استعمار در تاریخ معاصر

استعمار واژهای آشنا، نامیمون و همچون بیماری مزمنی است که به عنوان ویژگی ذاتی دنیای مدرن جلوهگر شده است؛ روابطی زشت، نابرابر، گسترشیابنده و توقفناپذیر که بهترین و والاترین آرمانها و ارزشهای بشری را دستاویز دوام و پذیرش خود قرار داده است و میدهد. در دنیای قدیم امتیازات اشرافی به واسطه وراثت انتقال مییافت، اما در دنیای مدرن زور و فریبکاری و نه دانایی و اخلاق مبنای انتقال قدرت از اقلیتی خاص به اقلیتی دیگر است. هرچند جمهوریها بر پا شدهاند و آداب دموکراتیک به مثابه پرستیژ اجتماعی، سیاسی و بینالمللی مورد استناد و توجه قرار میگیرد، اما بهانه امیال تفوقطلبانه قدرتها درآمده است و چرخشها و تبدیلهای مورد نیاز بر محور نابرابریها، شکافها و گسستگیها و استمرار آنها در جهت دنیایی تقسیمشده به لحاظ کار، ثروت، دانش و خلاصه، قدرت، بیوقفه عملیاتی میشوند. درست است که تقابلها و رویاروییها در عرصههای نظامی و اقتصادی و فنی به عینیت میرسند، اما جملگی بر مدار اختلافات جهانشناختی و هستیشناختی تکوین یافتهاند که تصویرها و تکلیفهای متفاوتی از جایگاه انسان در جهان هستی و در رابطهاش با خالق و دیگران به وجود آورده است.
از این رو مفاهیمی چون آزادی، حق، عشق، عدالت، قدرت و... مصادره به مطلوب میشوند و همچون واژههایی که هر معنایی را میپذیرند، مورد سوءاستفادههای فراوان قرار میگیرند. توجه به این واقعیات، ضرورتی مهم در فهم سوگیریهای سیاسی و تشخیص اهداف تحلیلهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است که از سوی رسانهها و نخبگان جهان امروز حمایت شده و پوشش داده میشوند.
آنچه از گذشته تا به امروز در فرایند طولانی تحقق استعمار از زمان تدوین تا مرحله اجرایی شدن و گسترش آن در قالب نظریهها و کاربرد قدرت در قلمرو عمل در خور ملاحظه و تامل است، اعتنای تدریجی و تجربی به «فرهنگ» میباشد، این در حالی است که در چارچوب الگوهای گذشته، «فرهنگ» نمیتوانست جنبه محوری داشته باشد و لذا در مقایسه با «اقتصاد» اولویت ثانوی داشت، اما امروزه هر چند «اقتصاد» محوریت و اولویت خود را حفظ کرده است، «فرهنگ»، راه دستیابی به آن و حامی دوام آن محسوب میگردد. ازاینرو اگرچه قدرت نظامی حرف آخر را میزند، قدرت فرهنگی در ملاحظات سیاسی و دیپلماتیک ارجحیت در خور ملاحظهای یافته؛ به گونهای که تاثیرگذاری فرهنگی مقدم بر رویارویی نظامی شده است. نتیجه آنکه رویارویی فرهنگی جانشین مقابله نظامی در گذشته شده و بدینوسیله، استعمار از معنای کهن به معنایی نوین تغییر یافته است. تغییر نوین متوجه روشهاست و نه اهداف. کما اینکه «فرهنگ» نیز همچون کالایی اقتصادی و دارای نفع مورد توجه، برنامهریزی و تحلیل قرار گرفته و بین رشتهای تحت عنوان «اقتصاد فرهنگ» پدید آمده است. در اقتصاد فرهنگ، پتانسیل اقتصادی فرهنگ و تولیدات فرهنگی تجزیه و تحلیل میگردد.
توجه به «فرهنگ» روز به روز بیشتر میشود؛ به گونهای که میتوانیم از جهانی شدن آن سخن به میان آوریم که این واقعیت همپای جهانی شدن اقتصاد به پیش میرود. پشتوانه این گسترش عبارت است از درک قدرت نرم، از یک سو، و پذیرش اجباری محدودیتهای مقابلههای نظامی و هزینههای سرسامآور آن در قرن بیستویکم، از سوی دیگر. به این ترتیب، «اقتصاد» برای «فرهنگ» به هدف تقویت اقتصاد در دستور کار نظام سرمایهداری قرار گرفته که اساسا با استعمار زنده است. جلوههای انسانی بخشیدن به قدرتهای استکباری از طریق کمکهای اقتصادی و استتار خشونت در قالب یک روی فرهنگ دنیای مدرن، فرمولی پراستفاده بوده است.
تلاش برای تبدیل قدرت به اقتدار و هژمونی و القای ظهور آن در تمام وجوه جهانی، به این معنا که اجباری و گریزناپذیرند، چالش اقتصادی ــ فرهنگی فراروی قدرتها و کشورهایی است که هنوز احساس هویت و البته تمایزی معنادار مینمایند. باید توجه داشته باشیم این وضعیت در درون کشورهای استعمارگر نیز وجود داشته و دارد. همانگونه که نیل پُستمن به نمونهای از آن اشاره کرده است: «آنهایی که مراحل دانشگاهی را طی کردهاند، به خوبی میدانند که سیستم آموزشی تا حد زیادی با &#۰۳۹;تطابق&#۰۳۹; و &#۰۳۹;اطاعت&#۰۳۹; گره خورده است. اگر شما این گونه نباشید، یک فرد مشکلساز به حساب میآیید. نتیجه این تصفیه، باقی ماندن افرادی است که عمیقا به چارچوبهای فکری و عقیدتی نظامِ قدرتِ مسلط در جامعه ایمان دارند. نهادهای نخبه مانند هاروارد و پرینستون و دانشکدههای کوچک مدل بالا به شدت به مساله اجتماعی شدن دیگران گره خوردهاند.» به بیان دیگر، نظام سلطه نیازمند بازتولید مستمر اطاعت و فرهنگ متناسب با آن است با مشارکت و همیاری نهادهای نخبهگرایی چون دانشگاهها و ... که جدیترین ابزار هژمونی محسوب میشود.
زیرا کمهزینهترین و پرفایدهترین روش استمرار سلطه، پذیرش فرهنگی این نظام به گونهای است که در رفتارهای تابعان نمود در خور ملاحظهای داشته باشد. محور اصلی استراتژی استعمار فرانو با همین اهداف همسو عمل مینماید. در خصوص نظام جمهوری اسلامی میتوان دریافت که با توجه روزافزون به مقوله «فرهنگ»، انقلاب و نظام جمهوری اسلامی به موازات آن مورد امعان نظر قرار میگیرند؛ چرا که انقلابی فرهنگی و در جهت مخالفت صریح و جدی با نظام سلطه، طبیعتا نمیتواند در نظر گرفته نشود. نکته مهمتر آن است که انقلاب اسلامی اکنون در قالب «نظام» درآمده و نظام سلطه با یک نظام روبروست که این واقعیت سبب تغییرات جدی در چالشهای آنان میگردد.
علاوه بر این بستر و زمینههای رویارویی نیز متحول گردیده که این واقعیت نیز در خور تامل فراوان است. آنتونیونگری و مایکل هارت بر این نظرند که حاکمیت صورت جدیدی به خود گرفته است. این صورت جدید، مرکب از مجموعه ارگانیسمهای ملی و فراملیای است که بر حول منطق واحد فرمانروا متمرکز گردیدهاند. این صورت جهانی حاکمیت جدید همان چیزی است که ما امپراتوری مینامیم. عبور به امپراتوری در شامگاه حاکمیت دولت مدرن انجام میپذیرد. برخلاف امپریالیسم، امپراتوری هیچ مرکز قدرت سرزمینیای را بنا نمینهد و به مرزها و سرحدات ثابت تکیه ندارد. امپراتوری دستگاه فرمانروایی غیرمتمرکز و غیرسرزمینیای است که به طور فزاینده، قلمرو یکپارچه جهانی را در سرحدات وسیع و گشوده خویش به هم میآمیزد. امپراتوری هویتهای چند تباره، سلسلهمراتبهای انعطافپذیر و مبادلات چندگانه را از طریق تنظیم و تعدیل شبکههای سلطه سازماندهی میکند.
رنگهای ملی متمایز نقشه امپریالیستی جهان، در رنگینکمان جهانی امپراتوری درهم آمیخته و ادغام شدهاند. این هدف فقط با ترکیبی از روشهای اقتصادی و فرهنگی اجراشدنی است، هرچند نتیجه آن روشن نیست و بستگی به فعالیت بازیگران ذینفع دارد. بارزترین نمونه این رویه، مقابله با نظام جمهوری اسلامی با روشهای اقتصادی و فرهنگی است که آخرین مصداق آن، ساخت فیلم «۳۰۰» میباشد؛ هزینههای گزاف اقتصادی با اهداف فرهنگی خاص در جهت تقویت نظام سلطه. آنچه در خصوص این فیلم باید مورد تامل قرار گیرد، فقط دشمنی دشمنان نیست؛ چرا که از آنان انتظاری جز این نمیرود، بلکه وجه دیگر مساله، یعنی مبانی اندیشهای و فرهنگی و اطلاعات و تحلیلهای تاریخی میباشد که باید آن را مورد توجه و برنامهریزی جدی قرار دهیم. اینکه چه بودهایم و چه هستیم و مهمتر اینکه چه میخواهیم باشیم؛ یعنی تنظیم حرکت در جهت یک چشمانداز.
این نحوه مواجهه فراتر از عکسالعمل در قبال این فیلم است و درواقع خودش یک عمل در جهت ارتقای توانمندی تحرک فرهنگی و تمدنی ایران در سطح جهانی میباشد. اگر ساخت فیلم «۳۰۰» چنین حرکتی را تقویت نماید، قطعا فرصتی پرسود خواهد بود، در غیر اینصورت اقدامات منفعلانه و کوتاهمدت، که عمدتا از سطح یک سلسله شعارها و هیجانات نمیتوانند فراتر روند، خسارتها و جسارتهای آتی را به دنبال خواهد آورد. لذا هوشیاری، بصیرت و خطرپذیری از مهمترین عواملی هستند که در تنظیم فعالیتهای ضد استکباری نظام جمهوری اسلامی باید مدنظر قرار گیرند تا دوره رویارویی با استعمار فرا نو نیز انشاءالله با کسب توانمندی بیشتر سپری گردد.