‌انگليس‌ پشت‌ پرده!

مناسبات‌ امپراطوري‌ استعمارگر انگليس‌ با ايران، جزو مباحث‌ اصلي‌ تاريخ‌ سياسي‌ ايران‌ معاصر است‌ كه‌ در دوره‌هاي‌ مختلف‌ تاريخ‌ معاصر با اشكال‌ گوناگوني‌ رقم‌ خورده‌ است. هر چند كه‌ جنگ‌ جهاني‌ دوم‌ اين‌ استعمارگر پير را كاملاً‌ ضعيف‌ كرد و از نفس‌ انداخت، اما چنگال‌هاي‌ نفوذ و دخالتش‌ را در سرزمين‌هاي‌ تحت‌ نفوذ و سلطه‌ همچنان‌ باقي‌ گذاشت. ايران‌ با وجود اين‌ كه‌ پس‌ از كودتاي‌ 28 مرداد 1332 جولانگاه‌ سياست‌هاي‌ امپرياليستي‌ امريكا شده‌ بود و حضور پررنگ‌ استعمار بريتانيا را لمس‌ نمي‌كرد، اما هنوز هم‌ از پي‌جويي‌ مطامع‌ سياسي‌ اقتصادي‌ آنها در ايران‌ آزار مي‌ديد. گويي‌ امريكاي‌ جوان، احترام‌ پدر خويش‌ را بر سر اين‌ سفره‌ رنگين‌ نگاه‌ مي‌داشت‌ و راضي‌ به‌ حذف‌ كامل‌ او نبود. رگه‌هاي‌ دخالت‌ و نفوذ انگلستان‌ در امور سياسي‌ --- اقتصادي‌ ايران‌ همچنان‌ باقي‌ بود؛ تا اين‌ كه‌ وقوع‌ انقلاب‌ اسلامي‌ زمينه‌ جولان‌ استعمارگران‌ گستاخ‌ قديم‌ و جديد را از ميان‌ برد. مقاله‌ زير حاوي‌ نكته‌ها و ديدگاه‌هاي‌ مؤ‌لف‌ در باب‌ روابط‌ ايران‌ و انگليس‌ بعد از كودتاي‌ 28 مرداد 1332 مي‌باشد كه‌ تقديم‌ خوانندگان‌ گرامي‌ مي‌شود.
دولت‌ انگليس‌ با سوابق‌ استعماري‌ و نفوذ طولاني‌ در ايران، از دوران‌ قبل‌ از نهضت‌ مشروطه، به‌ عنوان‌ يكي‌ از دو قدرت‌ بزرگ‌ ذي‌ نفوذ در ايران‌ شناخته‌ مي‌شود. اين‌ كشور حتي‌ در دوره‌ رضاخان‌ و بعد از كودتاي‌ سوم‌ اسفند سال‌ 1299 سلطه‌ بلامنازع‌ بر ساختار تصميم‌گيري‌ ايران‌ داشت. با وجود اين، تلاش‌ زيادي‌ صورت‌ گرفت‌ كه‌ نقش‌ اين‌ دولت‌ در ايران، بعد از كودتاي‌ 1332 كمرنگ‌ جلوه‌ داده‌ شود و اين‌ طور القا شود كه‌ نه‌ تنها كودتاي‌ 28 مرداد 1332 يك‌ كودتاي‌ صرفا امريكايي‌ بوده، بلكه‌ ايالات‌ متحده، بعنوان‌ ابرقدرت‌ جديد، به‌ جاي‌ دولت‌ انگليس‌ در صحنه‌ سياست‌ ايران‌ صاحب‌ سلطه‌ و نفوذ كامل‌ شده‌ است؛ در حالي‌ كه‌ شرايط‌ تاريخي‌ و مدارك‌ و اسناد نشان‌ مي‌دهد كه‌ نه‌ تنها كودتاي‌ 28 مرداد كودتايي‌ صرفا امريكايي‌ نبود، بلكه‌ انگليس‌ نقشي‌ مهم‌ و كليدي‌ در به‌ ثمر رسيدن‌ اين‌ كودتا داشت. علاوه‌ بر اين، در تمام‌ دوران‌ بعد از كودتا، ساختار سياسي‌ ايران‌ همچنان‌ از طريق‌ شبكه‌ فراماسونري‌ تحت‌ نفوذ و سلطه‌ انگيس‌ قرار داشت‌ و اين‌ دولت‌ به‌ عنوان‌ شريك‌ اصلي‌ و -- در مواردي‌ -- شريك‌ برتر در حفظ‌ منافع‌ امپرياليستي‌ خود با ايالات‌ متحده‌ امريكا در ايران‌ عمل‌ مي‌كرد. بعد از اشغال‌ ايران‌ توسط‌ متفقين‌ در شهريور 1320، دولت‌هاي‌ اتحاد جماهير شوروي‌ و ايالات‌ متحده‌ امريكا به‌ صحنه‌ سياست‌ ايران‌ وارد شدند و در جهت‌ حفظ‌ منافع‌ خود، رقيبي‌ جدي‌ براي‌ دولت‌ انگليس‌ شدند. تحقق‌ عيني‌ اين‌ رقابت‌ و تضاد منافع‌ كه‌ تا قبل‌ از كودتاي‌ 28 مرداد 1332 ادامه‌ داشت‌ را مي‌توان‌ درغائله‌ آذربايجان‌ و امتناع‌ مسكو از تخليه‌ نيروهاي‌ خود از اين‌ منطقه‌ بعد از پايان‌ جنگ‌ دوم‌ جهاني‌ و همچنين‌ نهضت‌ ملي‌ شدن‌ صنعت‌ نفت‌ در ايران، مشاهده‌ كرد. دولت‌ انگليس‌ در عين‌ حال‌ كه‌ اقتدار نظامي‌ خود را پس‌ از جنگ‌ تا حد زيادي‌ از دست‌ داده‌ بود، سعي‌ مي‌كرد با تكيه‌ بر سياست‌ قديمي‌ موازنه‌ قوا ميان‌ دو ابرقدرت‌ نوظهور، همچنان‌ منافع‌ خود در ايران‌ بويژه‌ انحصار امتيازات‌ نفتي‌ را حفظ‌ كند و به‌ رقباي‌ جديد اجازه‌ ورود ندهد.
مهمترين‌ اهرم‌ سلطه‌ و نفوذ دولت‌ انگليس‌ در اين‌ دوره، تجربه‌ طولاني‌ سياست‌ استعماري‌ در ايرن‌ و برخورداري‌ از شبكه‌اي‌ فوق‌ العاده‌ قدرتمند و ذي‌ نفوذ در هيات‌ حاكمه‌ كشور بود. طبيعتاً‌ چنانچه‌ انگليس‌ اجازه‌ مي‌داد كه‌ رقبا اين‌ اهرم‌ را از دست‌ وي‌ خارج‌ كنند، ديگر امكان‌ و توان‌ رقابت‌ و، درعين‌ حال، حفظ‌ منافع‌ خود را نمي‌داشت. اين‌ كشور ديگر نه‌ داراي‌ قدرت‌ نظامي‌ قوي‌ بود نه‌ توان‌ اقتصادي‌ لازم‌ را براي‌ اعمال‌ نفوذ داشت؛ در حالي‌ كه‌ رقباي‌ آن‌ از اين‌ لحاظ‌ از توانايي‌ بيشتري‌ برخوردار بودند. انگليس‌ قبل‌ از كودتاي‌ 28 مرداد تلاش‌ زيادي‌ كرد كه‌ با تكيه‌ بر همين‌ ابزار و اعمال‌ سياست‌ موازنه‌ قوا، از دادن‌ هر نوع‌ امتيازي‌ به‌ رقباي‌ خود جلوگيري‌ كند؛ ولي‌ شرايط‌ سياسي‌ - اجتماعي‌ در ايران‌ و تحولات‌ نظام‌ بين‌ الملل، اين‌ دولت‌ را مجبور كرد تا نه‌ تنها از بخشي‌ از امتيازات‌ خود در ايران‌ صرف‌ نظر كند، بلكه‌ از ادامه‌ سياست‌ موازنه‌ قوا خودداري‌ كرده‌ و به‌ عنوان‌ شريكي‌ جدي‌ با ايالات‌ متحده‌ امريكا عمل‌ كند.1 به‌ همين‌ دليل‌ بود كه‌ سياست‌ موازنه‌ منفي‌ دكتر مصدق‌ كه‌ با تكيه‌ بر تضاد منافع‌ امريكا و انگليس‌ پيش‌ مي‌رفت، ناگهان‌ به‌ شكست‌ انجاميد و زمينه‌ كودتاي‌ 28 مرداد رافراهم‌ كرد. در طراحي‌ كودتا، انگليسي‌ها ابتدا اجراي‌ آن‌ را راساً‌ بر عهده‌ گرفته‌ و تصميم‌ داشتند كه‌ در هشتم‌ اسفند 1331 با خروج‌ شاه‌ از ايرن‌ كودتاي‌ معروف‌ به‌ «عمليات‌ چكمه» را به‌ مرحله‌ اجرا درآورند. اين‌ عمليات‌ با دخالت‌ آيت‌ ا... كاشاني‌ و جلوگيري‌ از خروج‌ شاه‌ خنثي‌ شد و انگليس‌ ناچار با امريكايي‌ها به‌ تفاهم‌ رسيد و مشتركاً‌ عمليات‌ معروف‌ به‌ «آژاكس» را طراحي‌ و به‌ مرحله‌ اجرا در آوردند.2 «آنتوني‌ ايدن»، وزير امور خارجه‌ انگليس، در خاطرات‌ خود مي‌نويسد:
«... به‌ نظر من‌ اين‌ طور رسيد كه‌ بهتر است‌ شخص‌ ديگري‌ به‌ جاي‌ مصدق‌ بيايد و پس‌ از مطالعه‌ در صحت‌ عقيده‌هاي‌ خود با علي‌ سهيلي، سفير ايران‌ در لندن، كه‌ يكي‌ از دوستان‌ خوبم‌ بود، مشورت‌ كردم. نظريات‌ مرا تصديق‌ كرد و قول‌ داد شخصاً‌ هر قدر كه‌ بتواند به‌ ما كمك‌ كند.»
اين‌ مقارن‌ با زماني‌ بود كه‌ بنا به‌ سندي‌ محرمانه، در ماه‌ مه‌ 1953، محمدرضا شاه‌ توسط‌ «لوي‌ هندرسن» رسما از طريق‌ «سر.ز.ماكينز» نظر وزارت‌ امور خارجه‌ انگليس‌ را در مورد بقاي‌ سلطنت‌ خود در ايران‌ جويا مي‌شود. بنابراين‌ كرميت‌ روزولت، ژنرال‌ نورمن‌ شوارتكسف، لوي‌ هندرسن، ژرژ لنچافسكي، ملبورن، اشرف‌ پهلوي‌ و ديگر عوامل‌ در سوئيس‌ گرد هم‌ آمدند و طرح‌ كودتايي‌ را ريختند و آنگاه‌ شاه‌ را مطلع‌ ساختند.3 سي. ام. وودهاوس‌ در اين‌ باره‌ گفته‌ است:
«محمدرضا شاه‌ كاري‌ بدون‌ توصيه‌ دولت‌ بريتانيا انجام‌ نمي‌داد و دولت‌ بريتانيا نيز بدون‌ حمايت‌ امريكا مايل‌ به‌ اجراي‌ برنامه‌اي‌ نبود. من‌ يك‌ ليست‌ پانزده‌ نفري‌ از سياستمداران‌ ايراني‌ تهيه‌ كردم‌ كه‌ هريك‌ براي‌ نخست‌ وزيري‌ از نظر ما انگليسي‌ها قابل‌ قبول‌ بودند و حالا مساله‌ اين‌ بود كه‌ براي‌ امريكايي‌ها هم‌ قابل‌ قبول‌ باشند.»4
بي‌ترديد نقش‌ انگليس‌ در فراهم‌ كردن‌ نيروهاي‌ عمل‌ كننده‌ در داخل‌ كشور از جمله‌ برادران‌ رشيديان‌ (اسدا...، سيف‌ا... و قدرت‌ا...) انكارناپذير است‌ و امريكايي‌ها بدون‌ كمك‌ عوامل‌ انگليس‌ قادر نبودند كودتا را به‌ مرحله‌ اجرا درآورند.5 در عين‌ حال، نبايد فراموش‌ كرد كه‌ با توجه‌ به‌ نفرتي‌ كه‌ از سياست‌ انگليس‌ در ايران‌ وجود داشت، آنها ترجيح‌ مي‌دادند كه‌ سياست‌ معروف‌ به‌ «موش‌ مرده» را از اين‌ تاريخ‌ در پيش‌ گيرند تا ضمن‌ حفظ‌ منافع‌ خويش، از ايجاد سر و صدا و جار و جنجال‌ عليه‌ خود پرهيز كنند. به‌ همين‌ دليل، زماني‌ كه‌ كرميت‌ روزولت‌ --- پس‌ از كودتاي‌ 28 مرداد در مسير بازگشت‌ خود به‌ واشنگتن‌ --- در لندن‌ با چرچيل، نخست‌ وزير انگليس، ملاقات‌ كرد، ضمن‌ تشريح‌ چگونگي‌ اجراي‌ عمليات‌ كودتا، از خدمات‌ ارزنده‌ دولت‌ انگليس‌ در تحقق‌ كودتا قدرداني‌ كرد و اعلام‌ داشت‌ كه‌ در بازگشت‌ به‌ واشنگتن‌ تصميم‌ به‌ نوشتن‌ خاطرات‌ خود دارد. چرچيل‌ از وي‌ خواست‌ كه‌ مطلقاً‌ نامي‌ از دولت‌ انگليس‌ نبرد و تمام‌ اعتبار اين‌ موفقيت‌ را براي‌ واشنگتن‌ نگه‌ دارد؛ اما وقتي‌ در اولين‌ چاپ‌ كتاب‌ (خاطرات‌ كرميت‌ روزولت) نقش‌ شركت‌ سابق‌ نفت‌ ايران‌ و انگليس‌ مطرح‌ شد، دولت‌ انگليس‌ نه‌ تنها نويسنده‌ و ناشر را مورد اعتراض‌ قرار داد، بلكه‌ كليه‌ نسخه‌هاي‌ آن‌ را نيز جمع‌ آوري‌ كرد.6
بعد از كودتا
مروري‌ بر حوادث‌ و تحولات‌ بعد از 28 مرداد 1332 نشان‌ مي‌دهد هيچ‌ گونه‌ تغييري‌ در ساختار سياسي‌ كشور و هيات‌ حاكمه‌ به‌ وجود نيامده‌ و همان‌ گروه‌ وابسته‌ به‌ سياست‌ انگليس‌ همچنان‌ بر اريكه‌ قدرت‌ باقي‌ ماندند؛ انتخاب‌ فضل‌ا... زاهدي‌ به‌ عنوان‌ نخست‌ وزير كه‌ از نزديكان‌ رضاخان‌ بود و در به‌ قدرت‌ رسيدن‌ او نقش‌ كليدي‌ داشت‌ و به‌ دنبال‌ او انتخاب‌ استادان‌ اعظم‌ فراماسونري‌ همچون‌ حسين‌ علا، منوچهر اقبال، شريف‌ امامي‌ و... به‌ نخست‌ وزيري‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ هيچ‌ نيروي‌ تازه‌ نفسي‌ به‌ ساختار سياسي‌ ايران‌ وارد نشد؛ در حالي‌ كه‌ معمولاً‌ در كودتاها نيروهاي‌ جديدي‌ كه‌ تا قبل‌ از آن‌ در مطرح‌ نبودند، به‌ قدرت‌ رسيده‌ و سياست‌هاي‌ جديدي‌ را اتخاذ مي‌كنند.7 با انتشار خاطرات‌ حسين‌ فردوست‌ 8 معلوم‌ شد كه‌ امريكايي‌ها علاقه‌مند بودند از ژنرال‌هاي‌ جوان‌ و تازه‌ نفس‌ مانند تيمور بختيار استفاده‌ كنند؛ ولي‌ تلاش‌ بي‌وقفه‌ و هوشيارانه‌ دولت‌ انگليس، در حفظ‌ شبكه‌ معروف‌ به‌ «انگلوفيل»، همه‌ اين‌ تلاش‌ها را خنثي‌ كرد.9 علاوه‌ بر آن، انگلستان‌ در كسب‌ امتيازات‌ نفتي، نظامي‌ و اقتصادي‌ در مقايسه‌ با غول‌ جديد، يعني‌ امريكا، از دست‌ بالاتري‌ برخوردار بود؛ به‌ عنوان‌ مثال، در عقد قرارداد كنسرسيوم‌ شركت‌ سابق‌ نفت‌ ايران‌ وانگليس‌ - كه‌ از آن‌ به‌ بعد «بريتيش‌ پتروليوم» ناميده‌ مي‌شد- نه‌ تنها 40% از سهام‌ كنسرسيوم‌ را به‌ خود اختصاص‌ داد، بلكه‌ از طريق‌ شركت‌ انگليسي‌ - هلندي‌ رويال‌ داچ‌ شل‌ نيز، 14% از سهام‌ اين‌ كنسرسيوم‌ را به‌ دست‌ آورد. در مجموع، دولت‌ انگليس‌ با توجه‌ به‌ اخذ خسارات‌ هنگفت‌ از كنسرسيوم‌ نفتي‌ جديد، بيشترين‌ سهم‌ از منافع‌ را به‌ خود اختصاص‌ داد.10
قرارداد بين‌ ايران‌ و كنسرسيوم‌ بين‌المللي‌ نفت‌ در 28 شهريور 1333 در فضاي‌ ترس‌ و ارعاب، توسط‌ دكتر اميني‌ 11 و هوارد پيچ‌ امريكايي، رئيس‌ گروه‌ نمايندگي‌ كمپاني‌هاي‌ نفتي‌ در تهران، امضا شد. اين‌ قرارداد، كارتل‌ بين‌المللي‌ نفت‌ را قادر ساخت‌ تا طي‌ بيست‌ سال، بيش‌ از 24 ميليارد بشكه‌ از نفت‌ ايران‌ را به‌ بهاي‌ ناچيز صادر كند تا از اين‌ رهگذر سود كلاني‌ عايد خزانه‌داري‌ بريتانيا شود. ضمناً‌ كنسرسيوم، ميزان‌ توليد نفت‌ را كنترل‌ مي‌كرد و نمي‌گذاشت‌ از مقدار معيني‌ تجاوز كند.12 دولت‌ انگليس‌ همچنين‌ براي‌ حفظ‌ منافع‌ سياسي‌ و اقتصادي‌ خود و جلوگيري‌ از تكرار حوادثي‌ همچون‌ جريان‌ ملي‌ شدن‌ صنعت‌ نفت‌ و نهضت‌هاي‌ آزادي‌بخش‌ در رژيم‌هاي‌ تحت‌ سلطه‌ خود در خاورميانه‌ درصدد برآمد كه‌ دست‌ به‌ اقدامي‌ اساسي‌ بزند؛ از اين‌ رو، انعقاد پيمان‌ نظامي‌ بغداد را ميان‌ كشورهاي‌ ايران، تركيه، عراق‌ و پاكستان‌ مطرح‌ كرد. اين‌ پيمان‌ در ظاهر حركتي‌ امريكايي‌ و در چارچوب‌ ايجاد كمربند امنيتي‌ در مقابل‌ تهاجم‌ شوروي‌ و نفوذ كمونيسم‌ و حلقه‌ پيوندي‌ ميان‌ ناتو و سيتو تلقي‌ مي‌شد، ولي‌ اين‌ واقعيت‌ كه‌ امريكا هرگز به‌ آن‌ نپيوست، بيانگر اين‌ امر است‌ كه‌ هدف‌ از ايجاد اين‌ پيمان‌ تداوم‌ سلطه‌ ونفوذ انگليس‌ در اين‌ كشورها بود.13 براي‌ انگليسي‌ها امضاي‌ پيمان‌ بغداد، پيروزي‌اي‌ بزرگ‌ و مكمل‌ پيروزي‌ در كودتاي‌ 28 مرداد تلقي‌ مي‌شد. از آنجا كه‌ شيوه‌ حكومت‌ استبدادي، يك‌ جانبه‌ و خارج‌ از دموكراسي‌ در ايران، انعكاس‌ منفي‌ در خارج‌ از كشور و مطبوعات‌ و محافل‌ سياسي‌ داشت، محمدرضا شاه‌ به‌ خواست‌ انگليسي‌ها و طبق‌ الگوي‌ بريتانيا، نظامي‌ دو حزبي‌ (حزب‌ مليون‌ و حزب‌ مردم‌ )را در سال‌ 1336 ايجاد كرد تا ايران‌ نيز همچون‌ انگلستان، دو حزب‌ اكثريت‌ و اقليت‌ وفادار داشته‌ باشد. سفر غير رسمي‌ شاه‌ به‌ انگلستان‌ در ارديبهشت‌ ماه‌ سال‌ 1338 و بازديد ملكه‌ اليزابت‌ دوم‌ از ايران‌ در اسفند ماه‌ سال‌ 1331 به‌ امضاي‌ عهدنامه‌ بازرگاني، اقامت‌ و دريانوردي‌ بين‌ دو كشور منتهي‌ شد. علاوه‌ بر اين، انعقاد قرارداد فرهنگي‌ در اسفند ماه‌ سال‌ 1337، موافقتنامه‌ حمل‌ونقل‌ هوايي‌ در ارديبهشت‌ ماه‌ سال‌ 1338 وافزايش‌ حجم‌ مبادلات‌ ايران‌ وانگليس‌ از جمله‌ وقايع‌ و اقداماتي‌ بود كه‌ به‌ تداوم‌ سلطه‌ بريتانيا در ايران‌ كمك‌ مي‌كرد.14
در اوائل‌ دهه‌ 1960 ميلادي، با روي‌ كار آمدن‌ جان. اف. كندي‌ در ايالات‌ متحده‌ امريكا و طرح‌ نظريه‌ «اتحاد براي‌ پيشرفت» كه‌ در واقع‌ حركتي‌ جدي‌ براي‌ مقابله‌ با كودتاها و نهضت‌هاي‌ مردمي‌ در جهان‌ سوم‌ بويژه‌ در خاورميانه‌ محسوب‌ مي‌شد، رژيم‌ شاه‌ تحت‌ فشار جدي‌ براي‌ ايجاد تحولات‌ در زمينه‌ مسائل‌ سياسي، اقتصادي‌ و فرهنگي‌ قرار گرفت. در واقع‌ امريكايي‌ها بر اين‌ باور بودند كه‌ لازمه‌ ايجاد تغييرات‌ اصلاحي‌ و رفرميستي‌ در اين‌ كشورها، تحول‌ اساسي‌ در ساختار نظام‌ حاكم‌ وتغيير جدي‌ هيات‌ حاكمه‌ است. اين‌ خواسته‌ قهراً‌ با سياست‌هاي‌ انگليس‌ كه‌ همچنان‌ بر حفظ‌ ساختار سياسي‌ موجود و تداوم‌ حضور همان‌ مهره‌ها اصرار مي‌ورزيد، تعارض‌ جدي‌ داشت. انگليس‌ با تكيه‌ بر سياست‌ موج‌ سواري، سعي‌ كرد كه‌ اقدامات‌ مورد نظر امريكايي‌ها را با استفاده‌ از مهره‌هاي‌ وابسته‌ به‌ خود به‌ مرحله‌ عمل‌ درآورد و در عين‌ حال‌ جلوي‌ ورود نيروهاي‌ غيرخودي‌ را بگيرد. به‌ همين‌ دليل‌ بود كه‌ نيروهاي‌ ملي‌گرا در اين‌ مرحله‌ از دست‌ يازي‌ به‌ قدرت، باز هم‌ محروم‌ ماندند.
قيام‌ پانزده‌ خرداد ماه‌ سال‌ 1342 و تلاش‌ انگلستان‌ براي‌ سوءاستفاده‌
در پانزدهم‌ خرداد ماه‌ سال‌ 1342، به‌ دنبال‌ دستگيري‌ امام‌ خميني‌ (ره)، قيام‌ عظيمي‌ توسط‌ گروه‌هاي‌ مذهبي‌ و ساير اقشار جامعه‌ به‌ راه‌ افتاد كه‌ رژيم‌ شاه، قيام‌ را به‌ خاك‌ و خون‌ كشيد. به‌ دنبال‌ آن، دولت‌هاي‌ انگليس‌ ،امريكا و شوروي‌ حمايت‌ و پشتيباني‌ خود را از اقدامات‌ رژيم‌ اعلام‌ كردند. اگر چه‌ انگيزه‌ اصلي‌ قيام‌ اسلامي‌ و مردمي‌ پانزده‌ خرداد، بازداشت‌ امام‌ خميني‌ (ره) و تحريك‌ احساسات‌ مذهبي‌ وضد استبدادي‌ مردم‌ بود، ليكن‌ دولت‌ انگليس‌ و رژيم‌ شاه‌ با بهره‌برداري‌ از اين‌ حادثه، به‌ دولتمردان‌ امريكا تفهيم‌ كردند كه‌ فشار آن‌ كشور در زمينه‌ ايجاد آزادي‌ و اصلاحات، موجب‌ به‌ قدرت‌ رسيدن‌ نيروهاي‌ ليبرال‌ و متمايل‌ به‌ غرب‌ نخواهد شد، بلكه‌ نيروهاي‌ مذهبي‌ و ضد امريكايي‌ و ضد اصلاحات‌ را در ايران‌ به‌ قدرت‌ خواهد رساند. در نتيجه، منافع‌ هر دو كشور در خطر قرار خواهد گرفت؛ لذا امريكايي‌ها با عدول‌ از خواسته‌ خود، تا سال‌ 1355 ديگر مدعي‌ و مشوق، به‌ اصطلاح، آزادي‌ و حقوق‌ بشر در ايران‌ نشدند. رژيم‌ ايران‌ با بافت‌ انگليسي‌ خود، با سركوب‌ قيام‌ پانزدهم‌ خرداد ماه‌ سال‌ 1342 مجدداً‌ در جايگاه‌ سابق‌ خود تثبيت‌ شد واستبداد خشن‌ چهارده‌ ساله‌ (تا 1356) باسركوبي‌ تمام‌ آزادي‌خواهي‌ها و مخالفت‌ها همچنان‌ بر كشور حاكم‌ ماند. درعين‌ حال‌ اختلافات‌ و تضادهاي‌ انگلستان‌ با امريكا بر سر سلطه‌ سياسي‌ بر ايران، در طي‌ اين‌ سال‌ها همچنان‌ با شدت‌ و ضعف‌ ادامه‌ داشت‌ و حتي‌ به‌ زمينه‌هاي‌ تبليغاتي‌ وفرهنگي‌ نيز تسري‌ يافت. به‌ موازات‌ چنين‌ سياست‌هايي‌ و به‌ محض‌ تشكيل‌ مجلس‌ بيست‌ و يكم، حسنعلي‌ منصور، پسر رجبعلي‌ منصور، عنصر دست‌ نشانده‌ انگليس، به‌ نخست‌ وزيري‌ برگزيده‌ شد و كارها به‌ دست‌ تكنوكرات‌هاي‌ به‌ ظاهر امريكايي‌ سپرده‌ شد؛ در حالي‌ كه‌ انگليسي‌ها با قراردادن‌ مهره‌هاي‌ مهم‌ در مشاغل‌ كليدي، منافعشان‌ را كماكان‌ حفظ‌ كردند: امير عباس‌ هويدا در مقام‌ نخست‌ وزيري‌ و اسدا... علم‌ در مقام‌ وزارت‌ دربار، دكتر اقبال‌ درسمت‌ مديرعامل‌ و رئيس‌ هيات‌ مديره‌ شركت‌ نفت، جعفر شريف‌امامي‌ در سمت‌ رياست‌ مجلس‌ سنا و مدير عامل‌ بنياد پهلوي، ارتشبد حسين‌ فردوست‌ در سمت‌ رئيس‌ دفتر ويژه‌ اطلاعات‌ كه‌ بر ارتش‌ و نيروهاي‌ امنيتي‌ نظارت‌ داشت. خدماتي‌ كه‌ افراد مزبور در طي‌ پانزده‌ سال‌ به‌ سياست‌ انگليس‌ در ايران‌ كردند، قابل‌ انكار نيست. در اين‌ مدت، نفت‌ ايران‌ همچنان‌ از طريق‌ كنسرسيوم‌ با بهاي‌ نازلي‌ به‌ انگلستان‌ صادر مي‌شد. از سوي‌ ديگر، كالاها و جنگ‌افزارهاي‌ انگليس، متناسب‌ با امكانات‌ در معاملات‌ ومقاطعه‌هاي‌ بزرگ‌ در ايران، سهام‌ بيشتري‌ را دريافت‌ مي‌كردند. در همه‌ اين‌ امور نقش‌ سرشاپورريپورتر15 - كه‌ مي‌توان‌ او را سلطان‌ بي‌تاج‌ وتخت‌ ايران‌ لقب‌ داد - غير قابل‌ انكار است‌ ؛ او با نفوذ فوق‌العاده‌اش‌ در دربار شاه، سر رشته‌ تمام‌ اين‌ امور را به‌ عنوان‌ نماينده‌ امپرياليسم‌ انگليس‌ به‌ عهده‌ داشت‌ .16
انگليسي‌ها در مقابل‌ اقدام‌ امريكايي‌ها در نگارش‌ و چاپ‌ كتاب‌ «فراماسونري‌ در ايران» و افشاي‌ نام‌ دولت‌مردان‌ فراماسون‌ توسط‌ اسماعيل‌ رائين‌ (پسر عموي‌ پرويز رائين، مدير خبرگزاري‌ آسوشيتدپرس‌ در ايران) با انتشار كتاب‌ «ميراث‌ خوار استعمار» توسط‌ مهدي‌ بهار به‌ اقدام‌ متقابل‌ دست‌ زدند. البته‌ در تمام‌ اين‌ دوره، تلاش‌ انگليس، حضور هر چه‌ غير علني‌تر در صحنه‌ سياست‌ بين‌ المللي، منطقه‌اي‌ و همچنين‌ ايران‌ بود.اعلان‌ خروج‌ انگليسي‌ها از خليج‌ فارس‌ و استقلال‌ شيخ‌نشين‌هاي‌ آن‌ منطقه‌ و خروج‌ نظامي‌ از شرق‌ كانال‌ سوئز در پايان‌ دهه‌ 1960 ميلادي، كه‌ با سر و صدا و تبليغات‌ فراوان‌ و شعار «مرگ‌ استعمار پير انگليس» همراه‌ بود، به‌ همين‌ دليل‌ صورت‌ گرفت. در اواخر سال‌ 1971، هنگامي‌ كه‌ دولت‌ ويلسون‌ اعلام‌ كرد كه‌ قصد دارد نيروهايش‌ را از منطقه‌ شرق‌ كانال‌ سوئز و خليج‌ فارس‌ بيرون‌ ببرد، دولت‌ ايران‌ به‌ دليل‌ نامعلوم‌ بودن‌ آينده‌ منطقه‌ و خطر شوروي‌ از يك‌ طرف‌ وطرفداران‌ عبدالناصر از طرف‌ ديگر، نسبت‌ به‌ اين‌ تصميم‌ لندن‌ واكنش‌ نشان‌ داد و نارضايتي‌ خود را از اين‌ تصميم‌ يك‌ جانبه‌ انگليس‌ اعلام‌ كرد.
در آبان‌ ماه‌ سال‌ 1346 دولت‌ انگليس‌ اعلام‌ آمادگي‌ كرد كه‌ با ايران‌ در مورد چگونگي‌ بيرون‌ بردن‌ نيروهاي‌ خود مذاكراتي‌ انجام‌ دهد؛ لذا «رابرتر»، وزير مشاور انگليس، به‌ تهران‌ آمد و مذاكراتي‌ را با شاه‌ و مقامات‌ عالي‌ رتبه‌ سياسي‌ ايران‌ انجام‌ داد. در پايان‌ مذاكرات، اعلاميه‌ صادره‌ حاكي‌ از آن‌ بود كه‌ به‌ طور كلي‌ روابط‌ نزديك‌ دو كشور در محيطي‌ دوستانه‌ و توأم‌ با صراحت‌ مورد بحث‌ قرار گرفته‌ و در زمينه‌ تداوم‌ صلح‌ و ثبات‌ در منطقه‌ مباحثي‌ مطرح‌ شده‌ است.
انگليس‌ پيش‌ از اين، مأموريت‌ حفظ‌ منطقه‌ خليج‌ فارس‌ را پس‌ از خروج‌ نيروهاي‌ خود به‌ امريكا پيشنهاد كرده‌ بود، ولي‌ امريكا به‌ لحاظ‌ درگيري‌هاي‌ ويتنام‌ و مشكلات‌ اعزام‌ نيرو به‌ منطقه، پيشنهاد آن‌ را نپذيرفته‌ بود. در چنين‌ شرايطي، ايران‌ اعلام‌ آمادگي‌ كرد كه‌ حاضر به‌ هر گونه‌ همكاري‌ با كشورهاي‌ منطقه‌ براي‌ حفظ‌ امنيت‌ و ثبات‌ در خليج‌ فارس‌ و منطقه‌ است‌ و سريعاً‌ به‌ تحكيم‌ موقعيت‌ نظامي‌ خود پرداخت. امريكا و انگليس‌ نيز به‌ دليل‌ موقعيت‌ ايران‌ و منابع‌ نفتي‌ خود در منطقه، تصميم‌ به‌ تقويت‌ تسليحاتي‌ ايران‌ گرفتند؛ احداث‌ چندين‌ پايگاه‌ دريايي‌ و تجهيز نيروي‌ دريايي‌ ايران‌ به‌ انواع‌ واقسام‌ ساز و برگ‌هاي‌ نظامي، در همين‌ رابطه‌ بود. در اين‌ مورد، از مهمترين‌ معاملاتي‌ كه‌ بين‌ ايران‌ و انگليس‌ صورت‌ گرفت، مي‌توان‌ به‌ خريد 14 فروند هاوركرافت، هشتصد دستگاه‌ تانك‌ چيفتن‌ و چهارصد دستگاه‌ تانك‌ اسكورپيون‌ و خودروهاي‌ زرهي‌ تندرو فولكس‌ و... اشاره‌ كرد.
از لحاظ‌ اقتصادي‌ نيز در فاصله‌ سال‌هاي‌ 1352 تا 1356 ايران‌ بازاري‌ عمده‌ براي‌ كالاهاي‌ انگليسي‌ به‌ شمار مي‌رفت. در طي‌ همين‌ سال‌ها، انگليس‌ در تجارت‌ با ايران‌ مقام‌ چهارم‌ را داشت. اين‌ كشور با عقد قراردادهاي‌ متعدد تجاري‌ و نفتي، هم‌ از بازاري‌ وسيع‌ و پرمنفعت‌ و هم‌ از نفتي‌ ارزان‌ قيمت‌ در ايران‌ استفاده‌ مي‌كرد. سفارت‌ انگليس‌ نيز بيش‌ از هر سازمان‌ يا تشكيلاتي‌ در گسترش‌ منافع‌ اقتصادي‌ كشورش‌ كوشش‌ مي‌كرد. طبق‌ نوشته‌ آنتوني‌ پارسونز، آخرين‌ سفير انگليس‌ در ايران، طي‌ اين‌ سال‌ها، فعاليت‌هاي‌ بازرگاني‌ موجب‌ محدوديت‌ بخش‌ سياسي‌ سفارت‌ شد، ولي‌ اين‌ مساله‌ باعث‌ نشد كه‌ دو كشور به‌ همبستگي‌ سياسي‌ متقابل‌ ادامه‌ ندهند؛ بويژه‌ كه‌ روابط‌ سياسي‌ با ايران‌ مكمل‌ و زمينه‌ ساز گسترش‌ روابط‌ تجاري‌ بود. وي‌ همچنين‌ مي‌نويسد:
«بعيد به‌ نظر مي‌رسيد كه‌ رژيم‌ ديگري‌ در ايران‌ منافع‌ اقتصادي‌ و هدف‌هاي‌ سياسي‌ و استراتژيك‌ ما را در ايران‌ بهتر از رژيم‌ شاه‌ تامين‌ كند.»17
به‌ طور كلي‌ روابط‌ دو كشور تا سال‌ 1356 در تمام‌ سطوح‌ در وضعيت‌ مطلوب‌ به‌ نفع‌ انگليس‌ برقرار بود. البته‌ در اين‌ مدت، مشكلاتي‌ هم‌ ميان‌ دو دولت‌ درخصوص‌ موضوعاتي‌ چون‌ معامله‌ شكر و رد پيشنهاد شاه‌ مبني‌ بر خريد كارخانه‌ تانك‌ از انگليس، مسائل‌ نفت‌ و اوپك‌ و عدم‌ حضور ملكه‌ انگلستان‌ در جشن‌هاي‌ شاهنشاهي، بروز كرد؛ اما دولت‌ انگلستان‌ همواره‌ سعي‌ در حل‌ اختلافات‌ به‌ منظور حفظ‌ منافع‌ خود داشت. پارسونز در خاطرات‌ خود اعتراف‌ مي‌كند: «يكي‌ از هدف‌هاي‌ اصلي‌ من‌ در مأموريت‌ ايران، عادي‌ ساختن‌ روابط‌ با شاه‌ و دولت‌ بود.»18

مداخله‌ ايران‌ در جنگ‌ ظفار و نقش‌ انگليس‌ در اين‌ مداخله‌
به‌ دنبال‌ خروج‌ نيروهاي‌ انگليسي‌ از خليج‌ فارس، شورشيان‌ ظفار با تمايلات‌ ماركسيستي‌ كه‌ از جانب‌ چين، يمن‌ جنوبي‌ و شوروي‌ حمايت‌ مي‌شدند، با نام‌  «جبهه‌ آزادي‌بخش‌ ظفار» و با هدف‌ «آزادي‌ سازي‌ خليج‌عربي‌ اشغال‌ شده» دست‌ به‌ مجموعه‌ عمليات‌ و حملات‌ پارتيزاني‌ عليه‌ سلطان‌ نشين‌ عمان‌ زدند و توانستند به‌ پيروزي‌هايي‌ نيز نائل‌ شوند و قلمرو خود را از مناطق‌ كوهستاني‌ جنوب‌ عمان‌ تا نزديكي‌ چاه‌هاي‌ نفت‌ جزيره‌ عربستان‌ گسترش‌ دهند. انگليس‌ كه‌ از اين‌ خطر بزرگ‌ آگاهي‌ داشت، مصلحت‌ ديد سعيدبن‌تيمور، سلطان‌ عمان، را كه‌ كشور را در جهل‌ و عقب‌ ماندگي‌ نگه‌ داشته‌ بود و قادر به‌ سركوبي‌ شورشيان‌ نبود، بركنار كند و پسرش‌ قابوس‌ را كه‌ مطيع‌ و سرسپرده‌ انگليسي‌ها بود، به‌  جاي‌ وي‌ بنشاند. از اولين‌ اقدامات‌ سلطان‌ قابوس‌ كه‌ با هماهنگي‌ قبلي‌ انگليس‌ انجام‌ گرفت، امضاي‌ موافقتنامه‌اي‌ سر‌ي‌ بين‌ ايران‌ و عمان‌ بود؛ طبق‌ آن‌ موافقتنامه‌ مقرر شد ايران‌ با همكاري‌ افسران‌ انگليسي‌ كه‌ براي‌ آموزش‌ ارتش‌ كوچك‌ عمان‌ در آن‌ كشور باقي‌ مانده‌ بودند، ارتش‌ عمان‌ را براي‌ سركوبي‌ مخالفان‌ مساعدت‌ كنند.19 كمك‌ ايران‌ به‌ دولت‌ عمان‌ تا اواخر سال‌ 1351 منحصر به‌ ارسال‌ جنگ‌افزار و تجهيزات‌ مختلف‌ بود؛ ولي‌ با توجه‌ به‌ گسترش‌ روزافزون‌ شورشيان‌ ظفار و شكست‌ پي‌درپي‌ ارتش‌ ده‌هزار نفري‌ عمان‌ تحت‌ نظر افسران‌ انگليسي، ايران‌ تصميم‌ گرفت‌ كه‌ بنا به‌ تقاضاي‌ سلطان‌ قابوس، در آذر ماه‌ سال‌ 1352 لشكري‌ ايراني‌ مجهز به‌ وسايل‌ پيشرفته‌ و هلي‌كوپتر و ناوگان‌ جنگي‌ در «صلاله» پياده‌ كند. جبهه‌ آزادي‌ بخش‌ كه‌ متوجه‌ قدرت‌ نظامي‌ نيروهاي‌ مشترك‌ شده‌ بود، استراتژي‌ جنگي‌ خود را عوض‌ كرد و با نام‌ «جبهه‌ آزادي‌ بخش‌ عمان» و با هدف‌ آزادي‌ و استقلال‌ عمان‌ و نبرد عليه‌ تجاوز انگليس‌ و ايران‌ به‌ ادامه‌ درگيري‌ پرداخت‌ وتوانست‌ با يك‌ حملة‌ از پيش‌ طراحي‌ شده، به‌ واحدهاي‌ ايراني‌ تلفات‌ سنگيني‌ وارد كند. رژيم‌ ايران‌ در جهت‌ حفظ‌ منافع‌ انگليس‌ مجبور شد لشكر كامل‌ ديگري‌ به‌ عمان‌ بفرستد و به‌ اين‌ ترتيب‌ تعداد قواي‌ ايراني‌ در جنگ‌ ظفار به‌ بيست‌ هزار نفر افزايش‌ يافت. سرانجام‌ نيروهاي‌ ايراني‌ توانستند در 24 مهر ماه‌ سال‌ 1354 به‌ كلي‌ نيروهاي‌ شورشيان‌ ظفار را تارومار و كانون‌هاي‌ مقاومت‌ آنها را نابود كنند.
لشكركشي‌ به‌ ظفار، ميداني‌ براي‌ آزمايش‌ توان‌ نظامي‌ ايران‌ براي‌ پذيرش‌ نقش‌ ژاندارمي‌ منطقه‌ و كارايي‌ افسران‌ و سربازان‌ ايراني‌ بود؛ لذا واحدهاي‌ اعزامي‌ به‌ ظفار دائماً‌ عوض‌ مي‌شدند تا افراد بيشتري‌ با جنگ‌هاي‌ چريكي‌ آشنا شوند. با پايان‌ يافتن‌ مساله‌ ظفار، واحدهاي‌ ايراني‌ براي‌ حفظ‌ منافع‌ انگليس‌ و غرب‌ تا پيروزي‌ انقلاب‌ اسلامي‌ در آن‌ كشور باقي‌ ماندند و به‌ ساختن‌ سكوهاي‌ رادار مشغول‌ بودند و نقل‌ و انتقالات‌ نظامي‌ در يمن‌جنوبي‌ را زير نظر داشتند.20
روابط‌ ايران‌ و انگليس‌ در زمان‌ اوج‌گيري‌ انقلاب‌
در سال‌هاي‌ 1356و1357 روابط‌ ايران‌ و انگليس‌ وارد حساس‌ترين‌ مرحله‌ خود شد. در سال‌هاي‌ اوج‌ نهضت‌ و انقلاب‌ اسلامي، دولت‌ انگليس‌ زماني‌ كه‌ ديگر اميدي‌ به‌ ادامه‌ سلطنت‌ شاه‌ نداشت، موضع‌ خود را تغيير داد و به‌ تدريج‌ از ادامه‌ حمايت‌ از شاه‌ دست‌ بردارند. در عين‌ حال‌ سعي‌ داشت‌ همچنان‌ از جايگزيني‌ شاه‌ توسط‌ مهره‌هاي‌ غير خودي‌ ممانعت‌ به‌ عمل‌ آورد. جيمز كالاهان، نخست‌ وزير انگليس، نيز در همايش‌ گوادلوپ‌ كه‌ با حضور سران‌ دولت‌هاي‌ امريكا، آلمان، انگليس‌ و فرانسه‌ برگزار شده‌ بود، به‌ متحدان‌ غربي‌ خود فهماند كه‌ بايد دست‌ از حمايت‌ شاه‌ بردارند و بدانند كه‌ كنترل‌ از دست‌ او خارج‌ شده‌ و راه‌ حلي‌ هم‌ براي‌ يافتن‌ جانشين‌ براي‌ نجات‌ حكومت‌ پهلوي‌ وجود ندارد. پس‌ از به‌ آتش‌ كشيده‌ شدن‌ سفارت‌ انگليس‌ و دفتر هواپيمايي‌ اين‌ كشور در تهران، پارسونز  در خاطرات‌ خود نوشت:
« قدرت‌ و اعتبار آيت‌ا... خميني‌ به‌ قدري‌ افزايش‌ يافته‌ و شعار ساده‌ او كه‌ "شاه‌ بايد برود و يك‌ جمهوري‌ اسلامي‌ جايگزين‌ آن‌ بشود" طوري‌ جا افتاده‌ بود كه‌ هيچ‌ تدبيري‌ براي‌ مقابله‌ با آن‌ كارگر نمي‌افتاد، مخصوصاً‌ با حضور ميليون‌ها ايراني‌ در صحنه‌ به‌ طرفداري‌ از آيت‌ا... هيچ‌ اميدي‌ به‌ ماندن‌ شاه‌ نبود. او بايد مي‌رفت‌ چرا كه‌ حتي‌ در خشن‌ترين‌ و ستمكارترين‌ ديكتاتوري‌ها هم‌ يك‌ حداقل‌ رضايت‌ و مقبوليت‌ عامه‌ ضروري‌ است.» 21
نكته‌ جالب‌ اين‌ است‌ كه‌ انگليس‌ در تمام‌ دوران‌ بيست‌ و پنج‌ ساله‌ بعد از كودتاي‌ بيست‌ و هشت‌ مرداد، تلاش‌ موفقيت‌آميزي‌ به‌ كار برد تا از تغيير اساسي‌ و بنيادين‌ ساختار سياسي‌ ايران‌ به‌ نفع‌ امريكايي‌ها و نفوذ عوامل‌ آنها جلوگيري‌ كند، به‌ طوري‌ كه‌ نخست‌ وزيران‌ ايران‌ تا آخرين‌ روزهاي‌ حكومت‌ شاه، از عوامل‌ وابسته‌ به‌ انگليس‌ و از شبكه‌ فراماسونري‌ بودند. انتخاب‌ حساب‌ شده‌ شاپور بختيار 22 به‌ عنوان‌ آخرين‌ تلاش‌ در جهت‌ حفظ‌ و تداوم‌ سلطه‌ انگليس‌ بر ساختار سياسي‌ ايران‌ را نبايد از نظر دور نگه‌ داشت. در ميان‌ مهره‌هاي‌ ملي‌گرا همچون‌ كريم‌ سنجابي، غلامحسين‌ صديقي‌ و مظفر بقائي، انتخاب‌ شاپور بختيار با سوابق‌ وابستگي‌ به‌ انگليس، نشان‌ از تلاش‌ مذبوحانه‌ اين‌ دولت‌ در حفظ‌ سلطه‌ و نفوذ خود در ساختار سياسي‌ ايران‌ دارد. بختيار نه‌ تنها از عوامل‌ و عناصر حقوق‌ بگير و مزدور شركت‌ نفت‌ ايران‌ و انگليس‌ بود و اسناد جاسوسي‌ وي‌ در خانه‌ سدان‌ كشف‌ شد، بلكه‌ با انتشار ليست‌ اعضاي‌ شبكه‌ فراماسونري، مشخص‌ شد كه‌ نامبرده‌ عضو لژ اصفهان‌ و لژ بزرگ‌ ايران‌ نيز بود.23


پي‌نوشت‌ها:
1- مروري‌ بر سياست‌ خارجي‌ ايران‌ دوران‌ پهلوي، به‌ قلم‌ نگارنده، نشر دادگستر، ص‌ 113
2- عمليات‌ چكمه، ص‌ 25
3- هر چند كه‌ مذاكرات‌ مخفيانه‌ سوييس‌ هرگز به‌ درستي‌ منتشر نشد، ليكن‌ بعدها همگي‌ گردانندگان‌ كودتا اعتراف‌ كردند كه‌ اين‌ مذاكره‌ تنها براي‌ سرنگوني‌ حكومت‌ دكتر مصدق‌ و كمك‌ به‌ محمدرضا شاه‌ پهلوي‌ بود. احمد خليل‌ا... مقدم، تاريخ‌ جامع‌ ملي‌ شدن‌ نفت، ص‌ 693
4- همان، ص‌ 740
5- سي. ام. وودهاوس‌ در اين‌ باره‌ مي‌نويسد: «برادران‌ رشيديان‌ كه‌ از حقوق‌ بگيران‌ سفارت‌ انگليس‌ بودند، در حقيقت‌ كليد اصلي‌ طرح‌ ما بودند كه‌ با كمك‌ ديگر عوامل‌ انگلستان‌ و برخي با چهره‌ كمونيست‌ و تندروي‌ دست‌ راستي‌ به‌ خيابان‌ها اعزام‌ شدند تا مساجد و مجسمه‌ها را سرنگون‌ كنند» عمليات‌ چكمه، صص‌ 21-23.
-207 Kermit Roosevelt, Countercoup, (New York, 9791), P. 6
7- دكتر عبدالرضا هوشنگ‌ مهدوي، تاريخ‌ روابط‌ خارجي‌ ايران، صص‌ 113-114
8- مروري‌ بر خاطرات‌ ارتشبد حسين‌ فردوست، دوست‌ دوران‌ تحصيلي‌ محمدرضاپهلوي، نشانگر اين‌ واقعيت‌ است‌ كه‌ وي‌ با توجه‌ به‌ دوستي‌ و صميميتي‌ كه‌ با محمدرضا شاه‌ داشت، بيش‌ از ديگران‌ به‌ روابط‌ پشت‌ پرده‌ حكومت‌ ايران‌ و انگليس‌ آگاهي‌ داشت‌ و اطلاعات‌ جالب‌ توجه‌ وي‌ راجع‌ به‌ ارتباط‌ غير رسمي‌ سازمان‌هاي‌ سياسي‌ و جاسوسي‌ انگليس‌ با نظام‌ پهلوي‌ در اين‌ رابطه‌ راهگشاست.
9- حسين‌ فردوست، ظهور و سقوط‌ سلطنت‌ پهلوي، ج‌ 2، صص‌ 479-484
10- مروري‌ بر سياست‌ خارجي‌ ايران‌ دوران‌ پهلوي، ص‌ 110
11- دكتر علي‌ اميني، از چهره‌ها و عوامل‌ سرسپرده‌ انگليس، در زمان‌ پست‌ وزارت‌ دارايي‌ و نخست‌ وزيري‌ خود، خدمات‌ شاياني‌ به‌ اربابان‌ انگليسي‌ خود ارائه‌ داد.
12- حسين‌ فردوست، ظهور و سقوط‌ سلطنت‌ پهلوي، ص‌ 278
13- مروري‌ بر سياست‌ خارجي‌ ايران‌ دوران‌ پهلوي، ص 111
14- همان، ص‌ 112
15- براي‌ اطلاع‌ درباره‌ ريپورترها (اردشي‌ جي‌ و شاپور) و نقش‌ آنها در سياست‌ ايران‌ مراجعه‌ شود به‌ كتاب‌ حسين‌ فردوست، ظهور و سقوط‌ سلطنت‌ پهلوي، ج‌ 2، صص‌ 133-201
16- نظري‌ بر سياست‌ خارجي‌ ايران‌ دوران‌ پهلوي، صص‌ 117-119
17- آنتوني‌ پارسونز، غرور و سقوط، ترجمه‌ محمود راستين، ص‌ 39
18- همان، صص‌ 67-68
19- تاريخ‌ روابط‌ خارجي‌ ايران، ص‌ 241
20- مروري‌ بر سياست‌ خارجي‌ ايران‌ دوران‌ پهلوي، صص‌ 127-128
21- آنتوني‌ پارسونز، همان، ص‌ 228
22- دكتر شاپور بختيار، پسر سردار فاتح، جزو محصليني‌ بود كه‌ در زمان‌ رضا شاه‌ توسط‌ دولت‌ روانه‌ اروپا شد. از اسنادي‌ كه‌ در آرشيوهاي‌ سياسي‌ دوران‌ مصدق‌ كشف‌ گرديد، معلوم‌ شد كه‌ او مزدور و حقوق‌بگير انگليس‌ است. وي‌ در زماني‌ كه‌ در آبادان‌ مدير كل‌ كار بود، ماهيانه‌ ده‌ هزار تومان‌ رشوه‌ از شركت‌ نفت‌ ايران‌ و انگليس‌ به‌ عنوان‌ پاداش‌ مستمري‌ دريافت‌ مي‌كرد و اين‌ در حالي‌ بود كه‌ حقوق‌ ماهيانه‌ دولتي‌ وي‌ در حدود هفتصد تومان‌ بود. اسناد و عكس‌ فتوكپي‌ چك‌هاي‌ دريافتي‌ بختيار پس‌ از ملي‌ شدن‌ صنعت‌ نفت‌ جزو اسناد جاسوسي‌ در روزنامه‌هاي‌ معتبرآن‌ روز منتشر شد و دكتر مصدق‌ نيز اين‌ اسناد را به‌ عنوان‌ اسناد ارشا و ارتشا در دادگاه‌ بين‌المللي‌ لاهه‌ و شوراي‌ امنيت‌ ارائه‌ داد. با وجود اين، بختيار بعدها به‌ عنوان‌ يك‌ ملي‌گرا در جبهه‌ ملي‌ به‌ فعاليت‌ ادامه‌ داد تا در سال‌ 1357 به‌ عنوان‌ يك‌ رجل‌ ملي(!)، بتوانند او را بر كرسي‌ صدارت‌ بنشانند.
23- اسماعيل‌ رائين، اسناد خانه‌ سدان، ص‌ 397؛ براي‌ اطلاع‌ بيشتر در ارتباط‌ با فراماسون‌ بودن‌ شاپور بختيار مراجعه‌ شود به‌ كتاب‌ تشكيلات‌ فراماسونري‌ در ايران، حسين‌ مير، صص‌ 247-254