نقش mi6 در آشوبهاي تجزيهطلبان ايران

در سالهايي كه اتحاد شوروي با تحكيم مواضع دمكراتها در آذربايجان و كردستان در جهت تجزية اين خطّه ميكوشيد، متقابلاً بريتانيا نيز طرح ايجاد آشوبهاي تجزيهطلبانه در جنوب ايران را به منظور حفظ برتري قوا به سود خود پيش كشيد. اين طرح از سال 1321 تدارك ديده شده بود: وزير كشور بريتانيا مقيم قاهره در گزارش مورخه 31 ژوئيه 1942 (خرداد 1321) به سرريدربولارد در تهران مينويسد:
در حال حاضر S.O.E طرحهايي براي سازمان دادن دستههاي چريكي در ميان ايل قشقايي و بختياري در دست اجرا دارد.
همزمان با شعلة كشيدن غائله آذربايجان، مستر ترات ـ گرداننده عمليات جنوب ـ در سال 1945 م. بعنوان سركنسول انگليس در خوزستان و فارس به جنوب رفت. (مستر ترات رئيس Mi6 در ايران بود كه با عنوان كاردار در سفارت انگليس در تهران كار ميكرد) او در حاليكه ستاد عمليات را در اهواز مستقر كرده بود، بوسيله مأمورين خود در سراسر منطقه تحت پوشش بطور فعّال عمل ميكرد. يكي از اين مأمورين، كلنل فليچر ـ كارمند سفارت انگليس در كرمانشاه ـ بود كه كليه دستورات را از ترات اخذ ميكرد و گزارش عمليات خود را به او ميداد. اهميت سياسي ترات درحدي بود كه به هر جا ميرفت، بلافاصله، هر چه لازم داشت در اختيارش گذارده ميشد. براي نمونه، در سال 1324 به بروجرد رفت و در باغ يكي از متموّلين شهر، كه برايش اجاره كرده بودند، سكني گزيد. در فاصله چند ساعت، اين باغ دورافتاده به كلية وسائل ارتباطي و مخابراتي، از قبيل تلفن كارير، تلگراف بيسيم، برق و راديو و فرستنده مجهز شد.
لنچافسكي عزيمت ترات به جنوب و انتصاب او بعنوان سركنسول خوزستان را بعنوان « نشانة عزم راسخ بريتانيا در حفظ سلطة خود بر خوزستان ارزيابي ميكند.»
ترات بوسيلة شيوخ وابسته، به تشكيل «اتحاديه عرب خوزستان» دست زد. نمايندگان اين جمعيت خلقالسّاعه در ملاقات با نايبالسلطنه و نخستوزير و وزير امور خارجة عراق خواستار جدائي از ايران و پيوستن به عراق شدند! راديو بي.بي.سي. اين خبر را با آب و تاب بعنوان ملاقات نمايندگان «عربستان» (يعني خوزستان!!) و عراق پخش كرد.
همزمان، ترات به ايجاد شورش معروف به «نهضت جنوب» در فارس دست زد و با اجير كردن سران ايل قشقايي (محمدناصر، خسرو، ملك منصور، محمدحسين) و با همكاري سرلشكر فضلالله زاهدي و حمايت زيرپردة قوامالسلطنه (نخستوزير) طرح آشوب «خودمختاري فارس» را پياده كرد و برادران قشقايي فارس را به اشغال مسلّحانة خود درآوردند.
ترات، علاوه بر خوزستان و فارس، به اقدامات گستردهاي در منطقة بختياري و لرستان دست زد و هدف اين بود كه در صورت موفقيت شوروي در آذربايجان و كردستان، در خوزستان و فارس و اصفهان يك حكومت انگليسي قدرت را بدست گيرد و پس از تصرف تهران به آذربايجان و كردستان حمله برد. يكي از رهبران اين طرح، ابوالقاسم بختياري بود كه از او نامهاي كشف شد. او در اين نامه خطاب به فرماندار بروجرد چنين نوشته بود: «آقاي ترات قونسول انگلستان به بختياري تشريف ميآورند، خواهش ميكنم از ايشان پذيرائي كرده و از هيچگونه مهرباني دريغ نفرمائيد.»
ترات بيشتر اطلاعات مربوط به لرستان و بختياري را از كلنل فليچر، كه غالباً وقت خود را بين ايالات و عشاير لر و بختياري به اسب سواري و الاغسواري ميگذرانيد، كسب ميكرد. در يادداشتهاي احمد قوام ذكر شده است كه مسئله تجزيه جنوب با جلب نظر ترات تهيه شده است.
سركلارمونت اسكرين، ديپلمات انگليسي و مأمور تبعيد رضاخان، اين اقدامات را «برگ برنده قوام» (و در واقع استعمار غرب) ميخواند و دربارة نتايج و اهميت آن مينويسد:
بهترين ورق او [قوام] در اين بازي، كه نيمة ماه سپتامبر بيرون كشيده شد، يك ماه بعد بازي شد و آن شورش قشقاييها و قبائل متحّد آنان در ايالات جنوبي بود. اين واقعه در تاريخ ايران بعنوان يكي از تحريكات انگليسيها ثبت گرديد. چارلز گل [گُلت] سركنسول انگليس در اصفهان و آلن تروت [ترات] همكار وي در خوزستان، بنظر همه بجز دولت انگلستان باني اين قيام شمره ميشدند كه آن را سازمان داده و به آن كمك مالي و اسلحه رسانده بود.
در پي اغتشاشات جنوب، و بويژه بلواي برادران قشقايي، اتحاد شوروي كه در نتيجة اقدامات ترات مجبور شد اقتدار خود را در آذربايجان و كردستان از دست بدهد، شديداً به خشم آمد. سرويس جاسوسي شوروي براي انتقامگيري به افشاي وسيع ترات دست زد و نام او بتدريج بعنوان عامل بلواهاي جنوب مطرح گرديد و حتي به مطبوعات نيز كشيده شد. در نتيجه، دولت قوام كه ميديد سكوت در اين باره خوشايند نيست، مجبور به واكنش شد و توسط سيدحسن تقيزاده، سفير كبير ايران در لندن، از تحريكات ترات و سرهنگ چارلز گلت، سركنسول انگليس در اصفهان، در ايلات جنوب رسماً شكايت كرد. بوين، وزير خارجه انگلستان، در جواب اين شكوة تعارفآميز سفيركبير ايران، به دولت ايران اطمينان داد كه مأمورين انگليسي در طغيان جنوب دخالتي ندارند! ظاهراً پس از اين افشاگريها، ترات، كه بعنوان يك مأمور اطلاعاتي «سوخته» بود، مجبور به ترك ايران شد.
ترات و دولتمردان پهلوي
از ديگر اقدامات مهم ترات بايد به روابط گستردة او با سياستمداران ايراني و جذب آنها به سرويس جاسوسي انگليسي اشاره كرد. معاشرت ترات با دولتمردان لشكري و كشوري بسيار گسترده بود و جاذبه او چنان بود كه بگفته لنچافسكي «هر كسي را تحت تأثير قرار ميداد.»
سرلشكر ارفع در خاطرات خود مينويسد:
ما با كارمندان سفارت بريتانيا، چه سيويل و چه نظامي، داراي روابط بسيار دوستانه بوديم؛ بويژه با سفير ـ سرريدر بولارد، آلن ترات، ژنرال فريزر، كلنل پيبوس، كلنل گاسترل و آن لمبتون. من با دشواري فراوان ميكوشيدم تا براي آنها وضع واقعي، بويژه نگرش اخلاقي و معنوي ارتش، كه كاملاً فدائي شاه و سلطنت بود، و ميهنپرستي عامة مردم را توضيح دهم.
ناصر قشقايي در «خاطرات روزانة» خود مينويسد كه از گلهداري دربارة روابط او با انگليسيها پرسيدم و او چنين پاسخ داد:
... يك شب در يك ميهماني يك نفر مرا به ترات، كاردار سفارت، معرفي كرد. چون انگليسي ميدانستم دوست شديم. در موقع انتخابات دورة چهاردهم من كانديد بندرعباس بودم. مصباحزاده هم كانديد شاه بود. بدون اينكه من حرفي بزنم، انگليسيها، يعني ترات، در اينجا به سهيلي نخستوزير وقت توصيه كرده بود و قونسول انگليس در بندرعباس هم به فرماندار تأكيد كرده بود. بالاخره مردم هم ميخواستند من وكيل شوم. از آنوقت از شاه دلتنگ شدم و حتي وقتي شاه انتظام را ميخواست به سفارت آمريكا بفرستد، من در مجلس مخالفت كردم، كه دكتر طاهري ازمن پرسيد: عقيده انگليسيها چيست؟ گفتم: بايد بپرسم. رفتم سئوال كردم. گفتند: انتظام چون انگليسي نميداند خوب نيست. همين قسم به دكتر طاهري گفتم.
بعداً، محمدرضا شاه از طريق مورخ الّدوله سپهر گلهداري را ميخواهد و او محرمانه ساعت 11 شب به ديدار شاه ميرود. شاه ميخواهد تا گلهداري علت دلتنگي انگليس از او را پرس و جو كند. گلهداري به سفارت انگليس مراجعه ميكند:
در آنموقع ترات در ايران نبود، يك نفر به اسم... بود. با او مذاكره كردم و تمام تفصيل را گفتم. جواب داد: صحيح است، مخصوصاً سفير از او گله دارد، و به اين علل است: 1ـ گرچه ما با آمريكائيها دوست و پسرعمو هستيم. متعهداً سفير انگليس مطلبي را به شاه گفته بود، شاه هم عيناً به سفير آمريكا گفته است، كه مدتي بين سفرا دلتنگي و گلهگزاري بود و حالا هم هست. 2ـ اينكه ايشان فكر نكند كه شاه هستند... پدرشان را اگر فكر ميكنند شاه بود، شاه ژنرال آيرون سايد بود، او يك دزد تاج و تخت بود...