تصويري كه انگليسيها از رضاشاه ارائه كردند
براساس ديدگاه سنتي نسبت به رضا شاه پهلوي و دوره تاريخي 1921 تا 1941، دوره فوق عصر پرافتخاري بود كه در طول آن، به همت و جانفشاني يك سرباز دلاور و وطنپرست، به نام رضاخان پهلوي، يك ارتش ملي جديد شكل گرفت كه ايران را متحد ساخت و آن را از تجزيه نجات داد. اين ارتش ملي، عشاير و ايلات ياغي و فئودالهاي غارتگر را سركوب و مطيع دولت كرد. پس از جلوس رضاخان بر تخت سلطنت در سال 1925، ايران الگوي غرب را در پيش گرفت و سلطه روحانيت مرتجع ضعيفتر شد. زنان با كشف حجاب از قيد و بند رها شدند. كارخانهها، جادهها و خط آهن ساخته شد. دانشگاه تهران بنا شد. بر اساس همين ديدگاه، انگليس و روس در اوت 1941 خيانتكارانه به ايران حمله كردند و رضا شاه پهلوي را از تخت به زير كشيدند و از كشور بيرون راندند، و بدين ترتيب تراژدي بزرگي براي ايران رقم زدند.(1)
بررسي اجمالي برخي از حقايق مهم اين دوره تاريخي، در همان ابتداي امر روشن ميكند كه تعبير فوق چندان قرين واقعيت نيست. حتي نويسندگاني نظير سيروس غني، كه از طرفداران رضا شاه هستند نيز به نقش تعيين كننده انگليس در به قدرت رسيدن رضا شاه اذعان دارند.
«رهبر كبير» ايران در سال 1921 با يك كودتاي انگليسي به قدرت رسيد و سپس با يك كودتاي انگليسي ديگر به تختي جلوس كرد كه روزي شاه عباس بر آن تكيه زده بود. شكي نيست كه رضاخان مخلوق انگليسيها بود. علاوه بر اين، در اوت 1941 كه نيروهاي متفقين به ايران حمله كردند، همين ارتشِ به اصطلاح ملي مقاومتي در مقابل متجاوزان از خود نشان نداد. فرماندهان ارتش و بسياري از مقامات دولتي ترك خدمت كردند و فرار را بر قرار ترجيح دادند. شرمآورتر از همه اينكه، بعدها معلوم شد، خودِ رضا شاه نيز قصد پناهندگي به سفارت انگليس در تهران را داشته، انگليسيها به او جواب رد دادند. در نتيجه، با ذلت استعفاء داد و براي نجات جانش با يك كشتي انگليسي از ايران رفت، و بقيه عمر خود را تحت حمايت انگليس سپري كرد. دفاتر خاطراتي كه از آن زمان باقي مانده و همچنين گزارشهاي سياسي سفارت آمريكا نشان ميدهد كه مردم ايران از رفتن رضا شاه بسيار مسرور بودند.(2) بر اساس مدارك موجود، در اواخر دوره حكومت رضا شاه، كمبود شديد مواد غذايي و شرايطي شبيه قحطي بر كشور حكمفرما بود.
در كتاب سيروس غني، و همچنين ساير مورخاني كه به شرح وقايع اين دوره تاريخي پرداختهاند، غالباً به نام و تصوير اشخاص سرشناسي برميخوريم كه به دستور رضا شاه به قتل رسيدند. همچنين ميخوانيم كه اين اشخاص بداقبال، كه غالباً از وزراي كابينه رضا شاه و يا از سياستمداران نامدار كشور بودند، در زندان به قتل رسيدند؛ البته نه به دليل نقض قانون و يا اثبات اتهام در محاكم قانوني؛ كه به دليل سوءظنّ رضا شاه به خيانت آنها. كساني نظير تيمورتاش، نصرتالدوله، مدرس، و سردار اسعد از جمله اين شخصيتها هستند. در جوامع متمدن و تابع قانون، و در كشوري كه مثلاً يك سلطنت مشروطه حاكم است، اشخاص را صرفاً به دليل ظنّ و گمان شاه و دستور او، در زندان به قتل نميرسانند.
چنين قتلهاي ددمنشانهاي فقط در حكومتهاي استبدادي بسيار درندهخو و بيقانون اتفاق ميافتد (حتي در روسيه استاليني نيز حكم مرگ غالباً بعد از محاكمهاي نمايشي صادر ميشد). ولي در ايران رضا شاهي، قربانيان، بدون محاكمه و به سادگي در زندان به قتل ميرسيدند.(3) در خاطرات امير اسدالله علم ميخوانيم كه چگونه زائران و تظاهركنندگان ايراني را در ژوئيه 1935 در مرقد امام رضا در مشهد قتل عام كردند، و در جريان آن، به گفته علم، دويست نفر را با تيربار به خاك و خون افكندند.(4)
هرچند براساس گزارشهاي سياسي سفارت آمريكا معلوم ميشود كه شمار كشتگان با گلوله تيربارهاي رژيم بسيار بيشتر از 200 نفري است كه علم ادعا كرده است.
علاوه بر ددمنشي رضا شاه، گزارشهايي نيز از فساد مالي و اختلاسهايش در دست داريم. مثلاً، او به هنگام استعفايش در سال 1941، بيش از 760 ميليون ريال (50 ميليون دلار) در بانك ملي سپرده داشت. مبالغ هنگفتي نيز در بانكهاي خارجي ذخيره كرده بود. به كمك اسناد و مدارك وزارت امور خارجه و خزانهداري آمريكا، [اكنون] ميدانيم كه رضا شاه مبلغي بالغ بر 20 تا 30 ميليون پوند (100 تا 150 ميليون دلار) در لندن داشت، كه اين مبلغ باورنكردني در سال 1941، به پسر و جانشيناش، محمدرضا پهلوي، رسيد.
همچنين به كمك اسناد و مدارك وزارت خزانهداري و بانك مركزي آمريكا، امروز ميدانيم كه رضاشاه مبالغ هنگفتي نيز در بانكهاي سوييس و نيويورك داشت، كه آنها را نيز فرزندانش به ارث بردند. بر اساس آمار داراييهاي خارجي در ايالات متحده (ژوئن 1941)، ميتوانيم حدس بزنيم كه كل داراييهاي رضا شاه در آمريكا در حدود 5/18 ميليون دلار بوده است. اسناد و مداركي كه پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران افشا شد، نشان ميدهد كه رضا شاه مناطق وسيعي از ايران، شامل بيش از 6000 روستا و آبادي، را به تملك خود درآورده بود. نقشهاي كه سفارت آمريكا در دهه 1950 تهيه كرده، نشاندهندة وسعت زمينهاي غصبي رضا شاه است. بنابراين، پيداست كه تعابيري چون «عصر طلايي؛ مصلح؛ رهبر كبير» از رضا شاه و اين دوره تاريخي ايرادهايي دارد.
حيرتآور اينكه تعابير فوق چگونه توانسته براي اين مدت طولاني بدون چالش باقي بماند. اين تعابير مسلماً افسانه و تبليغات هوشمندانهاي بود كه انگليسيها ساختهاند و تا به امروز نيز آن را تداوم بخشيدهاند.
___________________
1- نمونههاي بهتري از اين ديدگاه را ميتوان در آثار زير يافت: بناني، مدرنيزهسازي ايران؛ ويلبر، رضا پهلوي؛ لنچسكي، ايران در دوران پهلويها؛ و غني، ايران و ظهور رضا شاه. بارزترين استثنايي كه در اين مورد وجود دارد شرحي است كه ميلسپو در آمريكاييها در ايران داده است.
2- خوشحالي مردم ايران از رفتن رضا شاه از مسلّمات و بديهيات تاريخ ايران است؛ به طوري كه امام خميني در نطق خود 13 خرداد 1342 (عصر عاشورا) ضمن اعلام آشكار اين مطلب بر بالاي منبر فرمودند: «من يك قصهاي براي شما نقل ميكنم... سه دسته ـ سه مملكت اجنبي ـ به ما حمله كرد: شوروي، انگلستان، آمريكا به مملكت ايران حمله كردند؛ مملكت ايران را قبضه كردند؛ اموال مردم در معرض تلف بود، نواميس مردم در معرض هتك بود، لكن خدا ميداند كه مردم شاد بودند براي اينكه پهلوي (رضاخان) رفت.» ر.ك: صحيفه امام، ج 1، ص 245.
3- البته در مورد تيمورتاش و نصرتالدوله محاكمه نمايشي برگزار شد. (ويراستار)
4- علم، خاطرات علم، 162، 337.