نفوذ استعمار در منطقه، ايجاد کشوری به نام «پاکستان» و بحران موجود در افغانستان، پيآمد های تاريخی جنگ های «احمد شاه درانی» در هند است!

قبل از بررسی حوادث و رويداد های تاريخی، بايد به اين اصل اعتقاد خلل ناپذير داشت که: «تاريخ علم است، نه واقعه نگاری»! يعنی که نبايد حوادث و واقعات تاريخی را فقط بر چيد و کنار هم گذاشت و بخوانش مردم داد، بلکه تاريخ را بايد بمثابه «علم» بکار بُرد و با تحليل علمی حوادث و برداشت های سالم از رويداد های تاريخی، به روشن شدن واقعيتهای زندگی مردم يک سرزمين پرداخت، درغير آن تاريخ «افسانه» ای بيش نخواهد بود!
تاريخ بمثابهء علم بما می آموزاند، که حوادث و رويداد های تاريخی را نمی توان به صورت مجرد و جدا از هم مطالعه و بررسی کرد، بلکه بايد آنها را در پيوند با همديگر قرار داده و بصورت زنجير وار و در يک تسلسل منطقی با هم بررسی نمود. تاريخ بمثابهء علم همچنان بما می آموزاند که حوادث و رويداد های يک کشور، خواهی نخواهی تأثيری بر سرزمينهای همجوارش خواهد داشت و لذا تاريخ هيچ سرزمينی را نمی توان بدون مطالعهء تواريخ ساير سرزمين ها بخصوص همسايگانش، مطالعه و بررسی کرد.
در جهان امروز، در شيوه ای نگارش تاريخ نيز به مانند ساير علوم، انقلاب بزرگی صورت گرفته و خط درشتی بين تاريخ نويسان «درباری» که در وصف شاهان و اميران می نوشتند، با تاريخ نويسانی که از ميان مردم برخاسته اند، کشيده شده است، يعنی که پادشاهان، اميران و سلاطين، خلفأ و ولی ها و.... تاريخ خود را دارند، و «مردم» تاريخ خود را! از همين سبب دوران تاريخ نويسان «درباری» پايان يافته و مردمان جهان اين توانائی را اکنون دريافته اند، تا خود تاريخ سرزمين خويش را بنويسند و در بارهء گذشتگان، به قضاوت درست بنشينند.
و اما متأسفانه در کشور ما، تا هنوز همان شيوه ای نگارش قبلی حکمفرماست و به استثنای تاريخ غبار«افغانستان در مسير تاريخ» که آنهم در سايه و ترس و اختناق دوران استبداد سلطنتی نگاشته شد و یکدهه زندانی بود، تا اکنون تاريخ واقعی سرزمين ما نوشته نشده است و اين رسالت بزرگ را بايد آيندگان و مؤرخان نسل موجود و آينده بر دوش بکشند، تا تاريخ واقعی سرزمين خويش را بنويسند و رويداد های تلخ و خونبار دوره های مختلف آنرا، تحليل و تجزيه نمايند و آن گفته را که:«مردم تاريخ خود را می سازند!» در عمل تحقق بخشند!
لذا بنابر تعريف و درکی که از تاريخ به مثابهء علم داريم، در مقالهء «سلحشور» ديروز، «تروريست» امروز؟، که برای اولين بار بر روی سايت «کابل پرس» قرار گرفت، در حقيقت تلاشی بود برای دريافت پاسخی مناسبی برای اين پُرسش که: چرا جنگ و خشونت جز کرکتر اکثريت افغانهاست و دليل اساسی بحران کنونی افغانستان از کجا سرچشمه گرفته است؟
از آنجائيکه هيچ رويداد تاريخی بدون دليل و علت نيست، بحران موجود افغانستان نيز پيآمد صرفاً عملکرد های دوران اقتدار ح.د.خ.ا نبوده، بلکه پس منظر تاريخی دارد. ولی اين قضاوت سالم را، عده يی از افغانها از ديدگاه «قومی» و «زبانی» نگريستند، که گويا نگارنده بر عليه احمدشاه درانی که «پشتون» بود، قرار دارد و ميخواهد ح.د.خ.ا را برائت تاريخی بدهد!
اگر آن نقد کوتاه تاريخی را يکبار مرور دوباره کنيم، خواهيم دريافت که آن نوشتار به هيچگونه قوم ستيزانه نيست و در هيچ جای آن به قوم و تبار رهبران و اميران کشور منجمله احمدشاه درانی تماسی گرفته نشده، بلکه نقد کوتاهيست پيرامون مداخلات بيمورد و فاجعه بار اميران افغان و از جمله احمد شاه درانی در امور داخلی هندوستان!
در آن نوشتار، من به هيچصورت تلاش نکرده ام تا بر اشتباهات و لغزش های شماری از رهبران ح.د.خ.ا در دورانهای مختلف حاکميت خاک بيندازم، چه در گذشته نيز طی مقالات جداگانه در مجلهء «آزادی»، روی آنها به تفصيل بحث کرده ام، اما بحران موجود افغانستان را تنها و تنها مولود آن اشتباهات نمی دانم. من حتی به جرأت گفته می توانم، که دليل اساسی به قدرت رسيدن ح.د.خ.ا را، بايد در اوضاع نا بسامان دورانهای قبل از سالهای 1357 خورشيدی مطالعه و جستجو کرد. به عبارهء ديگر اوضاع اقتصادی و سياسی دورانهای شاه و جمهوری داؤد و بازی های سياسی دو ابر قدرت وقت در منطقه باعث شد، تا ح.د.خ.ا قبل از وقت به قدرت برسد!
اما جالب است که آقای «حسيب» آن مقاله را گويا حمله بر قوم و تبار مشخص می داند. او می نويسد:«... چی چیزی باعث این شد که نجیب روشن چنین یک موضوعی را به رشته تحریر درآورد؟ به نظر من، چون تعدادی زیادی از شبه روشنفکران و روشن خیالان کشور ما تحت تاثیر مسایل ملیتی، زیانی و قومی رفته اند...»
شايد آقای منتقد که کاش با نام اصلی اش می نوشت، به اين فکر بوده باشد که نگارنده به کدام قوم و تبار (غير پشتون) مربوط و متعلق بوده و لذا بر عليه احمد شاه درانی نوشته است، چنانچه در جايی ديگری علاوه می کند: «... متأسف به این هستم که نجیب روشن به دلیل عقده هایی بی جایی که دارد، بالای مؤسس و بنیانگذار حکومت و دولت افغانستان، یعنی احمدشاه بابا درانی، خیلی ناجوانمردانه و بی ادبانه تاخت و تاز نموده است. چون به نظر بنده احمدشاه بابا متعلق به ملیت پشتون میباشد...»
اينکه آقای «حسيب» گمان می کند که نگارنده ای مقالهء «سلحشور» ديروز...، يک فرد غير پشتون و قوم ستيز است، بايد خاطر نشان سازم، که من دهها سال قبل از مرز قوم و تبارم که «پشتون» (از پدر و مادر) بوده ام، گذشته ام. اگر آقای حسيب، مجلات «آزادی» را ورق بزنند و يا هم نيم نگاهی به مندرجات سايت «آزادی» بيندازند: (www.azadi.dk)، خواهند دريافت که به تعداد شمار بسيار کمی مقالات به زبان «پشتو» (زبان پدری و مادری ام)، در آنجا ها انتشار يافته است، که اين خود ثابت کننده ای اين حقيقت است، که نگارندهء مقالهء «سلحشور ديروز...»، به تعلقيت های قومی و زبانی علاقه ندارد و زبان را فقط وسيلهء تفاهم می داند!
در اينجا لازم است آنچه در بارهء احمد شاه درانی «بی ادبانه» تلقی شده است، به تکرار روی آن مکث نمايم، تا خوانندهء عزيز خود قضاوت کند که آيا من از چوکات ادب خارج شده ام، و يا اينکه به حقايق تلخی اشاره کرده ام:
من در آنجا يک اشارهء کوتاه به اين مسأله کرده ام، که با آنهمه قربانيها و خساراتی که احمدشاه درانی به هندوستان رسانيد و خود نيز متحمل شد، چرا بعد از ازدواج های مکرر شان (او و پسرش تيمور)، به يکباره و بدون احساس مسؤوليت عقب نشينی کرد و آن سرزمين را که از هم پاشيده بود و دولتش را سقوط و وحدت ملی آنرا از بين برده بود، رها کرد؟ اصلاً در جريان آن جنگ های وحشتناک که مردمان هردو طرف در خون و آتش غرق بودند و می سوختند، چرا احمدشاه درانی و پسرش شهزاده تيمور، با خوش رويان خاندان سلطنتی هند ازدواج کردند و همبستر شدند! آيا احمدشاه درانی با آن عملش، آنهمه خونهای ريخته شده را در بدل چند قطره شهوت و هوس زود گذر، تبادله نکرد؟
در جلد اول «افغانستان در مسير تاريخ» جزئيات آن ازدواج اينگونه بازتاب يافته است که، زمانيکه سر لشکر قوای «عالمگير ثانی» پادشاه هند تسليم نيروهای افغانی شد و احمدشاه درانی توانست بر هند تسلط حاصل کند، پادشاه هند دختر برادر خود را به شهزاده تيمور به زنی داد و «صاحبه محل»، زوجهء محمد شاه بابری، دختر خود را به احمدشاه درانی نکاح کرد. احمدشاه درانی بعد از ازدواج با آن بانو، بنابر خواهش اش هند را ترک و رهسپار قندهار شد. در اينجا به وضاحت ديده می شود که احمد شاه درانی بنابر خواهش ملکهء دومش، از هند عقب نشينی کرد و به قندهار بازگشت.
آن ازدواج سياسی، چنان عواقب و پيآمد های سياه و خونينی برای منطقه و خاصتاً افغانستان در قبال داشت، که تا امروز ما آنرا با گوشت و پوست خويش احساس می کنيم: نفوذ استعمار در منطقه، اشغال سرزمين هند توسط انگليس، تجزيهء هند و تولد پاکستان و نقش اين دولت مزدور در حوادث سی سال اخير افغانستان، همه و همه ناشی از ناعاقبت انديشی های احمد شاه درانی اند، که يکی پی ديگر بوقوع پيوسته اند.
اينکه چرا من در مورد دوران سلطنت احمدشاه درانی زياد مکث کرده ام و مثالهای آورده ام، برای آنست که، او اولين مؤسس يک دولت مرکزی در افغانستان بود و در حقيقت اين او بود، که رخنهء تجاوز و غارتگری را در قلمرو هندوستان باز کرد و شاهان بعدی از او پيروی کردند، هندوستانی که بسياری از غارتگران و دريا سالاران جهان، به فکر تسخير و دست يافتن به ثروت های اين سرزمين پهناور بوده اند!
لذا با يک بيان ساده می توان گفت که: اگر آن مداخلات بيجای احمدشاه درانی و سلاطين بعدی افغان در امور هند نمی بود، نه پای استعمار به منطقه کشانيده می شد، و نه هندوستان تجزيه می گرديد، و نه هم پاکستانی وجود می داشت تا «مجاهدين» را در دامن خود بپروراند و غرض ايجاد وحشت و دهشت، به افغانستان گسيل دارد، و نه هم بحران موجود و اشغال های مکرر افغانستان توسط انگليس، روس و اکنون ايالات متحدهء امريکا بر ما تحميل می شدند!
شماری از تحليلگران مسايل افغانستان در قبال لشکر کشيهای احمدشاه درانی در هند را عقيده بران است، که هر باری که «دخل» سلاطين و اميران افغان و از جمله احمدشاه درانی خالی می شد، در فکر حمله بر هند می شدند و وقتی خورجين های خود را پُر از زر و جواهرات می کردند، دوباره رهسپار کشور می شدند. آنها هيچگاه پلانی برای توسعه ای کشور و حتی «اسلامی ساختن» منطقه نداشته اند!
عواقب و مداخلات سلاطين و اميران افغان را در امور هند، ما امروز بهتر از هز زمان ديگر درک کرده می توانيم، که چگونه از اثر آن مداخلات و جنگهای غير عادلانه، بُزدلانه و غارتگرانه، سرزمين پهناور هند فاقد يک دولت مرکزی شد و زمينه برای نفوذ و استعمار انگليس که از قبل در کمين نشسته بود، ميسر شد و بعداً چگونه تجزيه و به تشکيل دولت پاکستان منجر شد، پاکستانی که از روز ايجادش تا کنون، برای ويرانی افغانستان کار کرده است!
اينکه اميران و پادشاهان وقت منجمله احمدشاه درانی، عواقب آن لشکرکشيهای خونين و بی ثمر خويش را در آن زمان درک کرده نمی توانستند، حرف جداگانه ايست، اما اينکه چرا آنهمه کشتار و ويرانی را در بدل يک شب هم آغوشی و آنهم در جريان جنگ و شرايط «سفر»، معاوضه کرد، فکر می کنم مسأله ايست که حتی همان نسل دوران احمدشاه درانی نيز بدان موافق نبوده است و به گمان اغلب مورد انتقاد مردم و خاصتاً لشکريان خسته از جنگ او قرار گرفته است، که دريغا تاريخ نويسان «درباری»، بدان اشاره ای نکرده اند. لذا ضرور نيست نسل امروز نيز از اين خطای بزرگ او بگذرد و همچنان «بابا» خطابش کند!
پاکستان که در حقيقت محاصل تاريخی مداخلات شاهان و اميران افغان در امور داخلی هند است، در تاريخ معاصر افغان عين نقش خرابکارانه ای احمدشاه درانی را بازی کرد و دوباره پای انگليس را به منطقه و افغانستان کشانيد: پاکستان در وجود لشکر مزدور «مجاهدين» افغان، به جنگ داخلی در افغانستان دامن زد، وحدت ملی آنرا از بين برد و با فروپاشی اردوی ملی و به قدرت رسانيدن نيروهای مجاهدين تحت امرش، بار ديگر شرايطی را در افغانستان پديد آورد، که منجر به حضور نظامی بزرگترين طاقت های نظامی و اقتصادی جهان، ايالات متحده و انگليس در افغانستان گرديد!
بدينگونه ديده می شود، که حوادث تاريخی چگونه زنجير وار و در پيوند با هم عمل می کنند و چگونه سياست های نا عاقبت انديشانه ای سلاطين و اميران وقت افغانستان، تأثيرات اش را در حيات سياسی، اقتصادی و فرهنگی امروزی سرزمين ما، بجا می گذارند.