نااميدي لندن و واشنگتن از بقاي شاه

چند روز پس از واقعه جمعه سياه در 17 شهريور 1357 سفيران انگليس و امريكا متفقاً به ديدن شاه رفتند و به او گفتند: « برخلاف آنچه در سال 1951 در زمان ملي شدن صنعت نفت رويداد، اين بار كشورهاي ما در كنار شما قرار دادند و از رژيم ايران پشتيباني ميكنند.» پارسونز پيام كالاهان مبني بر پشتيباني از شاه را به او تسليم كرد و اطمينانهاي لازم را به او داد و گفت: «ميتواند روي قول او حساب كند كه انگلستان نه از انجام تعهدات خود طفره خواهد رفت و نه درصدد بيمه كردن منافع خود با مخالفان وي بر خواهد آمد.»
سه هفته بعد سفير انگليس يك بار ديگر به شاه اطمينان داد كه وحدت نظر كامل بين انگليسيها و امريكاييها در تهران و همچنين بين لندن و واشنگتن در سطوح بالاتر درباره مسائل ايران برقرار است و حتي ترديد دارد كه دولت شوروي هم از فعاليتهاي ضد رژيم به طور جدي حمايت كند.
او ضمن اشاره به نقش مهم ايران به عنوان بزرگترين بازار صادرات انگليس در قارة آسيا، سياستهاي شاه را مورد تأييد قرار داد و گفت: «عزم جزم دولتمران براي حفظ امنيت كشور، بريتانيا را دلگرم ساخته است.»
پس از پانزده سال زمامداري مهرههاي امريكايي ـ حسنعلي منصور، اميرعباس هويدا و جمشيد آموزگار ـ نخستوزيري جعفر شريف امامي آنگلوفيل چرخش بزرگي در سياست ايران به شمار ميرفت و انگليسيها همة اميد خود را به آن بسته از آن حمايت ميكردند. تلويزيون بيبيسي در 30 مهر 1357 مصاحبه دكتر اوئن، وزير امور خارجه را پخش كرد كه گفت: « شاه در مسئله حقوق بشر انعطاف پذيري خود را نشان داده است و در اين مورد بايد گفت صرفنظر از ارزش شاه براي تأمين منافع ملي بريتانيا، ما بايد تداوم سلطنت را بر حكومت ملايان يا كمونيستها ترجيح بدهيم، چون سوابق هر يك از اين دو دسته در رعايت حقوق بشر به مراتب بدتر از شاه است. اكنون موقعي است كه ما بايد از دولت ايران حمايت كنيم و دوستي خود را ثابت نماييم چون اگر رژيم شاه سقوط كند، مطمئناً كمونيستها يا ملايان قدرت را در دست خواهند گرفت.» اين اظهارات دكتر اوئن مورد حمله شديد اعضاي حزب خود ـ حزب كارگر ـ قرار گرفت. ولي محافظهكاران آن را تأييد كردند.
روز 10 آبان نيز ملكه انگلستان در مراسم افتتاح دورة جديد پارلمان ضمن بياناتش گفت: «بريتانيا آرزومند بقاي رژيم سلطنتي ايران است.» ولي سفير آن كشور در ملاقاتهاي مكرر خود با شاه راهحل سياسي را به عنوان شخصي خود پيشنهاد ميكرد.
پارسونز مينويسد: «روز 5 نوامبر سفارت ما و دفتر شركت هواپيمايي بريتانيا در تهران مورد حمله قرار گرفت و به آتش كشيده شد، چون ما با تشكيل دولت نظامي مخالف بوديم، لذا نظاميان ميخواستند درسي به ما بدهند و از اين راه دولت بريتانيا را متقاعد كنند كه ادامه فشار به شاه براي يافتن يك راهحل سياسي بينتيجه است.»
شاه دستپاچه شد و بيدرنگ يك تلگرام پوزشخواهي براي ملكه انگلستان فرستاد و قصد كرد خسارات وارده به سفارت را بپردازد. انگليسيها 250 هزار ليره خسارت مطالبه كردند كه شاه دستور پرداخت آن را به دولت داد ولي فرصت نشد.
در ضيافت شام ساليانه ملكه انگلستان براي ديپلماتهاي تازه وارد به آن كشور، دكتر اوئن وزير امور خارجه به پرويز راجي سفير ايران گفت: « بايد سعي كنيد حداقل زور و خشونت را به كار ببريد و نيروهاي انتظامي از گلولههاي لاستيكي و وسايل ضد شورش استفاده كنند نه گلولههاي واقعي.» وقتي راجي اظهار داشت ما وسايل ضد شورش و گلولههاي لاستيكي نداريم، چند روز بعد دكتر اوئن شخصي به نام دكتر داتر پاخت را كه در وزارت كشور انگلستان كارشناس مسائل شورش و جنگهاي خياباني بود به سفارت معرفي كرد و راجي او را به تهران فرستاد كه البته خيلي دير بود.
با روي كار آمدن دولت نظامي ارتشبد ازهاري، پشتيباني انگلستان از رژيم ديكتاتوري شاه سست شد. فرداي راهپيماييهاي ميليوني تاسوعا و عاشورا در تهران، مسئله ايران در مجلس عوام بريتانيا مطرح شد. نمايندگان مجلس در حدود بيست سئوال از جيمز كالاهان، نخستوزير به عمل آوردند. كالاهان خاطرنشان كرد: «اگر اوضاع فعلي ايران ادامه يابد، صلاح نميداند ملكه انگلستان برنامه سفر خود به بنادر جنوب ايران را در فوريه 1979 اجرا كند. در هر حال اگر هم سفر ملكه به ايران عملي شود، اين اقدام به هيچ وجه به معناي پشتيباني از رژيم ايران نخواهد بود.»
چنين به نظر ميرسيد كه زمامداران انگليس از مشاهده راهپيماييهاي تاسوعا و عاشورا كه در حقيقت جلوه بارزي از مذهب به عنوان قويترين نيروي مخالف شاه را به جهانيان نشان داد و نقطه عطفي بود كه انگليسيها را متوجه اهميت قدرت مذهب و نقش رهبري آن در ايران كرد، از مواضع خود دست كشيدند و از آن پس نه تنها اقدامي به نفع شاه نكردند، بلكه در كنفرانس گوادلوپ ناقوس مرگ آن را نيز به صدا در آوردند.
در كنفرانس گوادلوپ كه در 15 دي ماه با شركت جيمي كارتر، جيمز كالاهان، ژيسكار دستن و هلموت اشميت تشكيل شد، رهبران كشورهاي صنعتي جهان از كالاهان خواستند با سابقه و تجربهاي كه انگلستان در مسائل ايران دارد اوضاع را تحليل كند. كالاهان به استناد اطلاعات دقيقي كه ديپلماتها و مأموران اطلاعاتي انگليس فرستاده بودند، نتيجهگيري بدبينانهاي كرد و گفت: «شاه از دست رفته و ديگر قادر به كنترل اوضاع نيست. راهحل واقعي هم براي جانشيني او وجود ندارد. رجال سياسي كه در ايران ماندهاند تواناييهاي محدودي دارند. به علاوه بيشتر آنان با رژيم شاه ارتباطاتي داشته آلوده به مسائل و مشكلات اين رژيم هستند. ارتش هم در اين ميان نميتواند نقش انتقالي را ايفا كند زيرا فاقد تجربة سياسي است و فرماندهان آن نيز به شاه وفادارند.»
در اين ميان نقش برنامه فارسي راديو بيبيسي در شعلهور كردن آتش انقلاب قابل توجه بود. راديوي مزبور كه از اواخر 1356 شروع به پخش گفتارهايي انتقادآميز از رژيم شاه كرده بود، به نظر شاه و اطرافيانش از مخالفان پشتيباني ميكرد. روزي نبود كه تلگرام شديداللحني به سفارت ايران در لندن واصل نشود و دستور ندهند جلو پخش اين گفتارهاي مضر و خرابكارانه را بگيريد. قطر پرونده راديو بيبيسي و اعتراضات مكرر سفارت به بيست سانتيمتر رسيده بود و مسئولان راديو در پاسخ به اعتراضهاي پي در پي سفارت اظهار ميداشتند نظر خاصي ندارند و در پخش گزارشهاي مربوط به ايران بيطرفي را رعايت ميكنند. منتها چون خبرهاي واصله از ايران داغ و پرشنونده است، مردم از آنها استقبال ميكنند. يك روز راجي را به مركز بيبيسي دعوت كردند و نمونههايي از اخبار ايران را به او نشان دادند و مدعي شدند بين اخبار موافق و مخالف موازنه رعايت شده است.
در آخرين كنفرانس سنتو كه در ارديبهشت 1357 در لندن تشكيل شد، دكتر خلعتبري وزير خارجه ايران به همتاي انگليسياش اظهار داشت: «من واقعاً در حيرتم كه چرا راديو بيبيسي در پخش نظريات مخالفان ما به مراتب فعالتر است تا نظريات ما. مگر ما با يكديگر متحد نيستيم و در اينجا به عنوان همپيمان گرد نيامدهايم؟» وزير امور خارجه انگليس پاسخ داد: «با نظر جنابعالي كاملاً موافقم. اما چه كنم كه كاري از دستم ساخته نيست. بيبيسي سازماني است كه هر چند بخشي از بودجة آن را وزارت امور خارجه تأمين ميكند، در كار خود از استقلال كامل برخوردار است و وزارت امور خارجه قدرت اعمال نظر در برنامههايش را ندارد.»
براساس تحقيقي كه سفارت ايران در لندن در خرداد 1357 به عمل آورد، در بخش راديو بيبيسي 24 ايراني به عنوان خبرنگار، تحليلگر، نويسنده، مترجم، گوينده و غيره مشغول كار بودند كه بيشترشان گرايشهاي چپ يا ملي داشتند و در هر حال مخالف رژيم شاه بودند و چون تا حدودي از آزادي عمل برخوردار بودند از انتشار اخبار داغ و هيجانانگيز بر ضد رژيم و دامن زدن به آتش انقلاب فروگذار نميكردند.
گفتارهاي راديو بيبيسي تا اواسط آبان 1357 از فضاي باز سياسي و استقرار حكومت دمكراتيك در ايران پشتيباني ميكرد و ايرانيان با شنيدن اين گفتارها نتيجه ميگرفتند كه انگليسيها از مخالفان ميانهرو شاه پشتيباني ميكنند. ولي پس از آنكه دكتر سنجابي رهبري آيتالله خميني را پذيرفت و به دنبال استعفاي شريف امامي كه دولت نظامي ازهاري روي كار آمد، لحن راديو بيبيسي عوض شد و به پشتيباني از انقلابيون تندرو پرداخت و مردم چنين نتيجهگيري كردند كه انگلستان ميكوشد روي رژيم آينده ايران حساب باز كند!
آخرين تشبث مذبوحانه شاه نزد مقامات انگليسي، اعزام افشار، وزير امور خارجه به لندن در 22 آذر 1357 بود. افشار در ملاقات با دكتر اوئن كه فرداي آن روز انجام گرفت، گفت: «اگر سلطنت واژگون شود خطر تجزيه و تلاشي ايران ميرود و از مطمئن بودن صد درصد ارتش و تمايل اعليحضرت به اينكه همچون يك پادشاه مشروطه سلطنت كند» صحبت كرد.
اوئن به تعداد عظيم تظاهركنندگان روز عاشورا و لزوم به كار بردن حداقل زور اشاره كرد و گفت كشت و كشتار در افكار عمومي غرب اثر منفي باقي ميگذارد و افزود: «ليكن به عقيده ما در پايتختهاي غربي كاري نداشته باشيد. ما را فراموش كنيد. اگر كاري از ما ساخته است بگوييد، ولي درست نيست كه ما مشكلات داخلي شما را حل كنيم، حتي اگر راهحلي ميداشتيم.»
راجي درباره اين ملاقات مينويسد: «امروز يكي از آن روزهايي بود كه يك بار ديگر بازماندة ناچيز غرور مليام لگدمال ميشد. در حالي كه آيتالله به تودههاي مردم روي آورده و از آنها ميخواهد بر ضد شاه قيام كنند، ما در اينجا در لندن دست به دامان دولت انگليس شدهايم. اگر امكان داشت عقربة زمان را به پنجاه سال يا حتي سي سال به عقب برگرداند، شايد چنين چشمداشتي بيمعنا نبود. اما امروزه دولت انگلستان با از دست رفتن قدرت امپراتورياش به همان اندازه ميتواند در آيندة ايران مؤثر باشد كه ما قادريم در سرنوشت مثلاً سومالي اثر داشته باشيم. بريتانيا حتي از نظر اقتصادي هم ديگر كبير نيست و اگر نفت شما نبود، آينده اين كشور بسيار وخيم بود. پس چگونه ما ايرانيها سعي داريم قدرت و توانايي سحرآميزي را كه خود انگليسيها هم مدعي آن نيستند به آن كشور نسبت دهيم؟»
پارسونز مينويسد: «پس از نخستوزيري بختيار در اوايل دي ماه 1357 سياست رسمي ايالات متحده كه از سوي وزارت امور خارجه آن كشور و سفيرشان در تهران تعقيب ميشد، بر يك راهحل سياسي تأكيد ميكرد و در آن شرايط از حكومت بختيار پشتيباني مينمود. در اوايل ژانويه، ژنرال هايزر معاون فرماندهي نيروهاي سازمان پيمان آتلانتيك شمالي با مأموريت ويژهاي به تهران آمد. مأموريت او تا آنجا كه من اطلاع يافتم اين بود كه ژنرالها را از فكر يك اقدام نظامي يا كودتا باز دارد و آنها را به پشتيباني از حكومت بختيار پس از خروج شاه وادار سازد. البته من در مورد اين تحريكات و توطئههاي پنهاني محرم شمرده نميشدم و اطلاعات من در اين زمينه فقط مبتني بر مسموعات بود... من روي هم رفته به اين نتيجه رسيدم كه ما با يك بحران پيچيدة ويژه ايراني روبهرو شدهايم و بهترين كاري كه ميتوانيم بكنيم اين است كه به كلي پاي خود را از آن كنار بكشيم و بگذاريم ايرانيها خودشان هرطور كه ميخواهند مسئله را حل كنند. لندن با نظر من موافقت كرد و پس از پنج سال مأموريت در ايران بازگشتم به لندن را پذيرفت.»
آنتوني پارسونز در اول بهمن 1357 چهار روز پس از عزيمت شاه و سه هفته قبل از پيروزي انقلاب تهران را ترك كرد و به قول خودش « با رفتن شاه از ايران و پايان مأموريتش در اين كشور، علايق شخصي وي نسبت به ايران پايان يافت.»