جان ملكم از سوي كمپاني هند شرقي انگليس در ايران به تكاپوها و پژوهشهاي استعماري سرگرم بود، يكي از دستياران وي به نام كمپبل (Campbell) درباره اقتصاد ايران و پيوند آن با برنامههاي اقتصادي هند انگليس و اثري كه اقتصاد كمپاني هند شرقي انگليس بر اقتصاد ايران داشته، چنين نوشت كه «مقدار زيادي از... كالاها چه اروپايي و چه هندي با سودي بيش از 100درصد» به ايرانيان پيشفروش ميشده است. وي سپس ميافزايد: «تراز تجارت ايران كاملا به ضرر اين كشور ميباشد. زيرا فعلا صادرات مهمي جز مقداري خشكبار و چند جنس كماهميت ديگر ندارد، لذا ناچار است براي وارد كردن مالالتجاره، همواره مقداري از وجوه نقد و سرمايه خود را به خارج بفرستد. در نتيجه پول كمياب و قيمت مواد و اشياي خارجي گران ميگردد. يكي از سودهاي بسيار مهمي كه عايد تجار طرف معامله با ايران ميشود همين انتقال پول به هند است.»[34] چند ماه پس از آن گزارش، در آوريل 1801.م، خود جان ملكم در مورد وضع نابسامان اقتصاد ايران، بهويژه در پيوند با هند انگليس، نوشت كه «مجموع صادرات هندوستان به ايران بالغ بر سهميليون روپيه ميشود»، در حالي كه «صادرات ايران به هندوستان» حتي «بيش از يكميليونونيم روپيه نميشود كه يكميليونونيم بهاي بقيه ارزش صادرات هندوستان، عليرغم پريشاني و وضع مالي مملكت، مسكوك و نقد فرستاده ميشود؛ در مبادلات تجارتي اين ضرري است كه تاجر ايراني همواره ناچار متحمل ميشود.»[35]
در آغاز قرن نوزدهم دولت انگلستان شبهقاره هندوستان را سراسر تصرف كرد و به تصرف منابع ثروت اين كشور دست زد، اما در اين ميان دولت روسيه نيز به هندوستان چشم دوخته بود. سياست انگلستان در سراسر قرن نوزدهم حفظ هندوستان از تجاوز افغانستان، ايران، روسيه و فرانسه بود. نفوذ دولت روس، كه با ايران همسايه بود، وحشت انگلستان را موجب شده بود. از همين رو در سراسر دوره قاجاريه اين دو كشور عظيم و دو امپراتوري نيرومند، ايران را ميدان اعمال نفوذ خود قرار داده بودند. بسياري از رجال عصر قاجاريه به دولت انگلستان متمايل بودند و بعضي به روسيه. دولتين انگلستان و روسيه با اعمال فشار بر شاه و صدراعظم، هواداران خويش را به مشاغل حساس و القاب عالي و پستهاي مهم ميرساندند و هر يك ميكوشيدند كه طرفداران خود را تقويت و مخالفان را تضعيف كنند و خلاصه همه جا و همه وقت دست روسها يا انگليسيها در كار سياست كشور ايران بود و چه بسا كه كابينهها را روي كار ميآوردند يا ساقط ميكردند، تا جايي كه بسياري از رجال دربار قاجاري معروف و منتسب به سياست خاص يكي از اين دو كشور بودند. با گذشت زمان اين رقابت فشردهتر شد؛ به طوري كه سفيران روس و انگليس و عمال داخلي آنان دائما مواظب يكديگر بودند و هرچه سفير روس از دولت ايران ميخواست سفير انگليس نيز عينا خواستار ميشد و اگر روسها امتيازي ميگرفتند، انگليسيها نيز امتيازي تقاضا ميكردند. اگر انگليسيها بانكي در ايران تاسيس ميكردند روسها هم بانكي ايجاد ميكردند.[36]
درگيريهاي ايران دوره قاجار با سياستهاي استعماري
قرن نوزدهم با تكاپوهاي دولتهاي استعماري در مناطق مختلفي از آسيا و افريقا آغاز شد و با رقابتهاي آنها در صحنه بينالمللي تداوم يافت. در نظام استعماري كسب منافع سياسي و اقتصادي، قدرتهاي استعمارگر را به بيرون از مرزهاي ملي خود رهنمون ساخت و اين مساله باعث شد كه اولا، حوزههاي سياسي و اقتصادي جديدي در كانون توجه استعمارگران قرار بگيرد، ثانيا تلاش همزمان چندين دولت استعماري بر سر كسب منافع جديد اقتصادي امكان تصادم اين قدرتها را با يكديگر در حوزههايي كه از نظر سوقالجيشي و اقتصادي اهميت ويژهاي داشتند، افزايش دهد. درواقع دولتهايي كه قبلا به اين مناطق ويژه دست پيدا كرده بودند تمامي مساعي خود را براي حفظ قلمرو خود به كار ميبردند و ميكوشيدند تا از طمعورزي و دستاندازي حريفان به حريم اقتصادي و سياسي خود جلوگيري نمايند. روسيه، انگلستان و فرانسه سه دولتي بودند كه به طور همزمان ايران را مورد توجه قرار دادند و بر سر اين حوزه سوقالجيشي با يكديگر تصادم پيدا كردند. در اين دوران كشور ايران كليد فتح هندوستان بود كه يكي از مستعمرات آسيايي ثروتمند آن روز به شمار ميرفت. درواقع نهتنها دولت انگلستان به اين سرزمين ثروتمند نظر داشت، بلكه هندوستان مطمعنظر سياستمداران روسيه تزاري و فرانسه ناپلئوني نيز واقع شده بود. بنابراين تمامي تلاش كارگزاران سياسي انگليس در امور هندوستان به حفظ اين مستعمره مهم از دست حريفان خود معطوف شده بود. شدت يافتن رقابتهاي استعماري دولتهاي اروپايي از قبيل روسيه، فرانسه و انگلستان بر سر اين حوزه جغرافيايي، خواهينخواهي ايران را نيز وارد نظام سياست بينالمللي كرد و در نتيجه رابطه ايران با اين كشورها اهميت مخصوصي يافت.[37]
سياستهاي استعماري انگلستان در ايران
ايران همچون موضعي براي تلاشهاي استيلاگرانه استعمار انگليس در خاورزمين، مورد توجه انگلستان بوده است. قلمرو اين كشور، بهويژه بخش جنوبي آن، همان حلقه مورد نيازي بود كه آسياي صغير را، كه زير نفوذ انگلستان بود، به هندوستان پيوند ميداد.
در اين دوران، تلاش در راه تبديل اين منطقه به موضعي مهم براي مبارزه به خاطر تقسيم مجدد جهان، از ويژگيهاي محافل حاكم بر بريتانيا و بهويژه براي «دستهبندي خاورميانه» آنان بوده است. لرد كرزن، سركرده دستهبندي خاورميانه، بر اهميت سياسي ايران براي امپراتوري انگلستان تاكيد، و پيشنهاد ميكرد سيستان، بلوچستان و خليج فارس به مستعمرات امپراتوري بريتانيا تبديل گردند كه اين، موقعيت بريتانيا را در خاورميانه و هندوستان، بسيار تقويت ميكرد. او به ايران، همچون سرچشمه مواد خام ارزان و بازار پرسود فروش هم، اهميتي بسيار ميداد. به عقيده او، ايران براي رشد فعاليت بازرگاني انگلستان و به كار انداختن سودمند سرمايه انگليسي ميدان مناسبي است.
در سالهاي 1889ــ1890، كرزن به سفر در مناطق مختلف ايران اقدام نمود كه كتاب «ايران و مساله ايران»، ثمره آن ميباشد. سياست تجاوزكارانهاي كه كرزن در اين كتاب در مورد ايران اعلام كرده بود، راهنمايي براي فعاليت انگليسيها در اين كشور، در پايان سده نوزدهم و آغاز سده بيستم، بوده است.[38]
در اواسط قرن نوزدهم (1857.م) انگليس موفق شد خط تلگراف لندن و هندوستان را از طريق ايران و خليج فارس برقرار سازد. علاوه بر آن، فعاليتهاي بازرگاني شركتهاي مختلف انگليسي در ايران افزوده شد و انگليسيها توانستند امتيازات فراواني بهدست آورند.
تا آغاز قرن بيستم بريتانيا نمايندگان و وزراي مختار بسياري به ايران فرستاده شدند. اما در اين ميان سرهنري دراموند وولف (H. Drummond Wolff) به علت دست داشتن وي در اعطاي بعضي از امتيازات به انگليسيها مورد توجه بسيار است.
از آغاز قرن بيستم تا پايان جنگ جهاني اول، چند نماينده (هفت نماينده) از جانب دربار بريتانيا يا كمپاني هند شرقي به ايران فرستاده شدند كه بررسي گزارشهاي هركدام از آنان ميتواند از مواردي باشد كه در آشكار شدن سلطه سياسي انگليس در ايران موثر ميباشد. در پايان جنگ جهاني اول سرپرسي كاكس (Percy Cox) به علت تجربياتش در نواحي خليج فارس به سمت نماينده در ايران ــ با حفظ سمت نمايندگي سياسي بريتانيا در بوشهر و مامور ارشد سياسي در بينالنهرين ــ تعيين شد.[39] از بين نمايندگان انگليس از اين جهت به كاكس اشاره ميشود كه وي عاقد قرارداد معروف 1919 ميلادي ايران و انگليس است و هم به دنبال اين قرارداد و نامههاي ضميمه آن بود كه هيات نظامي ديكسون (Dickson) و هيات مالي آرميتاژ اسميت (Armitage Smith) به ايران آمدند و وثوقالدوله، امضاكننده قرارداد، از دولت انگليس نشان دريافت كرد.
ژنرال سرپرسي سايكس، مامور حكومت انگليسي هند در پليس جنوب، در سفرنامه خود به نام «دههزار ميل در ايران» مينويسد: «دولت انگليس براي تسلط بر هندوستان و افغانستان و بلوچستان، بسط و توسعه نفوذ و سيطره خود را در ايران لازم و واجب ميداند.»[40] براي تحقق چنين امري لازم بود كه رجال مدبر و زيرك و توانا از راس حكومت ايران برداشته و نابود شوند و دستپروردگاني كه خون خود را با طلاي استعمار مسموم كرده بودند جانشين ايشان گردند.براي اينكه از ميزان نفوذ انگليس و اتباع آن آگاهي بيابيم كافي است به جدول شماره 1 نگاهي بيفكنيم:
جدول 1ــ امتيازات انگلستان در ايران طي سالهاي 1862ــ1923.م[41]
رديف تاريخ ميلادي نام قرارداد يا امتياز موضوع
1 1862 اداره تلگراف هند و اروپا خط تلگراف تهران ــ بوشهر، تهران ــ خانقين
2 1865 اداره تلگراف هند و اروپا دومينسيم خط تلگراف تهران ــ بوشهر، تهران ــ خانقين
3 1868 زيمنس (شركت تلگراف هند و اروپا) خط تلگراف جلفا ــ تبريز ــ تهران
4 1868 اداره تلگراف هند و اروپا خط تلگراف گوادر، جاسك، بندرعباس
5 1872 اداره تلگراف هند و اروپا سومين سيم خط تهران، بوشهر
6 1889 بارون جوليوس رويتر امتياز تاسيس بانكها، استخراج معادن، چاپ و نشر اسكناس
7 1889 يحييخان مشيرالدوله احداث جاده تهران ــ اهواز، جاده عربستان و جاده بروجرد ــ اصفهان
8 1890 بانك شاهنشاهي ايران احداث جاده تهران ــ اهواز (جاده عربستان) و جاده بروجرد ــ اصفهان
9 1890 بانك شاهنشاهي ايران انحصار واردات
10 1891 بانك شاهنشاهي ايران افزايش هزينه مربوط به جاده تهران ــ قم
11 1898 بانك شاهنشاهي ايران احداث جاده قم ــ اصفهان
12 1901 ويليام ناكس دارسي انحصار امتياز استخراج نفت در ايران به استثناي آذربايجان، گيلان، مازندران، خراسان و استرآباد و احداث راه كاروانرو، به جاي جاده
13 1902 هـ . ف. ب. لينچ و شركا (Lynch) احداث راه كاروانرو، به جاي جاده
14 1904 حكومت هند قرضه به مبلغ 314281 ليره انگليسي
15 1906
شركت حمل و نقل ايران با مسئوليت محدود (برادران لينچ) افزايش مخارج جاده قم ــ سلطانآباد [اراك فعلي]
16 1910 بانك شاهنشاهي ايران تحكيم بدهي به مبلغ 000/760 ليره انگليسي
17 1911 بانك شاهنشاهي ايران قرضه به مبلغ 000/250/1 ليره انگليسي (بدهي 1910 به مبلغ 000/490 ليره انگليسي)
18 1912 بانك شاهنشاهي ايران پيشپرداخت به مبلغ 000/140 ليره انگليسي
19 1913 سنديكاي راهآهن ايران با مسئوليت محدود مطالعه خطآهن محمره ــ خرمآباد ــ بروجرد
20 1913
شركت حمل و نقل ايران با مسئوليت محدود (برادران لينچ) تمديد ساختن جادهها تا بهار 1302.ش/1923.م
21 1923 حكومت انگلستان احداث فانوس دريايي در خليج فارس
سياستهاي استعماري روسيه در ايران
غير از انگليسيها كشورهاي ديگر و اتباع آنان نيز تا پايان جنگ جهاني اول در ايران سرمايهگذاري كردند، اما استعمارگران روس و انگليس درواقع كارگزاران اصلي اقتصاد و سياست ايران بودند.
ايران براي روسيه هم اهميتي بزرگ داشت. حكومت تزاري ميكوشيد سودمندترين موقعيت سياسي و اقتصادي را در اين كشور به دست آورد و در راه فرمانبردار ساختن آن، تلاش ميكرد.
پا به پاي مصالح سياسي روسيه در ايران، منافع اقتصادي نيز به تدريج اهميت بيشتري يافتند. در محافل حاكم بر روسيه، مسائل مربوط به برخورداري از بازار ايران بررسي ميشد. الهامدهندگان سياست روسيه در خاورزمين، چون كوروپاتكين (وزير جنگ) وس. يو. ويته (وزير ماليه)، ذينفع بودن روسيه را در بازار ايران، كه با گذشت زمان بيشتر ميگرديد، ارزيابي ميكردند. كوروپاتكين در يادداشت محرمانه خود به تزار، «پيرامون وظايف ما در ايران» در سال 1897.م نوشته بود: «ما ناگزير موظف هستيم از ياد نبريم كه اگر امروز، ايران براي ما داراي اهميت بزرگ سياسي و اقتصادي نيست، اما براي فرزندان و نوادگان ما، چنين اهميتي به اندازهاي بسيار، پديد خواهد آمد. امروز، ما از نگاه فرهنگي چنانكه بايد نيرومند نيستيم كه حتي با پشتيباني پر توان حكومت بتوانيم بازارهاي آذربايجان، تهران و حتي خراسان را يكسره در دست گيريم.»[42]
در همان روزگار، گسترشجويي و فزونخواهيهاي گستاخانه روسيه تزاري به سوي ايران و سرزمينهاي آسياي مركزي از نو آغاز شد و بهويژه براي ايران دشواريهايي فراهم آورد. در طي همين سده بود كه روسيه در جرگه قدرتهاي بزرگ جهاني درآمد و تاريخاش به شيوهاي بنيادي با تاريخ استعمار غرب پيوند خورد.
اين امپراتوري پهناور با برخورداري از نيروي گسترده خود به تاخت و تازهاي استعماري در جهان اسلام افزود و مقدماتي فراهم آورد كه ايران و سرزمينهاي آسياي مركزي را يكي پس از ديگري در حوزه استعماري خويش گرفتار سازد.[43]
پطر كبير اولين امپراتور روسيه است كه براي دستاندازي به خاك ايران و قلمرو دولت عثماني فعاليت ميكرد و براي راه يافتن به درياي آزاد در نظر داشت ايران را تصرف كند. وي در سال 1715.م، ارتمي ولينسكي (Artemi Volynski) را مامور كرد كه به عنوان سفارت به دربار ايران برود، ولي ماموريت اصلي او اين بود كه در حين عبور از ايران از اوضاع جغرافيايي و نظامي و موقعيت بنادر كسب اطلاع كند و تحقيق نمايد كه قلاع و استحكاماتي در بنادر وجود دارد يا خير، راههاي عبور از ارتفاعات چگونه است و موانع قشونكشي اين راه كداماند. پطر ميخواست قبل از اجراي نقشههاي خود كاملا از وضعيت ايران و راههاي سوقالجيشي اطلاع كامل داشته باشد تا بتواند هرچه زودتر به هدف خود برسد.[44]
در آخرين دهه قرن نوزدهم و اولين دهه قرن بيستم، روسها به كسب امتيازات بسياري موفق شده بودند (اين امتيازات در جدول شماره 2 منعكس است).
جدول 2ــ امتيازات روسها در ايران (1881ــ1913)[45]
شماره تاريخ ميلادي نام قرارداد يا امتياز موضوع
1 1881 حكومت روسيه بهرهبرداري از خط تلگراف استرآباد چكيشلر و كنترل دفاتر تلگراف بين جلفا و چكيشلر
2 1886 پولياكف ــ رافائيلويچ ماليات خط تلگراف بين جلفا و چكيشلر
3 1888 حكومت روسيه بهرهبرداري از شيلات درياي مازندران (1881ــ1901)
4 1890 استپان مارتله ليانازوف انجمن استقراضي و بانك
5 1891 حكومت روسيه ماليات خط تلگراف سرخس و كنترل
6 1891 حكومت روسيه تمديد قرارداد 1886
7 1891 حكومت روسيه تغيير قرارداد 1891
8 1893 استپان مارتله ليانازوف بهرهبرداري از شيلات درياي مازندران (1904ــ1911)
9 1891 پولياكف تاسيس شركت بيمه حمل و نقل
10 1893 شركت بيمه و حمل و نقل در ايران احداث راه انزلي ــ قزوين
11 1893 حكومت روسيه ماليات خط تلگراف آستارا و كنترل
12 1895 شركت راه انزلي لايروبي مرداب انزلي
13 1895 شركت راه انزلي احداث راه قزوين ــ تهران
14 1895 شركت راه انزلي احداث راه قزوين ــ همدان
15 1896 استپان مارتله ليانازوف بهرهبرداري از شيلات درياي مازندران (1911ــ1920)
16 1896 گئوركي ليانازوف (پسر) بهرهبرداري از شيلات درياي مازندران (1911ــ1920)
17 1898 گورائينوف و ايناكف استخراج معادن قراچهداغ
18 1900 حكومت روسيه قرض به ايران به مبلغ 5/22 ميليون روبل
19 1902 حكومت روسيه قرض به ايران به مبلغ ده ميليون روبل
20 1902 بانك استقراضي احداث راه جلفاــ تبريز ــ قزوين (استخراج معادن نفت و زغالسنگ اطراف اين جاده)
21 1902 حكومت روسيه احداث و بهرهبرداري خطوط تلگراف مشهد ــ نصرتآباد سيستان و برخورداري از حق معافيت از عوارض گمركي واردات
22 1905 گئوركي ليانازوف تاييد قرارداد قبلي
23 1906 گئوركي ليانازوف تاييد قرارداد قبلي
24 1911 بانك استقراضي تحكيم قرضه دوازده ميليون روبلي
25 1911 برادران نوبل در باكو احداث خط لوله انتقال نفت انزلي ــ رشت
26 1912 بانك استقراضي قرضه به مبلغ 750/954 روبل
27 1913 بانك استقراضي احداث و بهرهبرداري راهآهن جلفا ــ تبريز، صوفيان ــ درياچه اروميه، استخراج معادن نفت و زغالسنگ اطراف اين جاده، حق تقدم استخراج ساير معادن در آن منطقه و راه تبريز ــ قزوين
28
در اوايل قرن بيستم دولت روسيه به سبب پيشرفت رقيب قديمي خود، انگلستان، در ديگر نواحي تحت نفوذش مانند جنوب افريقا و موفقيتهايش در هندوستان، كشور ايران را بيشتر مورد توجه قرار داد. كنت ميخائيل نيكلايويچ مورايف، وزير امورخارجه روسيه، مسائل ايران را به گونهاي خاص مدنظر داشت. براي روسيه سه راه وجود داشت كه بتواند از نفوذ بيشتر انگلستان جلوگيري نمايد:[46] 1ــ تصرف بندري در خليج فارس؛ 2ــ اعلام رسمي و تاكيد بر آنكه دولت روسيه هيچگونه تجاوز به تماميت ارضي ايران را تحمل نميكند؛ 3ــ توافق دوستانه با انگلستان بر سر تقسيم ايران به دو منطقه نفوذي.
مسلما دولت انگلستان با راهحل اول و دوم به شدت مخالفت ميكرد. از طرف ديگر وقايع مشروطيت ايران در سال 1906.م و دستاوردهاي احتمالي آن ميتوانست از عواملي باشد كه از سلطه دولتهاي بزرگ بر ايران بكاهد. اما تقريبا همزمان با آن تغييرات مهمي در كادر ديپلماسي روسيه و انگلستان رخ داد. در 31 اوت 1907.م بين روسيه و انگلستان سه قرارداد تنظيم شد و به موجب آن: 1ــ افغانستان در منطقه نفوذي انگلستان قرار گرفت؛ 2ــ سرزمين تبت جزء منطقه نفوذي روسيه شناخته شد؛ 3ــ كشور ايران به سه منطقه تقسيم شد: منطقه شمالي، شامل قصر شيرين، اصفهان، يزد و خاف، تحت نفوذ روسها قرار گرفت. منطقه جنوبي، از بندرعباس، كرمان، بيرجند، زابل تا سرحد افغانستان، زير نفوذ انگليسيها درآمد. منطقه مركزي هم ناحيهاي بيطرف و متعلق به ايران شناخته شد.
سياستهاي استعماري فرانسه در ايران
فرانسويان نيز بيكار ننشسته بودند. آنان افزون بر سودگراييهاي گوناگون در هندوستان در نيمه سده 12.ق/18.م و درگيري با مقامهاي انگليسي آنجا، البته زير پوشش كشمكشهاي ميان فرمانروايان محلي، پس از استقرار حكومت ناپلئون رفتهرفته حوزه فعاليتهاي استعمارگرانهشان رو به گسترش نهاد. فرانسه در آن روزها از نظر اقتصادي و مالي پيشرفت ميكرد تا جايي كه به نوشته ديويد تامسون (David Thomson)، نوسازي در نظام مالي آن و بنيادگذاري «بانك فرانسه» در 1800.م پاريس را در برابر لندن و آمستردام به صورت هماوردي مهم درآورد. بورژوازي تازه بهقدرترسيده فرانسه نياز داشت تا موقع خود را در بخش خاوري درياي مديترانه استوار سازد، خطوط ارتباطي انگليس با هندوستان و ديگر سرزمينهاي خاوري زير سلطه آن دولت را از ميان بردارد، آن هماورد نيرومند را از حوزه مديترانه بيرون راند و راه زميني دستيابي به هندوستان را (هنوز كانال سوئز ساخته نشده بود) همواز سازد. دولت فرانسه نيز همواره در اين انديشه بود كه بر مستعمرههاي سودمند دست يابد و از نيروهاي مادي و معنوي آن بهره برد، بازارهايي در خور براي مصرف فرآوردههاي صنعتي خود به چنگ آورد و سرانجام فرهنگ اروپايي را بدان سرزمينها صادر كند تا سلطه استعماري خود را در آن كشورها پايدار سازد. يورش نظامي فرانسه به مصر در سال 1798.م درست براي دستيابي به همين اهداف انجام شد.[47] با توجه به همين برنامههاي ناپلئون بود كه وقتي فتحعليشاه در نامهاش آمادگي خود را براي برقراري دوستي با دولت فرانسه اعلام كرد، ناپلئون بدان خواسته پاسخ مثبت داد، و در نامهاي براي فتحعليشاه نوشت كه «يك فكر در يك زمان در اذهان ما (ناپلئون و فتحعليشاه) خطور كرده است»، و افزود كه «من ميل دارم همواره با تو روابط مفيدي داشته باشم.» آمدن نمايندهگاني مانند روميو (Romiew) و ژوبر (Jaubert) به ايران در سال 1805.م، امضاي پيمان فينكناشتاين (Finkenstein) در سال 1807.م، و آمدن هيات ژنرال گاردان براي نوسازي ارتش ايران و كمك به ايران در برابر روسها همه از پيامدهاي آن پيوند بوده است.[48]
به دنبال اتحاد بين فرانسه و ايران، عهدنامه فينكناشتاين منعقد شد كه به ظاهر خواستهها و مقاصد فتحعليشاه را تامين ميكرد، ولي مواد قرارداد طوري تنظيم شده بود كه ناپلئون ميتوانست هر موقع كه بخواهد از زير بار تعهدات خود شانه خالي كند.
در اين عهدنامه آنچه به نفع فرانسه بود از قبيل اعلان جنگ فوري به انگليس و طرد انگليسيها از ايران همه واضح و مثبت و مواد راجع به منافع ايران مبهم و ترديدپذير بود و در هر صورت ناپلئون ميتوانست آن مواد را بنا به مقتضيات زمان و سياست خويش توجيه و تفسير كند. تعهد راجع به تدارك توپ و تفنگ و افسر و عمله نسبت به مواد ديگر واضح و مثبت بود و همين مساله فتحعليشاه را به امضاي اين عهدنامه وادار نمود، زيرا در آن موقع خود را بيش از هر چيز به وسايل و مهمات جنگي نيازمند ميديد و اميدوار بود كه به تدريج امپراتور را به اجراي تعهدات ديگر خود وادار نمايد.
عقد قرارداد فينكناشتاين مقدمه ماموريت هيات نظامي ناپلئون در ايران گرديد و ناپلئون چون شنيده بود كه قبل از اين تاريخ از طرف فرمانفرماي هندوستان و پادشاه انگليس سفيري به نام سر جان ملكم (Sir John Malkom) به ايران آمده است، براي آنكه هرچه زودتر از نفوذ انگلستان در دربار قاجار جلوگيري كند، فرمان حركت سرتيپ گاردان و همراهان وي را به ايران صادر نمود.
پس از امضاي اين قرارداد هيات نظامي فرانسه به فرماندهي گاردان وارد ايران شد تا بازسازي ارتش ايران را آغاز نمايد. اما ناپلئون براي حمله به هندوستان و ضربه زدن به بريتانيا در شرق، قرار و مدارهايي با روسها نهاده و استقلال ايران را فداي جلب تزار براي حمله به هندوستان نموده بود. لذا نميتوان پذيرفت كه او در نزد روسها به نفع ايران كوششهايي نموده و براي استرداد چند شهر، به متحد خود فشاري آورده باشد.
در اين زمان ناپلئون در اروپا به آخرين سلاح خود عليه بريتانيا دست برده و سواحل و بنادر آن قاره را به روي كالاها و تجارت بريتانيا بسته بود. تزار نيز در اين ممنوعيت قارهاي با ناپلئون همداستان شده، تجارت با بريتانيا را ممنوع ساخته بود.[49]
بدينترتيب بر اثر ملاقات ناپلئون با تزار روسيه و عقد معاهده تيلسيت (Tilsit ــ 1807.م) بين آن دو امپراتور سياست ناپلئون نسبت به ايران به كلي تغيير كرد و امپراتور فرانسه، گاردان را با دادن دستورهاي جديد مامور نمود كه حتيالمقدور وسايل عقد صلح بين ايران و روسيه را فراهم سازد و از تجهيز سپاه ايران و مخالفت علني با دولت روسيه خودداري كند.
فتحعليشاه نيز وقتي از عقد قرارداد تيلسيت آگاه شد و فهميد كه ناپلئون برخلاف تعهدات خود در ملاقات با تزار و در موقع انعقاد عهدنامه نامي از ايران نبرده و نسبت به استرداد سرزمينهاي ازدسترفته ايران در قفقازيه پافشاري نكرده است، بياساس بودن قول و پيمان امپراتور را دريافت و نظر مساعدي كه نسبت به گاردان داشت تغيير، و از آن پس به وسايل مختلف او را مورد ملامت قرار داد.[50]
نتايج سلطه سياسي و اقتصادي روسيه و انگلستان بر ايران
بدينترتيب در رقابت بين دو قدرت توسعهطلب روس و انگليس، ايران كشوري «حايل» محسوب ميشد. در مورد كشور حايل در رقابت بين دو دولت قدرتمند، چنين بيان مينمايند:[51]
كشور حايل دولت ناتواني است كه ميان دو كشور بزرگ متخاصم قرار ميگيرد. كار اصلي كشور حايل اين است كه اين دو قدرت عظيم را از يكديگر دور نگاه دارد و در نتيجه از خطر تصادم ميان آن دو بكاهد.
آنچه از رويارويي مستقيم اين دو قدرت طي يك دوره طولاني رقابت در ايران جلوگيري مينمود حاكميت نظام موازنه قدرت در صحنه بينالمللي بود كه تاحدي ميتوانست از مخاصمات بينالمللي جلوگيري نمايد. مطابق ديدگاه نظريهپردازان روابط بينالملل، از سال 1945 تا 1648.م سيستم موازنه قدرت، كه بر پايه آن چندين بازيگر بينالمللي با يكديگر رقابت ميكردند، تحولات نظام جهاني را تحتتاثير خود قرار داده بود. مهمترين نتيجه اين موازنه بينالمللي حفظ استقلال كشورهاي كوچك بود كه مانع از سلطه كامل قدرتهاي بزرگ در اين حوزهها ميگرديد.[52] با وجود اين در ايران قرن نوزدهم دايره نفوذ سياست موازنه عمدتا به فعل و انفعالات دو كشور روسيه و انگلستان محدود شده بود و در نتيجه كشور ايران در كانون رقابتهاي قطب شمال و جنوب واقع شد و به اقتضاي شرايط نيز بعضي وقتها از كشور سومي به منظور مقابله با نفوذ دوجانبه اين دو قدرت دعوت به عمل ميآمد.
درست است كه رقابت بين روسيه و انگليس مانع از بلعيده شدن كامل ايران به وسيله يكي از دو نيروي استعماري و مستعمره شدن آن شد، ولي مداخلات سياسي و نظامي روس و انگليس از اقدامات اصلاحطلبانه به موقع و اتخاذ سياستهاي استقلالطلبانه و تغييرات اساسي در ايران ممانعت نمود.
گذشته از مداخلات مداوم و روزمره ماموران سياسي كشورهاي استعمارگر در امور داخلي ايران، اقدامات مداخلهجويانه و سرنوشتساز ديگري نيز انجام شد. تحريك ايران به دست زدن به دو جنگ با امپراتوري استعمارگر روسيه در زمانهاي نامناسب از سوي انگليس و حمايت نكردن به موقع شاه از نيروي نظامي ايران، تحريك ايران از سوي روسيه و فرانسه به اشغال هرات در زمان نامناسب و بدون ارزيابي از چگونگي حمايت انگليس از شورشيان و مداخله نظامي آن كشور در ايران، علاوه بر جدايي سرزمينهاي وسيعي از ايران، لطمات شديدي به بنيه مالي و حيثيت سياسي كشور وارد آورد. دو واقعه مهم ديگر نيز در تاريخ سياسي، نظامي و اقتصادي ايران روي داد كه وزراي مختار يا سفراي انگليس در هر دوي آنها مستقيما دست داشتند. نتيجه اين وقايع نابودي دو رادمرد مدافع استقلال ايران بود: قتل قائممقام فراهاني در سال 1214.ش و قتل اميركبير در سال 1230.ش.
با اين وضعيت، در مورد روابط ايران، در عرصه روابط بينالملل با ساير كشورها، اصطلاح كنش يا وابستگي متقابل بيشتر كاربرد دارد. هر اندازه سطح وابستگي متقابل بيشتر باشد، ميزان كنش متقابل نيز بيشتر است: كنش متقابل نه تنها تقاضا و پاسخ اقدامات كشورها، سازمانهاي بينالمللي و ساير اقدامات غيردولتي، بلكه همچنين روابط وراي مرزهاي ملي، مانند تجارت، سرمايهگذاري، انتقال تكنولوژي و گسترش و تهاجم فرهنگي را نيز در بر ميگيرد. اعم از اينكه وابستگي متقابل را از جنبه مثبت يا از بُعد منفي در نظر بگيريم، نتيجهاي كه از وابستگي متقابل حاصل ميشود، اين است كه در چارچوب سلسلهمراتبي قدرت اقتصادي و توانمندي علمي، هرچه كشوري ضعيفتر باشد، درجه وابستگياش به كشور قويتر بيشتر است و هرچه كشورها از نظر توانمندي نظامي و قدرت اقتصادي برابر باشند، درجه وابستگي متقابل آنها متوازن است. بر اين اساس نيز بايد رابطه ايران با كل نظام بينالملل و به ويژه با بازيگران اصلي آن را بررسي كرد.[53]
نكته ديگر اينكه در عصر امتيازات، كه عمدتا سلطنت پنجاهساله ناصرالدينشاه را در بر ميگيرد، بيش از هشتاد قرارداد (امتياز) با دول استعمارگر منعقد شد. همراه با امتيازات اعطاشده، نفوذ سياسي ــ اقتصادي روسيه و انگليس نيز گسترش بيشتري يافت و تسلط آنان بر كل حيات اقتصادي ايران افزايش پيدا كرد. قدرتهاي استعمارگر، كه بر سر ايران با يكديگر رقابت و در مواردي همكاري مينمودند، در دورههاي همكاري، بيشترين صدمات را بر ايران وارد كردند.
آثار مخرب توليد براي بازار بينالمللي، آن هم در شرايطي كه تعيين قيمت، نوع توليد و... در اختيار طرف خارجي بود، خيلي زود آشكار شد و قحطيهاي مكرر ــ كه احتكار توسط تجار و حكام وقت مزيد بر علت ميگشت و بر دامنه آن ميافزود ــ زندگي دهقانان و شهرنشينان فقير ايران را تهديد مينمود. در سالهاي 1274، 1280، 1282 و 1283.ق قحطيها، همراه ظلم و ستم فراوان، جان مردم را به لب رساند و با زير سوال رفتن موجوديت نظام، لزوم تغييرات بنيادي در اوضاع سياسي، اقتصادي و اجتماعي آشكار شد. ورود كالاهاي خارجي، سبب نابودي صنايع دستي (به جز صنايع قاليبافي) و تغيير ساخت كشاورزي ايران شد. تقسيم بينالمللي كار و تحميل آن بر اقتصاد ايران، از يك سو، و يكهتاز شدن كالاهاي خارجي در كشور، از سوي ديگر، آشكارا نشان داد كه براي مقاومت در برابر هجوم كالا و سرمايه خارجي، افزون بر تحولات مثبت سياسي، ميبايست به ماشين، علم و دانش توليد نيز مجهز شد.[54]
بدينسان سلطه اقتصادي ــ سياسي قدرتهاي شرق و غرب بر ايران، كشور را در وضعيت نيمهاستعماري قرار داد و عكسالعمل مردم در مقابل اين وضعيت، تحولات اجتماعي چندي را به دنبال داشت كه نمونه آن حركت و جنبش مردم در مقابل مداخلات روسيه و انگليس، يا پس از پايان جنگ جهاني دوم، مخالفت شديد آنان با نفوذ انگليس و امريكا در ايران بود. اين جنبشها همواره با موفقيت كامل مردم عليه استعمارگران همراه نبود ــ زيرا قدرتهاي استعماري از راه ديگري در جهت منافع خويش گام برميداشتند ــ اما در بسياري از موارد نيز چندان بيبهره از موفقيت نبود.[55]
پينوشتها
--------------------------------------------------------------------------------
[1]ــ فرهنگ فارسي معين، ذيل استعمار
[2]ــ جواد منصوري، شناخت استكبار جهاني، مشهد، آستان قدس رضوي، 1367، ص18
[3]ــ مجيد رهنما، مسائل كشورهاي آسيايي، آفريقايي، تهران، دانشگاه تهران، 1350، ص15
[4]ــ فيليپ برايارد، امپرياليسم، پاريس، 1980، ص3
[5]ــ مجيد رهنما، همان، ص16
[6]ــ جواد منصوري، همان، صص27ــ25
[7]ــ تاريخ جهان باستان، ترجمه صادق انصاري، محمدباقر مومني، عليالله همداني، ج 2 (تاريخ يونان)، ص49
[8]ــ مهدي بهار، ميراثخوار استعمار، تهران، اميركبير، 1357، ص240
[9]ــ فربُد، عصر استعمارزدايي، تهران، آگاه، 1356، ص4
[10] - Robert, HeilBRoner, Les Grands Economistes, Paris, 1971, P. 177
[11]ــ همايون الهي، امپرياليسم و عقبماندگي، تهران، انديشه، 1367، ص17
[12] - Cloude Farrere, L inde Perdue, Paris, 1935, P. 130
[13]ــ ويل دورانت، اختناق هندوستان، ترجمه نامور، تهران، گام، 1336، ص217
[14]ــ همان، ص21
[15]ــ جواهر لعل نهرو، نگاهي به تاريخ جهان، ترجمه محمود تفضلي، تهران، اميركبير، ص634
[16]ــ پل بروك، جهان سوم در بنبست، ترجمه اميرحسين جهانبگلو، تهران، خوارزمي، 1353، ص118
[17]ــ كرت پاچنسكي، سفيدپوستان چهها كردند، ترجمه محمدحسين حجازي، تهران، توس، 1352، ص193
[18]ــ همان.
[19]ــ ل. فيتوني، امپرياليسم و كشورهاي توسعهنيافته، ترجمه هوشيار، تهران، پيشگام، 1357، ص8
[20]ــ همان.
[21]ــ گونار ميردال، طرحي براي مبارزه با فقر جهاني، ترجمه قهرمان بابك، تهران، اميركبير، 1353، ص38
[22]ــ الكس لاگوما، آپار تهيد، ترجمه كريم امامي، تهران، خوارزمي، 1360، ص11
[23]ــ ساموراما شل، استقرار قدرت خلق در خدمت تودهها، ترجمه روفچايي، تهران، ياشار، صص16ــ15
[24]ــ عبدالرحيم احمدي، همان، ص315
[25]ــ همان، ص317
[26]ــ آلبر ممي، چهره استعمارگر، چهره استعمارزده، ترجمه هما ناطق، تهران، خوارزمي، 1351، ص103
[27]ــ به نقل از ديويد كات، فانون، ترجمه رضا براهني، تهران، خوارزمي، 1351، ص9
[28]ــ مجيد رهنما، همان، ص12
[29]ــ والرستاين ايمانوئل، استقلال آفريقا، ترجمه علياصغر بهرامبيگي، تهران، كتابهاي جيبي، 1345، ص 25
[30]ــ احمد تاجبخش، سياستهاي استعماري روسيه، انگلستان و فرانسه در ايران، تهران، اقبال، 1362، ص5
[31]ــ لودميلا كولاگينا، استيلاي امپرياليسم بر ايران، ترجمه سيروس ايزدي، تهران، علم، 1359، ص6
[32]ــ حافظ فرمانفرماييان، تحليل سياست خارجي ايران، ترجمه اسماعيل شاكري، تهران، دانشگاه تهران، 1350، صص34ــ33
[33]ــ عبدالهادي حائري، نخستين روياروييهاي انديشهگران ايران با دو رويه تمدن بورژوازي غرب، تهران، اميركبير، 1372، ص231
[34]ــ همان، ص232
[35]ــ همان، صص233ــ232
[36]ــ عبدالحسين نوايي، ايران و جهان، ج 2، تهران، نشر هما، 1369، ص13ــ12
[37]ــ محمدعلي چلونگر، كاپيتولاسيون در تاريخ ايران، تهران، نشر مركز، 1382، صص65ــ64
[38]ــ لودميلا كولاگينا، همان، صص11ــ10
[39]ــ مريم ميراحمدي، پژوهشي در تاريخ معاصر ايران، مشهد، آستان قدس، 1366، صص31ــ30
[40]ــ به نقل از مهدي بهار، همان، ص427
[41]ــ مريم ميراحمدي، همان، صص32 و 33
[42]ــ لودميلا كولاگينا، همان، ص12
[43]ــ عبدالهادي حائري، همان، ص239
[44]ــ همان.
[45]ــ مريم ميراحمدي، همان، صص48ــ47
[46]ــ همان، صص49ــ46
[47]ــ عبدالهادي حائري، همان، ص243
[48]ــ همان، ص249
[49]ــ مهدي بهار، همان، صص378ــ377
[50]ــ علياصغر شميم، ايران در دوره سلطنت قاجار، تهران، مدبر، 1375، ص67
[51]ــ حسين سيفزاده، اصول روابط بينالملل، تهران، ميزان، 1381، ص58
[52]ــ همان، ص79
[53]ــ عليرضا ازغندي، روابط خارجي ايران (دولت دستنشانده)، تهران، قومس، 1376، ص14
[54]ــ ابراهيم رزاقي، اقتصاد ايران، تهران، نشر ني، 1367، صص10ــ9
[55]ــ مريم ميراحمدي، همان، ص96