موقعيت ايران در استراتژي روابط خاص انگلستان و آمريكا پس از پيروزي انقلاب اسلامي
از ديدگاه استراتژي ،«روابط خاص» بين انگلستان و آمريكا بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، يك خلأ امنيتي در خليج فارس را موجب شد كه بايستي هر چه زودتر با آن مقابله كرد. همچنين جمهوري اسلامي ايران ميتوانست خطر بالقوه براي ديگر كشورهاي منطقه باشد. به همين دليل بود كه طرح سياست نظامي جديد آمريكا با حمايت قاطعانه انگلستان، در قالب نيروهاي واكنش سريع به مرحله عمل درآمد و بعدها اين سياست نظامي از راه روابط با كشورهاي خليج فارس، يا شوراي همكاري جامعه عمل پوشيد. بعد از جنگ ايران و عراق و تا امروز همه سياست استراتژي «روابط خاص» انگلستان و آمريكا استفاده از عوامل گوناگون جهت فشار بر جمهوري اسلامي ايران، مانند استفاده از سياست حقوق بشر، تروريسم، سلاحهاي كشتار جمعي و فعاليتهاي هستهاي ايران بوده است. پيروزي انقلاب اسلامي در ايران در سال 1979، پايه استراتژي منطقهاي آمريكا و انگلستان يا «روابط خاص» را از بين برد و كمربرند امنيتي بازدارندگي سياست آمريكا و انگلستان در حاشيه جنوبي اتحاد جماهير شوروي متلاشي گرديد. پيروزي انقلاب اسلامي، ايران را به صورت پايگاه محكم ضد آمريكايي و سياست مشترك روابط خاص بين انگلستان و آمريكا در خليج فارس درآورد.
موقعيت جمهوري اسلامي ايران، پس از پيروزي انقلاب در سال 1357 (1978 ميلادي) و در آغاز قرن بيست و يكم در استراتژي «روابط خاص» بريتانيا و ايالات متحده آمريكا بستگي به موضع آمريكا در قبال ايران دارد، زيرا بريتانيا دنباله وي موضع ايالات متحده است.در حال حاضر ايالات متحده آمريكا درصدد منزوي كردن ايران در رابطه با فعاليتهاي هستهاي جمهوري اسلامي ميباشد وفشارهاي خود را بر روي اتحاديه اروپا وارد مينمايد كه بريتانيا هم يكي از اعضاء مهم آن ميباشد، ولي بطور خاص بريتانيا به علت نياز به رابطه خود با ايالات متحده و حفظ «روابط خاص» با آن كشور جهت تأمين منافع خود، در چارچوب سياست «روابط خاص» با آمريكا در مقابل جمهوري اسلامي ايران عمل ميكند
به گفته اف- اس نورتج در جوامع قوي، روابط بين ملتها، دولتهاي قدرتمند يا ابرقدرتها به آساني تمايزپذير هستند، به خصوص در صورتي كه دولتهاي ديگر، به جز آنهايي كه وضعيتشان واقعاً بد است نظير گامبيا و فيجي، تمايل دارند خود را در رده متوسط ببينند. اما طبيعي است كه يك ابرقدرت داراي نيروي بيشتري نسبت به يك دولت متوسط باشد. از زمان جنگ جهاني دوم ايالات متحده آمريكا و اتحاد جماهير شوروي تنها دولتهايي بودند كه ميتوانستند يك جنگ تمام عيار كه سلاحهاي مدرن در آن به كار رفته باشد انجام دهند.(Leifer,1993)
تخمينها،نشان ميدهد شش بمب هيدروژني با حداكثر قابليت تخريب ميتواند زندگي را در مجمع الجزاير بريتانيا از بين ببرد. حمله مشابهي توسط هر يك از دو ابرقدرت عليه هر كشور ديگري ميتواند تأثير مشابهي داشته باشد. نگراني بريتانيا از تهديد كمونيزم و كمبود منابع مالي براي دفاع مؤثر در پي بحران اقتصادي آن كشور بعد از جنگ جهاني دوم، منجر به اتحاد بريتانيا با ايالات متحده آمريكا شد. در مقابله با سياست توسعه طلبانه اتحاد شوروي، دولت كارگري بريتانيا در سالهاي 51- 1945 و دولتهاي محافظه كار آن كشور بين سالهال 63- 1951 داراي همين ديدگاه بودند. اتلي، نخستوزير دولت كارگري بريتانيا در سالهاي 51- 1945 و وزير خارجه وي؛ بوين و چرچيل نخست وزير دولت محافظه كار بريتانيا از سال 1951 به بعد با يكديگر در كابينه جنگ جهاني دوم كاركرده بودند. بوين مصمم بود كه آمريكاييها را در دفاع از اروپاي غربي و به ويژه بريتانيا درگير كند. مانند بوين، چرچيل كه در سال 1940 نخست وزير كابينه جنگ بود، سعي ميكرد كه آمريكاييها از بريتانيا و كشورهاي مشتركالمنافع در قبال دشمن دفاع كنند. بنابراين هر سه نفر در رابطه با سياست دفاعي بريتانيا با يكديگر توافق داشتند.
زماني كه دولت محافظه كار در سال 1951 روي كار آمد، مخارج دفاعي در حال افزايش بود و اقتصاد بريتانيا ديگر از عهده آن بر نميآمد، اما چرچيل توجه زيادي نسبت به موضع دفاعي داشت. بمب هيدروژني در آمريكا در سال 1952 آزمايش شده بود و شوروي هم در سال 1953 بمپ هيدروژني خود را آزمايش كرد. چرچيل، به رئيس دفتر خود، جك كلويل، گفت:«فاصله ما از بمب هيدروژني همانقدر است كه فاصله بمب اتم از تيركمان»(ديمبلي، 1998). چرچيل متقاعد شده بود كه بمب هيدروژن كه حالا شوروي هم در دست داشت، وضعيت را بدتر كرده است. وقتي چرچيل ديگر در مسند قدرت نبود، سعي كرد كه ارتباط تازهاي ميان بريتانيا و ايالات متحده آمريكا ايجاد كند و اتحاد جديدي به وجود آورد. چرچيل در يك مسافرت خصوصي به ايالات متحده در ماه مارس 1946،گفت«از استيتن در درياي بالتيك تا ترييست در درياي آدرياتيك پرده آهنيني در پهنه اروپا فرود آمده است»،(Rhodes,1994) منظور چرچيل آن بود كه تنها غرب ميتواند به توسعه طلبي شوروي پاسخ دهد.چرچيل در نطق خود ايده «روابط خاص» بين كشورهاي مشتركالمنافع ، امپراتوري بريتانيا و ايالات متحده را مطرح كرد: «وابستگي برادرانه نه تنها احتياج به دوستي و درك متقابل بين دو سيستم نزديك به هم دارد، بلكه روابط تنگاتنگ مداوم بين مشاوران نظامي ما، تشخيص دشمن مشترك داشتن؛ سلاحهاي مشابه و مراوده نظامي نيز لازم است»(Rhodes.1994). چرچيل پيشنهاد تأسيس پايگاههاي، سلاحها و منابع مشترك را به ايالات متحده ارائه كرد، و گفت:«روابط خاص»،يعني«بريتانيا و ايالات متحده بتوانند از امكانات موجود جهت تأمين امنيت هر دو طرف استفاده نمايند. اين امكانات در هر كجاي جهان قرار دارند. اين امر قابليت تحرك نيروي دريايي و هوايي امريكا استفاده از پايگاههاي دريايي و هوايي دو طرف را شامل ميشود كه در اختيار دو كشور را دو برابر ميكند. همچنين باعث گسترش قواي امپراطوري بريتانيا ميشود و در نتيجه مزاياي مالي و صرفهجويي براي هر دو كشور ايالات متحده آمريكا و بريتانيا را در پي دارد».(Rhodes,1994) عكسالعمل آمريكا به نطق چرچيل بر خلاف انتظار، مشتاقانه نبود.
رشد احزاب كمونيست در فرانسه و ايتاليا و عدم عقبنشيني اتحاد شوروي از شمال ايران باعث شد كه آمريكا تنها در انديشه اتخاذ سياست مقتدرانهتري در مقابل اتحاد شوروي باشد. در سال 1953، زماني كه چرچيل مجدداً به قدرت برگشت، با انرژي و اشتياق هرچه بيشتر پيگير سياست «روابط خاص» با آمريكا شد و در يك نامه به رئيس جمهور آمريكا، آيزنهاور، نوشت:«اميد من براي آينده در اتحاد جهان انگليسي زبان ميباشد. اگر اين اميد به حقيقت بپيوندد همه ما خوشبخت خواهيم بود، به غير از اين هيچ كس مطمئن نخواهد بود كه در آينده چه خواهد شد.(Churchuill,1953)
در اين زمان چرچيل سكته مغزي كرد و در نتيجه آنتوني ايدن رهبري ديپلماسي را به دست گرفت. ايدن، با اينكه همكاري بريتانيا و آمريكا را لازم ميدانست، ولي بر اين باور بود كه بريتانيا نبايد نبايد اجازه بدهد كه سياست خارجي آن كشور تحت نفوذ سياست خارجي آمريكا قرار گيرد. ايدن قبل از اينكه به وزارت امور خارجه بعد از جنگ جهاني منصوب شود، تجربههاي ديپلماتيك داشت. وي در سالهاي 38- 1935 و 45- 1940 وزير خارجه بود، ولي به عقيده بعضي از همكارانش، «بعضي وقتها رفتار غير ديپلماتيك داشت، دم دمي مزاج بود. اغلب با مردم و اتفاقات كج خلقي ميكرد و عصبانيت نشان ميداد»،(Dimbleby and Reynolds,1999) ايدن، برخلاف چرچيل، قبول نداشت كه همكاري با آمريكا در اولويت سياست خارجي بريتانيا قرار گيرد. وي در نطقهاي خود، هميشه اروپا و كشورهاي مشتركالمنافع بريتانيا را اولويت اول ذكر ميكرد و در رده دوم، اتحاد آتلانتيك را قرار ميداد. او بر اهميت موقعيت بريتانيا به عنوان قلب و مركز يك امپراطوري كبير و بازار مشتركالمنافع بريتانيا تأكيد مينمود.
اميد همكاري و شركت بين بريتانيا و آمريكا، يا روابط خاص در اثر نقش مسلط ايدن، بعد از بيماري چرچيل، از بين رفت. بعد از استعفاي چرچيل، ايدن به نخستوزيري بريتانيا رسيد. در زمان نخستوزيري ايدن از سال 1955 تا 1957 به ويژه در پي بحران كانال سوئز در سال 1956 روابط آمريكا و بريتانيا به سردترين نقطه در طي قرن بيستم رسيد. كانال سوئز راه اصلي بين بريتانيا و امپراطوري آن كشور، به خصوص هند، بود. بعد از استقلال هند كانال سوئز باز هم داراي اهميت بود، زيرا دو سوم نفت توليد شده در خليج فارس از اين راه حمل ميشد. از سوي ديگر منطقه كانال سوئز، هنوز در دهه 1950. براي حضور نظامي بريتانيا در شرق مديترانه مهم بود. از طرف ديگر آمريكا بعد از ملي شدن نفت در ايران قدرت مسلط در خليج فارس شده بود، بنابراين ايدن ديگر در اين مورد خواستار دخالت آمريكا نبود، زيرا نميخواست شرايطي پيش آيد كه منجر به نفوذ بيشتر آمريكا در منطقه گردد و باعث تضعيف موقعيت بريتانيا شود، در نتيجه، ايدن با آمريكاييها مشورت نكرد و بريتانيا به طور مستقل عمل كرد. در سال 1955 ايدن به كابينه خود گفته بود:
«منافع ما در خاورميانه از ايالات متحده بيشتر ميباشد، زيرا تكيه ما به نفت خاورميانه و تجربه ما در منطقه بيشتر از آمريكاست. بنابراين ما نبايد به خودمان اجازه بدهيم كه به خاطر سياست آمريكا محدود شويم، ما بايد با در نظر گرفتن منافع خود در خاورميانه هزينههاي سياستهاي خود را خودمان تأمين كنيم و تا آنجايي كه ميتوانيم آمريكاييها را تشويق به حمايت از آن سياستها بناييم» ،(Dimbleby and Reynolds,1999)
اين حركت كه بريتانيا مفهوم روابط خاص جديدي را به آمريكاييها پيشنهاد ميكرد و همزمان سعي ميكرد آنها را گمراه كند، آيزنهاور را عصباني كرد.بعد از حمله انگليس، فرانسه واسرائيل به مصر،آمريكاييها نقش اساسي در سازمان ملل متحد براي محكوم كردن تجاوز بريتانيا داشتند و خواستار خروج سريع بريتانيا از خاك مصر شدند. بحران سوئز در 1956 ضمن برخورد شخصي بين آنتوني ايدن نخست وزير بريتانيا،دوايت آيزنهاور، رئيس جمهور آمريكا و جان فاستر دالس، وزير خارجه آيزنهاور، انعكاس اختلاف منافع بريتانيا و آمريكا بود.
زماني كه مك ميلان به قدرت رسيد. هر گونه اميد ايجاد «روابط خاص» ميان بريتانيا و ايالات متحده آمريكا به خاطر بحران سوئز از بين رفته بود. دست كم، قابليت بريتانيا براي نفوذ در سياست آمريكا جهت حفظ منافع خود و نيز حفظ آن كشور به عنوان يك قدرت از بين رفته بود. از ديد بريتانيا، ايالات متحده قدرتمند بود، ولي هنوز به بلوغ در امور جهان نرسيده بود. مقامات سياسي بريتانيا بر اين باور بودند كه بريتانيا ملتي عظيم با تجربيات ديپلماتيك بالاتر ميباشد. در سال 1945 يكي از افراد وزارت خارجه بريتانيا كه در يك مذاكره طولاني در ارتباط با اخذ وام از آمريكا حضور داشت، نوشت: «در واشنگتن، لرد هاليفكس در گوش لرد كينز گفت: حقيقت دارد كه آنها (آمريكاييها) گونيهاي پول دارند، اما ما مغز داريم»،(Dimbleby and Reynolds,1999)
مك ميلان، مانن چرچيل، دو رگه بريتانيايي و آمريكايي بود و روابط گرمي با آيزنهاور داشت كه به دوران جنگ جهاني دوم بر ميگشت، زيرا وي نماينده سياسي دولت بريتانيا به عنوان وزير مقيم، در ستاد مشترك قواي آيزنهاور طي سالهاي 44- 1943 در مديترانه بود.«آيزنهاور اعتماد كامل نسبت به مك ميلان در رابطه با مهارت وي، عمق ديدگاه وي،هوش وي و قابليت او در حل موضوعات پيچيده و مشكل داشت» (ديمبلي، 1998).
آيزنهاور علاقهمند بود كه پيچيدگي سياسي روابط با متحدان آمريكا و همچنين پيچيدگي سياسي روابط با اتحاد شوروي براي وي توضيح داده شود. در اين ميان مك ميلان مهمترين و مؤثرترين مرد حزب محافظه كار بريتانيا بود كه نخست وزير شد و روابط از هم گسيخته بريتانيا و آمريكا را احيا كرد.
مكميلان، مانند چرچيل، بر اين باور بود كه احياي «روابط خاص» با ايالات متحده يك امر واجب است. گرچه بريتانيا تكنولوژي ساختن بمب اتمي و بمب هيدروژني را داشت و هر دو را هم آزمايش كرده بود، ولي از لحاظ مالي قادر نبود كه همچون اتحاد شوروي و ايالات متحده آمريكا از آنها استفاده كند. ترس از تهديد اتحاد جماهير شوروي و نفود كمونيزم در باقيمانده مستعمرات بريتانيا و نيز مستعمرات سابق آن كشور، مك ميلان را تشويق به احياي هر چه زودتر روابط عادي با ايالات متحده كرد. همزمان بريتانيا برنامه اعطاي استقلال به مستعمرات بريتانيا در اين مقطع نياز به بررسي دارد.
مكميلان از پخش كمونيزم و اين خطر كه مستعمرات در آفريقا به دست كمونيستها بيفتد، بسيار نگران بود و اين موضوع از سال 1957، زماني كه وي به قدرت رسيد وي را نگران كرده بود. در سال 1959، يكي از مهمترين آرشيتكتهاي سياست مدرن مستعمره گرايي بريتانيا به نام «اندرو كوهن» پيشنهاد كرد كه ملي گرايي آفريقايي بايد تبديل به مخالفت با كمونيزم شود. وي در مقالهاي نوشت «اگر ما ملي گرايي را با كمونيزم اشتباه بگيريم، بدترين صدمه را خواهيم زد. همكاري موفقيتآميز با مليگرايي بزرگترين پيروزي در مقابله با كمونيزم در آفريقا ميباشد»(Mclean,1997). به پيروي از اين فلسفه، مكميلان به روند اعطاي استقلال به بقيه مستعمرات،به خصوص در آفريقا، ادامه داد. زماني كه مكميلان كرسي قدرت را در سال 1963 ترك كرد، كشورهاي مشتركالمنافع (بريتانيا) مدرن تكميل شده بود. مكميلان در اتوبيوگرافي خود، راجع به مكالمهاي كه در يكي از مسافرتهايش در سال 1960 به آفريقا داشت صحبت ميكند. مكميلان ميگو.يد كه مكالمهاش با يكي از باتجربهترين افراد در امور مستعمراتي بود كه اكثر وقت خود را صرف خدمات در مستعمرات كرده بود: «از او خواستم به طور رك و راست بگويد كه آيا مردم آفريقا آمادگي براي استقلال دارند يا نه. وي جواب داد البته كه آمادگي ندارند، شايد پانزده الي بيست سال ديگر، دست كم پانزده الي بيست سال هم طول ميكشد تا رهبران آنها پذيرش مسئوليت كامل را پيدا كنند». (Macmillan, 1972) مك ميلان از فرماندار باتجربه خواست كه پاسخ خود را راجع به اينكه پانزده يا بيست سال طول ميكشد تا مستعمرات آمادگي براي استقلال پيدا كنند واضحتر بيان كند. وي گفت: «من استقلال را بلافاصله به آنها ميدهم. درست است كه پانزده يا بيست سال نياز به يادگيري براي اداره مملكت وجود دارد، ولي اگر به آنها پانزده يا بيست سال وقت بدهيم كه صرف يادگيري اداره كردن ممكت بكنند، آنها به جاي اين كار، وقتشان را صرف شورش و اغتشاش ميكنند. پس بهتر است كه همين حالا به آنها استقلال بدهيم».(Macmillan,1972).
به گفته مكميلان، «بحث اين فرماندار بدون جواب است».(Macmillan,1972). طبق نوشتههاي مكميلان، «قضاوت اين فرماندار، تنها نبود. تمام افراد باتجربه به امور مستعمراتي اين طور فكر ميكردند».(Macmillan,1972). نطق مكميلان در آفريقاي جنوبي كه بعداً صورت گرفت و به “وزش باد تغيير» معروف شد، نشان دهنده سياست مستعمراتي وي ميباشد. مكميلان در نطق خود گفت: «مسئوليت آنچه دولتها در بريتانيا از زمان جنگ جهاني دوم براي استقلال دادن به هند، پاكستان، سريلانكا، مالي و غنا كردهاند و آنچه كه براي نيجريه و كشورهاي در شرف استقلال خواهند كرد، همه اينها، ما مسئوليت كامل آن را قبول ميكنيم. ما اين مسئوليت را انجام ميدهيم با اين باور كه اين تنها راهي است كه ميتوان براساس آن، آينده كشورهاي مشتركالمنافع و جهان آزاد را بر پايههاي محكم تضمين كرد».(Macmillan,1972).
بعد از بررسي سياست مكميلان در رابطه با حفظ منافع بريتانيا، حال بررسي خود را براساس سياست مكميلان در رابطه با دفاع از بريتانيا ادامه ميدهيم. سياست گسترش اتحاد شوروي باعث شد كه مكميلان به دنبال دفاع مؤثر و فوري برود تا بتواند بريتانيا و منافع آن را حفظ نمايد. راه حل مشخص آن بود كه دنباله سياستي كه دولتهاي قبلي محافظهكار و كارگر انجام داده بودند پي گرفته شود. به عبارت ديگر، استمرار مفهوم “روابط خاص” چرچيل كه مستلزم به وجود آوردن همكاري مجدد با ايالات متحده در ارتباط با سياست دفاعي و سياست خارجي بود.
در ماه مارس 1957 مكميلان و آيزنهاور در برمودا ملاقات كردند. بعد از تبادل نظر صريح و روشن درباره بحران سوئز فضاي مذاكرات بين دو رهبر بهتر شد. هردو نفر تماسهاي رده بالا را بين دولتهاي خود احياء نمودند و موافقت كردند كه به طور مرتب با يكديگر در تماس باشند. درواقع در آن ملاقات، مكميلان و آيزنهاور اساس روابط اتمي بريتانيا و آمريكا را بنا نهادند كه تا امروز ادامه دارد. البته در نتيجه توافقهاي 45- 1943 بريتانيا و ايالات متحده جهت توليد سلاحهاي اتمي همكار شده بودند، اما ايالات متحده از اجراي توافقها سرباز زد. با اين حال چرچيل و روزولت تصميم گرفته بودند كه جهت ساخت سلاحهاي اتمي با يكديگر تبادل اطلاعات كنند. در ايالات متحده اين نظر شروع به رشد كرد كه آمريكا در انحصار چنين سلاحهايي نبايد با كسي شريك شود و قانوني به سرعت به تصويب رسيد كه جلوي چنين همكاريهايي را بگيرد. اين قانون به “قانون مكماهان” معروف بود. در هر حال؛ بريتانيا به برنامه اتمي خود ادامه داد و در سال 1952 بمب اتم خود را به طور موفقيتآميزي آزمايش كرد و در سال 1957 هم يك بمب هيدروژني را منفجر كرد. بنا به نظر وزارت امور خارجه بريتانيا «بريتانيا سعي كرد كه خود را به حد ايالات متحده آمريكا و اتحاد جماهير شوروي برساند. اما اينك، در عصر بمب هيدروژن، اگر سعي كنيم كه به اين مسابقه ادامه دهيم خود را ورشكست مينماييم.»
بنابراين، بريتانيا از عهده فشارهاي مالي برنميآمد. از طرف ديگر آيزنهاور همواره طرفدار همكاري اتمي بريتانيا و آمريكا بود و سعي ميكرد كه از نفوذ خود استفاده كند و جلوي قانون مكماهان را بگيرد. در ملاقات آيزنهاور با مكميلان در مارس 1957، وي پيشنهاد همكاري بريتانيا و ايالات متحده را در استراتژي بازدارنده اتمي كه ميبايست در چارچوب ناتو تكامل يابد ارائه داد. آيزنهاور در مورد چنين همكاري در سال 1953 با چرچيل مشورت كرده بود. علاقه آيزنهاور براي به كارگيري بريتانيا در استراتژي بازدارنده اتمي ايالات متحده در برمودا به خاطر اين واقعيت بود كه آمريكا ميخواست موشكهاي برد متوسط داراي كلاهكهاي اتمي را در جايي مستقر كند كه مناسب براي رسيدن به خاك اتحاد جماهير شوروي باشند و بريتانيا بهترين نقطه بود.
از آنجايي كه بريتانيا و ايالات متحده هر دو موافق اين امر بودند، موافقت ديگري در ملاقات برمودا در ماه مارس 1957 به وجود آمد و قرار شد كه 60 موشك ميانبرد به نام تُر(2) در بريتانيا مستقر شود. اين امر منجر به جايگزين شدن موافقت 1952 چرچيل ترومن با كنترل مشترك با سيستم “كليد دوگانه” به اين معنا بود كه هر طرف داراي حق وتو جهت استفاده از اين سلاح بود. طرفين از اين معامله راضي بودند، آمريكا موشكهاي خود را نزديك خاك روسيه مستقر كرده بود و بريتانيا در موشكهاي بازدارنده سهيم شده بود. قرار برمودا در واقع آغاز روابط اتمي ايالات متحده و بريتانيا بود. تا زماني كه مدت رياست جمهوري آيزنهاور به پايان رسيد، روابط كامل همكاري اتمي بين بريتانيا و ايالات متحده فعال بود.
روابط بين بريتانيا و آمريكا در زمان رياست جمهوري كندي نزديكتر هم شد. باوجود بروز اختلاف شديد ميان مكميلان و كندي، آنان دوست يكديگر شدند. در سال 1961 كندي مكميلان را جهت مذاكرات غيررسمي در لندن ملاقات كرد كه اين نشانهاي از شروع نزديكترين روابط كندي با يك رهبر خارجي بود.
با وجود روابط نزديك “مكميلان” با “آيزنهاور” و حتي روابط نزديكتر با “كندي” و ايماني قوي به “روابط خاص” وي همچون “ايدن”، از اينكه به واشنگتن وابسته بشود خودداري ميكرد و آماده بود درصورتي كه منافع بريتانيا اقتضاء كند، راه مستقلي در پيش بگيرد؛ براي مثال، در زمان بحران كانال سوئز، مكميلان از ايدن حمايت كرد، به عقيده مكميلان مشورت با آمريكا ممكن بود منجر به تسلط ايالات متحده بر كانال سوئز شود. البته “روابط خاص” بين بريتانيا و ايالات متحده موجب بروز انتقادات شديدي هم در بريتانيا و هم در ايالات متحده شد و مكميلان و كندي را زير فشارهاي قابل ملاحظهاي گذاشت. در بريتانيا اغلب منتقدان بر آن بودند كه بريتانيا دارد به يك پايگاه براي آمريكا تبديل ميشود و درنتيجه تحت نفوذ واشنگتن قرار ميگيرد و آسيبپذيري بيشتري پيدا ميكند.
با اينكه روابط نزديك بين رهبران دو كشور وجود داشت، مكميلان هنوز به آمريكاييها اطمينان نداشت و به دنبال قابليت اتمي مستقل بود، يعني سيستمي كه به وسيله بريتانيا كنترل شود و به بريتانيا تعلق داشته باشد. بنابراين، وي مذاكراتي را آغاز كرد كه هم در بريتانيا و هم در آمريكا با مخالفت روبرو شد. در اين خصوص رابرت مك نامارا، وزير دفاع كندي، از سياست قابليت اتمي مستقل مكميلان انتقاد كرد. بالاخره در ماه دسامبر 1962، در جريان كنفرانسي، ايالات متحده آمريكا موافقت كرد كه موشكهاي پلاريس كه به بريتانيا بفروشد تا از طريق زيردريايي اتمي ساخت بريتانيا پرتاب شوند.
امروز هم بريتانيا همچنان آينده خود را در وابستگي به ايالات متحده ميداند و “روابط خاص” با آن كشور، سياستي است كه هنوز ادامه دارد و اين كشور گام به گام با ايالات متحده آمريكا و در پشت سر آن كشور حركت ميكند. مانند روابط با جمهوري اسلامي ايران پس از پيروزي انقلاب 1357؛ كه در اين مقاله مورد بررسي قرار خواهد گرفت. از موارد ديگر كه خارج از موضوع اين مقاله ميباشند، همراهي بريتانيا با ايالات متحده آمريكا در بحران بالكان در دهه 90 ميلادي، جنگ اول عراق، جنگ افغانستان، پس از 11 سپتامبر سال 2001 ميلادي و جنگ عراق سال 2003 ميلادي را ميتوان نام برد.) در ادامه، در اين مقاله موقعيت جمهوري اسلامي ايران را در استراتژي “روابط خاص” بين بريتانيا و آمريكا پس از پيروزي انقلاب اسلامي 1357 مورد مطالعه قرار ميدهد، سياست چرچيلي كه بعد از جنگ جهاني دوم بنا نهاده شد
ايران در استراتژي “روابط خاص” بين انگلستان و آمريكا
در سال 1954، يك سال بعد از آنكه دكتر مصدق، نخستوزير ايران از قدرت خلع شد، سر راجرميكينز، سفير بريتانيا در واشنگتن نوشت: «آمريكاييها آمدهاند كه جاي ما را در خاورميانه تصرف كنند. نفوذ آنها در خاورميانه پس از جنگ جهاني دوم به طور گستردهاي زياد شده است، به نحوي كه به گونهاي استوار به عنوان يك قدرت خارجي در عربستان سعودي ظاهر شدهاند. آنها در حال مسلط شدن در ايران هستند»(1954).
به سبب ضعف اقتصادي، بريتانيا ديگر قادر نبود به لحاظ نظامي و به خصوص تكنولوژي اتمي، خود را در سطح رقابت با ساير رقبايش نگه دارد، ترس از تهديد كمونيسم نسبت به منافع بريتانيا در خليجفارس نيز دولت اين كشور را مجبور كرد، به دلايل اقتصادي و دفاعي با آمريكا وارد اتحاد شود. به سبب ضعف موقعيت و محدوديتهاي موجود، دولت بريتانيا ميبايست براي حفاظت از منافع اين كشور به تقسيم مسئوليتها مبادرت ميورزيد. منافع بريتانيا در خليجفارس به غير از سهم 40 درصدي در كنسرسيوم بينالمللي نفت ايران، شامل موارد زير نيز بود:
الف:تأمين 50 درصد از مصرف نفت بريتانيا از كويت.
ب: ساختن «سدي» در مقابل نفود كمونيسم … (Brrows,1998)
از آنجايي كه ايالات متحده تنها كشوري بود كه ميتوانست در مقابل فشار كمونيسم ايستادگي كند، دولت بريتانيا رهبري ايالات متحده را پذيرفته بود.
ارزيابي واشنگتن از تهديد اتحاد شوروي نسبت به منطقه خليج فارس، با ارزيابي لندن تفاوت چنداني نداشت، حتي ايالات متحده نسبت به تهديد از ناحيه اتحاد شوروي و نفود كمونيسم در منطقه روز به روز نگراني بيشتري را نشان ميداد. از ديد ايالات متحده به سبب نزديكي صنايع اصلي شوروي به منطقه، ميبايست بر ناحيه مديترانه شرقي و خاورميانه شديداً كنترل داشت.(Yergin,1990)
از اين روي خليج فارس در سياست و افكار استراتژيك آمريكا، اهميت روز افزوني به جهت توليد نفت و خطوط انتقال آن و نيز به عنوان راهي ارتباطي براي دفاع، پيدا كرد. مهار كردن اتحاد شوروي و جلوگيري از دسترسي آن كشور به منابع نفت خليج فارس و توليد و عبور نفت بدون مداخله كمونيسم، به هدف مشترك هر دو كشور ايالات متحده و بريتانياي كبير تبديل شد.
آمريكاييها بر اين باور بودند كه برقراري ارتباط نزديك اقتصادي و سياسي با ايراني كه درصدد صنعتي شدن بود و از نظر آنها قدرتمندترين دولت در خليج فارس به شمار ميآمد در جهت منافع غرب است. دولتمردان آمريكايي ميپنداشتند كه حاكميت مستقيم بر ايران براي منافع آمريكا در خليج فارس خطرناك ميباشد، چرا كه حاكميت مستقيم، در منطقه مهمي همچون خليج فارس با آن مخازن عظيم نفتي، به طور اجتنابناپذير منجر به درگيري با اتحاد شوروي ميشود. ديدگاه ايالات متحد نسبت به ايران اين بود كه به صورت يك كشور مستقل باقي بماند چرا كه با توجه به موقعيت استراتژيك كليدي و منابع نفت ايران، از دست دادن اين كشور:
الف. تهديد بسيار بزرگي نسب به امنيت خاورميانه و همچنين پاكستان و هند است.
ب. باعث آسيب ديدن حيثيت ايالات متحده در كشورهاي منطقه خاورميانه ميشود و اعتماد به نفس اين كشورها را نسبت به مقابله با فشارهاي كمونيسم كم ميكند.
ج. در نقاط ديگر جهان آزاد اثرات بدي به وجود خواهد آورد.
(Alexander and Nanes,1990)
طبق گفته سر راجر استيونز، سفير بريتانيا در تهران، دولت ايالات متحده بر اين باور است كه به نفع ايران و تمام جهان آزاد خواهد بود كه اين كشور داراي چندين قواي نظامي باشد كه نه تنها از عهده حفظ امنيت داخلي ايران برآيد، بلكه بتواند در شرايط حمله از خارج،به طور مؤثر از خود دفاع كند (1954).
در نتيجه سياست آمريكا در مقابل ايران به اين ترتيب تنظيم شد كه ،«ايالات متحده تمام تلاش خود را در راستاي حفظ استقلال ايران بكند و نگذارد كه ايران تحت نفود اتحاد جماهير شوروي قرارگيرد».(Alexander and Nanes,1990)
علاوه بر آن، سياست ايالات متحده در مورد خليج فارس بدين شكل مشخص شد كه، «ايالات متحده روي كشوري تكيه كند كه مستقيماً مورد تهديد است و آن كشور مسئوليت كامل نيروي انساني را براي دفاع از خود به عهده بگيرد»،(Kupcken.2000)
طبق نظر وزارت امور خارجه آمريكا، «ايالات متحده منافع بسيار مهمي در كمك كردن به كشورهاي جهان آزاد براي دفاع از خود در مقابل عمليات خرابكارانه كمونيسم دارد».(Department of state,1955)
با اين كه آمريكاييها در آن مقطع در شرايطي نبودند كه به اندازه كافي منابع مالي براي چنين نياز اضطراري كنار بگذارند، ولي در هر حال ارسال ابزار جنگي و مستشار جهت تعليم نظاميان ايران را آغاز كردند. طبق ارزيابي وزارت امور خارجه آمريكا، ايران براي شستشوي مغزي نيروي نظامي خود به طور گسترده و مخصوص با ايالات متحده قصد همكاري دارد. استفاده از فيلم، راديوي نظامي محلي و تبليغات كتب چاپ شده، از روشهايي هستند كه ميتوان نام برد. (Department of state, 1955)
درنتيجه ايران در سال 1956، چند سال بعد از بحران ملي شدن صنعت نفت، داراي ثبات و نيروي نظامي قابل توجهي بود.
حفاظت از منافع بريتانيا
در 24 فوريه 1955، مقامات تركيه و عراق يك معاهده نظامي دو طرفه را در بغداد امضاء كردند. تركيه از سال 1952 عضو پيمان آتلانتيك شمالي شد و متحد نزديك غرب محسوس ميشد. در تاريخ 4 آوريل 1953 براي تقويت دفاع از خليج فارس و جلوگيري از گسترش نفوذ شوروي، بريتانيا به معاهدهاي كه بين تركيه و عراق امضا شده بود، پيوست و در سال 1955 پاكستان و ايران نيز به اين معاهده پيوستند. اين پيمان كه بعداً به نام پيمان بغداد شناخته شد، تشكيل دهنده يك خط دفاعي در مقابل نفوذ شوروي به طرف خليجفارس بود. با وجود طرفداري ايالات متحده از اين پيمان به جهت جلوگيري از نفوذ شوروي در خاورميانه، اين كشور نسبت به پيوستن به آن به عنوان يكي از اعضا بيميل بود، چرا كه بريتانيا «به خاطر تقويت دفاع غرب و منزوي كردن جمال عبدالناصر، رهبر مليگراي راديكال مصر، از طرف كشورهاي راديكال عرب مورد انتقاد قرار گرفته بود. (Dobson, 1998)
بنابراين، عضويت آمريكا در پيمان بغداد باعث ناراحتي و توهين به كشورهاي مستقل راديكال عرب ميشد. عضويت آمريكا در پيمان، اسرائيل را هم- البته به دليل ديگر- آزردهخاطر ميكرد. (Dobson,1998)
طبق گفته سلوين- لويد، وزيرخارجه بريتانيا «هدف ما در خليجفارس، تضمين در دسترسي به نفت و ايجاد شرايطي با ثبات براي توليد آن است»(1956).
با اين وجود گسترش نفوذ آمريكا در خليجفارس و توسعه روابط با ايران، همچنان كه در ابتداي مقاله ذكر شد، به سياست ايالات متحده در منطقه تبديل شد. سر راجر استيونز، سفير بريتانيا در تهران به سلوين- لويد گزارش داد، براساس شواهد موجود نيروي دريايي آمريكا، در شرف ايجاد موقعيتي مسلط، در خليج فارس است (1956).
سفير در ادامه گزارش خود،درباره مسايل اقتصادي و دفاعي بريتانيا و سياست همكاري با ايالات متحده و نيز موقعيت نظامي بريتانيا در خليج فارس، گفت:«بهتر است راه حلي براي خروج از اين بنبست پيدا كنيم. كمي كوتاه آمدن بهتر است تا غرق شدن در بحرانها». استيونز در ادامه نوشت:«با از دست دادن امپراطوري هند،دليل سنتي حضور ما در خليج فارس به پايان رسيده و موقعيت ما در خليج فارس،مانند ايستگاهي در جادهاي است كه به هيچ كجا ختم نميشود»(1956).
با اين حال، از ديد بريتانيا، هنوز منافع زيادي در شرق سوئز وجود داشت. بنابراين از بين رفتن نفوذ امپراطوري در هندوستان به اين معنا نبود كه بريتانيا بايد با اين منطقه خداحافظي كند؛ هنوز پايگاه آن كشور در مصر؛ ديد مثبت (بر خلاف ديدگاه ايالات متحده آمريكا) نسبت به پيمان بغداد و روابط حسنه با دولتهاي خليج فارس، از جمله منافع بريتانيا به شمار ميرفت. با وجود از دست دادن هند، بريتانيا در شرق سوئز، به خصوص مناطقي مانند مالايا، سنگاپور و هنگكنگ، همچنان واجد نقشي فعال بود. ضمن آن كه كوتاهي مسير به اين كشورها و نيز به استراليا و نيوزيلند، هنوز بسيار مهم تلقي ميشد.
سنجيده نيست اگر گفته شود، موقعيت بريتانيا در خاورميانه آن زمان ضعيف شده يا از بين رفته بود، چرا كه بريتانيا خود را به هيچ روي قدرتي در حال افول نميديد. خاطرات پتريك گردن واكر، نشان دهنده آن است كه بريتانيا هنوز خود را با امپراطوري گذشته مرتبط ميداند و گذشته خود را تمام شده نميپندارد و خود را نيروي سياسي تأثير گذاري در جهان و در عرصه روابط بينالملل ميپندارد.(Pearce,1994) جالب اينجاست كه گردن واكر خود از افراد حزب كارگر به شمار ميرفت. بريتانيا در سالهاي 1945- 1918 به سبب خروج روسيه از صحنه بينالملل، در خاورميانه از شانس بيشتري برخوردار بود، اما دير يا زود اين فرصت به پايان رسيد و اين كشور براي حفظ نفوذش به كوشش فراوان نياز داشت. از سوي ديگر، ايران با اين كه تحت نفوذ بريتانيا قرار داشت، مستعمره اين كشور نبود و نمونه و شاخص حضور بريتانيا در منطقه خاورميانه محسوب نميشد و البته اين مورد تا حدي به عنوان يك استثنا مطرح بود.
پس از جنگ جهاني دوم و به سبب ضعف اقتصادي و مشكلات خاورميانه بريتانيا در عرصه بينالملل حضوري ضعيف داشت، با اين كه امپراطوري هنوز به طور گستردهاي دست نخورده باقي مانده و هيچ قدرتي مانند فرانسه، آلمان يا شوروي درصدد مبارزه با آن نبود، اما اين استواري متزلزل به نظر ميرسيد. اين وضعيت انگلستان را به اين باور سوق داد كه اوضاع رو به بهبود است و امپراطوري همچنان بر جاي خواهد ماند، مالايا هنوز يكي از منافع مهم بريتانيا به شمار ميرفت كه اين كشور به خاطر حفظ آن يك جنگ چريكي بسيار طولاني را پشت سر گذاشت. اما دستيابي شوروي به بمب هيدروژني تمامي معادلات را تغيير داد.
دولت انگلستان به دليل شرايط اقتصادي، بيشتر تمايل داشت در دفاع از خليج فارس آمريكا نقشي پيشرو را بازي كند، گرچه تا آن زمان به پيمان بغداد نپيوسته بود. همانگونه كه ذكر شد، مهار اتحاد شوروي و جلوگيري از دسترسي آن كشور به منابع وسيع نفت خليج فارس از نگرانيها و اهداف مشترك بريتانيا و آمريكا به شمار ميرفت. از ديدگاه دولت بريتانيا، ايالات متحده بايد به لزوم مشاركت بريتانيا در دفاع از منافع غرب و منافع نفتي آمريكا پي ببرد. طبق گفته سلوين – لويد، وزير امور خارجه بريتانيا «بايد درصدد آن باشيم كه آمريكا موقعيت ما را در خليج فارس به عنوان تضمين كننده منافع غرب درك كند. اين شامل منافع شركتهاي نفتي آن كشور نيز ميشود»،(Calvocoressi,2001)
طبق اين گفته، گرچه ايالات متحده به پيمان بغداد ملحق نشد، اما آيزنهاور، رئيس جمهور آمريكا، براي نشان دادن حسن نيت و ابراز آمادگي براي مداخله در منطقه در ژانويه 1957، دكترين آيزنهاور را طرح كرد. كه عبارت بود از «فرستادن قواي نظامي آمريكا به هر بخش از خاورميانه جهت مبارزه نظامي با تجاوز از سوي هر مليتي كه به وسيله كمونيسم بينالمللي كنترل ميشود»،(Calvocoressi,2001)
آيزنهاور اين پيشنهاد را به كنگره نيز ارائه داد و كنگره آن را تأييد نمود، ضمن آنكه مقرر شد ظرف مدت دو سال بين 400 تا 500 ميليون دلار به عنوان كمك اقتصادي و نظامي به كشورهايي كه در منطقه تمايل به دريافت اين كمك دارند، اعطا شود، به شرط آن كه بپذيرند در صورت تهديد يا تجاوز نظامي از طرف كمونيسم بينالمللي، از ايالات متحده دعوت كنند كه نيروي نظامي خود را به منطقه بفرستد، تا از استقلال كشورهاي امضاء كننده توافقنامه دفاع كند.
نفوذ موفقيتآميز بريتانيا بر ايالات متحده آمريكا كليد محافظت صنايع اين كشور در خليج فارس بود. بنا به گفته وزير امور خارجه بريتانيا» ،«ديدگاه ايالات متحده براي حمايت از حفظ موقعيت ما بسيار مهم است»،(Calvocoressi,2001) چرا كه پس از ماجراي سوئز، اعراب به اين نكته رسيدند كه ديگر در برابر قدرتهاي خارجي ضعيف به شمار نميروند و ديگر اين كه با خروج بريتانيا، قدرت ديگري جايگزين آن نخواهد شد،(1957).
اما دكترين آيزنهاور به بنبست رسيد. طرح آيزنهاور در خاورميانه، به ويژه پس از دخالت آمريكا در لبنان در سال 1058، نفوذ امپرياليسم آمريكا در منطقه به شمار ميرفت. كه از ديدگاه دولتهاي عرب، اقدام ايالات متحده، مداخلهاي بيمورد بود.
در سال 1959 عراق، به علت كودتا و سقوط ملك فيصل، خود را از پيمان بغداد كنار كشيد و دفتر مركزي بغداد به تركيه منتقل گرديد. در نتيجه پيمان بغداد صرفاً به يك پيمان مركزي (سنتو) تغيير يافت. ايالات متحده آمريكا تنها به دليل نگراني روز افزون از گسترش نفوذ شوروي و شيوع افكار كمونيستي در خاورميانه در پيمان جديد شركت كرد. در نتيجه مقرر شد ايالات متحده كمكهاي نظامي و غيره خود را به ايران، تا چند برابر گذشته، افزايش دهد تا در نتيجه ايران بتواند به عنوان سپري در برابر تهديدات اتحاد شوروي، از منابع وسيع نفت خليج فارس دفاع كند.
استراتژي «روابط خاص» بين انگلستان و آمريكا پس از پيروزي انقلاب اسلامي
پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران، بريتانيا همچنان آينده خود را در روابط خود با جمهوري اسلامي ايران و منطقه خليج فارس در چارچوب استراتژي «روابط خاص» بين خود و آمريكا ميبيند،كه هنوز در آغاز قرن بيست و يكم اين استراتژي با انرژي كامل به حيات خود ادامه ميدهد. بريتانيا قدم به قدم با ايالات متحده، پس از انقلاب اسلامي در ايران، در منطقه در حال حركت بوده است. مانند حضور بريتانيا در خليج فارس و همراهي با ايالات متحده در جهت اسكورت كردن كشتيهاي نفت كش در زمان جنگ ايران و عراق، همكاري بريتانيا با آمريكا در دهه 90 ميلادي در جنگ اول عراق و همراهي بريتانيا با ايالات متحده در جنگ عراق در مارس 2003.
بررسي اين مقاله در مورد موقعيت جمهوري اسلامي ايران در استراتژي روابط خاص بين انگلستان و آمريكا پس از پيروزي انقلاب اسلامي 1357 به اين ترتيب ادامه مييابد، كه سادهلوحانه خواهد بود اگر گفته شود، پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران و در واقع، اخراج استراتژي «روابط خاص» بين انگلستان و آمريكا از ايران آن استراتژي در منطقه مرده به حساب ميرود، يا از علاقه آن استراتژي در جهت داشتن موضع خاص در مقابل ايران كاسته شده است.
سنجيده نيست اگر گفته شد، موقعيت استراتژي «روابط خاص» بين انگلستان و آمريكا در خليج فارس پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران ضعيف شده يا از بين رفته است، چرا كه بريتانيا و آمريكا از روابط حسنه و دولتهاي مطيع خليج فارس برخوردار بودهاند. استراتژي «روابط خاص» در خليج فارس نقش پيشرو را بازي ميكند. حفظ منابع وسيع نفت خليج فارس از نگرانيها و اهداف مشترك بريتانيا و آمريكا ميباشد.
سياست «روابط خاص» بريتانيا و آمريكا در منطقه عليرغم پيروزي جمهوري اسلامي در ايران به روند خود ادامه ميدهد. از ديدگاه استراتژي «روابط خاص» بريتانيا و آمريكا، ايران همچنان كشور مهمي در منطقه خليج فارس به شمار ميرود.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، ايالات متحده آمريكا و بريتانيا در جهت كنترل انقلاب اسلامي ايران قدم برداشتند به اين معني كه هر دو كشور سعي ميكردند نقض حقوق بشر در ايران را مطرح كنند و ايران را تحت فشار قرار دهند. آمريكا و بريتانيا، كه سياستش ادامه سياست همراهي با ايالات متحده است،سعي كردند در مجامع بينالمللي و افكار عمومي تبليغات ضد غربي ايران را خنثي نمايند و چهره ايران را نزد ملل جهان مغشوش جلوه دهند (دانشجويان مسلمان پيرو خط امام، 1359).
آمريكا در مقابل سياستهاي ضد آمريكايي در ايران سعي كرد كه ايران را از لحاظ اقتصادي و سياسي منزوي نمايد و بريتانيا از سياست ايالات متحده در مقابل ايران پيروي كرد، زيرا از ديد بريتانيا نه تنها منافع آنها در چارچوب «روابط خاص» با ايالات متحده بود، بلكه عمليات ضد بريتانيايي و تبليغات ضد بريتانيايي همراه با تبليغات ضد آمريكايي پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران انجام ميگرفت. مانند حمله به سفارت بريتانيا در تهران و به آتش كشيدن بخشي از آن. پس از اشغال سفارت آمريكا در تهران موضع ايالات متحده عليه ايران حادتر شد، از جمله زير فشار گذاشتن اروپاي غربي، كانادا و ژاپن توسط آمريكا، در جهت تحريم اقتصادي وسياسي ايران، كه بريتانيا هم در پشت سر ايالات متحده در اين سياست در حركت بود، به خصوص كه دولتهاي آمريكا و بريتانيا، به غير از ادامه سياست «روابط خاص» بين خود،(در آغاز جمهوري اسلامي) هر دو طيف چپ بودند و داراي ايدئولوژيهاي نزديك. در آمريكا دولت دموكرات، به رهبري جيمي كارتر بر مسند كار بود، دمكراتها در آمريكا از طيف چپ ميباشند، نزديكي ايدئولوژيكي دو دولت خود كمكي در جهت تحقق سياست «روابط خاص» در قبال ايران، پس از پيروزي انقلاب اسلامي بود.
جنگ بين ايران و عراق در سال 1980، استراتژي روابط خاص را يك قدم ديگر نسبت به ايران حادتر كرد و آن بهبودي روابط ايالات متحده با عراق بود كه از سال 1967 ميلادي قطع بود درنتيجه ارسال اطلاعات نظامي به عراق عليه ايران از سوي آمريكا توسط هواپيماهاي آواكسي كه آمريكا به عربستان سعودي فروخته بود از سرگرفته شده بود(شوشتريان، 1369). ايالات متحد از هر حركتي كه متضمن ضربه زدن به جمهوري اسلامي بود استقبال ميكرد. آمريكا در طول جنگ ايران و عراق همواره از كشور عراق حمايت كرد و به آن كشور كمك ميكرد، بريتانيا هم موضع آمريكا را پيش گرفته بود ودر طول جنگ ايران و عراق موضع آن كشور همواره روند سياست حمايت از ايالات متحده آمريكا و «روابط خاص» بود.
بدين ترتيب در جريان جنگ ايران و عراق ، انگلستان و آمريكا با توجه به استراتژي «روابط خاص» بين دو كشور از كمكهاي اطلاعاتي وآمريكا با توجه به استراتژي «روابط خاص» بين دو كشور از كمكهاي اطلاعاتي وتسليحاتي به عراق كوتاهي نكردند.(U.S.Senate Foreign Relations Committee,1984)
در اواخر جنگ بين ايران و عراق ناوگانهاي نظامي آمريكا وانگلستان در خليج فارس حضور يافتند وبه گفته آنها هدف، ايجاد امنيت در كشتيراني در خليج فارس بود. انگلستان و آمريكا تحكيم موقعيت خود را در خليج فارس در اواخر جنگ بين ايران و عراق از طريق توافقهاي متعدد با كشورهاي منطقه خليج فارس تحقق دادند كه اين روند بعد از پايان جنگ دو كشور نيز ادامه يافت.
واشنگتن در آغاز قرن جديد در ادامه سياست خود نسبت به ايران تلاش زيادي ميكند تا افكار عمومي را نسبت به فعاليتهاي هستهاي ايران همواره تحريك نمايد و بريتانيا هم در اين راستا حركت ميكند.
به دنبال پيروزي انقلاب اسلامي ايران، آمريكا و انگلستان در خصوص منافعشان در خليج فارس، بطور جدي احساس خطر كردند و به تهيه و تشكيل ترتيبات امنيتي جديدي اقدام كردند مانند:
1- حضور مستقيم نيروهاي نظامي آمريكا و انگلستان به منظور اجراي استراتژي بازدارندگي انقلاب اسلامي ايران و جلوگيري از بسط نفوذ آن به كشورهاي منطقه.
2- تكيه بر تواناييها و قابليتهاي موجود در منطقه خليج فارس و سازماندهي آنها مانند شوراي همكاري خليج فارس.
شوراي همكاري خليج فارس،از ماهيت دفاعي وامنيتي برخوردار است و فلسفه وجودي آن احساس نياز امنيتي آمريكا و بريتانيا يا سياست روابط خاص بين بريتانيا و آمريكا و شيوخ منطقه براي حفظ اهداف و موجوديت خودشان در مقابل تهديداتي بود كه از سوي انقلاب اسلامي در ايران مطرح گرديد.
پيروزي انقلاب اسلامي ايران و از بين رفتن اساس قدرت ايالات متحده در منطقه و احساس خطر و ناامني حكام منطقه خليج فارس نسبت به آينده رژيمهاي خود در مقابل انقلاب اسلامي باعث ايجاد تشكلي بين كشورهاي كوچكتر منطقه خليج فارس گرديد. كه شوراي همكاري خليج فارس نام گرفت واساسنامه آن در فوريه 1980 در عربستان به امضاء رسيد.
تشكيل شوراي همكاري خليج فارس سياستي بود، كه سياست «روابط خاص» بين آمريكا و بريتانيا بر اساس زمينههاي موجود در خليج فارس و تشديد احساس نگراني حكام منطقه خليج فارس از ناحيه انقلاب اسلامي و تجاوز شوروي مطرح گرديد و پرورش داده شد.(Kelly,2000)
شوراي همكاري خليج فارس، يك نقطه مهم استراتژي «روابط خاص» بريتانيا و آمريكا در مقابل ايران پس از پيروزي انقلاب اسلامي و در آغاز قرن بيست و يكم به شمار ميرود.
بريتانيا و آمريكا با سياست «روابط خاص» در قرن بيست و يكم از روابط حسنهاي با دولتهاي عربي خليج فارس برخوردارند. آنان سعي ميكنند جهت حفظ منافع خود در خليج فارس بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، روابط خود را با دولتهاي خليج فارس به روشهاي متفاوت مانند ارتباط با خانوادههاي حاكم كشورها حفظ نمايند. بريتانيا و آمريكا تلاش ميكنند از طريق ارتباطات و روابط سنتي حسنه با خانوادههاي حاكم كشورهاي شوراي همكاري خليج فارس منافع استراتژيك، سياسي،نظامي واقتصادي خود را حفظ كنند.
انگيزه منافع اقتصادي، مانند دسترسي به بازارهاي كشورهاي ثروتمند عربي حوزه خليج فارس، فروش اسحله، معاملات نفتي و مهار كردن جمهوري اسلامي ايران در منطقه خليج فارس موجب گرديده كه استراتژي «روابط خاص» بريتانيا و آمريكا نقش فعالي در مناسبات ديپلماتيك با كشورهاي شوراي همكاري خليج فارس ايفا كند.(Lelly,2000)
پاورقيها
(1).عضو گروه علوم سياسي و روابط بينالملل، دانشگاه آزاد اسلامي واحد علوم و تحقيقات.
(2).thor
- Leifer,M.(1993).Constrains and Adjustments in British Foregn Policy London,George Allen Unwin,192.
- ديمبلي، ديويد (1998). مصاحبه با جك گلويل، شبكه تلويزيون BBC.
- Rhodes – James,R.(1994) Churchill speaks: Winston S.Churchill in peace and war,collected speeches,1897 – 1963, New York,windward,880.
- Churchill to Eisenhower,5 April 1953,Prem 11/10/4 (PRO).London.
- Dimbleby, D. and Reynods, D. (1999). An Ocean Apart, London, Hodder and Stoughton, 180, 204, 213- 214.
- ديمبلي، ديويد (1998). مصاحبه با ژنرال اندرو گودپستز، رئيس دفتر آيزنهاور و مشاور نزديك وي در سياست خارجي، شبكه يك تلويزيون BBC.
- Mclean, D.(1997). British Foreign Policy Since Sues, 1956- 1968, London, Hodder and Stoughton, 138- 139.
- Macmillan, H.(1972). Pointing the Way, 1959- 61, London, Macmillan, 118- 119,477.
- Cp(57) 5,6Jan., 1957, CAB 129.66c (54) 53, Middle East: Anglo- American Policy. Letter to Foreign Ambassador to Washington, Secret, 25 th January, 1954.
- Borrows, B. (1995). Footnotes in the sandi The Persina Gulf in Transition, 1953- 1958, London, Michael Russell, 135.
- Yergin D. (1990). Shattered Peace: The origins of the cold war and the National Security State, London, Penguin Books, 569.
- Alexandery. And Nanes A. (Eds), The United States and Iran:A Documentary History, Maryland University Publications of America, 265- 266, 275.
- PRO, London, Premll/725, The Correspondence and Papers of the Prime Minister’s Office, sir Roger Stevens, The British Ambassador in Tehran, the Foreign Office, Top secret. ???, March, 1954.
- Kupchen, C.A. The Persian Gulf and the West: The Dilemas of security, London Allen Unwin, (2000).34.
- Department of state, (1995). Papers Relating to the Foreign Reltions of the United States, Washington DC., Annual, 57, Vol.x.7- 28, 116.
- Dobson, A.P. The Politics of the American Economic Special Relationship, 1940- 1987, Brighton, Wheat sheaf Books, 144.
- DRO, London, CAB 129/81 CP(56) 122/Memorandum by the Foreign Secretary, Selwyn- Lloyd, on Proteting British Interest in Persian Gulf, Secret, 14th May, 1956.
- DRO, London, Fo371/120571, The General Political correspondence of the Foreign Office, Sir Roger Stevens, British Ambassador to Tehran, to the British Foreign Secretary, Selwyn- Lloyd, Secret, 8th December. 1956.
- R.Pearce, R. (ed) (1994). Patrick Gordon Walker, Political Diaries, 1932- 1971, London, The Hisstorian Press.
- PRO, London, CAB129/84 Memoradum by the British Interest in the Persian Gulf, 5th January, 1957.
- P. Calvocoressi, P. (2001). World Politics Since, 1954, New York Longman.
- PRO, London, CAB 128/29 CM34(55)
- دانشجويان مسلمان پيرو خط امام، (1359). اسناد لانه جاسوسي، شماره 34، 223- 185.
- شوشتريان، حميدرضا (1369) روابط عراق و آمريكا و شوروي، 1369 انتشارات امامت، مشهد.
- U.S.Senate Foreign Relations Committee, (1984). Related to American Diplomacy in the Persian Gulf Dulf During Iran Iraq war.
- CENT. COM. CENTRAL COMMAND.
- J. B. Kelly, J.B. (2000). Arabia and the Gulf, and the west, New York, st. Martin’s Press, 313.