پنهان و آشکار استعمار فرانو

پنهان و آشکار استعمار فرانو

استعمار به مفهوم تسلط يك كشور بر كشوري ديگر به منظور بهره‌برداري از ذخاير و ثروت‌هاي خدادادي، نيروي انساني و موقعيت جغرافيايي آن است. در استعمار، كشور استعمارگر مستعمره را جزئي از خاك و سرزمين خود تلقي نمي‌كند و اتباع آن را شهروند خود نمي‌داند، بلكه خود را به اداره و كنترل اعمال آنها محق مي‌داند. سابقه استعمار به قبل از قرن پانزدهم برمي‌گردد. از آن زمان تاكنون استعمار در سه شكل ظهور پيدا كرده است.
استعمار كهن- استعمار نو- استعمار فرانو استعمار كهن: در اين شيوه استعمارگر با به كارگيري نيروي نظامي و عمدتا نيروي دريايي، سرزمين‌هايي را كه در فاصله دوري قرار داشتند عملا اشغال مي‌كرد. در آغاز استعمار صرفا با هدف اعمال كنترل بر مسيرهاي تجارت ادويه از شرق آسيا به اروپا اعمال شد اما به تدريج به بهره‌برداري از ساير منابع و ثروت‌هاي كشور تحت اشغال حتي گرفتن برده تسري پيدا كرد. ويژگي‌هاي استعمار كهن به شرح ذيل است:
الف: اشغال نظامي سرزمين مستعمره
ب: سلطه مستقيم سياسي و نظامي بر مستعمره از طريق نصب فرمانداران به توسعه و گسترش فرهنگ مطلوب استعمارگران از طريق گروه‌هاي تبشيري مسيحي و تربيت عناصر مزدور.
استعمار نو
رشد فكري جوامع و آشنايي آنان با ظلم و ستم استعمارگران منجر به گسترش مبارزات ضد استعماري و استقلال‌طلبانه گرديد و ادامه روند استعمار كهن را با مشكل مواجه ساخت. در نتيجه آنان به روش‌هاي ديگري متوسل شدند. ويژگي‌هاي استعمار نو به شرح زير است:
الف: كشورها حاكميت و استقلال خود را باز مي‌يابند و به‌عنوان عضوي از اعضاي جامعه بين‌المللي پذيرفته مي‌شوند اما نظام جهاني به گونه‌اي طراحي شده است كه كشورهاي بزرگ تصميم‌گيري‌هاي كلان را اتخاذ مي‌كنند.
ب: نظام اقتصادي اين كشورها تابعي از نظام اقتصادي شمال- جنوب است و كشورهاي استعمارگر از راه خريد مواد اوليه (مانند نفت) به قيمت‌هايي كه خودشان تعيين مي‌‌نمايند و فروش تكنولوژي‌هاي سطح پايين و ارائه كمك‌هاي فني محدود براي هدايت اقتصاد كشور مستعمره به طرف رشته‌هاي مورد نظر استعمارگران، عملا نبض اقتصادي اين كشورها رادر اختيار مي‌گيرند.
ج: اداره غير مستقيم امور سياسي كشورها از طريق پيروي حكومت‌هاي تحت استعمار نو از مباني ايدئولوژيك نظام‌هاي سياسي در غرب مانندناسيوناليسم، سوسياليسم و حتي ليبرال دموكراسي به گونه‌اي كه حتي ساختار سياسي اين كشورها بسته به ساختار كشور استعماري سابق است.
د- به قدرت رساندن عوامل دست نشانده در راس كشورها.
استعمار فرانوين
در دوران استعمار نوين ساختار سياسي كشورها به‌عنوان بازيگران اصلي جامعه بين‌المللي حفظ شد و نظام بين‌المللي بر استقلال سياسي و حاكميت ملي ظاهري كشورها مبتني بود. اما با گسترش وسايل ارتباط جمعي و تبديل شدن جهان به يك دهكده جهاني به تدريج حاكميت‌ها در مقابل نظام بين‌‌المللي رنگ باختند و اين امكان براي قدرت‌هاي سياسي و رسانه‌اي فراهم شد كه بدون توجه به مرزهاي جغرافيايي مستقيما ملت‌ها را طرف خطاب خود قرار دهند. فروپاشي نظام دو قطبي و انحصار عملي قدرت رسانه‌اي و تبليغي در غرب به اين موضوع كمك شاياني نمود. در نتيجه غرب براي گسترش اقتدار خود در حوزه هاي سياسي، فرهنگي و اقتصادي، روش‌هاي نويني را پايه‌گذاري كرد كه با روش‌هاي مورد استفاده در عصر استعمار نوين از جهاتي متفاوت بود. به همين منظور و براي تعيين راهبرد مناسب عوامل قدرت خود را به دو بخش قدرت نرم‌افزاري (كه شامل به كارگيري قدرت رسانه‌اي وتبليغاتي براي تاثيرگذاري و هدايت افكار عمومي جهان مي‌شود) و قدرت سخت‌افزاري (كه شامل نظامي فراگير در سطح جهان مي‌شود) تقسيم نمود.
زرسالاران اقتدار طلب اشغالگر دوران فرانو دولت خاصي نيست. طبقه‌اي اجتماعي است كه تسلط بر منابع انساني، انرژي و مادي كشورهاي مختلف را دارد. اين طبقه كه اصطلاحا “زرسالاران اقتدار طلب” ناميده مي‌شوند دولت آمريكا و ساير دولت‌ها را به قدر آمادگي و توانايي آنها، هدايت مي‌كنند. در زير برخي از ابزارهاي اين شيوه استعماري آمده است:
1. انحصار رسانه‌ها
2. جهت‌دهي افكار عمومي
3. ذهن شويي گذشته استعمار
4. ايدئولوژي‌زدايي
5. يكسان سازي فرهنگي
6. استفاده از واژه‌هايي با معاني چندگانه: همانند دموكراسي و مبارزه با تروريسم.
7. واژه‌هايي با معاني چند گانه
منافع و سود شركت‌هاي بزرگ تجاري، اصلي‌ترين عامل تعيين كننده در سياست‌ خارجي آمريكاست. مسائلي چون گسترش دموكراسي، مبارزه با تروريسم و حقوق بشر همواره ابزار اعمال فشار در سياست خارجي آمريكا بوده‌اند، نه اهداف واقعي آن. در اين زمينه مي‌توان به اعتراف مارتين ايندياك، مدير ارشد شوراي امنيت ملي آمريكا استناد كرد. وي در مصاحبه‌اي با نشريه فارين افيرز در فوريه 2002 ضمن بررسي سياست خارجي آمريكا تاكيد مي‌كند”حمايت از ايجاد حكومت‌هاي دموكرات در خاورميانه از اهداف آمريكا نبوده است. مسائلي نظير حقوق بشر و دموكراسي همواره چون اهرمي عليه حكومت‌هاي مخالف واشنگتن به كار رفته است. براي نمونه، در دولت كلينتون، تا زماني كه كشورهاي عرب حاشيه جنوبي خليج فارس صورتحساب‌هاي كلان تسليحاتي خود را پرداخت مي‌كردند و هواپيماهاي بوئينگ مي‌خريدند و تسهيلات لازم را در اختيار ارتش آمريكا مي‌گذاشتند، رهبران كاخ سفيد بر ساير جنبه‌هاي رفتاري آنها چشم فرو مي‌بستند.