راز گشايي از يک واقعيت تاريخي

راز گشايي از يک واقعيت تاريخي

تاريخ مملو از حوادث پر رمز و رازي است که برخي از آنها مدت هاي مديد و حتي قرن هاي متمادي سر به مهر باقي مانده و کسي از حقيقت ماجرا مطلع نمي شود. در بسياري موارد علت اساسي چنين رازآلودگي حوادث وجود دست هاي پشت پرده و دخالت عوامل قدرت در ايجاد وقايع است. بديهي است در چنين شرايطي عوامل پنهان که همواره با منابع قدرت در ارتباط هستند مانع از کشف حقيقت مي شوند. اما مرور زمان و برافتادن حساسيت ها در بسياري از موارد پرده ها را کنار زده و حقايق را آشکار مي سازد. در چنين مواقعي است که گفته مي شود «تاريخ حقايق را نشان خواهد داد»
از جمله رويداد هاي تاريخ معاصر ايران با ويژگي هاي مذکور، قتل ماژور «ايمبري ويس» کنسوليار آمريكا در ايران در تابستان 1303 در تهران و در هنگام عكسبرداري از سقاخانه شيخ ‌هادي است که علي رغم اظهار نظرهاي صورت گرفته در زمان واقعه حقيقت پنهان مانده و مدت ها بعد کشف گرديد در اين مقال ضمن پرداختن به اين واقعه مهم تاريخي، نقش دست هاي پنهان استبداد استعمار را در اين قضيه به تصوير کشيده و اجمالاً در مورد پيامد هاي آن سخن خواهيم گفت.
ماجراي ماژور ايمبري کنسوليار سفارت آمريکا در ايران در آغاز مبنايي خرافي داشت. توضيح اينکه در اواسط تير ماه 1303 شايعات گسترده اي در پايتخت انتشار يافت مبني بر اينکه در سقا خانة «آقا شيخ هادي» معجزاتي صورت گرفته است و به طور مشخص چندين افليج و نابينا و کر و لال و بيمارن لا علاج شفا يافته اند؛ و يا اينكه هنگامي که يکي از اعضاي فرقه بابيه قصد داشته تا در آب سقاخانه سم بريزد کور شده است.
در پي انتشار اين اخبار و با توجه به غلبه خرافات بر يافته هاي علمي در ميان برخي از توده ها، دسته هاي متعددي به صورت هيئت هاي گوناگون و با شعار هايي عليه بابيه به سوي سقاخانه مذکور به حرکت در آمدند. با گسترش دامنه شايعات و تلاش نظميه براي پراکندن جمعيت که پيرامون سقاخانه اجتماع كرده بودند، شور و شوق فراواني براي بازديد از سقاخانه و معجزات آن پديد آمد. لذا در ايام تعطيل که مرتب بر تعداد بازديد کنندگان افزوده مي شد، بساط پذيرايي و ميدانداري نيز رونق ويژه اي يافت.
با افزايش تعداد مردمي که در حوالي سقاخانه اجتماع کرده بودند اين ماجرا تبديل به مسئله اي سياسي و موضوع مشاجرات اقليت و اکثريت مجلس پنجم تبديل شد. دولت رضاخان اين حرکت را به مثابه نمايش جناح اقليت مجلس (مخالفان رضا خان) تفسير مي کرد و هدف از آن را تحريک احساسات مذهبي مردم عليه دولت قلمداد مي نمود و لذا مترصد فرصت مناسب براي پايان بخشيدن به اين نمايش ها بود. نيروي نظميه که براي حفظ آرامش در محل سقاخانه حضور داشت، احتمالاً متأثر از جو مذهبي حاکم بر آن فضا با مردم در احترام و تکريم به سقا خانه همدلي نشان داده و هيچ گاه مقررات منع آمد شد را به اجرا نمي گذاشت. روز جمعه اتفاقي در اين محل واقع شد که همه چيز را تغيير داد.
ماژور ايمبري علاوه بر کنسولياري آمريکا از سوي مجله « جغرافياي ملي» مأموريت داشت تا از مناظر زيبا و اوضا ع طبيعي و اماکن تاريخي و مذهبي ايران عکسبرداري نموده و براي چاپ در مجله مذکور به آمريکا بفرستد. کنسوليار آمريکا در اين واقعه از سوي « بالوين سيمور» يکي از کارمندان شرکت نفت ايران و انگليس همراهي مي شد .
ايمبري براي عکسبرداري از سقاخانه در محل حضور يافت و به تهيه گزارش پرداخت. وي علي رغم ممانعت مردم که با قرار دادن دست و کلاه مانع از عکسبرداري وي مي شدند، و هشدار هاي پليس مرتب با تغيير زاويه دوربين با سماجت به کار خود ادامه مي داد. بالاخره ممانعت مردم و پليس ايمبري را راضي ساخت تا به عکس هاي گرفته شده قناعت نموده و کار خود را تعطيل نمايد. بنابراين دست از کار کشيده و به سمت درشکه خود براي ترک محل به راه افتاد.
در اين ميان تعدادي از افراد حاضر در صحنه و از جمله چند موتور سوار با انتشار اين خبر که نامبرده از فرقه ضاله بابيه بوده و با عکاسي از اين صحنه قصد مسموم کردن مکان مقدس را داشته است، به تحريک حاضران پرداختند. در نتيجه اين تحريکات جمعي از حاضرين و از جمله يک سرباز به تعقيب وي پرداخته با او درگير شدند، ايمبري براي دفاع از خود به اسلحه اي که همراه داشت متوسل شد اما قبل از اينکه موفق به شليک شود سنگي به بناگوشش خوره و او را از پاي درآورد.
به دنبال اين حادثه در تهران حكومت نظامي اعلام گرديد. دو روز بعد «شارژ دافر» ـ كاردار ـ آمريكا در وزارت خارجه حضور يافته با ذكاءالملك فروغي وزير خارجه مذاكره نمود. در اين جلسه كاردار تقاضاي شصت هزار دلار خون بهاء براي وراث ايمبري نمود. همچنين درخواست كرد دولت ايران اجاره كشتي جنگي آمريكا را كه بالغ بر صد هزار دلار مي‌باشد بپردازد. اين كشتي جنازه ايمبري را به امريكا حمل خواهد كرد. ذكاءالملك با هر دو پيشنهاد كنسول آمريكا موافقت نمود.
قتل کنسوليار آمريکا در فضايي متشنج و بغرنج اتفاق افتاد. اين واقعه زماني رخ داد که رضا خان و هوادارانش بي وقفه در راه تحکيم پايه هاي قدرت دولت مرکزي، تزلزل و انهدام سلطنت قاجار و ضربه زدن بر گروه اقليت مجلس مي کوشيدند و با شعار و اصلاحات و نوسازي از عملکرد خود به شدت دفاع مي کردند. آنان در اين راه از پشتيباني قدرت بزرگ استعماري و به طور مشخص شوروي و انگلستان برخودار بوده و ابزار هاي فراواني منجمله نيرو هاي امنيتي، ارتش، رسانه هاي خبري و... را در اختيار داشتند.
در چنين شرايطي دولت و محافل وابسته به آن براي تخريب چهره مخالفان در عرصه داخلي و بين المللي با استفاده از ابزار هاي تبليغات و اهرم هاي قدرت آنان را به مثابه مخالفان جدي در راه نوسازي و پيشرفت ايران معرفي کرده همه حرکت هاي خشونت بار کشور اعم از ترور ها، نا امني ها و نيز سنگين شدن فضاي سياسي کشور را يکسره به آنان نسبت مي دادند. در چنين فضايي بود که قتل ايمبري به وقوع پيوست و به حربه اي سياسي جهت سرکوب بيشتر جناح مخالف رضا خان که در مجلس در قالب اقليت گرد آمده بودند تبديل شد و از اين طريق ضربه اي سنگين بر پيکر مخالفين وارد آمد.
همان گونه که ذکر شد دولت براي تسلط بر اوضاع و مهار مخالفان به حکومت نظامي توسل جست. تهاجم تبليغي، هماهنگ و گسترده اي همراه با حکومت نظامي عليه مخالفان رضا خان به راه افتاد. آيت الله مدرس و يارانش به عنوان «محرک چنين فضاحت هايي» معرفي و به شدت محکوم گرديدند. از سوي ديگر اعلام حکومت نظامي و و مقررات سختگيرانه آن که با قدرت اعمال مي شد مانع از آن بود که اقليت مجلس بتواند از نيرو و نفوذ اجتماعي خود يعني بسيج مردم استفاده نموده و مردم را همانند جريان جمهوريخواهي به صحنه آورد و رضا خان را از صحنه به در کند. از اين رو رضا خان به آساني به اهداف از پيش طراحي شده خود دست يافت.
از بعد بين المللي نيز، رضا خان از قتل ماژور ايمبري و پيامد هاي آن بهره هاي فراواني گرفت. او در مطبوعات در محافل خارجي با هدف پيشبرد برنامه هاي خود چهره مخالفان را به مثابه يک جريان ارتجاعي، خرافه پرست، واپس گرا و ضد غرب ترسيم کرد که در برابر اصلاحتش مانع تراشي مي کنند، چنان که روند تحولات نشان داد اين تبليغات تأثير مطلوبي در محافل سياسي کشور هاي خارجي گذاشت. به عنوان نمونه خبرگزاري مسکو حوادث مربوط به قتل ايمبري را در ايران به مساعي مرتجعين نسبت داد که سعي داشته اند « با کمک روحانيون تعصب ديني توده را به حرکت درآورده و آن را براي مبارزه با دولت به کار برند.»
اما اينکه حقيقت ماجرا چه بود و چه عواملي در پشت پرده صحنه گردان ماجراي قتل ايمبري بودند مسئله اي است که بايد بيشتر بدان پرداخته شود. در زمان حادثه اين واقعه به گروه اقليت مجلس و مذهبيون نسبت داده شد و مدت ها تحقيق و آوردن نامي از ايمبري و ماجراي قتل او ممنوع بود. اين وضعيت در تمام دوران سلطنت رضاخان حکمفرما بود و کسي حق کنکاش در اين مورد را نداشت. اما دلايل متقني وجود دارد که حادثه قتل ايمبري طرحي مشترک از سوي استعمار انگليس و استبداد رضا خاني بود به عبارت بهتر دستي از آستين مشترک استبداد و استعمار بيرون آمده و اين واقعه را خلق و البته به بهترين نحو از آن بهره برداري کرد.
در مورد منافعي که از رهگذر قتل ايمبري عايد دولت و به طور مشخص رضا خان گرديد در سطور بالا توضيحاتي بيان شد که آشکارا بر انگيزه هاي انجام چنين اقدامي از سوي رضاخان و هوادارانش دلالت دارد. اما در مورد دخالت انگليسي ها در اين قضيه توضيحات و دلايل و شواهدي لازم است که ذيلاً ارائه خواهد شد. دلايلي که ً با مسئله نفت مرتبط مي باشد.
 واقعيت اين است که تحولاتي که در صحنه روابط بين الملل در نيمه دوم دهه 1910 و نيمه اول 1920 رخ داد و اتفاقاتي نظير انقلاب اکتبر 1917 روسيه، لغو قرارداد هاي استعماري روسيه تزاري با ايران از سوي دولت جديد شوروي و پاي گذاردن قدرت جديد آمريکا به روابط اقتصادي، تجاري و سياسي جهاني برخي سياستمدارن وطن خواه را متوجه اين نکته ساخت که با انعقاد قراردادهاي جديد تجاري بويژه در حوزه نفت با شرکت هايي به غير از شرکت نفت ايران و انگليس ضمن محدود ساختن قدرت انگليسي ها در مورد نفت ايران عايداتي را براي کشور تحصيل نمايند. از همين روي از خرداد 1300 ش. مذاكراتي از سوي چندين شرکت آمريکايي با دولت قوام السلطنه، که جدي ترين رقيب رضاخان نيز به شمار مي رفت آغاز شده بود، در اين ميان کمپاني آمريکايي سينکلر اقدامات موثري را براي اخذ امتياز اکتشاف و استخراج نفت در نواحي شمالي ايران به دست آورده و حتي مأموران خود را براي انجام مقدمات قرارداد روانه ايران نموده بود. گفتني است در اين برهه هنوز وجهه استعماري شرکت هاي آمريکايي هويدا نشده بود و کمپاني هاي اين کشور شرايط به مراتب بهتري نسبت به شرکت هاي انگليسي و ساير دول استعماري را براي انعقاد قرارداد هاي تجاري با کشور هاي جهان سوم و به طور مشخص ايران پيشنهاد مي کردند، لذا دولتمردان وطن پرست ايراني مايل به عقد قرارداد با اين شرکت ها بودند.
به هر حال در خرداد 1301، در دولت دوم قوام السلطنه، كابينه ايران تصويب كرد كه امتيازي پنجاه ساله به يك كمپاني صددرصد آمريكايي براي استخراج نفت شمال واگذار گردد. سهم ايران نيمي از تمامي عوايد اين امتياز نامه پيش بيني شده بود. كمپاني سينكلر در اين زمان و در حالي که مافياي نفتي شرکت هاي غول پيکر وابسته به انگلستان ايران را منطقه ممنوعه و ملک طلق خود مي پنداشتند وارد کارزار شد، اين شرکت شروط ايران را پذيرفته و حاضر شد وامي به ارزش ده ميليون دلار به ايران اعطا کند. مذاكرات براي انعقاد قرارداد با سينكلر آغاز شد در حالي روند مذاکرات با مداخلات و دسيسه چيني هاي مافياي نفتي به کندي پيش مي رفت، بالاخره در اوايل سال 1924 مذاکرات به نتيجه نهايي نزديک و مقدمات عقد قرارداد فراهم گرديد. در اين زمان بود كه به ناگاه ماجراي قتل رابرت ايمبري، که علاوه بر سمت کنسولياري سفارت آمريکا به عنوان دلال كمپاني سينكلر در تهران فعاليت مي کرد به وقوع پيوست.
بدين ترتيب درست زماني که در صحن مجلس مباحث مربوط به قتل ايمبري کنار نهاده شده و مذاکرات واگذاري نفت به کمپاني سينکلر از سر گرفته شده و در حالي که طرح قرارداد در حالي آماده سازي و تسليم آن به مقامات کمپاني مزبور بود، نمايندگان شرکت سينکلر به دليل بي تفاوتي مجلس و دولت ايران در پيگري قتل کنسوليار سفارت آمريکا و دلال نفت سينکلر يعني ماژور ايمبري و نيز از بيم جان خويش در حال بستن چمدان هاي خود براي ترک خاک ايران بودند.
از ديگر دلايل و شواهدي که در مورد دست داشتن انگليسي ها در ماجراي قتل ايمبري مي توان اشاره کرد، مصاحبت سيمور کارمند شرکت نفت ايران و انگليس با مقتول در روز حادثه است. هر چند نامبرده نيز در اين واقعه مورد ضرب و شتم قرار گرفت اما با زيرکي صحنه را ترک و از اين واقعه جان سالم به در برد. و اينکه در زمان وقوع حادثه در حالي که در افواه عامه زمزمه هايي مبني بر دخالت عوامل انگليسي در اين ماجرا به گوش مي رسيد. سفارت بريتانيا ضمن ديدار ها و پيام هاي خود به رضا خان و مسئولان روابط خارجي ايران نسبت به هر گونه انتساب ماجرا به محافل انگليسي هشدار داد. در پي اين اقدامات انگليسي ها، وزارت داخله بخشنامه اي مبني بر پرهيز از هر گونه انتساب اين واقعه به عوامل خارجي و به طور مشخص انگلستان صادر نموده و به مطبوعات دستور داد اسناد خود را قبل از انتشار جهت بررسي (و در واقع سانسور) به وزارت مذکور ارجاع دهند. تا مبادا سخني از دخالت انگليسي ها در اين ماجرا به ميان آمده و پرده از روي واقعيت کنار رود. و بالاخره اينکه بر اساس افشا گري روزنامه هرالد تريبون نقاب از چهره عامل اصلي اين واقعه يعني هارولد اسپنسر عامل مخفي انگليس در خاور نزديک کنار رفته و حقيقت آشکار گرديد.