اگر مردم حركت مي كردند انگليس نمي توانست براي ما شاه تعيين كند

اگر مردم حركت مي كردند انگليس نمي توانست براي ما شاه تعيين كند

تاريخ معاصر ايران در دوره ها و مقاطع پيش از انقلاب اسلامي را كه مرور مي كنيم و با چگونگي تسلط استعمارگران بر اين سرزمين آشنا مي شويم به واقعيت هاي متعدد و مهمي دست مي يابيم . يكي از واقعيت ها اين است كه گر چه استعمارگران پيوسته در حال توطئه براي سلطه بيشتر بر كشور ما بوده و همواره در اين راه نهايت تلاش خود را كرده اند ولي در بسياري مواقع چيزي كه سبب موفقيت دشمن شده قدرت و مهارت و تيزهوشي او نبوده بلكه بيش از هر چيز و پيش از هر چيز غفلت و سستي و ناآگاهي و خواب آلودگي عموم مردم به ويژه سران و نخبگان سبب شده است كه دشمن به سادگي غلبه كند و سرنوشت ميهن ما را به هر نحوي كه مي خواهد ورق بزند.
در اين باره نمونه روشني كه مي توانيم اشاره كنيم ، موضوع روي كار آمدن محمدرضا پهلوي توسط استعمارگران به ويژه انگليس و آمريكا مي باشد. هنگامي كه جنگ جهاني دوم واقع شد و رضاخان به دستور انگليس مجبور به استعفا و فرار شد انگليسي ها و همپيمانان آن ها به راحت ترين و بي دردسرترين شكل ممكن عامل خود (محمدرضا خان ) را به شاهي برگزيدند و زمام امور ايران را به دست او سپردند. شايد در تاريخ سابقه نداشته باشد كه بيگانگان فردي را تا اين حد راحت و بي دردسر به بالاترين منصب سياسي و حكومتي كشوري برگزينند و مردم و نيروهاي سياسي آن كشور را اصلا حساب نياورند و مردم و نيروهاي سياسي نيز هيچ واكنشي نشان ندهند.
در آن زمان تمام سرنوشت ايران به دست يك مامور سفارت انگليس سپرده شده بود. اين مامور كه « ترات » نام داشت رئيس اطلاعات سفارت انگليس و نفر دوم سفارت مذكور محسوب مي شد. آقاي ترات اختيار داشت هر كس را كه تشخيص مي دهد شاه ايران نمايد. در طول بيست روزي كه آقاي ترات مشغول بررسي موضوع انتخاب شاه براي ايران بود به شيوه هاي مختلف از محمدرضا خان تعهد گرفت كه ذره اي از سياست هاي مورد نظر انگليس و آمريكا فاصله نگيرد و كاملا گوش به فرمان باقي بماند. در اين مدت ترات به محمدرضا آموزش هاي لازم داد و به وي آموخت كه چگونه خطاهاي پدرش را جبران كند ، چگونه براي متفقين فردي مورد اعتماد واقع شود ، چگونه بادشمنان انگليس دشمن و بادوستان انگليس دوست شود و...
ترات در غياب ملت ايران و در غياب همه نيروهاي سياسي ايران همه آموزش هاي لازم را به محمدرضا خان داد و تعهدات مورد نظر را نيز گرفت و سپس به او اجازه داد به مجلس برود و به اصطلاح سوگند شاهي ياد كند.
در آن زمان عموم مردم ايران به ويژه نيروهاي سياسي كاملا در خواب بودند. اين طور هم مي توان گفت كه در آن زمان همه اعم از عوام و خواص منفعل بودند و احساس مي كردند هيچ كاري از دستشان ساخته نيست و همه چيز در دست قدرتمندان و استعمارگران جهاني است و مبادرت به هر امري كه در جهت خدمت به ميهن و دين باشد محكوم به شكست است . چنين روحيه اي بدترين و مهلك ترين روحيه اي است كه براي يك جامعه و يك ملت محتمل مي باشد. بنابراين درآن زمان ملت و نيروهاي سياسي ايران در بدترين و مهلك ترين وضعيت روحي و رفتاري به سر مي بردند. به همين دليل نيز استعمارگران موفق شدند بدترين و مهلك ترين فصل تاريخ معاصر را براي ايران ورق بزنند و حدود چهار دهه ايران را در نابسامان ترين وضع نگه دارند.
البته بايد گفت گر چه انفعال و خواب آلودگي مردم در آن دوره را نمي توان توجيه كرد و نمي توان براي آن ها برگه برائت و بي گناهي صادر نمود ولي بايد به اين امر اذعان نمود كه تقصير اصلي برگردن نيروهاي سياسي و نخبگان بود زيرا اگر آن ها منفعل و يا خواب آلود و سست نبودند و حركتي مي كردند ، قطعا مردم نيز حركت مي نمودند و با آنها همراه مي شدند. انفعال و خواب آلودگي و بي حالي و بي تعهدي نيروهاي سياسي و نخبگان نيز علل متعدد داشت كه بيشتر به گذشته مربوط مي شد. يكي از مهم ترين علل اين بود كه از زمان مشروطه تا آن زمان استعمارگران و عوامل آن با شيوه هاي مختلف افراد متعهد و شجاع و افرادي را كه در بحران ها به داد مردم مي رسيدند از بين برده بودند و ديگر نه آيت الله شيخ فضل الله نوري بود ونه شيخ محمد خياباني و نه ميرزاكوچك خان جنگلي و نه آيت الله مدرس و نه ده ها نفر ديگري كه استعمارگران و عوامل آن ها كمر به نابودي نسل آن ها بسته بودند.
در آن زمان استعمارگران به قدري در سراسر جهان مشكلات داشتند كه تعيين سرنوشت كشور مهمي همچون ايران را به نفر دوم يك سفارتخانه سپرده بودند. در چنين اوضاع و احوالي اگر مردم و نيروهاي سياسي ايران حركت هايي مي كردند قطعا به نتايجي مي رسيدند; زيرا همان طور كه اشاره شد استعمارگران به سختي سرگرم مسائل پيچيده تري بودند كه در ساير نقاط جهان داشتند. اما افسوس كه در آن زمان هيچ حركتي نشد و استعمارگران اجازه يافتند به راحت ترين شكل ممكن عامل خود را بر ملت ايران مسلط كنند. امام خميني در اين باره چنين مي فرمايد :
آن وقت يك راسي كه بتواند آنها را جمع بكند نبود . پسر رضاخان را آنها گذاشتند اينجا و در صورتي كه اگر آن وقت در دو سه تا شهر تظاهر مي شد به ضد ، نمي گذاشتند او را . لكن هيچ كس حرف نزد تا اينكه آن خوف سابق بود و ريخته نشده بود آن خوف ، از اين جهت مردم جرئت نمي كردند . كسي هم نبود كه آنها را وادار كند به يك همچو مسائلي . شايد اگر مرحوم مدرس در آن وقت بود آن كار را مي كرد لكن كسي نبود كه اين كارها را بكند . (صحيفه نور جلد 13 ص 188 ) .