مدرس و چك سفیر انگلیس
نیمه شبى سفیر انگلیس با یك نفر مترجم وارد منزل مدرس شد و چكى به مبلغ 1000000 ریال را كه همراه آورده بود به مدرس داد و گفت:
هر جور مىخواهى آن را خرج كن شنیدهام كه پول نقد نمىگیرى از این رو چك را نیمه شب آوردهام تا قبول كنى!
مدرس به آرامى پرسید:
سفیر گفت:
چك است، ورقهاى كه به محض ارائه به بانك وجهى را كه در آن نوشته شده است به شما خواهند پرداخت.
مدرس خودش از بنیان بانك بود و چك را به خوبى مىشناخت و قصد سربسر گذراندن او را داشت.
سفیر انگلیس با تعجب به مدرس نگریست و با خود گفت:
این دیگر چه جور روحانى، نماینده مجلس و سیاستمدارى است كه چك را نمىشناسد!
در این موقع مدرس سر را بلند كرده و چشم در چشم سفیر انگلیس دوخته و با خنده گفت:
آنها كه مىگویند مدرس پول نمىگیرد درست نمىگویند، من پول مىگیریم در روز هم مىگیریم، مشروط بر اینكه طلا باشد و بار شتر باشد و ما بین نماز ظهر در مسجد سپهسالار و در حضور مردم براى من بیاورند. وقتى این حرفها را مترجم براى سفر ترجمه كرد سفیر با اوقات تلخى گفت:
بیا برویم این مرد مىخواهد آبروى ما را در دنیا ببرد؟