استعمار، استبداد و سرسپردگی به بیگانه

در تاریخ ایران، دوره حکومت سلسله قاجار آبستن بسیاری از وقایع و رخداد هایی است که نتایج فراوانی در عرصه سیاست و اجتماع ایران بر جای گذاشته است. از جملة نتایج این وقایع را می توان بر روی سیاست خارجی کشور مشاهده نمود که طی آن ایران نه تنها قادر به ارائه یک دیپلماسی موفق و فعال نبود بلکه به شدت به سمت انفعال و تسلیم پذیری در برابر قدرت های بیگانه پیش رفت. در این روند شاهد سرسپردگی عده ای از رجال و تصمیم گیران سیاست خارجی کشور می باشیم که از نتایج منفی و زیانبار آن عقد قراردادهایی نظیر 1919 و... می باشد. اینکه چرا و چگونه ایران به چنین سمت و سویی در سیاست خارجی کشیده شد موضوعی است که لازمه آن بحثی جدی در خصوص علل و زمینه های شکل گیری روند مذکور می باشد. در این مقال سعی بر ارائه شرحی مختصر از علت ها و زمینه های کشیده شدن ایران به سوی انفعال در عرصه سیاست خارجی و سرسپردگی برخی از رجال و سردمداران حکومتی خواهد شد.
هر چند تا قبل از حکومت قاجار ها در ایران در برخی موارد شاهد حضور نمایندگان سیاسی خارجی در کشور و انجام مذاکراتی در خصوص روابط خارجی می باشیم که نمونه ای از آن را می توان سفر برادران شرلی در دوران حکومت صفویان بر شمرد. اما واقعیت این است آنچه ما امروز از کلمه سفارت در می یابیم را نمی توان به مأموریت سیاسی که گاها برخی از فرستادگان کشور های خارجی در ایران داشتند اطلاق نمود. زیرا آنان «فرستادگانی بودند که برای عرض تهنیت، عقد پیمان اتحاد یا معرفی بازرگانانی که خیال تجارت با ایران داشتند، برای مدتی کوتاه به ایران می آمدند و سپس (پس از انجام مأموریت)به کشور خود باز می گشتند.»
بنابراین باید دوران حکومت قاجار و به طور مشخص دورة سلطنت فتحعلی شاه را آغاز روابط منظم سیاسی خارجی ایران قلمداد نمود. پیش از پرداختن به مبحث اصلی ذکر رویدادی قبل از حاکمیت قاجار ها و مقایسه آن با رویه ای که بعد ها در نزد سیاستمداران و تصمیم گیران سیاسی کشور رواج یافت کمکی شایان به فهم موضوع مورد بحث خواهد نمود. توضیح اینکه تا قبل از حکومت قاجار ها در مواردی که نماینده یا فرستاده ای از سوی کشوری بیگانه برای انجام مأموریتی به ایران وارد کشور شده و به حضور پادشاه می رسید در اغلب موارد مقام ایرانی بدون کوچکترین بیم و ملاحظه ای از شأن و شوکت سفیر با نخوت و از موضع قدرت با سفیر یا نماینده خارجی برخورد می کردند. این موضوع به خوبی در برخوردی از سوی کریم خان زند با فرستاده دولت انگلیس مشهود است. نویسنده رستم التواریخ در خصوص برخورد کریم خان زند با فرستاده انگلستان می نویسد:
«... اتفاقا در آن حیص و بیص ایلچ از جانب دولت خلود آیت انگلیز (انگلیس)به دربار معدلت مدار والا جاه کریم خان وکیل الدوله زند آمد. آن والا جاه مدتی او را طلب ننمود و به نزد خود او را حاضر نساخت. وزرا به خدمتش عرض کردند که ایلچی از جانب پادشاه انگلیز آمده چرا او را به حضور طلب نمی فرمایی؟ فرمود اگر با پادشاه ایران مهمی (کاری)دارد ما پادشاه ایران نیستیم وکیل دولت ایرانیم، پادشاه ایران شاه اسمعیل است که در قلعه آباده می باشد. ایلچی را به خدمت او ببرید و کارش را انجام بدهید و اگر با ما کاری دارد ما با وی کاری نداریم.»
کریم خان پس از اصرار وزرا و اطرافیان خود بالاخره پس از چند روز به ایلچی انگلستان رخصت شرفیابی می دهد. «... روز دیگر ایلچیان فرنگی را طلب نمود و در کمال کبر و نخوت و بی التفاتی با رئیس آنها به کمک واسطه (مترجم)مکالمه نمود و ارمغان ها و هدیه ها و پیشکش های ایشان را به ساربانان و قاطرچیان و فراشان و تازی بانان بخشید و دو برابر پیشکشی که آورده بودند به ایشان انعام داد و مرخصشان کرد.»
حال این رفتار کریم خان زند را مقایسه کنیم با رفتار زبونانة رجال و سردمداران سیاسی ایران با سفرا و نمایندگان خارجی در دوران قاجار و ایضاً در دوره حکومت پهلوی ها بر ایران. داستان رفتار کریم خان زند با ایلچی انگلستان از آن روی نقل شد که زمینه ای باشد برای مبحث علل انفعال سیاست خارجی ایران در قبال دولت خارجی در زمان حکومت قاجار ها که در واقع حکومت بلافصل بعد از حاکمیت زندیه بر ایران بود.
در مطالعه روابط خارجی ایران و تحلیل علل انفعال سیاست خارجی ایران و نیز سرسپردگی برخی رجال ایرانی، جنگ های ایران و روس و شکست سنگین ایرانی ها در این جنگ ها و متعاقب آن انعقاد قرارداد های ننگین گلستان و ترکمانچای که حق قضاوت کنسولی (کاپیتولاسیون)را به اتباع روسیه اعطا کرد، از جمله مهم ترین علت ها به شمار می رود. دیگر علت این رویه در سیاست خارجی ایران و اتخاذ روش مذکور در نزد سیاستمداران ایرانی، استبداد مطلقه پادشاهان قاجار و نبود امنیت جانی برای مردم بویژه فعالان سیاسی است. در ادامه به بررسی این دو علت اساسی پرداخته می شود.
بر اساس ماده های 7 و 8 منضم به قسمت سیاسی عهد نامه ترکمانچای مقرر شده بود «کلیة محاکمات و اختلافات میان اتباع روسیه در ایران منحصراً توسط نمایندگان سیاسی یا کنسول های اعلی حضرت امپراتور روسیه (مقیم ایران)و طبق قوانین و رسوم امپراتوری روسیه صورت بگیرد. در مواردی نظیر قتل یا جنایت که در آن هر دو طرف اتباع روسیه باشند حق رسیدگی به این موضوع منحصراً جزء اختیارات وزیر مختار یا کنسول های روسیه است. اما اگر یکی از طرفین تبعه روسیه و دیگری تبعه ایران باشد متهم را (در صورتی که تبعه روسیه باشد)به هیچ وجه نمی توان تعقیب یا دستگیر کرد مگر اینکه دخالتش در آن جنایت محرز و ثابت شده باشد و تازه پس از ثبوت تقصیر دادگاه های ایران حق محاکمه کردن او را ندارند مگر در حضور نماینده مخصوص سفارت یا کنسولگری روس. هنگامی که متهم (تبعه روسیه)موارد اتهام را پذیرفت و حکم علیه وی صادر شد دولت ایران حق اجرای حکم را ندارد و متهم باید به وزیر مختار روسیه، کاردار سفارت یا یکی از کنسول های اعلی حضرت امپراتور روسیه در ایران، تسلیم شود تا او را به روسیه بفرستند و در آنجا حکم صادر شده را درباره اش اجرا کنند.»
بنابراین با عقد قرارداد ترکمانچای ضمن اینکه استقلال قضائی ایران هنگام رسیدگی به جرایم اتباع روسیه از دست رفت، از این به بعد رفته رفته اتباع خارجی در ایران بویژه اتباع دو کشور روسیه و انگلستان علی الخصوص نمایندگان سیاسی این کشور از جایگاه بسیار بالایی برخودار شدند به گونه ای که پادشاه ایران، عالی ترین مقام مملکتی، در مقابل سفیر روسیه یا انگلستان احساس ضعف می نمود.
اینکه اتباع انگلستان را نیز پس از انعقاد قرارداد ترکمانچای مشمول قضاوت کنسولی و نیز دست یافتن به مقام و جایگاهی ویژه قلمداد نمودیم به این علت بود که پس از این واقعه کشور های دیگر بویژه انگلستان به شدت در صدد کسب امتیازی نظیر آنچه در ترکمانچای به روس ها اعطا شده بود، برآمده و در این راه موفق نیز شدند.
همان گونه که ذکر شد از دیگر عواملی که موجب اقتدار و نفوذ بیش از حد عوامل بیگانه (روسیه و انگلستان)در کشور گردید، استبداد مطلقه پادشاهان قاجار، نبود قانون و امنیت و ظلم بی حد و حصر سلاطین و حکام به مردم بود. در چنین ساختاری نه تنها مردم عادی از ظلم و جور دستگاه حکومت در امان نبودند بلکه سیاستمداران و رجال سیاسی نیز امنیت جانی و مالی نداشتند. نگاهی به زندگی برخی از رجال سیاسی و سردمداران دستگاه دولتی در عصر قاجار حکایت از این واقعیت تلخ دارد؛ توضیح اینکه مقام شامخی نظیر صدارت عظمی در دوران حکومت قاجار پس از کنار رفتن از قدرت هیچ امنیت جانی و مالی نداشت به گونه ای که میرزا ابراهیم خان اعتماد الدوله، صدر اعظم فتحعلی شاه به محض سقوط از مسند قدرت کشته و به روایتی در دیگ روغن جوشانده شد. قائم مقام فراهانی صدر اعظم محمد شاه پس از عزل شدن با زه کمان خفه گردید. میرزا تقی خان امیر کبیر، سیاستمدار مقتدر و اصلاح گر بزرگ معاصر که مقام صدارت عظمی را در حکومت ناصر الدین شاه به عهده داشت، پس از کنار گذاشته شدن از قدرت در حمام فین کاشان به طرز فجیعی به قتل رسید.
در دوران بی قانونی و بی عدالتی و در زیر یوغ ظلم و ستم حکام و سلاطین در دوره قاجار نخستین پناهگاه مردم اماکن متبرکه، مساجد، امامزاده و بیوت علما و مجتهدین بود، اما دیری نگذشت که این پناهگاه نیز از آنان گرفته شد. حکام و فرمانروایان که این اماکن را سدی در مقابل ظلم و جور خویش می دیدند بزودی نسبت به آنها هتک حرمت نموده و تقدس را از آنان زدودند تا ملجا و مأمنی برای خلق بیچاره باقی نماند. مهم ترین واقعه ای که طی آن به مکانی مقدس بی احترامی شده و حرمت آن شکسته شد، در جریان بست نشینی جمال الدین اسدآبادی بود. وی که از ظلم ناصرالدین شاه به حرم حضرت عبدالعظیم پناهنده شده بود بزودی از سوی مأمورین حکومت به فجیع ترین وضع از آنجا بیرون کشیده شد و در وضعی اسفناک تا مرز برده شد و نهایتا از کشور تبعید گردید.
در این هنگامه برخی رجال و سیاستمداران که حاشیه امنیت خود را ناچیز یافته بودند از چاله به در آمده و به درون چاه سقوط کردند. آنها که از طرفی ظلم و بی عدالتی را دستگاه حکومتی شاهد بودند و از سوی دیگر قدرت روز افزون سفارتخانه های بیگانه را نظاره می کردند بزودی متوجه بیگانگان شده یا به آنها پناه می بردند و یا با یکی از مقامات خارجی ذی نفوذ ارتباط برقرار کرده خودرا وابسته به آنان می گردانیدند تا در روز مبادا از اقتدار و نفوذ آنان جلوگیری کنند. البته مفهوم این جملات به هیچ وجه بدان معنا نیست که تمام وابستگان و پناه برندگان به سفارتخانه های خارجی از بیم جان به آنها ملتجی می شدند، چه، واضح و آشکار است که برخی با دلایل و علل کاملا سیاسی اقدام به برقراری ارتباط با سفرا و نمایندگان خارجی نموده و در این راه خیانت های بزرگی نیز به کشور انجام می دادند. در واقع مقصود از این بیان اثبات این نکته است که رویه اشتباه و ظلم و جور حاکمان و سردمداران حکومتی زمینه را برای پناه بردن برخی رجال و سیاستمداران و حتی مردم عادی به بیگانگان را فراهم آورده و در این آشفته بازار قدرت های خارجی نیز آنچه توانستند از آب گل آلود ماهی گرفتند. شاهد این مدعا گفته های اقبال آشتیانی است که در پی خواهد آمد:
اقبال در مورد علل گرایش رجال ایرانی به مقامات خارجی می نویسد: «... امری که بدبختانه توجه روز افزون مردم را در استعانت از نفوذ خارجیان شدت می داد، استبداد شخصی پادشاه و نزدیکان او، سفاکی و طمع ورزی هیئت حاکمه و بی عدالتی و اجحاف عمومی بود. چه، شاه مملکت بی آنکه خود را در مقابل هیچ مبدأ و مقامی مسئول بداند و از هیچ قانون و عدالت و کیفری که وجود نداشت، بترسد، به هوای نفس هرکس را که می خواست به یک اشارة لب می کشت یا کور می کرد و مال هر کس را که می خواست ضبط می نمود و در این راه حتی دست رد بر سینة نزدیک ترین کسان خود نمی گذاشت.
خونریزی های بی رحمانه و گوش و بینی بریدن های سبعانة آقا محمد خان، سفاکی های فتحعلی شاه نسبت به خاندان حاج ابراهیم خان کلانتر و شخص او، کور کردن برادرش، نیز کور شدن دو تن از برادران محمد شاه به امر خود این پادشاه، قتل فجیع میرزا ابوالقاسم قائم مقام به دستور وی، نابینا شدن شجاع السلطنه (عموی محمد شاه)باز به دستور خود شاه و هزاران حرکت دیگر از این قبیل، دیگر هیچ گونه تأمین مالی و جانی برای کسی باقی نگذاشته بود. توسل بسیاری از اعیان و شاهزادگان و تجار و وزرای ایرانی به نمایندگان خارجی مقیم تهران، غالب اوقات برای مصون ماندن از گزند شاه و نزدیکان او بود وگرنه با قوت و تعصب دینی که در این ایام بر مزاج مردم ایران غلبه داشت کمتر اتفاق می افتاد که کسی به طیب خاطر تحت حمایت دولتی خارجی قرار گیرد و این ننگ را میان هموطنان خود هموار کند...»
در تائید گفته های اقبال آشتانی و در ادامه مبحث ذکر نمونه ای از سفاکی یکی از پادشاهان خالی از لطف به نظر نمی رسد؛ در منابع تاریخی آمده است زمانی ناصرالدین شاه به حرم حضرت عبدالعظیم رفته بود. در مراجعت از آنجا، سربازانی که پرداخت مواجب ماهها به تأخیر افتاده شان را طلب می کردند و می خواستند عریضه به شاه تقدیم کنند، از طرف ملازمان شاه با ضرب و شتم پس رانده شدند. آنها نیز از غایت خشم و استیصال چند تکه سنگ به سوی نوکر های شاه پرتاب کردند. یکی از این سنگ ها غفلتاً به کالسکة حامل شاه اصابت و اسب ها رم کردند. به دستور شاه سربازان شاکی را که تعداد آنها ده نفر بود، دست بسته آورده و در حضور وی با طناب خفه کردند.