استعمار انگليس در ايران

از مديران مؤسساتي كه همت كردند و فضايي دانشگاهي براي بررسي مسئلهاي جدي و حياتي به وجود آوردند، تشكر ميكنم. ضرورت بررسي دقيق و عالمانة استعمار انگليس در ايران از آنجا احساس ميشود كه سي سال از پيروزي انقلاب اسلامي گذشته و نسلي كه امروز در صحنه كشور حضور دارد، آنچه را كه نسل قبل از انقلاب از استعمار انگليس ديده بود، نديده است. حتي نشنيده است، گفتهاند. شنيدن كي بود مانند ديدن. بنده عرض كنم كه نشنيدن كي بود مانند ديدن. فرق نسل امروز با كساني كه چهل و پنجاه سال پيش در صحنه خدمت به كشور بودند، اين است كه اين نسل چيزي نميداند مگر استثنائاً و ما نبايد كاري بكنيم كه اين فراموشي به نفع دشمنان ايران تمام شود. بيدل ميگويد: «اي فراموشي كجايي تا به فريادم رسي» واقعاً ما نبايد اجازه بدهيم كه فراموشي به فرياد استعمارگر انگليسي برسد و خداي ناكرده آن زخمها و جاي تازيانهها فراموش شود و ديده نشود.
بنده در نظر داشتم مروري بر استعمار انگليس در ايران بكنم. تنها با ذكر سرفصل عناوين. منتهي شنيدم كه جناب آقاي هاشمي رفسنجاني هم همين بحث را مطرح كردند. بنابراين من اين بخش اول صحبتم را مختصرتر و فشردهتر بيان ميكنم و ابعاد ديگري را هم به اين بحث ميافزايم. يك نكته كه مايلم دانشجويان به آن توجه كنند اصل پديده استعمار است. قطع نظر از بلايي كه استعمار بر سر كشور ما آورده نفس اين پديده براي دانشگاهيان ما و اهل علم ما در طول تاريخ بشري ارزش مطالعه دارد. يعني استعمار غربي پديدهاي است كه صفحهاي يا فصلي سياه و ننگين و شرمآور از تاريخ بشر است. و فجايعي كه استعمار بر سر مردم جهان آورده به مراتب تلختر از بردگي در دوران قديم است و اين پديده بايد فينفسه شناخته شود. حتي اگر ما قرباني استعمار هم نبوديم و در كشوري ديگر هم زندگي ميكرديم كه از استعمار صدمه نديده بود، جا داشت كه اين پديده را بررسي و مطالعه كنيم. يكي از سئوالات مطرح اين است كه واقعاً چطور شد كه توازن و تعادل در دنيا به هم خورد و هجومي بيرحمانه و اشغالگرانه از سمت غرب به آسيا و افريقا، و بخشهايي از امريكاي لاتين پديد آمد و ملتهايي اسير دست چند كشور شدند. اين مسئلهاي است كه بايد پاسخي علمي به آن داد. شما ميدانيد كه همين انگليسيها در زماني آن چنان جهان را تحت سلطه و سيطره خود گرفته بودند كه اين ضربالمثل از زبان خودشان شايع شده بود كه «آفتاب در امپراتوري انگليس هرگز غروب نميكند». يعني اگر در آن سوي دنيا شب باشد اين سوي دنيا روز. همين طور كه كره زمين ميچرخد در هر جايي يك مستعمرة انگليس وجود دارد كه آن وقت يك بيان كنايي هم بود. يعني بخت استعمار انگليس هرگز افول نميكند. آفتاب غروب نميكند. من يك وقت در لندن با كارمندي از موزه علوم بريتانيا صحبت ميكردم ميگفت كه من در يك كشور خارجي بودم. از من به انگليسي پرسيدند Are you Foriegner?، شما خارجي هستيد؟ گفتم No I'm British، گفتم نه من انگليسي هستم. خارجي نيستم. بعد ميگفت اين شعار ما در قرن 19 بود كه ما هيچ جايي خودمان را خارجي نميدانستيم. ما كه انگليسي بوديم، در هيچ جاي دنيا خارجي نبوديم. بيگانه نبوديم. ما انگليسي بوديم. انگليسي كه در جايي بيگانه نميشود. اين روحيه پديد آمده بود. چه شد كه امكان براي غربيها پيدا شد كه قدرت كشورهاي ديگر را در هم بشكنند؟ مسلماً عوامل متعددي دخيل بوده، البته كينهها و بدبينيها و دشمنيهايي كه از قرون وسطي مانده بود، جنگهاي صليبي، همه ادامه داشته ولي چطور شد كه دويست سال جنگ صليبي به پديده ماندگاري به نام استعمار منتهي نشد و بالاخره مسلمانها توانستند اروپاييهايي را كه با هم براي شكست دادن اسلام متحد شده بودند از فلسطين و بيتالمقدس بيرون بريزند. ولي در برابر استعمار اين اتفاق نيفتاد. من تصور ميكنم اختراع تفنگ و اختراع توپ نخست به دست غربيها عامل مؤثري بود در به هم زدن توازن قوا. يعني قبل از آن سپاهيان دو طرف با شمشير ميجنگيدند. مرد در برابر مرد. فرد در برابر فرد ميجنگيد. ولي با اختراع تفنگ، يك نفر ميخواست با شمشير از خودش دفاع كند. يكي ديگر از راه دور او را نشانه ميگرفت و با توپ او را در هم ميكوبيد. اين سلاح كه اختراع شد و اين قدرت جنگي كه در اختيار يك طرف قرار گرفت، توازن قوا را بر هم زد. حالا چه در افريقا، چه در آسيا و چين و هند. در هر جايي كه شما شاهد حضور استعمار هستيد. اختراع اين سلاح قطعاً در پيروزي استعمارگران و تسلط آنها مؤثر بود. اما يك اختراع ديگر هم بعداً مكمل شد و آن اختراع تلگراف بود. تلگراف به استعمارگران اجازه داد سرزمينهايي را كه با توپ و تانك و تفنگ تصرف كرده بودند از راه دور اداره كنند. اگر به عنوان بخشي از پديدة استعمارگري انگليس موضوع تلگراف و تلگرافخانه و كشيده شدن سيم تلگراف از لندن به هندوستان را بررسي كنيد به اهميت اين موضوع پي ميبريد. امروز البته چون در دنياي امواج زندگي ميكنيم، كمتر اين مسئله جلب توجه ميكند. ولي با مراجعه به تاريخ متوجه ميشويم كه وقتي پنج هزار انگليسي قرار بوده سيصد ميليون هندي را اداره كنند اين ارتباط با تلگراف تا مركز فرماندهي چطور در مديريت و اداره و ادامه اين سلطه مؤثر بوده است. امروز هم ميبينيد كه همين وسائل ارتباطي و قدرت رسانهاي چه قدرتي است در دست استعمار. اگر به دويست سال پيش برگرديم، ميببينيد چه تأثيري داشته است. استعمار انگليس در ايران به اندازهاي مهم است و قابل بررسي كه بنده تصور ميكنم ميشود يك بار تاريخ اين دو، سه قرن گذشته كشور را برحسب اين موضوع بازنويسي كرد. يعني از زمان صفويه كه پاي انگليسيها به ايران باز ميشود تا بعد در دوران قاجاريه اين مسئله را بررسي كرد و در واقع اين تاريخ را بر اين اساس توضيح داد. در اوايل مسئله هندوستان براي انگليسيها بسيار مهم بود و نگران بودند كه مبادا فرانسويها و روسها از طريق ايران و مرزهاي شرقي ايران سلطه انگلستان را بر هندوستان تهديد بكنند. بسياري از حوادث با اين نظريه قابل تفسير است؛ يعني شما بايد منافع انگليس را در هندوستان اصل قرار بدهيد. آن وقت ببينيد كه مسائلي مثل جلوگيري از نفوذ ايران در افغانستان و مخالفت با ادامه حاكميت ايران بر هرات خيلي راحت تفسير ميشود.
يا مثلاً حمايت از خاندانهاي مزدور در شرق ايران، براي اطمينان خاطر از مرزها، مثل خاندان علم. خاندان ابراهيمخان شوكتالملك علم، نسل اندر نسل تأمينكننده منافع انگلستان در بيرجند و سيستان و بلوچستان بودند. خاطرات علم را بخوانيد. اين يادداشتهاي علم كه جلد ششم هم اين روزها منتشر شده با اينكه دوران وزير درباري علم، دوران حاكميت امريكا بر دربار ايران و حكومت ايران است، اما گرايشها و علاقه و ارتباط سنتي علم با انگليسيها در خلال اين خاطرات كاملاً مشهود است. تا چه رسد به پدرش و پدر بزرگش كه اصلاً اسنادي كه وجود دارد حكايت ميكند از اينكه اينها از حكومت مركزي تبعيت نميكردند، بلكه تابع انگليسيها بودند. به هر حال شرق ايران چه مرزهايش، چه داخل ايران براي انگليسيها در دوران تسلطشان بر هندوستان اهميت حياتي داشت. هم نگران هجوم روسها از شمال بودند هم از فرانسويها از شرق. در دوره ناپلئون، انگليسيها رقابتي با نفوذ فرانسه در ايران داشتند كه همان ناكام ماندن مأموريت ژنرال گاردان در ايران است. بعد از آن دوران طولاني آغاز شد و آن رقابت انگليسيها با روسها بود كه ادامه پيدا كرد. اين رقابت تا انقلاب كمونيستي در روسيه و پديد آمدن شوروي سابق [ادامه يافت]. اگر اين رقابت نبود بعيد نبود كه انگليسيها ايران را هم به طور رسمي مستعمره بكنند. البته در ايران مقاومت مردمي وجود داشت و آن مقاومت علما و مراجع و روحانيت و مردم متدين بود. اين يك جنبه بود و اما درگيري بر سر قدرت با روسها هم بود. رجال سياسي ايران فكر ميكردند به نوعي با توازن مثبت، كشور را ميتوانند حفظ كنند. يك امتياز به انگليس بدهند يك امتياز به روسيه و اين دو تا نيرو در واقع با هم در ايران حضور داشتند كه نمونه اين تقسيم ايران را در قرارداد 1907 ميبينيد. در دورة ناصرالدين شاه مسئله اميركبير يكي از جنايات انگليسيهاست. قرارداد رژي پديدة ديگري است كه طراحي شده بود تا آن نمايشي كه در هندوستان اجرا شد از طرف كمپاني هند شرقي در ايران هم تكرار بشود. علماي دين، آيتالله ميرزاي شيرازي و ديگران با هوشمندي و سيدجمال كه نقش او را هرگز نبايد فراموش بكنيم، و نامه مؤثري كه به ميرزاي شيرازي نوشته، اينها ملت را بسيج كردند و در برابر ناصرالدين شاه ايستادند و قرارداد تنباكو را به ناكامي كشاندند. ناصرالدين شاه كتابي دارد به نام شهريار جادهها كه سفرنامه عتبات اوست. قبلاً شايد با همان نام سفرنامة عتبات منتشر شده بود. بعد از انقلاب تصحيح مجدد شد. ناصرالدين شاه بعد از حدود بيست سال سلطنت، ميرود به زيارت كربلا و نجف و عتبات عاليات. اين سفرنامه مثل بقيه سفرنامههاي ناصرالدين شاه بسيار خواندني است. آنجا، علماي شيعه احترام ميكنند. شاه ايران رفته بوده به زيارت، آنها هم ميآيند ديدن شاه. سفير هم. مشيرالدوله از استانبول آمده بود، مقدمات را فراهم ميكرده، ولي هر كاري ميكنند ميرزا در سامرا ديدن شاه نميرود. اصلاً در واقع موافقت نميكند كه برود ديدن ناصرالدين شاه.
ما نميدانيم ميرزا به ناصرالدين شاه چه گفته، ولي ناصرالدين شاه در خاطرات خودش در اين سفرنامه مينويسد كه اين يكي با همه فرق دارد. او چيز ديگري است. و مينويسد كه يك مرد عجيبي است. هم وحشت از او در دلش افتاده بوده، هم احترام. و اين را نوشته است. من وقتي اين قسمت را ميخواندم كنارش نوشتم كه ناصرالدين شاه خبر نداشت كه بيست سال بعد در قضيه تنباكو، همين ميرزا، پدر او را درميآورد.
به هر حال اين قصه تنباكو، يك داستان بود. قرارداد رويتر كه با مخالفت حاج ملاعلي كني متوقف شد و ناكام ماند، يك داستان ديگري است.
1907 را هم كه عرض كردم. خود مشروطيت كه قبل از 1907 است، سال 1906، نقش انگليسها در پيروزي مشروطيت و جهت دادن به مشروطيت، نقش بسيار مهمي است. اينكه بالاخره بتوانند مردم را بكشانند به سفارت، مشروطيتي كه علماي نجف رهبرياش را بر عهده دارند، چه طور سر از سفارت انگليس درميآورد، اين مسئلة سادهاي نيست. فقط هم در تهران نبوده، در تبريز، در اصفهان، در آنجا هم مردم را به كنسولگري دعوت ميكنند.
چه داستانهايي در افواه مردم، راجع به اين قضيه بوده، خود اين جهت دادن به روايتي از مشروطيت، كار انگليسيها بوده. درست كاري كه ميخواستند در انقلاب اسلامي هم بكنند.
در انقلاب اسلامي در ماههاي مهر، آبان، آذر سال 57، شما اگر به بي.بي.سي دقت كنيد، اخبار تظاهرات مردم را پخش ميكند. موجي ايجاد شده، سيلي به راه افتاده كه، نه امريكا، نه انگليس، هيچكدام نميتوانند جلويش را بگيرند، ولي، انگليسيها با ظرافت ميخواهند اين حركت مردم ايران را، حركت مليگرايانه معرفي كنند، نه حركت اسلامي.
اگر شما اخبار را از اين حيث تجزيه و تحليل بكنيد، متوجه ميشويد كه چطور ميخواستند همان داستاني كه در مشروطه بود، كه به آن صبغة ديني و رنگ روشنفكرانه مليگرايانه به مشروطيت بخشيدند و در واقع آن را از جوهر ديني خالي كردند، اين را ميخواستند در انقلاب اسلامي هم بكنند كه هوشياري امام مانع شد. كاري كه امريكاييها در الجزاير كردند. وقتي كه آن شوراهاي اسلامي پيروز شد اينها بلافاصله كودتا كردند، در برابر حركت اسلامي و مليگرايي را به صورت موقت جانشين آن حركت اسلامي كردند در هفده، هجده سال پيش.
به هر حال در مشروطه انجمنهاي سري و ترورها، دست پنهان انگليس، بايد كاملاً تجزيه و تحليل بشود. اتفاق مهمي كه افتاده، فاصله بين 1285 تا 1299 است. دوران چهارده ساله پيروزي مشروطيت تا كودتاي 1299 رضاخان. در اين چهارده سال انگليسيها خيلي فعال بودند.
يكي از اقدامات انگليسيها در اين دوران ايجاد ناامني در ايران است.
مردم همت كردند و مشروطه را به پيروزي رساندند. مجلس تأسيس كردند. ميخواهند حكومت خودكامه را مقيد به قانون بكنند. ميخواهند آزادي ايجاد بكنند و نظمي بدهند به جامعهشان. ايران اگر نظم پيدا بكند، رشد ميكند. نبايد چنين اتفاقي بيفتد. بايد بينظمي در ايران حاكم بشود. اين است كه شما ميبينيد انگليسيها ياغيان محلي را در اين فاصله تحريك ميكنند. يكي شيخ خزعل در خوزستان است. خزعل نوكر انگليسيها بود. او را تقويت ميكردند تا در برابر حكومت مركزي بايستد. يكي ديگر سالارالدوله، برادر محمدعلي شاه بود. انگليسها او را تقويت ميكنند كه ياغي شود در برابر حكومت مركزي. دكتر غني، در خاطرات خودش هم از قول خزعل ظاهراً و هم از قول سالارالدوله كه در اواخر عمر در مصر بوده، مينويسد كه اين هر دو به شدت دلخور بودند از انگليسيها. ميگفتند انگليسيها آمدند، ما را تحريك كردند، ما را تقويت كردند، فرستادند به ميدان، بعد يكباره دستشان را از پشت سر ما برداشتند. كِي برداشتند؟ وقتي كه عنصري مثل رضاخان را پيدا كردند و ديدند ميتوانند يك حكومت مركزي ايجاد بكنند كه تابع آنها باشد، ضرورت داشت كه قدرت اين فرد را در ايران تثبيت بكنند. ديگر احتياجي نبود در شهرهاي مختلف به ياغيها كمك بكنند كه ناامني ايجاد بكنند.
از اين رو بلافاصله به آنها گفتند كه ديگر شما نقشتان به پايان رسيده و اينها را حذف كردند. اين يكي از خصوصيات اين دوره چهارده ساله است. كه وقتي رضاخان را پيدا كردند، [بقيه را حذف كردند]، ژنرال آيرونسايد در خاطراتش مينويسد بعد از اينكه كودتا به پيروزي ميرسد در ايران همه جا صحبت از اين است كه من در كودتا نقش داشتهام و كودتا را من طراحي كردهام و اگر حقيقت را هم بخواهيد، همين است. اين اعتراف صريح خود آيرونسايد است كه رضاخان را آورده روي كار و محللي به نام سيدضياءالدين طباطبايي. يك حكومت نود روزه، بعد اين محلل حذف ميشود، رضاخان وارد صحنه ميشود. سيدضياء را هم ميبرند فلسطين، آنجا نگهش ميدارند تا بعد از شهريور 1320 دوباره بيايد و حزبي ايجاد بكند، بلكه مثلاً بتواند نقش مجددي ايفا بكند. اين مال اين دوران.
در مورد رضاخان يك نكته ديگري خيلي قابل توجه است. كودتاي 1299. انگليسيها از سرگرم شدن روسها به مسائل داخلي استفاده كردند و به حكومت قاجاريه خاتمه دادند. خوب دقت كنيد. هم روسها و هم انگليسيها خواهان تسلط كامل بر ايران بودند. منتها اين دو قدرت يك جا سينه به سينه ميشدند و مختصري جاي تنفس براي ايران باقي ميماند. اما با انقلاب اكتبر، با انقلاب كمونيستي روسيه، حكومت تزاري منقرض شد و روسها علاوه بر شعارهايي كه ميدادند، اصولاً حواسشان متوجه جنگهاي داخلي و سر و سامان دادن به مسائل داخلي خودشان شد. در اين خلاء وجود روسها و خلاء قدرت مقابل و مقاوم در داخل ايران بود كه انگليسيها فرصتي به دست آوردند و حكومتي را بر سر كار آوردند كه از بن و بنياد در اختيار خودشان باشد. درست است كه قاجاريه خيلي مزدوري ميكردند، تمكين ميكردند در برابر انگليسيها، ولي بالاخره سلطنت قاجار را كه انگليسيها ايجاد نكرده بودند، آغامحمدخان خودش با هر ضرب و زوري كه داشت، اين سلسله را ايجاد كرد. يعني قاجاريه در اصلِ سلطنت مديون بيگانه نبودند، ولو اينكه، مظفرالدين شاه نفت را ميداد به دارسي، يا ناصرالدين شاه، مهد عليا را حاكم ميكرد و او ميرزا آقاخان را جانشين اميركبير ميكرد، اينها همه در جاي خودش محفوظ، ولي بالاخره قاجاريه از اصل به دست انگليسيها ايجاد نشده بود. آنها از اين فرصت استفاده كردند، حكومتي را سر كار آوردند كه شاهش غلام شاه جهان باشد و شاه باشد ـ به قول حافظ ـ اين باعث شد كه آنها سلطنت را كاملاً در اختيار گرفتند و نفوذشان در ايران بسي بيشتر از گذشته شد. يكي اينكه نفت را غارت كردند، همان ادامه قرارداد دارسي و داستان 1312.
در جنگ دوم جهاني هم با اينكه ايران اعلام بيطرفي كرده بود، بالاخره انگليسيها از جنوب حمله كردند، روسها هم از شمال و ايران را تا مدتها در اشغال داشتند و در فاصله 1320 تا 1332 باز اين دوران خاصي است از تاريخ ايران. من، براي اينكه بدانيد نفوذ انگليس در كشوري مثل ايران و ساير كشورهاي اسلامي در منطقه تا چه اندازه بوده، خاطره ديگري از دكتر قاسم غني نقل ميكنم. اهل تاريخ و شما دوستان كه دانشجوي تاريخ هستيد، اين يادداشتهاي دكتر قاسم غني را بخوانيد. يكي از منابع بسيار سودمند براي تاريخ معاصر ماست.
غني ميگويد كه وقتي در 1328 سفير ايران در مصر بوده، رفته بوده، بلكه بتواند فوزيه را كه قهر كرده بوده، برگرداند به ايران، در خاطرات خودش مينويسد كه مدتي است دولت مصر فلان كس را به عنوان سفير به حكومت ايران پيشنهاد كرده اما آگرمان نميآيد (يعني پذيرش نميآيد) از جانب تهران. غني ميگويد كه من علت كار را ميدانم، علتش اين است كه انگليسيها موافق نيستند كه اين آقا سفير مصر در ايران بشود.
اين را نسل جوان بايد بداند. يعني روزي بوده، خيلي هم دور نبوده، سي سال قبل از پيروزي انقلاب، كه اگر دولت مصر ميخواسته در ايران سفير تعيين بكند، بايد دولت انگليس موافقت بكند تا دولت ايران اجازه داشته باشد كه به آن سفير پذيرش بدهد. اين حرفهايي نيست كه ما بعد از انقلاب بزنيم. اينها يادداشتهاي كسي است كه خودش سفير دولت شاه بوده در قاهره. و اين يادداشتها هم خارج از ايران بوده و در همانجا هم چاپ شده. اين واقعيتي است و خود شاه در راديو ميگفت. بنده با گوش خودم شنيدم. ميگفت ما پيشرفت كرديم. من خدمت كردم. روزي كه مثلاً من شاه شده بودم، روزگاري وقتي ميخواستيم انتخابات مجلس بكنيم، ليست وكلا را از سفارت ميآوردند، ميگفتند اينها بايد وكيل بشوند. البته بعدش هم بهتر نشده بود، ولي اين قدر شور بود كه خود آشپز هم اين جور اعتراف ميكرد. حالا ميگويند پهلوي آمد و ايران را نجات داد و... خود شاه ميگفت ليست وكلايي كه بايد ميآمدند در مجلس، از سفارت ميآوردند.
اينها همه نقش انگليس در نهضت ملي شدن صنعت نفت و كودتاي 28 مرداد است و بعد از آن مخفي شدن انگليس پشت سر آمريكا. از بعد از 28 مرداد امريكا ميراثخوار استعمار ميشود و نقش اول را امريكا ايفا ميكند و انگليس به نحو مرموزي ميرود پشت سر آمريكا، كه هنوز هم اين وضعيت ادامه دارد، در همه جاي دنيا.
يكي ديگر از مسائلي كه بايد در بررسي استعمار انگليس و ايران مطالعه بشود، دخالت انگلستان در تعيين مرزهاي ماست. چه در اروندرود چه در شرق ايران، در بلوچستان.
اين خودش تاريخ مفصلي دارد. در زمان ناصرالدين شاه قراردادهايي كه بسته شده، فشارهايي كه انگليسيها ميآوردند، داستان جداگانهاي دارد. و بالاخره محدود كردن قدرت ايران در خليج فارس و گرفتن جزايري كه به ايران تعلق داشت كه انگليسيها دهها سال در اينجا سلطه و سيطره داشتند و همين سي سال پيش مصلحت ديدند كه به اين شيخنشينها استقلال بدهند كه حالا ميبينيد بعضيهايشان هم چه زبان درازي پيدا كردهاند.
نكته ديگري كه گفتني است اينكه انگليسيها فقط به ملت ايران از حيث مليت ايراني و تماميت سرزميني صدمه نزدند، بلكه به ما به عنوان يك ملت مسلمان هم از نظر توطئههايي كه در عالم اسلام كردند، صدمه زيادي زدند. اينكه در جنگ جهاني اول انگليسيها چه نقشي داشتند در فروپاشي عثماني و تجزيه جهان اسلام و گماشتن عوامل خودشان از بين خاندانهاي مزدور در اين منطقه، داستان غمانگيز ديگري است.
اصلاً انگليسيها نقشه منطقه را طراحي كردند. معروف بود؛ ميگفتند عراق كاردستي چرچيل است. مثل بچهها كه مينشينند، جورچين بازي ميكنند، پازل ميچينند دور همديگر. انگليسها همين طوري خاورميانه را گذاشتند جلويشان و طراحي كردند. اصلاً اصطلاح خاورميانه را در همين جا جعل كردند. ما چنين چيزي نداشتيم، خاورميانه نداشتيم. براي اينكه ديگر جهان اسلام گفته نشود، عنوان جديد خاورميانه را آوردند و وارد زبان سياسي منطقه كردند. خانمي در عراق به نام گرترود بل، كه در واقع مادر بزرگ همه مزدورها و جاسوسهاي عراقياي بوده كه بايد در تبعيت از انگليس عراق را اداره بكنند. امثال نوري سعيد، در واقع عمه بزرگشان خانم گرترود بل بود. حافظ را به انگليسي ترجمه كرده است. يكي از مترجمان قديمي حافظ، گرترود بل است. اين پيرزن، عراق را اداره ميكرد. كمااينكه خانم لمبتون در ايران چنين نقشي داشته كه چقدر به جاسوسهاي انگليسي خط ميداده و تدبير ميكرده در ايران.
به هر حال مسئله جنگ جهاني اول و تأثير آن روي شكست هيمنة عالم اسلام به دست انگليسيها، مسئلهاي نيست كه ملت مسلمان ايران از آثار منفي آن بركنار مانده باشد. همين طور اشغال فلسطين و ايجاد دولت جعلي صهيونيستي اسرائيل. كه همين چه خون دلي، در اين شصت سال به همه مسلمانهاي دنيا از جمله مردم ايران داده است.
اينها همه از سيئات استعمار انگليس در منطقه است. تا بالاخره در عراق. يعني آنها آمدند در عراق چه كارها كه كردند و با توجه به ارتباطي كه بين ما و عراق بود، چه زيانهايي از ناحيه دخالتها و حضور انگليسيها در عراق در گذشته و امروز ميبينيم.
اين بحث را با همين سير اجمالي تمام ميكنم و توجه شما دوستان را به چند نكته جلب ميكنم.
يكي اينكه در كنار مرور تاريخي، بايد توجه كنيم به روشهايي كه استعمار انگليس از آن روشها استفاده ميكرد و ابزارهايي كه در اختيار ميگرفت. اهميت شناخت اين روشها و ابزارها كمتر از شناخت اصل توطئهها نيست. اينكه دستگاه جاسوسي انگليس چه دستگاهي بوده و چه كار ميكرده، فصل مفصلي از كتاب استعمار انگليس در ايران است.
اينكه چطور رجل سياسي و مديران كشور را ميخريدند و به مزدوري ميگرفتند و اگر كسي تسليم نميشد، از صحنه حذفش ميكردند، كتاب ديگري است.
حدود ده ـ پانزده سال پيش انگليسيها چهارده جلد كتاب مفصل منتشر كردند از ميان اسناد قديمي خودشان كه شرح حال همه رجال ايران در دوران قاجار و اوايل پهلوي، به تفصيل به زبان انگليسي در آن آمده است، مثلاً فلان كس، فلانالدوله، فلانالملك، اين كيست؟ سوادش چيست؟ نفوذش در مردم چيست؟ نقطه ضعفش چيست؟ نقطه قوتش چيست؟ براي هر كسي يك پرونده از سفارت به وزارت امور خارجه رفته. آنها چهارده جلد كتاب منتشر كردهاند. ما خودمان هيچوقت راجع به رجال قديمي خودمان چنين مجموعه مدون و يكجايي نداريم. اين هم يك بخش.
و ديگر اينكه چطور با خدمات عامالمنفعه و حضور در بين مردم سعي داشتند توجه مردم را جلب كنند. يكي عرضه خدمات بهداشتي و درماني در دورهاي كه مردم از فقر و فقد بهداشت رنج ميبردند. در دورهاي كه تراخم همه جا را گرفته بود، مالاريا، حصبه. مرگ و مير، قحطي، همه چيز. آن وقت با لباسهاي سفيد، فرشتگان انگليسي در قالب ميسيونرهاي مسيحي در ايران آمدند، در شيراز بيمارستان مرسلين را درست كردند، در تهران چه كردند، در جاهاي ديگر چه جور عمل كردند و در شرق و غرب ايران. اين خودش يك داستان است و يك داستان ديگر هم خدمات آموزشي است. مدرسه درست كردن و تربيت كردن نسلي كه مثل آنها فكر بكند و فردا كشور را آن چنان كه آنها ميخواهند اداره بكند و راه را [براي آنها] باز بكند. يعني ملتي را تربيت بكنند كه خودباخته غرب باشد. كتاب پرويز راجي را بخوانيد. خدمتگزار تخت طاووس كه بعد از انقلاب نوشته شده. پرويز راجي آخرين سفير ايران در لندن بود كه با پيروزي انقلاب حذف شد. راجي ميگويد كه يك سال پس از انقلاب، يكي دو سال پيش از پيروزي انقلاب، شاه قرار بوده كه برود انگلستان، ميهمان ملكه باشد. او تعريف ميكند كه آدمي مثل بهبهانيان در دربار چطور التماس ميكرده كه او كه در اين سفر هست اجازه بدهند در شب ضيافت ملكه، اين هم حضور داشته باشد. يعني رجال درجه اول دربار اين كشور با اين سابقه ننگيني كه انگليس در ايران داشته، آرزويشان اين بوده كه در سفر شاه به لندن اينها بروند يك گوشهاي بتمرگند. در آن شبي كه او ميخواهد مثلاً ضيافت شام بدهد، آنها آن روز حضور داشته باشند. براي چنين افتخاري گريه ميكردند. اين وضع كشور ما بود.
بنده ميخواهم بگويم استعمارگري در جاي خودش محفوظ، ولي اين استعمارگري يك روي سكه است و روي ديگرش استعمارزدگي. درست است كه استعمارگر با بيرحمي و برخلاف همه شعارهايي كه ميدهند، ميخواسته است كه همه جاي دنيا را غارت بكند، از جمله كشور ما را. و از هيچ جنايتي هم فروگذار نميكرده. ولي زمينههايي هم ايجاد كرده كه اين پذيرش از درون صورت بگيرد. بالاخره هواپيما وقتي ميخواسته فرود بيايد، فرودگاهي احتياج داشته، فرودگاه چه بوده؟ چه كرده كه عدهاي هم زمينهسازي كردند و استعمارزده شدند.
من فكر ميكنم بحث بسيار قابل توجه در مسئله ايران با استعمار انگليس، نقش روشنفكراني است كه به دنياي غرب خوش بين بودند. حالا عدهاي به فرانسه، عدهاي به انگليس، عدهاي به آلمان، عدهاي به روسيه، به قول نسيم شمال در ديوان خودش، كه:
ملك ايران شده ويران ز سه فيل
روسوفيل، انگلوفيل، آلمانوفيل
آلمانوفيل يعني دوستدار آلمان، انگلوفيل يعني دوستدار انگلستان و روسوفيل يعني دوستدار روسها.
اين روشنفكرهاي ايراني كه خيليهايشان هم در مصادر امور بودند، اينها خوشبين بودند به اين قدرتها. عدهاي از آنان مزدور بودند، آنها جنايتكار بودند، پول ميگرفتند، جاسوسي ميكردند، خيانت ميكردند. ولي اينها را من نميخواهم بگويم. عدهاي، فكر ميكردند خدمت به مملكت اين است كه پاي انگليسيها يا پاي روسها و آلمانيها را بايد باز بكنند. بعداً عده زيادتري فكر كردند كه اگر پاي امريكاييها را باز بكنند، ايران نجات پيدا ميكند.
خُب، اين دسته از روشنفكرها، آرزويشان پيشرفت ايران بود. اينها عاشق تجدد بودند. اينها ميخواستند ايران را نو بكنند. از نظر علمي، از نظر صنعتي، از نظر ايجاد قانون، دمكراسي، ميخواستند ايران هم مثل كشورهاي اروپايي بشود و به همين جهت روي خوش به استعمارگران نشان ميدادند.
اما بايد بعد از اين تجربه تاريخي، قضاوت كرد و پرسيد آيا اين روي خوش نشان دادن به استعمارگر باعث پيشرفت كشور شد؟ يعني از راه دادن انگليسيها يا ديگران به ايران، تمكين كردن نسبت به آنها، دنبال كردن آنها، دويدن و به اراده آنها عمل كردن، ايران صنعتي شد؟ علم در ايران پديد آمد؟ ايران يك كشور به معناي اروپايي، متجدد شد؟ ظاهراًً بله، اما چه عايد ايران شد. در اثر همين تمايل روشنفكرها؟ آنهايي كه كودتاي رضاخان را ميدانستند كودتاي انگليسي است، روشنفكراني مثل داور و تيمورتاش و ديگران كه رضاخان را حمايت كردند، اينها پيشرفت ايران نصيبشان شد؟ نتيجهاي كه شد، پيشرفت نبود، استبداد بود. يعني استعمار به رغم شعارهايي كه ميداد و غرب به رغم نويدها و اميدهايي كه به روشنفكران ميداد كه اگر شما غربگرا باشيد، كشورتان پيشرفت ميكند، و راه نجات از عقب ماندگي اين است كه بياييد غربگرا بشويد، نتيجهاش پيشرفت نشد. بلكه روي كار آمدن حكومتي مثل رضاخان شد. كه ميبينيد انگليسيها حمايت ميكردند، روزي هم كه ديدند اين مهره تمايلي به آلمان پيدا كرده، خيلي ساده او را برداشتند و پسرش را گذاشتند و او را در اختيار گرفتند. يعني استعمار در ايران و در همه جاي دنيا، در همه جاي كشورهاي اسلامي، هميشه عليرغم شعار دمكراسي از حكومتهاي استبدادي و حكومتهاي فاسد طرفداري كرده. اين بهره كساني بود كه فكر ميكردند، اگر خوشبين باشند و همكاري بكنند و غربگرايي بكنند، ايران پيشرفت ميكند. از خودبيگانگي يك ملت.
امروز هم وضع فرق نكرده. طبيعت استعمار همان است و اگر فرصت پيدا بكنند، دوباره همان داستان را تكرار ميكنند. من براي اينكه نسل جوان امروز قدر اين انقلاب را بداند، قدر امام خميني را بداند، عرض ميكنم كه وقتي حدود بيست سال پيش، در يكي از اين جزوههايي كه وزارت ارشاد تهيه كرده بود از مطبوعات خارجي، يك خبر خواندم از لندن. هميشه اين در ذهن من هست. نوشته بود كه: چندي پيش در يك ميهماني كه تعدادي از رجال فراري قبل از انقلاب ايران حضور داشتند، مثلاً سناتورها، ديگران، رجال انگليسي هم بودند. يكي از سناتورهاي ايران به يكي از رجال انگليس (لُردها، آدمهاي بانفوذ انگليس) گله ميكند و ميگويد كه چرا شما دخالت نميكنيد در كار ايران، چرا شما به ما كمك نميكنيد كه ما بتوانيم برگرديم به ايران، چرا شما ما را تنها گذاشتيد؟ جوابي كه ميدهد، جواب خيلي مهمي است. آن رجل سياسي انگليس به اين نامرد رجل سياسي قبل از انقلاب ايران، جوابي ميدهد كه خيلي شنيدني است.
به او ميگويد: هر وقت شما توانستيد صد هزار نفر آدم را در تهران به طرفداري از خودتان بياوريد توي خيابانها، آن موقع ما به شما كمك ميكنيم. دقت كنيد. اين حرف خيلي مهم است. اين اولاً معنياش اين است كه: نتوانستند، اگر ميتوانستند، ميكردند. معني دومش اين است كه همواره درصدد اين هستند كه چنين اتفاقي بيفتد و تا وقتي ملت ايران در صحنه باشد، و اجازه ندهد چنين اتفاقي بيفتد، دوباره قطعاً استعمار انگليس در ايران تكرار نميشود و ما بايد اين حضور مردمي، اين پشتيباني مردمي را حفظ بكنيم و بدانيم كه هرچه هست به بركت همين حضور است كه اين حضور هم از بركت همدلي و همراهي نظام با مردم در قضيه دين و دينداري و اسلام حاصل شده است. اين ركن را نبايد از دست بدهيم. اين اگر ضعيف بشود، دوباره اين ناخوشي عارض اين بدن ميشود، كه انشاءالله هرگز نخواهد شد.
من يك بار ديگر از همه شما سپاسگزاري ميكنم و انشاءالله كه نسل جوان ما دچار فراموشي نشود. والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته.