انگليسي‌ها چگونه از آبادان رفتند

انگليسي‌ها چگونه از آبادان رفتند

 
اواخر شهريور 1320 بود كه من در خوزستان بودم. روزي طبق تصميم هيئت مختلط نفت به من ابلاغ شد براي اينكه بتوانم هم در جلسات هيئت مختلط نفت شركت كنم و هم معالجات شخصي خود را ادامه دهم، و هم در كار خلع يد وقفه‌اي ايجاد نشود متناوباً يك هفته در تهران ويك هفته در خوزستان باشم.
 شبي كه با تلفن كارير مستقيماً از خوزستان با آقاي دكتر مصدق صحبت مي‌كردم در ضمن گزارش اوضاع جاري اظهار نظر كردم كه بالاخره بايد كار يكسره شود، اين استخوان لاي زخم گذاشتن معني ندارد، يا بايد انگليسي‌ها خدمت شركت ملي نفت ايران را بپذيرند و يا اينكه خاك ايران را ترك كنند، براي اين كار بهتر است كنترات نامه‌اي تهيه كنيم و جلو كارشناسان انگليسي بگذاريم، اگر خواستند در ايران بمانند بايد مواد كنترات‌نامه و خدمت در شركت ملي نفت را بپذيرند وگرنه ظرف 15 روز خاك ايران را ترك نمايند.
در آن موقع معمولاً هر چه مي‌گفتم فوري مورد توجه قرار مي‌گرفت، اين موضوع هم جزو مسائل مهمه قرار گرفت و دولت پس از مدتي مطالعه مصمم شد كه در مدت ده روز به آنها اخطار كند، اين تصميم را به هيئت مختلط نيز فرستاد، در آنجا هم پس از گفت و گوي زيادي تصويب شد. روز يكشنبه 31 شهريور از خوزستان براي مدت يك هفته آمدم تهران. در آن موقع روابط من و آقاي دكتر مصدق بر اثر پاره‌اي مسائل از جمله انتخاب امير علائي به وزارت خوب نبود و رابطه گرمي با هم نداشتيم، حتي هنگام ورود به تهران هم به عنوان تعرض با ايشان ملاقاتي نكردم. روز بعد در مجلس حضور يافته و در جلسه هيئت مختلط نفت به اتفاق سرتيپ كمال كه با من از آبادان آماده بود، شركت كردم (دوشنبه اول مهر).
هيئت مختلط ضمن قدرداني از زحمات و كوشش‌هاي من در خوزستان گفتند كه دولت مي‌خواهد باقيمانده انگليسي‌ها را هم در مدت معيني از آبادان خارج كند، بنابراين شما بايد بلادرنگ به طرف خوزستان حركت كرده و در آنجا بمانيد تا كار تمام شود. من گله‌هايي را كه از آقاي دكتر مصدق داشتم مطرح ساختم و مشكلات كار را به طرز دقيقي در ميان گذاشتم، از تجهيزات و تسليحات انگليسي‌ها در حبانيه و شعيبيه و بصره و قبرس و دهانه خليج فارس و در طول شط‌العرب و ساير نقاط سخن گفتم. مخصوصاٌ يادآور شدم كه در جلو پالايشگاه آبادان سه فروند كشتي جنگي لنگر انداخته كه بزرگتر از همه آنها كشتي موريشس است (اين كشتي به ظرفيت هشت هزار تن داراي هشتصد سرباز و مجهز به 24 توپ 150 ميليمتري بود). دو كشتي «كروازور» (اژدر افكن) 2500 تني هر يك مجهز به هشت دستگاه توپ 120 ميليمتري و اضافه بر آن مسلح به مسلسلهاي هوايي و خودكاري هستند كه به خوبي مي‌توانند از عهده يك رزم سنگيني برآيند، از اينها گذشته يكي دو كشتي جنگي ديگر در دهانه خليج فارس و مصب شط‌العرب لنگر انداخته‌اند.در بصره دو كشتي نيروبر و مقداري قايقهاي موتوري و تعداد زيادي تانك و زره‌پوش، همچنين كشتي هواپيما بر آماده نگهداشته‌اند، در خود خليج نيز به طور تناوب كشتيهاي جنگي وارد و خارج مي‌شوند. در قبرس چهار هزار چتر‌باز پياده شده‌‌اند، در ايستگاه هوايي حبانيه و شعيبيه تعداد زيادي هواپيماي جت و شكاري آماده‌ي نبرد هستند،‌اين موضوع نيز مورد تأييد آتاشه‌هاي نظامي ما نيز قرار گرفته است.
برتعداد افراد پياده‌نظام قواي انگليس در بصره و ساير نقاط افزوده شده است،‌از مقدار خوارباري كه روزانه براي آنها فرستاده مي‌شود پي‌مي‌بريم كه مرتباً بر تعداد قواي انگليسي‌ها افزوده مي‌شود!...
اما در مقابل ما چه داريم؟... در برابر اين همه تجهيزات، ما تنها دو كشتي دو هزار تني بدون زره به نام ببر و پلنگ داريم كه هيچكدام بيش از دو توپ ندارندو متأسفانه گلوله‌هاي اين كشتي‌ها هم نمي‌تواند در زره كشتي موريشس اثر كند، از اين گذشته توپهاي اين كشتي‌ها فاقد زره بوده و خدمه توپها را به آساني هدف گلوله قرار خواهند گرفت.
در آن جلسه از مجموع قواي نظامي در خوزستان نيز صحبت كردم و هدف انگليسي‌هارا به طور دقيق و روشني تشريح كردم كه چگونه مي‌خواهند جزيره‌‌ي آبادان را اشغال كنند. آنها به همين منظور تمام مناطق نفت‌خيز و قسمتهاي مختلف خوزستان را تحويل داده بودند و تنها پالايشگاه آبادان رادر دست داشتند، هدفشان اين بودكه پس از تجزيه جزيرة آبادان، نفت خام از كويت آورده و در تصفيه خانه آبادان تصفيه نمايند.1
اينجا اين سؤال مطرح مي‌شد كه پس ما در برابر اين مشكل چه مي‌توانيم بكنيم؟
به همين جهت در آخر سخن افزودم تنها كاري كه ما بايد بكنيم، مقاومت است، مقاومت و فداكاري. ما بايد به انگليسي‌ها بفهمانيم كه ارتش ايران و مردم استعمارزده خوزستان آنقدر پافشاري و مقاومت خواهند كرد تا پيروز شوند. و اگر خداي نخواسته يك سرباز انگليسي بتواند در آبادان پياده شود تنها هديه ارتش و مردم به او خاكستر پالايشگاه آبادان است و بس.
آنگاه توضيح دادم كه من احتياج به دو گردان مهندسي و سه گردان سرباز و چند هواپيما و چند توپ با كاليبرهاي بزرگ دارم.
حرفهاي من كه تمام شد اعضاي هيئت مختلط از آقايان نجم‌الملك و سروري گرفته تا آقاي صالح و دكتر معظمي و ساير اعضاء هر يك شرحي بيان داشتند.
آنها گفتند كه مي‌دانيم اگر جنگي در بگيرد اولين هدف تو خواهي بود ولي با همه اين حرفها نبايد فراموش كرد كه مملكت در موقعيت خطرناكي قرار گرفته روز فداكاري امروز است تو بايد براي سعادت ملت ايران به استقبال مرگ بروي با توجه به اينكه شمابا ما دوست هستي و ما نبايد تو را به خطردعوت كنيم معهذا چاره‌اي نيست اميدواريم خداوند تو و كشور را حفظ كند مخصوصاً دكتر معظمي با بياني ناراحت و هنگام حرف زدن دستهايش مرتعش، گفت: آقاي مكي! من از مادر شما خجالت مي‌كشم كه فرزندش را بطرف خطر دعوت مي‌كنم ولي آقاي مكي كشوري كه مي‌خواهد مستقل بشود بايد قرباني بدهد و تو بايد فداي مملكت بشوي! گفتم براي فداكاري آماده هستم و هم اكنون هم حاضر به رفتن خوزستان هستم. بالاخره با اصرار پيشنهاد كردند كه با دكتر مصدق ملاقات كرده و رفع دلتنگي‌ها بشود اما براي من خيلي مشكل بود كه با او ملاقات كنم. گفتم آقاي نخست‌وزير ـ وزير جنگ ـ رئيس كل شهرباني ـ رئيس ستاد ـ رئيس ژاندرامري و رئيس ركن چهارم در هيئت مختلط شركت كنند تا من مشكلات و موانع كار را بگويم و آنچه راكه لازم دارم با اختيارات كامل در دسترسم بگذارند، و مطالبي كه مي‌گويم در صورتجلسه‌ي رسمي هيئت مختلط نوشته شود تا اگر وقايع غير مترقبه‌اي پيش بيايد مسئوليت هر كس معلوم شود.
آقاي صلاح رئيس هيئت مختلط نفت از اطاق بيرون رفته و با تلفن مطالب مرا با آقاي نخست‌وزيردر ميان گذاشتند.آقاي نخست‌وزير خواهش كردند كه به منزل ايشان بروم و ضمناً گفتند همين الان دستور مي‌دهم كه وزير جنگ و رئيس ستاد ارتش و رئيس شهرباني هم حضور يابند، من هنوز در هيئت بودم و ساعت از يك بعد‌از ظهر مي‌گذشت از منزل نخست‌وزير تلفن كردند كه آقايان حاضر شده‌‌اند و به آقاي مكي بگوييد بيايند.
آقاي صالح از پاي تلفن آمد و پيام نخست‌وزير را به من داد. هنوز گفت‌و‌گوي ما به پايان نرسيده بود كه دو مرتبه تلفن زنگ زد، اين مرتبه دكترمعظمي را پاي تلفن خواستند و گفتند وزير جنگ و رئيس شهرباني حاضر هستند، بگوييد آقاي مكي هر چه زودتر بيايند.
هيئت مختلط از من خواهش كردند كه فوراً بروم به منزل نخست‌وزير .
به محض اينكه وارد منزل نخست‌وزير شدم آقاي سپهبد نقدي وزير جنگ نيز به اتفاق سرلشكر مزيني رئيس كل شهرباني وارد اطاق شده و دور تخت ايشان نشستيم.
من علت عدم حضور رئيس ستاد ارتش و رئيس ركن چهارم را جويا شدم. وزير جنگ اظهار داشت، من وزير جنگ هستم و هرتصميمي كه اتخاذ شود فوراً به آنها ابلاغ مي‌كنم، ديگر حضور آنها ضرورت ندارد، مشكلات كار را همانطور كه در هيئت مختلط گفته بودم بيان كردم، از شهرباني خواستم كه يك عده افسر عالي مقام و چند افسر مجرب دراختيارم گذاشته شود. همانجا رئيس شهرباني گفت ـ فردا سرتيپ آرتا و عده‌اي افسر و كارآگاه به طرف خوزستان حركت خواهند كرد، در مورد دفاع از پالايشگاه آبادان، هر چه مي‌گفتم مورد تأييد نخست‌وزير قرار مي‌گرفت. مثلاً مي‌گفتم سربازها بايد به حالت دفاعي و آماده‌باش درآيند. سپهبدنقدي فوراً از دكتر مصدق مطالبه دستوركتبي مي‌كردند. همانجا پيش‌‌ نويس مي‌شد و همانجا ماشين شده دكتر مصدق با يك شهامتي امضاء مي‌كرد و به سپهبد نقدي تسليم مي‌شد، در مورد تخريب پالايشگاه به وسيله‌ي مين، تصميماتي گرفته شد و قرار شد كه شرافتمندانه اين موضوع مكتوم بماند و همگي قول دادند. حقيقت اين است كه دكتر مصدق زير بار مين‌گذاري نرفت و مي‌گفت كه ممكن است ايادي انگليسي‌ها خرابكاري كنند و پالايشگاه را نابود سازند. هر چه در اين باره اصراركردم فايده نداشت بالاخره قرار شد كه مانور مين‌گذاري و تظاهر به آن به عمل آيد ولي همگي قول بدهند كه محرمانه و مخفي بماند كه مين‌گذاري نشده است بايد اضافه نمود كه سپهبد نقدي هم عقيده داشت كه بايد پالايشگاه مين‌گذاري شود. 2
راجع به هواپيمايي نيز تيمسار سپهبد نقدي گفت همين الآن به نيروي هوايي دستور خواهم داد و چند گردان اضافي قرار شد از اصفهان و خرم‌آباد و بعضي نقاط ديگر بلافاصله به آبادان اعزام شوند.مذاكرات تا ساعت دو و نيم الي سه بعد‌از ظهر ادامه يافت. سه ساعت از بعد‌از ظهر با اعصاب كوفته و خسته ـ و نسبت به وقايع آينده انديشناك ـ منزل نخست‌وزير را ترك كرديم.
روز بعد كه چهارشنبه بود به ستاد نيروي هوايي رفتم. به اطاق سرتيپ سپه‌پور كه وارد شدم گفتند دستورات تيمسار وزير جنگ ابلاغ شده و ما از امروز ده فروند هواپيماي بُمب‌افكن و شكاري مجهز در فرودگاه تهران آماده كرده‌ايم و سه فروند هواپيماي اكتشافي هم از كرمانشاه براي اكتشاف به اهواز انتقال داده شد و شرحي از احساسات خلبانهاي نيروي هوايي را بيان كردند كه در صورت بروز جنگ خلبان‌هايي كه انتخاب شده‌اند، خود و هواپيماها را با بمب به كشتي‌هاي انگليس خواهند زد، در اين صورت خلبان و هواپيما هم نابود خواهد شد. اما در مقابل، هر خلباني يك كشتي انگليسي را نابود كرده است. بعد از ظهر پنج‌‌شنبه 4 مهر به طرف اصفهان حركت كردم، شب را در اصفهان ماندم. روز جمعه دو ساعت بعد‌از ظهر از اصفهان به طرف آبادان پرواز كردم، وقتي وارد آباان شدم، در فرودگاه آبادان به من گفتند قواي امدادي وارد خاك خوزستان شده است.
همان شب دستور دادم يك گردان نظامي پالايشگاه راتصرف كرد و عبور و مرور در پالايشگاه تحت كنترل شديد نظامي قرار گرفت.
تانكها، ارابه‌ها و زره‌پوش‌ها، موضع‌گيري كردند، سربازان سربازخانه‌ها را تخليه كرده و در نخلستان‌ها، خوابيدند، فرمانده جديد پادگان آبادان سرتيپ احمد زنگنه و فرمانده پادگان خرمشهر ناخدا دفتري و فرمانده كل خوزستان سرلشكر ميرجلالي بود.
افسران و كارآگاهان شهرباني نيز به موقع رسيده بودند، سرتيپ آرتا معاون شهرباني كل خود را معرفي كرد، عملياتي كه لازم بود نظاميها شب در پالايشگاه بكنند كردند، چهار توپ در چهارگوشه پالايشگاه قرار داده شد تا در صورت بروز جنگ توپها پالايشگاه را بكوبند، سرتيپ احمد زنگنه نقشه‌اي طرح كرده بود كه درصورت بروز جنگ و پياده شدن نيروهاي انگليس مأمورين مراقب شيرهاي انبارها را بر روي شط‌العرب باز كرده كبريت روي دو ميليون و ششصد‌هزار تن مواد نفتي كه در مخازن آبادان موجود بود بكشند تا اين مواد محترقه كشتي‌هاي جنگي انگليس را در ميان آتش خود ذوب كنند، روز بعد در باشگاه ايران براي كارمندان و كارگران آبادان نطق مفصلي كردم و مردم را براي فداكاري ترغيب و تشويق نمودم، در اين نطقها چه گفتم، نمي‌دانم ولي همين قدر مي‌دانم كه هر كس صداي مرا شنيده بود دست از جان شسته براي پيكار حاضر بود و آبادان يكپارچه احساسات شده بود؛ اين موقعيت براي انگليسي‌ها خيلي قابل مطالعه بود و مي‌ديدند اگر بخواهند پالايشگاه را تصرف كنند پالايشگاه طعمه حريق مي‌شود و بعلاوه اگر به اين كار مبادرت كنند جنگ سوم حتمي است.
من همان وقت در مصاحبه‌هاي خود به خبرنگاران گفته بودم كه صداي اولين گلوله در خليج فارس به منزله اعلام جنگ سوم جهاني است و كساني كه اولين شليك را در خليج فارس بكنند مسئوليت جنگ سوم جهاني را به عهده خواهند داشت.
الحق نظاميها و مردم خوزستان در جانبازي و فداكاري در راه ميهن درس عجيبي دادند و من همان‌طور كه در مجلس گفته‌ام اگر جنگي در مي‌گرفت، ننگ سوم شهريور 20 را از دامان تاريخ ايران مي‌شستند.
بهر حال روزها و شبها دقايق با نگراني و تشويش مي‌گذشت، روز نهم اطلاع پيدا كردم كه انگليسي‌ها همگي آماده حركت هستند، اطفال و خانمها و بعضي از افراد انگليسي با هواپيما و غيره خارج مي‌شدند ولي يك دسته سيصد چهارصد‌نفري آنها كه زبده بودند ماندند و اظهار داشتند كه چون وسيله رفتن در مدت ضرب‌الاجل را نداريم، نمي‌توانيم برويم.
همان روز براي نخستين بار دستور داده شد كه از ورود كارشناسان انگليسي به پالايشگاه جلوگيري شود و جلو اطاق هر يك از آنها يك نظامي با تجهيزات كامل پاس مي‌داد.
در آن موقع كه آبادان براي دنيا يك مسئله حياتي شده بود و مخبرين خارجي مثل مور و ملخ در آبادان وول مي زدند، از من پرسيدند اگر فردا كارشناسان خارج نشوند چه خواهيد كرد؟ گفتم جواز اقامت آنها از فردا لغو است و طبق مقررات بين‌المللي نمي‌توانند در ايران بمانند.
باز از من سئوال كردند كه اگر جواز اقامت آنها لغو شد و نرفتند چه خواهيد كرد؟
گفتم اگر فردي از افراد ايران بخواهد بدون پاس وارد كشتي موريشس شود، فرمانده كشتي با او چه خواهد كرد؟ گفتند ممانعت خواهد كرد، گفتم: به چه مجوزي؟ يك مخبر آمريكايي گفت: كشتي موريشس به منزله قطعه‌اي از خاك انگلستان است كه در آب‌هاي عراق در صد‌متري آبادان لنگر انداخته است، بنابراين ويزا لازم دارد؛گفتم اگر فرد ايراني اصرار به ورود به كشتي كرد و خواست با زور وارد شود چه مي‌كنند؟ گفت: اورا به آب خواهند انداخت، گفتم: وقتي كه مقررات بين‌المللي اينطور اقتضا كند و نشود به يك قوطي كبريتي كه روي آب افتاده بدون پاس وارد شد مسلماً كارشناسان انگليسي هم در جزيره آبادان نمي‌توانند بمانند و اگر اصرار كردند، پليس به آنها اخطار خواهد كرد كه بلادرنگ خاك ايران را ترك كنند. اگر اصرار در ماندن كردند با وسائلي كه هم اكنون آماده كرده‌ايم ‌آنهارا به مرز عراق برده و در آنجا پياده خواهيم كرد.
گفتند اين تصميم شماست يا تصميم دولت ايران؟ گفتم: فرق نمي‌كند تصميم من و دولت ايران هر دو يكي است.مخبرين انگليسي و جاسوسان شركت سابق نفت اين تصميم را به كارشناسان ابلاغ نمودند.
بعد‌ از ظهر به من خبر دادند كه دويست و ده نفر بقيه انگليسيها كه تصميم به ماندن داشتند به گمرك خبر داده‌اند كه فردا صبح عازم بصره خواهند شد، به اداره‌ي گمرك توصيه كردم كه در موقع بازديد و وارسي چمدان‌هاي آنها زياد سخت‌گيري نشود زيرا 210 نفر انگليسي عصباني مي‌خواهند خاك ايران را ترك كنند اگر سخت‌گيري شود و خداي نكرده يك نفر انگليسي به مأمورين ايران اهانت كند و يا زد و خورد شود بروز جنگ حتمي است. در اين چهل و چند ساله خيلي از ايران برده‌اند، فرض مي‌كنيم هر يك يك چمدان طلا هم مي‌برند، اين هم روي آنها ـ با اينكه حكومت نظامي بود ساعت عبور هم براي آنها تا صبح اعلام شد تا بتوانند چمدانهاي خود را به گمرك برسانند.
شب براي كارگران و همچنين باشگاه ايران پيامي به كارمندان فرستادم كه موقع خروج انگليسيها از آبادان از هر نوع ابراز احساسات خودداري شود و اصولاً جلو اسكله‌ها كسي ظاهر شود. همچنين همان شب مذاكره شد كه از چند نفر از رؤساي انگليسي و مستر راس رئيس پالايشگاه در منزل آقاي مهندس بازرگان به شام دعوت شود، هيئت مديره به پيشنهاد (دكتر فلاح) تقدير‌نامه‌اي تهيه كرده بودند كه به مستر راس تسليم نمايند. صبح وقتي اين تقدير‌نامه را نزد من آوردند كه امضا كنم گفتم اگر اين تقديرنامه روي ميز شوراي امنيت گذاشته شود سند محكوميت ايران خواهد بود زيرا دولت ايران در اخطاري كه به كارشناسان انگليسي نموده قيد كرده كه چون اخلال مي‌كنند بايد ايران را ترك گويند، اگر هيئت مديره آنها را تقدير كند به اين تقديرنامه درشوراي امنيت اتخاذ سند خواهند كرد. از همانجا با دكتر مصدق تلفني تماس گرفتم و ماجراي تقديرنامه را گفتم، ايشان هم با من هم عقيده بودند و گفتند بهتر است به مستر راس كادويي از طرف دولت اهدا شود. فرستاديم يك تخته قاليچه خيلي خوب خريداري كردند و به آقاي راس كادو داده شد.3 صبح روز بعد براي ‌آنكه احساسات انگليسيها تحريك نشود، خودم براي مراسم خداحافظي نرفتم، هيئت مديره و عده‌اي از رؤساي عاليمقام ايراني آنها را در اسكله مرغابي (كه بعداً نام آن را اسكله خلع‌يد گذاشتند) رفتند و خودم با يك قايق موتوري صبح تا ظهر جلو اسكله‌ها در حركت بودم تا مبادا كارگران دست به تظاهرات بزنند. انگليسيها مي‌خواستند كشتي آنها كه قرار بود به بصره برود،‌ به اسكله‌هاي آبادان پهلو بگيرد، رئيس ستاد نيروي درياي با من مذاكره كرد و من گفتم بهتر است با قايق‌هاي موتوري خودمان مسافرين را به كشتي كه در وسط آب ايستاده برسانيم.
سرهنگ رسائي رئيس ستاد نيروي دريايي اظهار داست كه اصولاً پهلو گرفتن كشتي جنگي به اسكله ايران طبق مقررات بين‌المللي ترتيبات و تشريفاتي دارد كه انجام نشده، بعلاوه اين كار خطرناك است، اگر موقع پهلو گرفتن كشتي جنگي نيرو پياده كرد، چه مي‌شود و تمام آرايش جنگي ما را به هم مي‌زند. فوراً با دكتر مصدق تماس گرفتم. دكتر مصدق اظهار داشت كه با سفير انگليس چنين توافق شده و اهميتي ندارد. مخاطرات پهلو گرفتن كشتي جنگي و تشريفات بين‌المللي آن را گوش‌زد نمودم و در آخر بيان خود گفتم: اگر وقايعي رخ دهد من مسئول نخواهم بود.دكتر مصدق اظهار داشت در اين صورت اقدام خواهم نمود و شما را در جريان خواهم گذاشت. بيش از يكي دو ساعت از نصف شب گذشته بودكه زنگ تلفن صدا كرد و دكتر مصدق به من اطلاع داد كه از سر شب تا حالا اقدام شد و سفير انگليس را از خواب بيدار و توافق قبلي كان‌لم يكن شد و قرار شد موتور بت‌هاي ايران كارمندان و متخصصين باقي‌مانده را به كشتي جنگي آنها برسانند. من هم همان ساعت به نيروي دريايي اطلاع دادم.
موقع حركت اين عده وضع عجيبي داشتند خيلي عصباني، متفكر و متأثر بودند و بالاخره با هر كيفيتي بود بدون هيچگونه تظاهري، با آرامش كامل حركت كردند فقط ده نفر رؤساي آنها باقيماندند كه روز يازدهم مهر از خرمشهر با اتومبيل به طرف بصره حركت كردند. موقع حركت اين ده نفر خودم براي خداحافظي در مراسم آنان شركت كردم و با آقاي راس مراسم توديع به عمل آمد. شب قبل سر ميز شام راس خيلي اظهار تأسف و تأثر مي‌كرد كه من بيست و چند سالي است كه در ايران زندگي مي‌كنم و آنوقت نگاهي به چراغ پالايشگاه كرد و گفت ما اين دستگاه را ساختيم و خيلي زحمت كشيديم، آن را به شما مي‌سپارم از آن خوب نگهداري كنيد. من تسبيح ظريفي كه در دست داشتم به راس هديه كردم سعي كردم كه با شوخي و خنده به ميهماني خاتمه دهم، بالاخره ساعت 1 روز يازدهم مهر بقيه كارشناسان انگليسي خاك ايران را ترك گفتند.
يك ساعد بعد از ظهر همان روز چون قرار بود همراه دكتر مصدق به امريكا بروم، با مردم خوزستان و كارگران و كارمندان خداحافظي نموده خاك خوزستان را ترك كردم و به مأموريتم در خوزستان خاتمه دادم و ديگر مداخله‌اي نداشتم. دو سه روز بعد گزارش كامل خلع يد را در مجلس دادم كه شرح آن را در كتاب خلع آورده‌ام.

پانوشت‌ها:
1. اين خبر را از زبان شاه شنيده بودم كه در ملاقاتي سفير انگليس صريحاً به وي اظهار داشته بود كه ما جزيره آبادان را اشغال خواهيم كرد. شرح اين ملاقات در جلد سوم كتاب سياه مفصلاً بيان شده است.
2. شاه هم به سرتيپ احمد زنگنه فرمانده جديد آبادان كه همان روز انتخاب و مأمور آبادان شده بود و نزد شاه رفته اظهار داشته بود كه مبادا، مبادا پالايشگاه مين‌گذاري شود.
3. فوآد روحاني مشاور حقوقي شركت نفت انگليس و ايران در صفحه 344 كتاب «تاريخ ملي شدن صنعت نفت ايران» چنين نوشته است:
«... و مكي يك تخته قالي ايران به او هديه داد. در اين موقع راس به وي گفت «آيا شما يك عوض منصفانه تلقي مي‌‌كنيد؟» و با طرزي دوستانه با مكي و بازرگان دست داد و رهسپار بصره گرديد.»
فواد روحاني فراموش كرده يا اطلاع نداشته كه راس مطلب ديگري به من گفته بودو آن اين بود: «من قالي خوب زياد دارم ولي اگر تقديرنامه داده بوديد ارزش آن بيشتر از اين قاليچه بود.»