تعرضات انگليس به ايران و كتمانكاريهاي لندن

تعرضات انگليس به ايران و كتمانكاريهاي لندن

انقلاب اكتبر 1917 روسيه و شكست قواي عثماني در بين‌النهرين و فتح سرزمين‌هاي عثماني به دست نيروهاي انگليس در سال 1918 عملاً ايران را (كه در آن زمان غربي‌ها پرشيا مي‌ناميدند) از شرق و جنوب و غرب در محاصره انگليس انداخت.
قواي انگليس با استفاده از تفوق خود در منطقه، از شرق و غرب به ايران تاختند. حمله اصلي در آوريل 1918 رخ داد، كه طي آن كل ايران، به استثناي استان آذربايجان، به اشغال نيروهاي انگليس درآمد. حمله نظامي انگليس و اشغال ايران در جنگ اول جهاني از جمله رويدادهاي بسيار مهم تاريخ ايران است؛ چرا كه در نتيجه حمله مزبور ايران براي شصت سال عملاً استقلال خود را از دست داد؛ و تقريباً بيست و پنج سال تمام (1918 ـ 1942) در كنترل كامل انگليس درآمد؛ و پس از آن نيز، تا پيروزي انقلاب اسلامي 1979، تحت سلطه ايالات متحده بود. برغم اهميت تاريخي حمله انگليس به ايران در سال 1918، توجه نسبتاً اندكي در منابع تاريخي به اين رويداد مبذول شده است.
انگليسي‌ها از همان ابتدا سخت پنهانكاري كردند. آنها نيروهاي اصلي مهاجم‌شان، معروف به قواي اعزامي دانستر ، را نيروي سرّي لقب داده بودند؛ زيرا صحبت از وجود چنين نيرويي حتي در بغداد، كه در آن زمان مقرّ ستاد نيروهاي انگليسي بود، علناً امكان نداشت. چنانكه پيداست، اين پنهانكاري تا به امروز نيز ادامه يافته است. در كتابهايي كه درباره رويدادهاي تاريخي مزبور به چاپ رسيده است  نيز اطلاعات ناچيزي درباره حمله انگليس به ايران وجود دارد. در پژوهش ديگري كه بر اساس اسناد موجود در آرشيوهاي بريتانيا صورت گرفته است، قواي مهاجم انگليس همچون نيرويي نسبتاً دوست كه با هدف حفاظت از ايران در مقابل «تهديد بلشويك‌ها»  وارد اين كشور شدند، به تصوير كشيده شده‌اند؛ ولي در گزارش‌هاي سياسي و نظامي ارسالي از سفارت آمريكا در تهران هيچ شواهدي دال بر صحت چنين ادعايي و يا حتي ذكري از وجود چنين تهديدي يافت نمي‌شود.
انگليسي‌ها پس از اشغال نظامي ايران، سعي كردند با فراهم آوردن زمينه سقوط كابينه صمصام‌السلطنه و انتصاب حسن وثوق، معروف به وثوق‌الدوله، در پُست نخست‌وزيري در اوت 1918 سلطه سياسي‌شان را نيز مستحكم‌تر كنند. بهترين توصيفي كه مي‌توان از دولت وثوق ارايه داد اين است كه دولت او يك دولت استبدادي غيرنظامي تحت حمايت انگليس بود كه قصد داشت كنترل دائم ايران و منابع اقتصادي آن، به ويژه نفتش، را به دست بگيرد و توسعه اقتصادي ايران را در راستاي منافع خويش هدايت كند. اجراي قرارداد 9 اوت 1919 با انگليس، كشور را رسماً به مستعمره انگليسي‌ها تبديل مي‌كرد؛ ولي خصومت شديد مردم با انگليسي‌ها و مخالفتشان با قرارداد كاملاً مشخص ساخت كه اجراي اين موافقت‌نامه غيرممكن و تجربه دولت استبدادي غيرنظامي وثوق با شكست مواجه شده است.
با وجود اين، انگليسي‌ها با استقرار يك دولت استبدادي نظامي عملاً كنترل ايران و منابع آن را براي مدتي طولاني به دست گرفتند. اين استبداد نظامي با كودتاي 21 فوريه 1921 در ايران برقرار شد و در نتيجة آن يك افسر قزاق گمنام و تقريباً بي‌سواد از خانواده‌اي روستايي به مدت 20 سال ديكتاتور نظامي ايران شد. اين مرد همان رضاخان بود. در سال 1925، در نتيجه يك كودتاي انگليسي ديگر، طومار سلسله قاجار در هم پيچيد، و رضاخان شاه ايران شد. او به دنبال حمله نيروهاي متفقين در ماه اوت 1941، در سپتامبر همان سال به اجبار استعفاء داد و تحت‌الحمايه انگليس سوار بر يك كشتي انگليسي ايران را ترك كرد.