نگراني مقامات سفارت انگليس از سقوط شاه و پيروزي انقلاب
بالا گرفتن شعلههاي انقلاب اسلامي در آغاز تابستان 1357، موجب گسترش شايعات و گزارشهاي مختلف درباره سلامتي شاه شده بود. مسأله بيماري شاه براي ديپلماتهاي غربي از دو جهت اهميت داشت: توانايي وي در مديريت بحران و آينده سياسي کشور در کوتاه مدت و نظام سلطنتي در صورت بيماري يا مرگ او در ميان مدت و دراز مدت. خاطرات و پژوهشهاي تاريخي منتشر شده در سه دهه اخير پيرامون انقلاب ايران، ريشهها و تبعات آن نشان داده که اوجگيري و افشاي بيماري غيرقابل درمان شاه تا چه حد در از کنترل خارج شدن اوضاع و عدم ناتواني او و حاميانش در مديريت بحران تأثير گذارده بود.
از نظر بريتانيا، مرگ احتمالي شاه از سالها قبل دغدغهاي مهم و گمانهاي محتمل در حوادث پيش رو بود. «سر آنتوني پارسونز» سفير بريتانيا در آغاز مأموريت خود در تهران، در تاريخ چهارم ژوييه 1974، طي گزارش تفصيلي شش صفحهاي با عنوان «اگر شاه بميرد چه خواهد شد؟» به بررسي وضعيت ايران در صورت خروج ناگهاني شاه از صحنه پرداخت. اين گزارش محرمانه در زمان نگارش بازتاب نسبتا گستردهاي در ميان مقامات بخش خاورميانه وزارت خارجه در لندن داشت و موجب بروز مباحث قلمي بين ديپلماتهاي بريتانيايي درباره گمانه زني وضعيت ايران پس از شاه گرديد . اين گزارش بار ديگر در آستانه پيروزي انقلاب اسلامي مورد توجه قرار گرفت و با يک بازنگري مجدد در محافل ديپلماتيک در تهران و لندن منتشر و توزيع شد.
در ابتداي اين گزارش آمده است: اهميت فزاينده ايران براي بريتانيا به عنوان يک قدرت اقتصادي و جايگاه بين المللي ايران که فرصتهاي تجاري بسياري را ايجاد کرده مرا بر آن داشت که يک بار ديگر اين سؤال قديمي را از خود بپرسم: ايران توسط کسي اداره ميشود که همه تصميمهاي بزرگ و بسياري از تصميمات کوچک را شخصا اتخاذ ميکند. وقتي او برود، به ويژه اگر ترور شود يا بر اثر بيماري ناگهاني بميرد ، در حالي كه وليعهد هنوز بهاندازه کافي بزرگ نشده تا کشور را اداره کند، آيا اين نظام تداوم خواهد داشت؟ آيا اغتشاش خواهد شد، يا فقط حوادثي بيهدف رخ خواهند داد؟
پارسونز عنوان ميکند که « تا همين مرحله قدرت نيز شاه با مشکلات فراواني روبهرو است. تعداد بسيار کمي از ايرانيان احساس ميکنند که در تصميمگيريها نقش دارند. حقيقتا بايد گفته شود ، شاه احساس ميكند نيازمند کسب مشورت و يا اجازه از هيچ کس نيست. شکايتهاي نسبتا کوچک ممکن است منتشر شوند، ولي انتقاد اساسي از شاه يا دولت نبايد در معرض ديد عمومي قرار گيرند. بدون شک شاه با داشتن سابقه دوران مصدق در ذهن خود، از بيم آن که ايران هنوز بهاندازه کافي بالغ نشده و ممکن است به موضوعات فرعي، غيرسازنده و مجادلهاي کشانده شده، بر اين اعتقاد است که توان اجازه آزادي بيشتر به جامعه را ندارد »
سفير بريتانيا که معمولا در گزارشهاي خود وضعيت جامعه سنتي و اهميت اپوزيسيون ديني را کمرنگ تصور کرده بود در اين مورد در زمينه جايگاه مذهب در جامعه ايران و ناديده گرفتن آن توسط سردمداران حاکم چنين مينويسد: «مذهب اگر براي اقليت تحصيل کرده مهم نباشد، براي اکثريت جامعه مهم است. برخلاف نفوذ و کنترل ساواک، هنوز روحانيان بسياري هستند که از دست اندازي حکومت سکولار به امور ديني از زمان اصلاحات رضا شاه منزجرند.»
در بخش ديگري از اين گزارش پس از اشاره به بحران اقتصادي جهاني و تاثير آن در ايران و همچنين فساد اداري مالي موجود در کشور، به برآورده نشدن توقعات مردم از حکومت پرداخته شده است: «امروز دورافتادهترين روستايي از طريق راديوي ترانزيستوري خود ميداند حکومت ثروتمند است. او شنيده است که فرزندانش بايد تحصيلات داشته باشند . روستائيان ميانديشند که بخش کمي از درآمد نفت به آنان تعلق ميگيرد و وضعشان به آن صورتي که بايد باشد خوب نيست»
به عقيده پارسونز اين احساس و اعتقاد اکثريت مردم سه دليل داشت: «بخشي از اين موضوع به دليل تورم است، بخشي به دليل وجود ديکتاتورهاي کوچکي در حکومتهاي محلي و دولت مرکزي بود و بخشي نيز به دليل کمبود نيروي انساني کارآمدي و ناتواني افراد حاضر در ردههاي پايين براي مسئوليت پذيري در تصميمگيريها»
در بخش ديگري از اين گزارش از وفاداري ارتش و ساواک به شاه به عنوان عامل مهمي در برابر يک کودتا يا انقلاب احتمالي پس از مرگ وي ياد شده و در مورد گروههايي که ممکن است از مسأله مرگ شاه استفاده کنند، آمده است: « مسأله برگزاري يک همه پرسي توسط جبهه ملي قديمي و جمع کردن همه گروههاي مخالف و يک اتحاد بين جناحهاي مذهبي و چپ وکمونيستهاي نفوذي مورد حمايت روسيه ميتواند آغازي بر يک دوره هرج و مرج و خونريزي باشد.» سفير بريتانيا در ادامه چنين ارزيابي ميکند که وقوع يک کودتا يا انقلاب بدون مشارکت ارتش و ساواک بخت کمي براي موفقيت دايمي دارد و اين دو قدرت همچنان به شاه وفادارند و يا دست کم بايد گفت شواهد جدي براي خلاف اين امر وجود ندارد، ولي اين وفاداري ميتواند هميشگي نباشد.
پارسونز با توجه به عدم اجازه فعاليت جدي اتحاديهها و تشکلهاي کارگري براي مدتي طولاني، از اين جهت خطر جدي را متوجه حکومت شاه نميداند، البته به نظر پارسونز اين امر به معناي نارضايتي در ميان کارکنان صنايع نيست.
سفير بريتانيا ضمن اشاره به تعيين يک شوراي سلطنت در صورت خروج شاه از قدرت چنين مينويسد که با وجود نامعلوم بودن نام اعضاي شوراي سلطنت ميتوان حدس زد که بيشتر آنان همسن خود شاه هستند و با وفادار ماندن به خاندان پهلوي در آينده ميتوانند به طرز آرامي قدرت را به ملکه فرح و سپس پس از رسيدن ولي عهد به سن قانوني به او منتقل کنند.
پارسونز همچنين از احتمال قدرت گرفتن دوباره جبهه ملي و يا شکل گرفتن دوباره احزاب وابسته به اتحاد جماهير شوروي سخن ميگويد و مواضع دو ابر قدرت شرق و غرب را در برابر کنارهگيري ناگهاني شاه اين گونه گمانه ميزند: «نخستين برداشت اين است که آمريکا به دلايل آشکاري که به سياست خارجي شاه مربوط است، امکان تحمل افتادن ايران در دستهاي شوروي را ندارد.»
سفير بريتانيا درباره رابطه شخص شاه و دولت آمريکا چنين مينويسد: «شاه به حمايت آمريکا متکي است و ميداند که به نفع آمريکا هم هست که از او حمايت کند . از اين رو تلاش ميکند تا جايي که ميتواند با آمريکا مرتبط باشد. تا جايي که ما فعلا ميتوانيم ببينيم، اين رابطه در آينده نيز ادامه خواهد يافت. البته با توجه به نظارت آمريکا، حوادث 1953 [تحولات منجر به 28 مرداد 1332] ميتواند دوباره تکرار شود. آمريکاييها حتي اگر نتوانند از سلسله پهلوي حمايت کامل کنند، ميتوانند ثبات ايران را حفظ کنند و از اين طريق حکومت پهلوي تداوم خواهد يافت »
در بخش ديگري از اين گزارش، با يادآوري مشکلات موجود در جامعه و حکومت ايران از شاه به عنوان «عامل ثبات» ياد شده که «هنوز ميتواند اصلاحات سياسي را به پيش ببرد و زندگي را به طور بهتري تغيير دهد و ما [بريتانيا] نبايد دستاوردها يا اراده او را دست کم بگيريم. او ميگويد تصميم به تقسيم ثروت و ريشهکني فساد گرفته است،البته اگر بتواند ماشين اداري خود را به کار وادارد. »
پارسونز با همه انتقاداتي که در مورد نظام سلطنتي و تکگويي شاه مطرح ميکند، از شاه به عنوان عامل ثبات ايران ياد کرده و مدعي است که وي بهرغم همه اشتباهات، مخالفتها، رشوهخواريها و ناکارآمديهاي حکومتش، دستاوردهاي زيادي براي کشورش داشته و چنين نتيجه ميگيرد: « هر چه شاه بيشتر در قدرت باقي بماند، بخت بيشتري براي پسر وي جهت به قدرت رسيدن وجود داشته و او ميتواند بدون وقفه سياستهاي پدرش را ادامه دهد. حتي اگر شاه پيش از آن که وليعهد به سن قانوني برسد از صحنه قدرت ناپديد شود، شانس فراواني وجود دارد که پس از يک دوره ايستايي و عدم اطمينان، بار ديگر دورهاي مبتني بر تاکيد بر حمايت جدي دولت مرکزي از غرب به وجود آيد. حتي اگر ثابت شود که من در اين داوري اشتباه کرده ام، ايران بيشتر از بسياري کشورها، در جهت منافع بريتانيا باقي خواهد ماند»
همزمان با اوج گرفتن شرايط انقلابي، شايعه بيماري شاه نيز به مرور از حد پچ پچهاي پراکنده به موضوعي جدي و مورد بحث همه تبديل شد. تا اين زمان شاه توانسته بود بيماري بدخيم سرطان خون خود را نه تنها از رسانهها و افکار عمومي پنهان نگاه دارد، که نزديکترين افراد به او نيز از اين موضوع مطلع نبودند، ولي گسترش انقلاب موجب شد تا با بروز ناتواني در شاه، بار ديگر و اين بار به صورت جدي تر، گمانهزني درباره مشکلات تندرستي و ارزيابي کنترل شرايط توسط او مطرح شوند.
بر همين اساس، سفارت بريتانيا نيز در ابتداي تابستان، چهارم اوت 1978 (13 تير 1357) با تهيه و ارسال گزارشي محرمانه نسبت به اين مسأله واکنش نشان داد. در اين گزارش که نوشته «استيون لمپورت» دبير سوم 27 ساله سفارت بود تاکيد شده بود که شايعات درباره سلامتي شاه غيرمنتظره نبودند، ولي اين بار از هميشه بيشتر گسترش يافته و حتي به روزنامههاي انگليسي نيز اشاعه يافتهاند.
گفتني است که لمپورت بعدها در بريتانيا به سمتهاي بالاتر اداري، سياسي و ديپلماتيک دست يافت و پس از دو دوره رئيس دفتري «مالکم ريفکيند» و «داگلاس هرد» وزراي خارجه محافظهکار کشورش در 1981 تا 1984 و در دولت مارگارت تاچر، در سالهاي 1996 تا 2002 نيز به سمت رئيس دفتر مخصوص پرنس چارلز وليعهد بريتانيا منصوب شد.
در اين گزارش به عنوان پس زمينه شايعات درباره وضع جسمي شاه عنوان شده بود که نخستين گمانهزني درباره وخيم شدن وضع سلامت شاه در ماه آوريل [آغاز بهار 1357] و ناتمام ماندن سفر شاه به بندر عباس به دليل بيماري او مطرح شد و پس از آن نيز شکل ظاهري او در چند مورد كه در انظار عمومي حضور يافته بود چندان سالم به نظر نرسيده است. گفتني است، آنتوني پارسونز نيز در يکي از گزارشهاي خود در ماه مه به لنگيدن غيرمعمول شاه در هنگام پذيرفتن او در کاخ نياوران اشاره کرده است.
گزارش لمپورت همچنين به سفر شاه به سواحل درياي مازندران در ماه ژوئن و سه هفته پيش از نگارش اين گزارش اشاره کرده که در برنامه سفرهاي استاني شاه اقدامي نامعمول به شمار ميرود و به شايعه بيماري او بيشتر دامن زده است و بين مردم چنين رواج يافته که برخلاف خبر اعلام شده، شاه نه به سواحل شمال، بلکه به اروپا يا آمريکا رفته تا توسط پزشکان معالجش مورد معاينه و درمان قرار گيرد.
در ادامه اين گزارش محرمانه به يک شايعه ديگر که در تهران رواج يافته بود و به سلامت شاه مربوط بود، اشاره شده است: «دومين و مشخصترين شايعه که به طور گستردهاي در ايران، محافل ديپلماتيک و جامعه بازرگانان خارجي مقيم ايران پراکنده شده تلاش براي ترور شاه است.
بر اساس اين گزارش، به دليل مرگ مشکوک و سؤال برانگيز ارتشبد «محمد خاتمي» فرمانده پيشين نيروي هوايي ايران و همسر فاطمه پهلوي خواهر کوچک شاه، به هنگام انجام ورزش کايت بر اثر برخورد به کوه در سال 1975، کامبيز ـ پسر بزرگتر خاتمي و فاطمه پهلوي ـ به دليل شايعه نقش شاه در قتل پدرش، در ديداري خصوصي به سوي شاه شليک کرده و قصد داشته تا او را بکشد.
بر پايه گزارش ديپلمات بريتانيايي، شايعه ترور شاه نسخههاي گوناگوني داشته و يکي از آن موارد اين گزارش اين بوده که اگر چه شاه از شليک خواهرزادهاش آسيبي نديده، ولي بر اثر اين حادثه دچار حمله قلبي شده و نيازمند معالجه در بيمارستانهاي خارج از کشور شده است.
با اين همه در اين مورد نيز مانند گزارش پارسونز چنين نتيجهگيري شده که هيچ خطري شاه را تهديد نميکند. در گزارش لمپورت عنوان شده که مقامات خارجي که به تازگي با شاه ديدار و گفتوگو داشتهاند، هيچ نشاني از ضعف و بيماري در او مشاهده نکردهاند.
گذشت سريع زمان و انتشار اطلاعاتي درباره سرطان خون پيشرفته شاه، نادرستي و دست کم دقيق نبودن اين گزارش را به اثبات رساند. ارزيابيهاي بعدي و يادماندههاي چهرههاي سياسي رده بالاي حکومت پهلوي نشان ميدهد که شدت قائم به فرد بودن حکومت پهلوي تا اندازهاي بود که شاه ميدانست که اعلام بيماري بدخيم او موجب از دست رفتن کنترل اوضاع خواهد شد. در اين ميان مشکل عمده اين بود که در طول 37 سال گذشته، عمدتا در 15 سال پس از حوادث سال 1342 و به ويژه در 5 سال آخر عمر حکومت شاه در دوره اقتدار نسبي سياسي و مالي ناشي از افزايش ناگهاني بهاي بينالمللي نفت ـ چنان که پارسونز و ديگر سفراي قبل از او نيز در گزارشهاي خود اشاره کرده بودند ـ شاه از تقسيم قدرت نه با مردم، بلکه با نزديکترين يارانش خودداري کرد و افراد دلسوز منتقد و کارآمد را نيز به مرور از درگاه خود راند.
از اين نظر شاه نيز همانند پدرش در شهريور 1320 در زمان بحران و شرايط انقلابي نتوانست ياري جدي و ياران جدي را براي کمک به خود و کنترل بحران يافته و تنها و بيياور ماند. اين البته پيشامدي بود که جز شخص شاه هيچ کس در آن شايسته ملامت نبود.