رقابت آمريكا و انگليس در ايران و نهضت ملي شدن صنعت نفت

به نظر مي‌رسيد كه دو همپيمان قدرتمند فاتح در جنگ جهاني دوم يعني امريكا و انگليس، به علت مشابهت‌هاي ايدئولوژيك و سياسي اجتماعي و رابطه پسرخواندگي، بيشترين همكاري‌ها را در دنياي پس از جنگ خواهند داشت و تا مدت‌ها نيز چنين بود؛ اما گويا در صحنه بين‌المللي هم قدرت و ثروت پدر و پسر نمي‌شناسد. امريكاي تازه نفس به ضعف و افول روزبه‌روز پدر پير و مكار خود هيچ‌گونه توجه و ترحمي نشان نمي‌داد و هر چه كه او پس مي‌رفت امريكا پيش مي‌آمد. تقويت ايران در مقابل كمونيسم و دلايل استراتژيك ديگر مانع از آن نمي‌شد كه امريكا از پس منافع مشترك خود با انگلستان، چشم‌انداز سال‌هاي آينده كانون انرژي جهان در خاورميانه را نبيند. قرارداد تضعيف درآمدهاي نفتي شركت آراسكوي امريكا با عربستان صعودي، موقعيت نفتي انگلستان را در ايران متزلزل مي‌ساخت و آنها را از سهم 16٪ درصدي ايران در شركت نفت ايران و انگليس دچار نگراني مي‌ساخت.
بسياري گمان مي‌برند كه در جريان ملي‌شدن صنعت نفت امريكا به طرفداري از ايران  در مقابل انگلستان ايستاد و از منافع ملت ايران حمايت كرد، در حالي كه با مطالعه تاريخ به خوبي درمي‌يابيم كه امريكا خواستار يله‌شدن منافع نفتي به سوي خود بود و گل‌آلود‌شدن آب او را به مقصود مي‌رساند به همين خاطر هم پس از عدم تامين آنچه كه مي‌خواست به طراحي و اجراي كودتاي 28 مرداد و سرنگوني دولت دكتر محمد مصدق دست زد. رقابت‌هاي پنهان و غيرانساني امريكا انگلستان بر سر منابع نفتي ايران را در اين مقاله مرور خواهيد فرمود.
    

پايان يافتن جنگ جهاني دوم، ساختار نظام بين المللي را دگرگون و دو قدرت آمريكا و انگليس را روياروي هم قرارداد. با وجود اينكه آمريكا به عنوان قدرت در حال ظهور در صحنه جهاني و انگلستان هم به عنوان امپراطور رو به افول؛ در مقابله با اتحاد شوروي(سابق) و ماركسيسم داراي منافع مشتركي بودند، در برخي از مناطق مهم دنيا رقابت سختي را با يكديگر آغاز كردند.آمريكا اين بار براي تصاحب مناطق نفوذ و محدود كردن قدرت انگلستان عزم خود را جزم كرده بود. اين رقابت كه داراي ابعاد مختلف سياسي، اقتصادي و نظامي بود، بيانگر يكي از قواعد اصلي نظام بين المللي است كه ساختار حاكم تنها با پيدايش يك قدرت جديد و افول قدرت پيشين دچار دگرگوني مي شود.
در اين ميان خليج فارس و ايران يكي از مهمترين حوزه هاي رقابت اين دو كشور محسوب مي شدند. آمريكا پس از جنگ جهاني دوم در ايران موقعيت بسيارخوبي به دليل پايان دادن غائله آذربايجان كسب كرده بود و از همين زمان قصد داشت نفوذ خود در ايران را به تدريج گسترش دهد.1 آمريكا كه در اين زمان در سطح بين المللي و منطقه خليج فارس انگلستان را مجبور به عقب نشيني كرده بود با اجراي دكترين ترومن و اجراي طرح مارشال قصد داشت تا حد زيادي نفوذ خود را در سطح جهاني گسترش دهد.2
پس از جنگ جهاني دوم ايالات متحده به صورت بزرگترين كشور اعتبار دهنده دنيا درآمد اما در مقابل، از جمله كشورهاي بدهكار آن دوران مي توان بريتانياي كبير، بزرگترين امپراطوري مالي پيشن جهان را نام برد.  در اين زمان تغيير موقعيت انگلستان يكي از اهداف اصلي آمريكا بود كه مشاورين روزولت براي تحقق آن برنامه ريزي هاي دقيقي انجام داده بودند. با اجراي همين برنامه ها بودكه در اواخر دهه1940 بازارهاي پيشين اين امپراطوري بزرگ همگي تحت اشغال كالاهاي آمريكايي درآمد.3 در منطقه خليج فارس نيز ايالات متحده طي اين سالها از طريق شركت نفتي آرامكو(Aramco) منابع نفتي عربستان را تحت كنترل خود درآورده و بدنبال كسب منابع بيشتري در منطقه از جمله ايران بود.
تاكنون درباره همكاري ايالات متحده و انگلستان در كودتاي 28 مرداد و سرنگوني دولت دكتر مصدق مطالب زيادي نگاشته شده است اما به رقابت اين دو كشور در زمينه نفت ايران كمتر پرداخته مي شود. بايد دانست همكاري و رقابت آمريكا و انگليس در اين زمينه، دو روي يك سكه بود كه در نهايت با تقسيم منابع نفتي ايران به پايان رسيد. اين رقابت و همكاري بعد از جنگ جهاني دوم آغاز وطي بحران ملي شدن صنعت نفت ادامه پيدا كرد. آمريكاييان با زيركي و با اتكا به قدرت فزاينده سياسي و اقتصادي توانستند شريك انگليس درمنابع نفتي ايران گردند. علايق آمريكا در ايران بعد از جنگ جهاني دوم علاوه بر نفت، جلوگيري از نفوذ كمونيسم بر مبناي دكترين ترومن بود. آمريكا در عين حال، حضور مستقيم در ايران را با منافع خود سازگار نمي ديد. از ديد آمريكاييان، حاكميت مستقيم در منطقه استراتژيك خليج فارس با توجه به منابع عظيم نفتي آن، درگيري با اتحاد شوروي را اجتناب ناپذير مي ساخت. در اين دوره ديدگاه ايالات متحده درباره ايران بدين ترتيب بود: ‹‹حفظ استقلال ايران براي ايالات متحده آمريكا از اهميت بسياري برخوردار است. از سوي ديگر به خاطر موقعيت استراتژيكي و منابع عظيم نفتي، از دست رفتن ايران به مفهوم تهديد امنيت خاورميانه، پاكستان و هند مي باشد.از سوي ديگر اين امر به حيثيت ايالات متحده دركشورهاي منطقه آسيب زده و اعتماد به نفس اين كشورها را در مقابله با تهديدهاي كمونيسم كاهش مي دهد.›› 4
 همزمان لندن نيز ارزيابي مشابهي از تهديد كمونيسم و اتحاد شوروي در منطقه داشت. اين مساله زماني اهميت پيدا مي كند كه به نقش مهم منابع نفتي ايران در سياست خارجي انگليس در منطقه واقف باشيم. درسالهاي قبل شركت نفت ايران و انگليس منافع و درآمد فراواني متوجه انگلستان مي كرد كه حفظ آنها در شرايط پس از جنگ جهاني دوم نيز براي آن كشور داراي اهميت بود. همچنين مقابله با نفوذ شوروي نيز درصدر اهداف انگلستان در منطقه قرار داشت، در عين حال به دليل آنكه خود را ناتوان از مقابله با آن كشور مي دانست، نيازمند به كمكهاي ايالات متحده بود. در همين زمينه سفير بريتانيا در واشنگتن مي نويسد: ((آمريكايي ها درصدد اشغال جايگاه ما  در خاورميانه هستند. نفوذ آنها در خاورميانه بعد از جنگ جهاني دوم به طور گسترده اي زياد شده است. آنها  به عنوان  يك قدرت نيرومند و دائمي در عربستان حضور پيدا كرده و  بدنبال  مسلط شدن بر ايران هستند.)) 5  ارزيابي سفير انگلستان كاملا درست بود وضعف تدريجي بريتانيا و قدرت اقتصادي آمريكا در اين دوره زمينه لازم براي نفوذ آمريكا در منطقه را فراهم كرد. در نتيجه اين حالت دولت بريتانيا بدين نتيجه رسيدكه تقسيم منافع براي حفظ حضور بريتانيا در خليج فارس ضروري است. براساس همين نتيجه گيري است كه سفير بريتانيا در تهران موضوع مشابهي با ايالات متحده درباره ايران اتخاذ مي كند.
‹‹ هر دو دولت ايالات متحده و بريتانيا بر اين باور هستندكه قواي نظامي ايران بايد داراي قدرتي باشدكه از عهده حفظ امنيت داخلي و دفاع در مقابل تجاوزات خارجي برآيد.›› در چنين شرايطي بود كه زمينه براي گسترش نفوذ آمريكا در ايران فراهم شد و اين دولت شروع به فرستادن تجهيزات و پرسنل نظامي براي تعليم نيروهاي ارتش ايران كرد تا بدين طريق مانع از نفوذ اتحاد جماهير شوروي در ايران شود.6
آمريكا به تدريج در ايران صاحب نفوذ مي شد و نفت ايران نيز جايگاه استراتژيكي در سياست خارجي آمريكا پيدا مي كرد. باوجود اينكه آمريكا در اين زمان منابع نفتي‌گسترده اي در ونزوئلا و عربستان داشت اما از اهيمت افزايش اين منابع براي آينده اقتصاد خود غافل نبود. دي‌گاير رئيس‌كميسيون كارشناسان بررسي نفت آمريكا در اكتبر 1943 گزارشي بدين شرح به فراكلين روزولت رئيس جمهوري ايالات متحده تسليم كرد: ‹‹آينده نفت اين نيروي ارزشمند و مهم، مدت زيادي وابسته به قاره آمريكا نخواهد بود. طولي نخواهد كشيد كه ذخاير و مراكز مهم توليد نفت جهان از خليج مكزيكو و جزاير كارايب به منطقه خليج فارس انتقال خواهد يافت.››7
اين در حالي بود كه در آن زمان آمريكا  تنها 16% از نفت خليج فارس را در اختيار داشت و 78% منابع نفتي اين منطقه همچنان در اختيار انگلستان بود. همين امر موجب توجه بيشتر آمريكا به منبع نفتي خاورميانه و آغاز مداخله در امور نفتي ايران گرديد. در شرايطي كه شوروي نيز چون انگليس خواهان بدست آوردن امتيازات نفتي در ايران بود، بهانه لازم براي مداخله در امور نفتي ايران جهت جلوگيري از نفوذ اتحاد شوروي و در واقع بدست آوردن امتيازات نفتي براي شركتهاي آمريكايي در اختيار ايالات متحده قرار گرفت. اين در شرايطي بود كه انگليس از سوي مردم ايران و برخي سياستمداران مخالف انگليس به دليل سهم ناچيز ايران از منافع گسترده نفت كشور تحت فشار قرار داشت. آمريكا نيز در اين زمان بدنبال نزديك شدن به آن طيف از سياستمداران و گروههاي ايراني بود كه نگراني فزاينده اي از انگليسيها داشتند.
وزارت امور خارجه و انرژي آمريكا نيز در اين زمينه فعاليتهاي گسترده اي در ايران انجام مي دادند. به همين  دليل انگليس درصدد مبارزه عليه قوام السلطنه كه خود را به آمريكايي ها نزديك كرده بود برآمد و دولت او را ساقط نمود. پس از وي ساعد به عنوان نخست وزيرجديد انتخاب شد‌كه قرارداد‌گس-گلشاييان در زمان وي به امضاي دولتهاي ايران و انگليس رسيد اما در مجلس شانزدهم آن لايحه مردود اعلام شد. پس آن دولت انگلستان به رغم رقابت با آمريكاييان از سپهبد رزم آرا براي رسيدن به مقام نخست وزيري حمايت كرد.
در بحبوحه كشمكش بر سر نفت ايران وزارت خارجه و انرژي آمريكا نيزفعاليت هاي گسترده اي را در اين راستا آغاز كرده و اين دولت نيز از رزم آرا پشتيباني كرد. رزم آرا  قصد داشت با تلفيق منافع انگليس و آمريكا مساله نفت را حل كرده و جنبش ملي ايران را از حركت باز دارد.8
آمريكا كه تصميم گرفته بود انگلستان تضعيف شده را تحت فشار قرار داده و بخشي از منابع نفتي ايران را تحت كنترل خود قرار دهد در اين ميان حتي از اعتباري كه  از خارج كردن نيروهاي اتحاد شوروي از ايران كسب كرده بود استفاده مي كرد. در بحبوحه درگيري ايران و انگليس بر سر منابع نفتي و در شرايطي كه شركت نفت ايران و انگليس (AIOC) به هيچ وجه حاضر نبود سهم بيشتري از آنچه در قرار داد الحاقي گس-گلشاييان به ايران اعطا شده بود، واگذار كند، شركت نفتي آرامكوي آمريكا قراردادي را با عربستان برمبناي پنجاه پنجاه يا اصل تنصيف درآمدهاي حاصله منعقد كرد كه مي توانست تاثير زيادي بر روند مبارزات ايرانيان داشته باشد. در تداوم همين روند وزارت امور خارجه آمريكا، بريتانيا را براي دادن امتيازات بيشتر تحت فشار گذاشت.آمريكا حتي قبل از عقد قرار داد آرامكو، به انگليس توصيه كرده بود كه با تقاضاي رزم آرا براي تنصيف عوايد نفت موافقت كند.9
در دسامبر1950 وزارت خارجه آمريكا تصميم گرفت يك سلسله مذاكرات درباره منافع نفتي دو كشور انگليس و ايالات متحده انجام دهد. در اين زمينه مشاور نفتي وزارت خارجه آمريكا گزارشي را تنظيم كرد كه در آن آمده بود: ‹‹جاذبه كمونيسم در خاورميانه از يك سو به علت فقر عمومي مردم و از سوي ديگر ناشي از شهرت بدي است كه قدرتهاي غربي در اين ناحيه به عنوان سردمداران استعمار و امپرياليسم دارند و اصولا انگليسيها در ايران به شدت مورد نفرت مردم هستند. براي تحكيم موقعيت نفتي غرب در خاورميانه، بايد به مردم اين منطقه نشان دادكه عمليات نفتي غرب مستقيما به سودشان تمام مي شود.››10 
 در اين گزارش از تاكتيك برخي كمپانيهاي نفتي كه با اصل پنجاه، پنجاه (تنصيف عوايد) موافقت نمي كنند اظهار تاسف شده و آمده است: ((چنين روشهايي، اصل امتيازات آنها را تهديد مي كند و به خطر مي اندازد. ))11
از همين روي آمريكاييان از انگلستان خواستند كه بر اساس اصل پنجاه - پنجاه با ايران وارد مذاكره شوند اما شركت نفت ايران و انگليس اعلام كرد كه در صورت پذيرش اين اصل،كمپاني مذكور ورشكست خواهد شد. در همين زمان سفير آمريكا در تهران به آچسن وزير امور خارجه نوشت: ((من فقط مي توانم اين نتيجه را بگيرم كه بريتانيا در مساعي ما براي تقويت موضع ايران خرابكاري مي كند تا تسلط و كنترل مشكوك و  مورد ترديد خود را  در اين كشور حفظ نمايد.))12
همانطور كه مشخص است آمريكا از تداوم سلطه انحصاري انگلستان بر منابع نفتي ايران به هيچ وجه رضايت نداشت و به دنبال كاستن نفوذ بريتانيا در ايران بود و تنها به همين دليل بود كه با نيروهاي مخالف انگليس در ايران همراهي مي كرد. اين هدف آمريكا در گزارش ويليام وانتر مدير كل امور يونان، تركيه و ايران در وزارت امور خارجه آمريكا بيشتر آشكار و نمايان شده است: (( به نظرمن از روز روشن تر است كه سياست بريتانيا در ايران با وجود شرايط كنوني جهان سر سوزني تغيير نكرده است. آنها همچنان مصمم اند كه منافع شركت نفت ايران و انگليس (AICO) را در درجه اول اهميت قرار دهند و به اين ترتيب بگذارند اوضاع داخلي ايران به طور دائم در وضعي مغشوش و آشفته قرار داشته باشد تا شرايط بصورتي درآيد كه AICO بتواند نقش سابق خود را عينا ادامه دهد. يعني نمايندگان مجلس و مقامات دولتي را كماكان با رشوه بخرند و از اين طريق قادر شوند در غياب يك دولت نيرومند هر طور كه مايلند (در ايران) رفتار كنند… درحال حاضر اين مسئله به وضوح ديده مي شودكه AICO  بر سياست انگليس در ايران تسلط دارد و هركاري كه ما انجام دهيم تا شايد دولت بريتانيا بتواند خود را از اين قيدو بندها رها كند، ارزش آزمودن دارد. ))13
از سوي ديگر بريتانيا از انعقاد قرار دادي بين كمپاني آمريكايي آرامكو و عربستان بر مبناي اصل 50-50 وحشت داشت و دراين باره سفير بريتانيا درتهران معتقد بود: ‹‹ در صورتي كه آرامكو امتيازات مالي قابل ملاحظه اي به عربستان سعودي بدهد،كار ما در تصويب قرار داد الحاقي بسيار مشكل تر خواهد شد.›› از اين رو انگلستان از آمريكاييها مي خواست كه امضاي اين قرارداد را به تاخير بيندازند. البته استدلال انگليس اين بود كه اين قرار داد مي تواند همزمان به منافع نفتي بريتانيا و آمريكا آسيب برساند ولي آمريكا كه به دنبال اهداف مهمتري بود در بحبوحه اختلافات ايران و انگليس قرار دادي با عربستان منعقد كردكه اين مساله علاوه بر تاثير مهمي كه بر روند تحولات بعدي داشت، در عين حال به آمريكا در تعقيب اهداف خود كمك بسياري نمود.
همراهي هايي‌كه تا اين مقطع آمريكاييان با نهضت ملي ايران داشتند، برخي ايرانيان را متقاعد كرده بودكه آمريكا درمبارزه عليه كمپاني نفت از حقوق ملت ايران پشتيباني مي‌كند. اين عده برخي موضع گيريهاي آمريكا را نشانه تضاد ميان سياست ايالات متحده و بريتانيا درباره نفت خاورميانه و به ويژه ايران مي دانستند. برخي نيز معتقدند كه ميانجيگري آمريكا ميان ايران و انگليس براي حل مساله نفت، نشانه تضاد سياسي  لندن و واشنگتن نبود و ايالات متحده قصد نداشت كه بدون توجه به منافع متفق هميشگي خود، بطور يك جانبه ازخواست هاي دولت و ملت ايران پشتيباني كند.14
هرچند هدف اصلي آمريكا حمايت از نهضت ملي ايران نبود اما آن كشور با انگلستان نيز همراهي چنداني نداشت. ايلات متحده اصولا به هيچ وجه راضي نبودكه تمام نفت ايران در اختيار انگلستان باقي بماند لذا سياستي را در منطقه و ايران تعقيب مي كرد كه كنترل منابع نفتي منطقه را از دست انگلستان خارج كند. سياستهاي آمريكا از ابتداي ماجراي نفت تا پايان آن نيز مويد همين واقعيت است. با  اين فرض مي توان گفت كه حتي اگر ايران وانگلستان در دوران رزم آرا مي توانستند به توافقي بر مبناي اصل تنصيف بدون در نظر گرفتن سهم ايالات متحده دست يابند،آمريكا  به شدت در مقابل آن مقاومت مي كرد. روند كار آمريكاييها به خوبي نشان مي دهد كه اين دولت در اصل با سياست دكتر مصدق و‹‹ملي كردن صنعت نفت›› مخالف بود. بدين معني ايالات متحده هم با سياست نفتي انگلستان در ايران و هم با اصل ملي كردن صنعت نفت سازگاري نداشت. اين كشور حتي در دوره مصدق اقداماتي انجام دادكه عامل تضعيف دولت وي‌گرديد.
به هر حال پس از فراز و نشيب هاي بسياركه توضيح تمام آنها هدف اين گفتار نيست، دكتر مصدق مامور تشكيل دولت شد. مخالفت آمريكا با سياستهاي نفتي انگليس از مذاكرات مقامات دو كشور كاملا آشكار است. در اين مذاكرات در حاليكه انگلستان شكست در برابر اصل ملي كردن نفت را نوعي شكست در جنگ سرد تلقي مي كرد و خواهان پشتيباني آمريكا از طرح هاي آن كشور بود، آمريكاييان علاوه بر نگراني از نفوذ كمونيسم در ايران، منافع خاص خود را در امور نفتي مد نظرقرار مي دادند. ايالات متحده در درگيري نفتي ايران و انگلستان به دليل آنكه هم با سياست انگلستان در ايران و هم با اصل ملي كردن صنعت نفت مخالف بود در دوره مصدق چنان عمل مي‌كردكه نهايتا به اهداف خود نايل‌گردد. در مذاكرات سال 1951 بين مك‌گي و سفير انگليس در آمريكا، مك گي درخواست ملي شدن صنعت نفت را به رغم جنبه هاي احساساتي و غير عملي آن، ((يك واقعيت)) تلقي كرده و تاكيد مي كند كه ايالات متحده مجبور بودآن را چون يك داروي تلخ بپذيرد و بريتانيا نيز حداقل از لحاظ اصولي بايد آنرا مي پذيرفت. در همين زمان وال استريت ژورنال نوشت: ((آمريكا اجازه نخواهد داد انگليس در ايران به زورمتوسل شود و اصرارخواهد ورزيد كه نيروهاي انگليسي از تهديدهاي مدل قرن نوزدهم دست بردارند))15نيويورك تايمز نيز نوشت: ((ملي شدن نفت را نمي توان تغيير داد و منافع بريتانيا در ايران بايدبا عملي انجام شده منطبق گردد.))16
همانطور كه ملاحظه مي شود وزارت امورخارجه آمريكا و مطبوعات اين كشور انگلستان را براي پذيرش محدوديتهايي در تسلط خود بر منابع نفتي ايران تحت فشارهاي شديدي قرار دادند. در واقع دليل اصلي فشارهاي آمريكا را بايد در ترس از كمونيسم و اميد به دست آوردن سهمي در نفت ايران جستجو كرد. علاوه بر اين آمريكا بنابه دلايل متعدد مخالف استعمار كهن اروپايي بود و قصد داشت مظهر اصلي استعمار كهن يعني بريتانيا را در ايران مجبور به پذيرش پايان دوره استعمار كهن نمايد.
موضع دو دولت آمريكا و انگليس ابتدا درباره دكتر مصدق نيز متفاوت بود. انگليس به شدت با دكتر مصدق مخالفت مي كردكه اين امركاملا  طبيعي مي نمود. رهبران انگليس مصدق را نه يك رهبر دموكراتيك ملي، بلكه در  بهترين تعبير، ناسيوناليستي عوام فريب و در بدترين تعبير، طرفدار كمونيسم مي پنداشتند.17
اما از ديدگاه آمريكا يي ها مصدق بهترين گزينه در مقابل قدرت يابي كمونيسم در ايران بود و از سوي ديگر شركتهاي نفتي آمريكايي اميدوار بودند در صورت پيروزي مصدق سهمي در نفت ايران بيابند. دولت ترومن مصدق را مظهر مجسم جوشش احساسات ناسيوناليستي مردم ايران مي ديدكه سياست او در طردAICO از پشتيباني گسترده اكثريت ملت ايران بهره مند است.18 از نظر بريتانيا اختلافات برسر نفت، صرفا موضوعي بود كه به منافع اقتصادي آن كشور ارتباط پيدا مي كرد. اما از نظر آمريكا، اين موضوع اهميت استراتژيك جهاني داشت. با اين وجود انگليسيها معتقد بودند آمريكا براي منافع آنها در خاورميانه دندان تيز كرده است چراكه اين موضوع مبتني بر سوابقي نيز بود. در اكتبر 1943 جيمز برنر، مدير كل سازمان تجهيزات و تداركات جنگي آمريكا از روزولت خواست بابت غرامت نفتي كه طبق قانون ((وام و اجاره)) ايالات متحده به بريتانيا داده است، اين كشور يك سوم از منافع نفتي خود در ايران را به آمريكا واگذار نمايد.
همچنين مطبوعات آمريكا در حمايت از مصدق مطالب زيادي را منتشر مي كردند. واشنگتن پست در اين باره نوشت: (( ايراني ها كمپاني نفت را به چشم يك كشور در شكم يك كشور مصيبت زده و بلا ديده و مظهر مجسم فقرخود مي بينند، بنابراين آنان تنها راه نجات را ملي كردن منافع نفت مي دانند.)) 19
روزنامه نيويورك تايمز نيز نوشت: ((اگر ايالات متحده از مصدق پشتيباني نكند حيثيت آمريكا در ايران و سراسر خاورميانه به خطر مي افتد. براي انگليس، اعمال فشار و نفوذ در كشور آزادي كه تاريخ و تمدن نوشته آن بسيار زودتر از تاريخ و تمدن خود بريتانيا آغاز شده و بر آن برتري دارد، كار آساني نيست)).20
 علاوه بر اين اختلاف اصولي ديگري نيز ميان ايالات متحده و انگليس وجود داشت كه آن بحث  مستعمرات بود.آمريكاييان با بررسي عملكرد انگلستان به اين نتيجه رسيدند كه اين كشور قصد رها كردن  مستعمرات را  ندارد. آمريكا قضيه نفت ايران  را نيز از همين  منظر تجزيه  و تحليل‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ كرده  و براي عقب نشيني انگلستان از موضعش آن كشور را تحت فشار قرارمي داد. در واقع ايالات متحده به دليل منافع خاصي كه در اين قضيه داشت با ملي شدن صنعت نفت ايران در آغاز موافق بود و آن را اهرم فشاري بر انگلستان و عامل تضعيف موقعيت جهاني آن كشور به ويژه در مناطق مستعمراتي تلقي مي كرد.
آمريكاييان تا زماني كه مطمئن نشده بودند در قبال سرنگون كردن دكتر مصدق منافعي عايد آن كشور خواهد شد، از مصدق حمايت كرده و به اشكال گوناگون انگلستان را براي پذيرش اصل ملي شدن صنعت نفت تحت فشار گذاشتند.
در نهايت نيز اختلاف اين دو كشور در اين مورد بدين نحو ختم شد كه شركت نفت ايران و انگليس به يك كنسرسيوم بين المللي كه شركت هاي آمريكايي نيز در آن سهيم باشند تبديل گردد. و به همين دليل رهبري كودتا را آمريكاييان و نه انگليسي ها به عهده‌گرفتند.كرميت روزولت در مصاحبه اي كه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي با روزنامه معروف آمريكايي لس آنجلس تايمز انجام داد، به صراحت خود را فرمانده كودتا معرفي كرد.21 با اين وجود رقابتهاي ميان آمريكا و انگليس و تلاش اين كشور براي تضعيف موقعيت انگلستان در خاورميانه نه تنها متوقف نشد بلكه در سالهاي بعد نيز ادامه پيدا كرد. بسياري معتقدند آمريكا پس از مواجه شدن با سرسختي مصدق و نيز پس از به قدرت رسيدن جمهوري خواهان در كاخ سفيد از حمايت مصدق دست برداشت اما آنتوني ايدن مطلبي دارد كه كاملا مغاير با اين برداشت است. به نظرآنتوني ايدن،همكاري ايالات متحده، در مورد بحرانAICO موجب شد بريتانيا آمريكاييان را در نفت ايران سهيم كند و اين حقيقت دركنسرسيوم نفت  1954 به خوبي متبلور شد. ايدن در همين زمينه مي گويد: ((در مبارزه با دولت مصدق، بريتانيا در واقع موافقت آمريكا براي نجات دادن بريتيش پتروليوم]شركت نفت انگليس و ايران[ را خريداري كرد. با پيشنهاد شركت آمريكاييها در كنسرسيوم جديد كه از سوي  وزارت امور خارجه بريتانيا مطرح شد، آمريكا سياست بيطرفي خود بين مصدق و  لندن را كنار گذاشت.))22
ايدن بر اين مساله تاكيد مي كندكه ايالات متحده تنها زماني در بحران ملي شدن صنعت نفت با انگليس همكاري كرد كه بريتانيا به ايالات متحده در كنسرسيوم جديد نفت سهام قابل توجهي اعطا كرد.
 با اين وجود‌ تلاش آمريكا براي تضعيف موقعيت انگلستان در خاورميانه به همين جا متوقف نشد و در سالهاي بعد نيز تداوم يافت. در سال 1955 بريتانيا پيمان بغداد را كه ايران، عراق، پاكستان و تركيه در آن عضو بودند با هدف مقابله با اتحاد شوروي به امضا رسانيد. ايالات متحده با وجود اينكه از پيمان بغداد حمايت مي كرد ولي هيچگاه عضو رسمي آن نشد. آمريكا مي پنداشت به اين دليل كه بريتانيا از طرف كشورهاي راديكال عرب مورد انتقاد قرار گرفته است حضورش در پيمان بغداد، موجب ناراحتي و توهين به كشورهاي مستقل عرب خواهد بود.23 هدف انگليس از اين پيمان در واقع حفظ منافع خود در منطقه بود كه اين مساله مورد رضايت آمريكاييان واقع نشد. در همين حال ايالات متحده همچنان به دنبال افزايش نفوذ خود در منطقه بود. درگزارش سفير بريتانيا در تهران، سر راجراستيوتز آمده است كه: (( اخيرا علايم زيادي مشاهده شده كه نيروي دريايي آمريكا بدنبال نفوذ در خليج فارس است.)) در ادامه همين گزارش در ارتباط با همكاري اقتصادي و دفاعي و سياسي بريتانيا با ايالات متحده و موقعيت بريتانيا در خليج فارس آمده است: ((بهتر است راه حلي برا ي خروج از اين بن بست پيدا كنيم. كمي كوتاه آمدن بهتر از اين است كه بحرانها ما را كاملا غرق كنند.))24
بعد از جنگ جهاني دوم بريتانيا براي حفظ نفوذ خود در منطقه احتياج به تلاشي فراوان و رقابت با آمريكا داشت در حاليكه ديگر توان اين رقابت را از دست داده بود. بريتانيا با ضعف اقتصادي خود پس از جنگ و ضربه اي كه متعاقب استقلال هند و بحران ملي شدن صنعت نفت ايران خورده بود، توان رقابت با آمريكا را در خود نمي ديد. به همن دليل مقامات بريتانيايي تلاش مي‌كردند كه به آمريكا ضرورت حضور خود در منطقه جهت مقابله با اتحاد شوروي را ثابت كنند. از ديدگاه دولت بريتانيا، ايالات متحده بايد درك مي كرد كه وجود بريتانيا در خليج فارس براي دفاع از منافع غرب كه شامل منافع نفتي ايالات متحده نيز مي باشد ضروري است. وزير امور خارجه بريتانيا، لويد جرج در اين زمينه مي گويد: ((ما بايد درصدد آن باشيم كه آمريكا موقعيت ما را در خليج فارس به عنوان تضمين كننده منافع غرب درآن منطقه درك‌ كند كه اين امر شامل منافع شركتهاي نفتي آن كشور هم مي شود.))
به هر حال، با وجود ضعف اقتصادي بريتانيا و ضرورت همكاري اين كشور با ايالات متحده جهت حفاظت از منافع اش در خاورميانه، تا سال 1956 خاورميانه هنوز يك حوزه نفوذ حياتي براي بريتانيا محسوب مي‌گرديد تا اينكه اين كشور با بحران كانال سوئز مواجه شد. در سال 1951 دولت مصر كانال سوئز را ملي اعلام كرد. كانال سوئز به عنوان مسير اصلي انتقال دو سوم نفت خليج فارس از اهميت استراتژيك براي بريتانيا، اروپاي غربي و ايالات متحده برخوردار بود. بعد از بحران ملي شدن صنعت نفت ايران و موافقت انگليس به اعطاي سهم قابل توجهي از نفت ايران به آمريكا، نخست وزير بريتانيا قصد داشت مانع از مداخله ايالات متحده در بحران كانال سوئز شود، زيرا وي از نفوذ بيشتر اين كشور در خاورميانه هراس داشت. به همين دليل آنتوني ايدن در سال 1955 به كابينه خودگفت: ((منافع ما در خاورميانه از منافع ايالات متحده بيشتر است زيرا تكيه ما بر نفت خاورميانه، و تجربه ما درمنطقه از آنها بيشتر مي باشد. بنابراين ما نبايد اجازه دهيم كه هماهنگي با آمريكا و حمايت آن كشور بيش از حد ما را محدود نمايد. ما بايد روي سياست خود برحسب منافعمان سرمايه گذاري كنيم و سعي ما بر آن باشد تا جايي كه مي توانيم حمايت آمريكايها را جلب نماييم.))25
همانطور كه مشخص است، انتوني ايدن از اينكه ابتكار عمل در منطقه خليج فارس و خاورميانه بدست آمريكا باشد ناراضي بود. در نتيجه وي قصد داشت در بحران كانال سوئز تجربه بحران ملي شدن صنعت نفت ايران تكرار نگردد. ايدن تاكيد كرد كه كشورش در بحران مذكور در صورت لزوم بايد بدون هماهنگي و همكاري با ايالات متحده وارد عمل شود. به همين دليل، به دنبال اعلام ملي شدن كانال سوئز از سوي دولت مصر در سال 1956، اين كشور بدون مشورت با ايالات متحده و بطور مستقل همراه با فرانسه و اسرائيل به مصر حمله كرد. بزودي مشخص‌گرديد بريتانيا ارزيابي نادرستي از قدرت خود و سياست جهاني داشته است. پس از حمله به مصر،‌آمريكا مخالفت خود را با اين اقدام نشان داده و نقش مهمي در سازمان ملل در محكوميت اين اقدام به عهده گرفت. درجريان اين بحران آمريكا نشان داد كه حركت خود را تا كسب نقش بازيگر مسلط  در خاورميانه ادامه خواهد داد. بريتانيا نيز به اين نتيجه رسيد كه نمي تواند بدون همكاري با ايالات متحده در سياستهاي منطقه اي وارد عمل شود. انگلستان در بحران ملي شدن نفت ايران نيز، تنها زماني كه رضايت آمريكا را جلب كرده بود توانست اقدامي انجام دهد.
سالها بعد ايدن بصورت تنفرآميزي در اين خصوص اظهار داشت: ((آمريكا براي تقبل مسئوليتهاي جديد خود در خاورميانه، بهاي گراني را تعيين كرد.)) بديهي است آمريكا تنها براساس منافع و شرايط خود اقدام مي كرد كه اين امر در همه موارد نمي توانست مطابق ميل انگلستان باشد. بهرحال آمريكاييان  هيچ  منفعتي را  در محافظت از امپراطوري  بريتانيا در هيج  جاي جهان نمي ديدند. آمريكاييان قصد داشتند به بريتانيايي ها تفهيم كنند كه نقش سابق آنان در دنيا عوض شده است و انگلستان نبايد وانمود كند كه هنوز هم ابرقدرت محسوب مي شود.
انگلستان با گذشت سالها درسهاي اين دو بحران را فراموش نكرده است و همچنان در مسائل جهاني در كنار آمريكا و بدنبال اين كشور قرار مي گيرد. اين امر در كليه وجوه سياست خارجي بريتانيا هويداست. برهمين اساس مي توان آخرين نمود آن را در مشاركت مستقيم انگلستان در حمله آمريكا به افغانستان و عراق مشاهده كرد.

پي نوشت ها
1- مارك گازيوروسكي، آمريكا و سياست خارجي شاه
 2- ر.ك: استفن آمبروز، روند سلطه گري تاريخ سياست خارجي آمريكا، ترجمه: احمد تابنده، 1363، ص174
3-  استفن آمبروز، پيشين،ص 16.
4- y. ALEXANDERA AND    A.NANES (Eds)
 THE UNITED STATES AND IRAN : A DOCUMENTARY HISTORYMARYLAND: UNIVERSITY PUBLICATION OF AMERICA (1980). PP. 265،266
 
5- Pro. London, CAB 129/66 c (54) 53/ Middle Eeast: Anglo - American Policy
Letter to Foreign Office On Policy in the Middle East, From sir Roger Makins/ the British Ambassador to Washington secret 25 th January, 1954.

6- B.Burrows, Footnotes in the sand, the Gulf in transition 1953 – 1958 (london)
 Micheal Russell, 1990, p 135.

7-  غلامرضا نجاتي، جنبش ملي شدن صنعت نفت ايران و كودتاي 28 مرداد 1332، شركت سهامي انتشار، 1373، ص 34
8-  همان، ص 99
9-  مصطفي علم، نفت، قدرت واصول، ترجمه: غلامحسين صالحيار، انتشارات اطلاعات، 1371، ص 119
10-  همان، ص 119
11-  همان، ص 120
12-  همان، ص 122
13-  همان، ص 125
14-  غلامرضا نجاتي، پيشين، صص 174و175
15- Wall street journaL, 7 April 1951 

16- Newyork times, 7 April 1951

17-  محمد علي‌كاتوزيان، اقتصاد سياسي ايران، ترجمه: محمدرضا نفيسي و كامبيز عزيزي، نشر مركز،1373، ص 213
18-  مصطفي علم،پيشين، ص 165
19-Washington Post, 22 june 1951

20- New york times, 8 November 1951
21- غلامرضا نجاتي، پيشين، ص 317

22- A.Eden, Full circle, London: Cassell, 1960, P. 198

23- A. Dobson, the Politics Of the Anglo- American Economic specail Relationship 1940-1987, (Brigthton: Wheatsheaf Books, 1988) P. 144

24- Pro, London, Fo 311/ 12057/ the General Political Correspondence Of the Foreign Office, sir Roger sterns, British : Ambassador to Tehran, to the British Foregin secretary, Selwyn Llogd, secret, 8 th. Deceber, 1956. P.47

25- Ibid, P.48