دكتر حسين فاطمي : تا دربار هست، انگلستان سفارت نياز ندارد

در نيمه شبي پاييزي، تازه سپيده دم روز نوزدهم آبان سال 1333 جان ميگرفت كه «سيد حسين فاطمي» دقايقي پيش از جان دادن اين سخنان را فرياد كرد. دو سرباز بدن بيمار و نيمه جانش را كه در تب ميسوخت، كشان كشان تا محوطه زندان آوردند، تا پاي جوخه اعدام. غريب است اين روايت تاريخ كه فاطمي در آن لحظه كه پايان داستان حيات خويش را بيهيچ راه مفرّي پيش چشم ميديد، چه شور و غوغايي در سر داشت كه اينچنين از روي سلامت عقل و هوشياري، نه تنها سرتيپ آزموده و سربازان جوخه اعدام را كه تاريخ ايران را خطاب قرارداده و از مرگي پرافتخار گفت.
فاطمي در اوج احتضار و در آن حال نزار، بسيار ظريف و موشكافانه حيات سياسي خود و سرنوشت جامعه سياسي كشورش را براي كتاب تاريخ ايرانيان بازگو ميكند و فرجام تلخش را در سرسپردگي شاه و دربار به بيگانگان ميبيند و فرياد ميزند. واپسين جمله فاطمي، ميتواند سرآغازي باشد براي يافتن چرايي آنچه پايان فاطمي را آنگونه تلخ رقم زد.
سيد حسين نوجواني 17 ساله بيش نبود كه از اصفهان پاي بر تهران، پايتخت از سياست ملتهب كشور گذاشت. ذوق و قريحهاش در نشر و نگارش خيلي زودتر از آنچه به باورش بيايد، او را شهره مطبوعات آن عصر كرد و چيزي نگذشت كه در روزنامه ستاره جوان سرمقاله نويس شد. رفته رفته صداي قلم و مقالات گيرا و بيمحابايش توجه مردم و اهالي سياست را معطوف به خويش كرد. چند ماه بعد، تلاشها و دوندگي هايش براي انتشار روزنامهاي مستقل به بار نشسته و موفق به راه اندازي روزنامه « باختر امروز» شد.
جهان همچنان درگير و دار جنگ بود و وضع كشور نيز بحراني، كه سرمقالههاي آتشين فاطمي در « باختر امروز » مهر تعليق مجوز و توقيف را برپيشاني روزنامه زد. فاطمي در اين زمان به جهت ادامه تحصيل عازم پاريس شد و بهرغم مشكلات فراوان مالي، پس از قريب به چهارسال، با رتبه عالي دكتراي حقوق به كشور بازگشت. پس از بازگشت، مجددا فعاليت روزنامه « باختر امروز » را از سرگرفت و در نخستين شمارهاش نوشت: « عامل تمام فجايع اجتماعي ايران اين واقعيت است كه ديكتاتورها و قدرتهاي سلطه گر تاب تحول اظهارنظر ديگران را بهخصوص اگر بهنفع مردم باشد، ندارند.» از اين تاريخ به بعد چهرهاي به زندگي فاطمي وارد شد، كه مسير زندگياش را تغيير داد؛« دكتر محمد مصدق». امواج نهضت ملي در مخالفت با خيره سريهاي رژيم پهلوي تازه جان گرفته بود كه روزنامهنگار جوان و بيپرواي تهران را كه تشنه فضاي باز سياسي بود مجذوب خويش ساخت و از آن تاريخ به بعد، مصدق بدل به راهبر و مراد دكتر فاطمي شد.
قلم آتشين فاطمي اين بار محو در اهداف نهضت ملي مصدق شد و مجلس سر تا پا وابسته به دربار شاه را نشانه گرفت. در 12 مهر 1328 سرمقالهاي با عنوان «اين دزدها باز هم سواري ميخواهند» به قلم فاطمي نوشته شد كه حقيقت عرياناش مجددا «باختر امروز» را دچار توقيف كرد. فاطمي در بخشي از آن مقاله نوشته بود: «اين وكلاي دوره پانزدهم مجلس شوراي ملي، چون دزداني وقيح خيال ميكنند يك بار ديگر ميتوانند در پناه پستي، تملق و چاپلوسي پناه گرفته و كاري از پيش ببرند.»
فاطمي جوان پس از بسته شدن «باختر امروز» ديگر تك چهره يك روزنامهنگار را نداشت و در كنار محمد مصدق، تمام قد مبدل به يك همرزم و مبارز گشت تا آنجا كه در غائله اعتراض به عدم صحت و سلامت انتخابات دوره پانزدهم مجلس شوراي ملي، فاطمي يكي از بيست نفري بود كه به همراه مصدق در دربار متحصن شدند. پس از پايان بيفرجام تحصن و وقوع ترور هژير، حكومت نظامي در تهران برقرار شد و مصدق به احمدآباد تبعيد شد. روزي دكتر فاطمي جمعيت متحصن را بسوي احمدآباد گسيل داشت و در آنجا طي يك سخنراني اعلام كرد: «اكنون كه فوايد كار دسته جمعي و قدرت وحدت بر همه دوستان معلوم شده، چه خوب است كه همه دست به دست هم دهيم و تحت نظم و ديسيپليني خاص، در جهت پيشبرد اهداف ملي خود "جبهه ملي" را راه اندازي كنيم.» اين نطق فاطمي سرآغازي شد براي نشستن رخت سياست بر تن فاطمي جوان.
جبهه ملي رسما آغاز بهكار كرد. به مدد سخنرانيها و نطقهاي آتشين و پي در پي فاطمي و تبليغات مستمر او، سرانجام مصدق توانست ضمن تشكيل مجلس شانزدهم، بهعنوان يكي از وكلاي مردم تهران وارد مجلس شوراي ملي شود. ورود مصدق به مجلس همراه گشت با ارائه طرح «ملي شدن صنعت نفت» (توسط مصدق) در صحن علني مجلس. مصدق سالها بعد رسما اعلام نمود كه اول كسي كه پيشنهاد ملي كردن صنعت نفت را مطرح نموده و در جلسه جبهه ملي، در خانه نريماني (يكي از اعضاي جبهه) آن را پيشنهاد داده، دكتر فاطمي بوده و خدمات اين طرح مديون اوست.
مي توان گفت آنچه براي فاطمي جوان پاياني در پاي جوخه اعدام را رقم زد، فعاليتهاي سياسي و مبارزاتياش از اين برهه به بعد بود. فاطمي همه تلاش و فعاليت هايش را مصروف و معطوف به پيروزي نهضت ملي كردن صنعت نفت نمود. فاطمي بدرستي دو مانع و سد بزرگ بر سر راه پيروزي نهضت نفت ديده بود و بدين سبب بود كه هرچه در توان داشت در راه مبارزه با اين دو عامل گذاشت: «دربار شاه و انگلستان».
روزي نبود كه فاطمي در روزنامه«باختر امروز» بر سياستهاي استعماري و مزورانه انگلستان نتازد و شاه و دربار و دولت را به سبب بنده و عبد بيگانگان بودن بيآبرو نكند. وي در آذر ماه 1330 نوشت: «پريشاني و فقر و درد ما علاج نخواهد شد مگر آنكه ريشه كمپاني (نفت ايران و انگليس) از بيخ و بن كنده شده و ايراني پس از 50 سال تحمل بربادرفتن ذخاير و هستياش توسط سهامداران لندن ، سرنوشت خويش را در كف فرزندان وطن خويش بسپارد...»
دربار به حيلههاي گوناگون از تهديد و ارعاب گرفته تا پيشنهاد تطميع مالي، سعي در خاموش كردن فاطمي داشت.
پس از رأي اعتماد مجلس و نخستوزيري دكتر مصدق، فاطمي به عنوان معاون نخستوزير معرفي و منصوب شد. دربار دل به اين خيال خام بسته بود كه شايد سوداي سياست ورزي و دولتمردي، آتش وجود فاطمي را در مبارزه با دربار خاموش و سرد كند ولي نه تنها چنين نشد بلكه وي با آن قلم تيز و برانش دست از سر دربار و شاه جوان برنداشت. ورود فاطمي به دولت، براي وي اسباب و تريبوني شد جهت تاخت و تازي بيامان به انگلستان و سياستهاي شاه. فاطمي در همان سال اول حضور در دولت، از تريبون مجلس فرياد برآورد كه: «اساس هدف جهاد ما اين بود كه دست خارجي (انگلستان) و عوامل داخلي سرسپرده او (دربار شاه) از سرنوشت كشور و نسلهاي آينده ايران كوتاه شود. بهدرستي كه بيرون ريختن انگليسيها از آبادان، يكي از بزرگترين نبردهاي قهرمانانه در تاريخ ايران بهشمار ميآيد.»
استعمار پير و كهنه كار، روز به روز بيش از پيش مقهور قلم نترس و افشاگريهاي فاطمي جوان ميشد، نه توان بازسازي چهره خويش را در ميان افكار عمومي ايران و جهان داشت و نه قدرت دفاع و مقابله در برابر او. دكتر فاطمي آنسان بر اين راه و مسلك استعمار ستيزش پايدار ماند و پاي فشرد كه سرانجام در آخرين روز دي ماه سال 1330، سفارت خانه انگلستان و كنسولگريها و دفاتر فرهنگي آن كشور را در ايران بست. وي يك روز بعد در سرمقاله «باختر امروز» با لحني مسرور و فاتحانه، اين اتفاق خجسته را به ملت آزادانديش ايران تبريك گفت و در ادامه نوشت: «در ايران بودند و هنوز هم هستند كساني كه قبله گاهشان سفارت انگلستان و كعبه سياستشان لندن است و گمان ميكنند كه بياراده مستر چرچيل، هيچ جنبندهاي نخواهد توانست به زندگي خود در چهار گوشه جهان ادامه دهد!»
پيروزي مصدق بر كمپاني نفت ايران- انگليس در جريان دادگاه ديوان لاهه از يك سو و بسته شدن سفارت و كنسولگريهاي انگلستان توسط او از سوي ديگر ، باعث شد كه فاطمي چهره منفور انگلستان و اينتليجنت سرويس شود. فاطمي پس از چندي به عنوان وزير امور خارجه توسط مصدق به مجلس معرفي شد و از نمايندگان راي اعتماد گرفت. شاه و دربار شديدا متالم از قدرت روزافزون فاطمي بود. فاطمي كوچكترين ملاحظهاي با شاه و درباريان نداشت و تحمل اين رفتار براي محمدرضاي جوان و مغرور جانكاه مينمود.
دكتر فاطمي تا آخرين روز حيات قدرت سياسياش، بر ضديت و دشمني با دربار پاي فشرد و ذرهاي از مواضعش عقب ننشست، آنگونه كه تنها دو روز مانده به وقوع كودتاي ننگين 28 مرداد 1332، فاطمي طي يك سخنراني آتشين حملات بيسابقهاي را به دربار و شخص شاه نمود. سلطنت را حافظ منافع بيگانگان و استعمار لقب داد و براي اولين بار در تاريخ پهلوي ها، به عنوان يك عضو رسمي كابينه دولت، رسما خواستار انحلال نظام سلطنت گرديد.
خواست و آرزويي كه دو روز بعد به مدد بذل و بخشش دلارهاي امريكايي و سهل انگاريهاي دكتر مصدق ، با پيروزي كودتا و كودتاچيان پيش چشم فاطمي جوان بر باد رفت. چند ماه پس از پيروزي كودتا، شهرباني محل اختفاي فاطمي را يافته و انگلستان و دربار را به آرزوي ديرينه شان رساند.
آري؛ دكتر سيد حسين فاطمي، آن سان بر عهدي كه با ملت بسته بود پايدار ماند و چون خاري به چشم شاه و استبداد ملوكانه نشست كه شاه در ديدارش با كرميت روزولت (مامور سيا و عامل كودتاي 28 مرداد) گفت: «براي مصدق 3 سال حبس و براي سرتيپ رياحي (از ياران مصدق) 2 سال زندان در نظر دارم ولي يك استثنا وجود دارد و او دكتر حسين فاطمي است. او را بايد دستگير و اعدام كرد!»
دكتر فاطمي در دوران كوتاه مبارزه و سياست ورزياش چنان پنجه در پنجه استعمار انگلستان افكند و در اين نبرد، حريف قدرتمندش را تحقير نمود و مقهور ساخت كه چرچيل را بر آن داشت كه طي نامهاي محرمانه به محمدرضا پهلوي به تاريخ 30 سپتامبر 1953، اينگونه بنويسد كه: «صرف نظر كردن از اعدام مصدق ممكن است ولي براي فاطمي بهترين جواب اعدام است.» اوج نفرت و بغض و كينه انگلستان از دكتر فاطمي آنجا هويدا ميشود كه سر دنيس رايت (سفير پيشين انگلستان) پس از دستگيري فاطمي به بختيار ميگويد: «در نخستين فرصت مشتي به دهان فاطمي
بكوب تا بفهمد هيبت امپراتوري بازي كردني نيست!»
دكتر سيدحسين فاطمي، در 37 سالگي پاياني قهرمانگونه يافت، پاي جوخه تيربار در خون غلتيد تا كه ايران و ايراني را بفهماند تا استبداد شاه و دربار هست، استعمار رفتني نيست.