آرزوهای دارسی؛ طعم کنسرسیوم
آیا نفت همچنان ما را خواهد برد؟ آیا باید سالهای آینده را نیز منتظر تاثیر درآمدهای نفتی بر اوضاع داخلی و خارجی کشور باشیم؟
پاسخ به این سوالها به هر اندازه که دشوار باشد، بااهمیت و تعیینکننده نیز هست و به یکی از مسائل صدساله اخیر ایران مربوط میشود.
اولین امتیازات نفتی ایران به دوران ماقبل مشروطه بازمیگردد؛ اما سرنوشت پریشان نظام مشروطه باعث شد که این امتیازات پس از استقرار مجلس نیز کموبیش ادامه یابد و گرچه تلاشها و مجاهدتهای بسیاری توسط رجال وطندوست برای استیفای حقوق ملت ایران در زمینه نفت انجام شد، ولی مشکلات عدیده صدساله اخیر ایرانیان را به مسامحه و مماشات با کشورهای قدرتمند مجبور کرد تا شاید از این رهگذر بتوانند بقای کشور را از مخاطره نجات دهند. لذا نفت نیز به یکی از ابزارهای مسامحه و مماشات تبدیل گردید. اما به هر حال، در این میان، دادن و گرفتن امتیازهای نفتی به شرکتهای خارجی توسط دولتمردان ایران همیشه هم از سر حسن نیت انجام نمیگرفت بلکه گاه از خیانت و خودفروختگی و گاه از کیاست و دیپلماسی حکایت داشت.
امتیازنامه شرکت نفت انگلیس و ایران و قرارداد خوشتاریا در مورد نفت شمال مهمترین فصول تاریخ نفت ایران بعد از قرارداد دارسی به شمار میآیند که سالهای پرماجرایی را برای ایرانیان بهوجود آوردند، تااینکه پس از جنگ جهانی دوم شرکتهای امریکایی نیز کمکم به عرصه نفتخواری از ایران پا گذاشتند. نهضت ایرانیان برای ملیشدن نفت از میان همین رقابتها جوانه زد و رقابت انگلیس و امریکا بر سر تصاحب نفت ایران موقعیت خوبی را برای ملت ما فراهم کرد تا با حمایت از دولت مصدق حقوق حقه خود را استیفا کنند. اما آن دو استعمارگر پیر و جوان دست از رقابت برداشتند و در یک اتحاد پنهانی برای ریشهکن ساختن دولت ملی و نهضت ملی نتایج حسرتباری را برای ما رقم زدند. بیشک غفلتهایی که از این جانب نیز صورت گرفت، بیتاثیر نبود و بسا که قدری هوشیاری بیشتر از سوی ما میتوانست از وقایع تاسفباری چون کودتای بیستوهشتم مرداد و ماجراهای بعد از آن جلوگیری کند.
گوشههایی از این حدیث مفصل را در گفتوگویی با محقق ارجمند دکتر محمدباقر حشمتزاده میخوانیم.
دکتر حشمتزاده پس از اخذ مدرک لیسانس و فوقلیسانس (موضوع پایاننامه: قدرت سیاسی نفت ایران) در رشته علوم سیاسی از دانشگاه علامهطباطبایی تهران، دکترای علوم سیاسی خود را نیز با گرایش جامعهشناسی سیاسی (موضوع تز دکتری: جامعهشناسی سیاسی نفت ایران) از دانشگاه تربیت مدرس اخذ نمودند. ایشان هماکنون عضو هیات علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی و نیز عضو هیات علمی گروه علوم سیاسی مرکز گفتوگوی تمدنها هستند. علاوهبراین، کتابهای متعددی از سوی ایشان در زمینههای مربوط به علوم سیاسی، انقلاب اسلامی و بهویژه نفت منتشر شده که ازاینمیان خوانندگان گرامی را جهت مطالعات بیشتر در زمینه نفت به کتابهای زیر ارجاع میدهیم: ایران و نفت، نفت و تاریخ معاصر ایران.
آقای دکتر حشمتزاده ضمن تشکر از شما که دعوت ما را پذیرفتید، موضوع گفتوگوی ما نفت، تاریخچه و ملیشدن آن میباشد. بهعنوان سوال نخست، لطفا در مورد جایگاه نفت و اهمیت آن در کشورمان توضیح بفرمایید.
● ابتدا میخواهم رویکردی را درخصوص تاریخ تبیین کنم تا مشخص شود پدیدهای مثل نفت در زمان حال چه نقشی دارد و در آینده چه فرصتها و تهدیدهایی را ممکن است برای کشور در پی داشته باشد؛ بهایندلیلکه مدیریت حال و آینده کشور و انجام هرگونه اصلاح، تغییر و بهینهسازی، نیازمند شناخت عمیق، وسیع و دقیق از گذشته و تحولاتی است که از ناحیه نفت در زندگی ملت رخ داده است. امروز رادیو و روزنامهها مرتبا اخباری را درخصوص نفت بهویژه در چند ماه اخیر که قیمت آن افزایش یافته است اعلام میکنند و این درواقع اثر نفت را در زندگی مردم نشان میدهد. یکی از این آثار نیز انتظاری است که به تبع چنین اخباری در مردم شکل میگیرد. بههرحال مردم با شنیدن افزایش قیمت نفت که در حدود دو برابر نسبت به سال گذشته شدهاست، حساب میکنند که درآمد ملی نیز دوبرابر شده و طبعا تاثیر آن را در زندگی روزمره نیز جویا میشوند؛ یعنی بهتبع افزایش قیمت نفت انتظارات مردم هم بالا میرود و بهقول جامعهشناسان ممکن است شکاف و فاصلهای بین انتظارات مردم و خدماتی که به جامعه ارائه میشود، ایجاد گردد؛ بدینمعناکه این مساله منجر به نارضایتی و ایجاد تصور ناکارآمدی دولت گردد؛ پیامد آن هم کاملا واضح است و نیاز به توضیح ندارد.
آنچه گفته شد، تبیینی خلاصهگونه از نقش کوتاهمدت و فوری نفت در وضعیت فعلی بود. اما اگر با یک نگاه دقیق اقتصادی و آماری در وضعیت فعلی کشور به نقش نفت توجه کنیم، باید گفت شاید بیش از هشتاددرصد ارزی که به کشور تزریق و وارد میشود، از طریق صادرات نفت تامین میگردد و ازآنجاکه ما کشوری هستیم که در چند دهه گذشته شدیدا به واردات وابسته شدهایم، این درآمد صادراتیِ حاصل از نفت صرفا هزینة واردات فزاینده و بالنسبه کلان ما را تامین میکند؛ یعنی اگر درآمد نفت نباشد، میان صادرات غیرنفتی و واردات ما یک تراز منفی بازرگانی بسیار بالایی مشاهده خواهد شد. علاوهبراین، چهل تا پنجاهدرصد کل درآمد دولت وابسته به ارزی است که از نفت بهدست میآورد؛ همچنین مشاغل و اشتغال در کشور چه بهطور مستقیم و یا غیرمستقیم به درآمد نفت وابسته هستند که به شکل ارز به کارخانجات و بسیاری از بخشهای دیگر تزریق میشود و تولید و اشتغال کشور از این راه سامان میگیرد. همینطور، تولید ناخالص ملی که بعضا اقتصاددانان از آن با عناوین مختلفی چون شاخص کلان تولید GNP یا GDP، تولید داخلی و یا تولید ناخالص ملی اسم میبرند، رقمی نزدیک به سیدرصد از تولید ملی را نفت تشکیل میدهد؛ یعنی مادهای بهنام نفت بهتنهایی چیزی در حدود سیدرصد تولید ملی را پوشش میدهد و دهها و صدها فعالیت اقتصادی، صنعتی، خدماتی و کشاورزی دیگری که داریم هفتاددرصد بقیه را تامین میکنند. به همین صورت، نیروی شاغل در نفت، یعنی آنهایی که مستقیما در وزارت نفت و سازمانها و شرکتهای تابعه مشغول به فعالیت هستند، حدود صدوپنجاه تا صدوهفتادهزار نفر میباشند، درحالیکه جمع نیروی کار کشور در حدود هفدهمیلیون نفر است؛ بهعبارتدیگر، درصد کوچکی از نیروی کار که به تولید و صادرات یک مادة معدنی اشتغال دارد، بهتنهایی نزدیک سی تا چهلدرصد تولید ملی را به خود اختصاص داده است. خود این آمار و ارقام نشاندهنده شدت فرصتها و تهدیدهایی است که نفت برای ما دارد. نفت از این جهت که بهعنوان یک ماده میتواند به اینهمه نیازهای ما جواب دهد یک فرصت است، ولی وابستگی زیاد ما به آن، یک تهدید به حساب میآید. بههمینخاطر، بسیاری از تحلیلگران تاریخ معاصر، ایران را مثل یک کشتی درنظر میگیرند که روی دریای نفت شناور است و همراه با بالا و پایین رفتن تولید و قیمت نفت، وضعیت و سرنوشت آن نیز بالا و پایین میرود؛ یعنی سرنوشت کشور به تابعی از مساله نفت تبدیل شده است. البته لازم به ذکر است که درآمد نفت مضروب میزان صادرات در قیمت یک بشکه نفت میباشد (قیمت × میزان صادرات = درآمد نفت) و هردوی این پارامترها عملا در فراسوی مرزها شکل میگیرد؛ بدینمعناکه قیمت تابع بازار جهانی نفت است و تولید و سهم صادراتی هر کشور نیز بیش از هرچیز از تقاضا و سایر ملاحظات سیاسی مصرفکنندگان تاثیر میپذیرد. بنابراین وابستگی زیاد ما به درآمد نفت، بودن نفت بهعنوان فرصتی برای سازندگی ما، در کنار اینکه درآمد حاصله از نفت مضروب دو متغیر بهنام قیمت و حجم صادرات است و هردوی این متغیرها در بازار جهانی و تحت ملاحظات اقتصادی، سیاسی و امنیتی مصرفکنندگان بزرگ شکل میگیرد و لذا فراز و فرود و بالا و پایینرفتن نظام ما بهصورت تابعی از این قضیه درمیآید و طبعا این مساله شدت شکنندگی و وابستگی ما را نشان میدهد، همگی دلایلی هستند که الزام میدارند باید برای آینده کاری کرد؛ این در حالی است که چشمانداز آینده نشان میدهد که ما در قرن بیستویکم نیز به نفت وابسته خواهیم بود؛ ضمنآنکه نظام جهانی هم این نیاز به نفت را خواهد داشت و لذا نفت برای ما همچنان توامان فرصت و تهدید خواهد بود.
اگر بخواهیم میان نفت و نظام کشور رابطهای منطقی برقرار کنیم و بازمهندسی جدیدی در این راستا انجام دهیم، حتما یکی از متغیرهایی که در مدیریت آینده، مثلا در سند چشمانداز بیستساله، باید آن را درنظر بگیریم مدیریت نفت است و رابطه نفت با نظام را باید حتما بازخوانی، بازنگری و بازسازی کنیم و از آنجا که این وابستگی محصول یکصد سال گذشته است، بدون شناخت ریشهها بههیچوجه مهندسی یا طبابت بهینه در این زمینه میسر نخواهد بود. هر مدیر و بازیگری اگر بخواهد بدون توجه به این ریشههای تاریخی بگوید که من میخواهم حال و آینده را اصلاح کنم، قطعا نخواهد توانست مدیریت بهینهای را سامان دهد؛ چنانکه اتفاقا این قضیه در ماجرای نهضت ملی نفت هم رخ داد. یعنی پنجاهوچهار سال پیش که گذشتگان ما میخواستند رابطه نفت و نظام را بازسازی کنند، چون توجه نکرده بودند که ریشههای وابستگی ما چقدر عمیق است و نظام جهانی چقدر به نفت اهمیت میدهد و لذا خیلی راحت از آن نخواهد گذشت، به علت بیتوجهی به گذشته و حال و آینده، علیرغم آن همه تکاپو و تلاشی که اکثرا هم از روی حسن نیت بود متاسفانه عملا ناکام ماندند. بنابراین اگر ما به گذشته رجوع میکنیم، بهتر است با این رویکرد باشد که حال و آینده ایران را در رابطه با نفت ببینیم و چون با این راهبرد روبرو هستیم که باید آینده این رابطه را اصلاح و مهندسی کنیم، میگوییم پس باید به گذشته برگردیم. در این گذشته هم یکی از مهمترین فرازها در یکصد سال گذشته، نهضت ملیشدن نفت است که ریشهها و نیز قرارگرفتن آن بهعنوان خاستگاهی برای جریانهای بعد، هر دو قابل بررسی خواهد بود. فرصت یک نگاه توصیفی و تشریحی به یکصد سال نفت ایران نیست اما اگر نخواهیم از رابطه میان نفت و تاریخ معاصر گذرا عبور کنیم، لازم است که قدری بر مساله نهضت ملی شدن نفت تمرکز داشته باشیم و مسائل پنجاه سال قبل از آن، یعنی ریشهها و زمینههای نهضت و نیز آثار و پیامدهایی را که تا امروز از نهضت ملی نفت حاصل شده، مشاهده کنیم.
به لزوم توجه به مباحث تاریخی اشاره کردید. پس لطفا پیش از ورود به بحث اصلی، درخصوص تاریخچه اکتشاف نفت و نیز اولین قراردادهای نفتی در ایران توضیحاتی بفرمایید.
● نگاهی به تاریخچه تمدن صنعتی غرب نشان میدهد که وقتی تولید صنعتی و انقلاب صنعتی شروع شد، دو عنصر، اساس تمدن جدید و اقتصاد صنعتی غرب را تشکیل میداد: یکی ماشین و دیگری انرژی. این دو، اساس صنعت جدید غرب به شمار میآیند و سیر تحول اقتصادی، سیاسی و فرهنگی غرب را از یک نظر میتوان سیر تحول ماشین و انرژی دانست. اولین ماشین، ماشین بخار بود که بعدا در راهآهن و جاهای دیگر بهکار رفت و اولین انرژی زغالسنگ بود. بعداً ماشین بخار در ناوگان تجاری و جنگی غرب از جایگاه بالایی برخوردار شد و آنها با استفاده از این کشتیها که با ماشین بخار و زغال کار میکردند، به استثمار و استعمار جهان سوم، آسیا، آفریقا و امریکا پرداختند. در مرحله دوم انقلاب صنعتی ماشینهای درونسوز اختراع گردید که با انرژی نفت کار میکردند. این مساله به نیمه دوم قرن نوزدهم ــ از1850 به بعد ــ برمیگردد که گسترش شهرهای اروپا و امریکا در موج اول انقلاب صنعتی، نیاز به یک وسیله درونشهری را بهوجود آورد و همین مساله انگیزهای شد تا ماشینهای درونسوز را اختراع کنند. ماشین بخار برونسوز است، یعنی از بیرون به آن حرارت میدهند و همین مساله مخترعان را برانگیخت تا در پی اختراع یک موتور کوچکتر با یک انرژی مایع و با راندمان بسیار بالا برآیند که توجه آنها به نفت جلب شد. البته خود نفت بهعنوان یک ماده معدنی از هزاران سال قبل شناخته شده بود اما به شکل سنتی تولید و مصرف میشد؛ در طول قرون گذشته نفت از چشمههایی تراوش میکرد و مردم با ظرف آن را برمیداشتند و مصرف سنتی آن در مومیایی، پزشکی، ساختمان، عایقکاری و. . . بود. ولی در انقلاب صنعتی نفت مورد توجه شیمیدانان و آزمایشگاهها قرارگرفت و آنها متوجه شدند که فرآوردههای عدیدهای در درون این ماده وجود دارد و بهتدریج در موتورهای دورنسوز کاربرد پیدا کرد. بنابراین میتوان گفت اساس دوره دوم انقلاب صنعتی، اتومبیل و ماشینهای درونسوز و انرژی آن هم نفت است. این مساله، تحول و دگرگونی عمیقی را در همهچیز بهوجود آورد و ازجمله توجه مهندسان در زمینه کشتیها ــ که از نوع بادبانی به کشتی زغالی بخاری و سپس به کشتیهای بخاری زغالسوز تبدیل شده بودند ــ اینبار به کشتیهای نفتسوز جلب شد. بنابراین بهتدریج از نیمه دوم قرن نوزدهم نفت بهعنوان جایگزین زغالسنگ به الگوی مصرف انرژی وارد شد.
در این دوره، آلمان بهعنوان یک قدرت صنعتی نوخاسته بهسرعت در حال سازندگی بود و در راستای بالابردن ظرفیتهای صنعتی خود شدیدا فعالیت میکرد. آلمانیها عقیده داشتند که در قرن نوزدهم در غیاب یک آلمان متحد مقتدر، فرانسه و انگلیس تمام بازارهای جهانی را قبضه کرده و جغرافیای سیاسی دنیا را مطابق منافع خودشان شکل دادهاند، بنابراین شدیدا احساس میکردند که آلمان به یک فضا و بازار و ازجمله به مواد سوختی و نفتی احتیاج دارد. البته آنها همزمان در زمینه نظامی بهسرعت در حال رشد بودند و از همین نقطه، انگلیس که یک قدرت دریایی بود، احساس کرد که به لحاظ توازن نظامی بهتدریج از آلمان عقب میافتد؛ بهویژه در زمینه ناوگان جنگی که اساس قدرت امپراتوری انگلیس را شکل میداد، مهندسان انگلیسی به این نتیجه رسیدند که اگر ناوگان جنگی و نیز کشتیهای تجاری خود را نفتسوز کنند، سرعت، ظرفیت و قدرت این ادوات بهیکباره دوبرابر خواهند شد. بنابراین توجه فنی و اقتصادی بر این قرار گرفت که کشتیها نفتسوز شوند، ولی از لحاظ امنیتی مساله قدری بلاتوجیه بود؛ چون به گفته انگلیسیها در این صورت اساس ثروت و قدرتشان به مادهای وابسته میشد که در خاکشان وجود نداشت و این مساله میتوانست به لحاظ امنیتی مشکلساز باشد. اما از آنجا که آلمان بهسرعت پیشرفت میکرد و نفتسوزشدن کشتیها نیز بهحدکافی وسوسهانگیز بود، دولت بریتانیا نتوانست از آن صرفنظر کند و لذا چرچیل بهعنوان لرد اول دریاداری انگلیس مامور شد که بهسرعت این مساله را پیگیری کند. پس از این مساله بود که برخی مستعمرات مد نظر قرار گرفتند؛ چون نظر به حساسیت امنیتی مساله، انگلیسیها میگفتند اگر این ماده در خاک مستعمرات هم باشد میتوان از آن استفاده کرد؛ ضمنآنکه چون اساس امنیت اروپا و جهان در آن زمان بر پایه موازنه قوا بود و آلمان با رشد صنعتی و تقویت ناوگان خود کمکم این موازنه را بر هم میزد، سریعترین راهبرد حفظ موازنه، نفتسوزکردن کشتیها بود. در نتیجه، اطلاعات و گزارشهایی که از مستعمرات میرسید مورد توجه قرار گرفت. گزارشهای باستانشناسی فرانسوی به نام دومورگان، از حفریاتش در ایران توجهها را به خود جلب کرد که اعلام میداشت انواع چشمهها یا بقایای نفتی در ایران وجود دارد و حتی آتشکدههایی هست که روی منابع گاز و چشمههای نفت قرار گرفتهاند. این گزارشها در نمایشگاههای پاریس ارائه شده بود. بهتبع این مساله، ایران در دستور کار کسانی که تشنه نفت بودند، قرار گرفت؛ چون آنها مطمئن شده بودند که در خاک ایران، اقلا در جنوب آنکه در حوزه نفوذ انگلیس بود، نفت وجود دارد. بهاینترتیب ایران که تا قبل از این بهدلیل دو جاذبه در مدار مداخلات غرب قرار داشت و در رقابتهای جهانی مطرح بود، جاذبه سومی بهنام نفت نیز به آن اضافه شد. تا پیش از مساله نفت، ایران برای مداخله و حضور بازیگران بزرگ جهانی، یکی به دلیل موقعیت استراتژیکش که بر سر راه شرق، غرب، شمال و جنوب قرار داشت و دوم بهخاطر مزایای تجاریاش مورد توجه بود و اینک جاذبه سومی بهنام نفت نیز به میان آمد. درواقع به قرارداد دارسی باید با این زمینهها نگاه کرد.
البته سابقه اکتشاف نفت در خاک ایران بزرگ به اوایل قرن نوزدهم برمیگردد. اتفاقا در دوره فتحعلیشاه که هنوز باکو و آذربایجان از دست نرفته بودند و تولید صنعتی نفت مراحل اولیه خود را طی میکرد، در باکو یک معدن نفتی کشف شد که امتیاز آن بهطور انحصاری واگذار گردید. در روند همین مسائل بود که در حاشیه قرارداد رویتر اول(1873) و قرارداد رویتر دوم(1889) موادی به استخراج نفت اختصاص داده شد، اما عملا هیچکدام از امتیازاتی که مستقلا برای استخراج نفت چه به تجار ایرانی و یا به تجار خارجی داده شده بود، به استخراج نفت در ایران منجر نشد؛ بلکه مجموعه این زمینهها، بحث موازنه قوا و نفتسوزشدن کشتیها، همگی نهایتا در قرارداد دارسی منعقده سال1901.م برآیند خود را نشان داد. قرارداد دارسی میان دولت ایران و یک فرد استرالیایی انگلیسیتبار بسته شد و این شخص ظاهرا به بخش خصوصی تعلق داشت، اما در تمام مدت فعالیت نمایندگان دارسی، در بریتانیا، وزارتخارجه آن کشور و در ایران، سفارت انگلیس آنها را مورد حمایت قرار میداد؛ چون اصولا آنها تز اقتصاد آزاد را پیگیری میکردند و میخواستند این کارها را بخش خصوصی انجام دهد و رابطه دولت و بخش خصوصی و دولت و سرمایه در اقتصاد آزاد کلاسیک قرن نوزدهم نیز بر همگان مشخص است؛ ضمناینکه انگلیسیها بهخاطر مساله نفت و ایران و رقابتی که با روسیه داشتند، ترجیح میدادند این امتیازات و قراردادهای اولیه در پوشش بخش خصوصی انجام شود تا هم حساسیت امنیتی کمتری برانگیزد و هم ریسک سرمایهگذاری و سوختشدن سرمایه را نیز درواقع بخش خصوصی تحمل کند. قرارداد دارسی مبتنی بر یکچنین سوابق و زمینههایی بود که شکل گرفت.
به قرارداد دارسی اشاره فرمودید. دو نکته درخصوص این قرارداد به نظر میرسد: یکیاینکه چرا دایره شمول و محدوده این قرارداد ایالتهای شمالی آن موقع کشور را دربرنمیگرفت و دوم، اینکه چرا پس از استقرار نظام مشروطیت و براساس ماده بیستوچهارم قانون اساسی نظام مشروطه که تمام قراردادهای خارجی باید به تصویب مجلس میرسید، نسبت به این قرارداد موضعگیری خاصی صورت نگرفت؟
● ببینید، قرارداد دارسی در سه صفحه منعقد شده و هیجده ماده دارد، یعنی خیلی مختصر و مفید ــ البته مفید برای طرف انگلیسی ــ تنظیم شده است. اولا قرارداد در سال1901 منعقد شده است و ثانیا امتیاز بهرهبرداری از نفت در سراسر ایران منهای پنج ولایت شمالی را به مدت شصتسال به طرف خارجی میدهد. بنابراین خود زمان و مکان را اگر ملاحظه کنید با معیارهای امروز عجیب بهنظر میآید. مزایای ایران سالی شانزدهدرصد از سود خالص شرکت و توابع آن میباشد؛ ضمنآنکه بهرهبرداری انحصاری از گاز، نفت، قیر و. . . نیز ضمیمه قرارداد مذکور است. اما درخصوص علت استثنای پنج استان شمالی، باید گفت: چون صادرات نفت باید از طریق لوله صورت میگرفت و لولهگذاری از سمت خلیج فارس انجام میشد، یعنی بازارها باید از سمت خلیجفارس شکل میگرفت، ولو در استانهای شمالی چاه نفتی بهثمر میرسید، باتوجه به محل صادرات و نظر به وجود کوههای البرز، استخراج نفت در این استانها با تکنولوژی و سرمایه آن روز از لحاظ فنی و اقتصادی خیلی جوابگو نبود؛ ضمنآنکه از لحاظ سیاسی نیز ــ در یک توافق نانوشته که تحلیلگران به آن اعتقاد دارند ــ آن منطقه جزء حوزه نفوذ روسیه واقع میشد. جالب است که از این قرارداد میرزا علیاصغرخان امینالسلطان، اتابک اعظم، سود میبرد که خود روسوفیل بود؛ اما گفته میشود که وی آخرین مراحل انعقاد قرارداد را طوری انجام داده که سفارت روس خیلی از آن مطلع نباشد. در کل باید گفت روسیه به دلیل قرارداد ترکمانچای، مساله همسایگی و نیز قضایایی که جنگ ایران و روس در پی داشت، در دربار قاجار از یک دست بالا برخوردار بود و حتی ضمانت تداوم سلطنت قاجاریه را برعهده گرفته بود. ازاینسو، انگلیس نیز در جنوب ایران برای خودش حوزه نفوذ داشت. بنابراین ایران بهصورت غیرمستقیم عملا از زمان ناصرالدینشاه به دو حوزه شمال و جنوب تقسیم شده بود. لذا امینالسلطان ضمناینکه برای نفع شخصی زمینه انعقاد قرارداد را فراهم میسازد، انعقاد نهایی آن را از سفارت روسیه پنهان میکند تا آنها را در مقابل عمل انجامشده قرار دهد. البته ازیکطرفهم این مساله متاسفانه از وضعیت ما در آن دوره ناشی میشد که اگر امتیازی به یکی از طرفین واگذار میگردید، برای اینکه هیچکدام از آنها در ایران زیاد پیش نیفتند که همه ایران را درنوردند، رجال ایران سعی میکردند به رقیب دیگر نیز یک امتیاز بدهند تا با استفاده از موازنه مثبت بین این دو قوا، نیمچه استقلال ایران را حفظ کنند؛ که درواقع یکجور فرار به جلو تلقی میشد. بنابراین در چارچوب آن موازنه مثبت قطعا روسیه به این امتیاز بیتفاوت نبودهاست؛ چراکه طرفین روس و انگلیس مرتبا سعی میکردند در چارچوب این امتیازات نفوذ خودشان را در این نقطه استراتژیک تحکیم و تثبیت کنند؛ کماآنکه هر امتیازی که هرکدام از طرفین یا اتباع آنها میگرفتند، از سوی دولتهای مطبوع میتوانست به بهانه حفاظت از منافع این اتباع مورد استناد قرار گیرد. لذا علیاصغرخان اتابک سعی میکرد قرارداد را از سفارت روس پوشیده دارد ولی درعینحال با مستثناکردن آن پنج ایالت درواقع به حوزه نفوذ روسیه احترام گذاشت تا از حساسیت آنها به مساله بکاهد.
انقلاب مشروطیت ایران در سال1906 اتفاق افتاد. جالبآنکه اولینبار در مجلس دوم بود که بعضی از نمایندگان راجع به این امتیازات از دولت سوال کردند. اما شاید دلیل عمده بیتوجهی به این قضیه، این بود که اولا قرارداد1901 از پیش منعقد شده بود و ثانیا ابتدا در غرب کشور حفاری انجام شد اما پس از یکی دو سال که به نتیجه نرسیدند، در شرق شوشتر و در ناحیه مسجدسلیمان امروز این کار را انجام دادند و سالهای سال این کارها بیآنکه نتیجهای در برداشته باشد، دنبال میشد. ثالثا در آن سوز و گداز اولیه مشروطیت و ضعیفشدن دولت مرکزی و آشوبهای موجود، وقایعی که در یک گوشه دورافتاده خوزستان اتفاق میافتاد، طبعا توجهی را به خود جلب نمیکرد. بنابراین آنچه از ظاهر تاریخ برمیآید، این است که مجلس به این مساله توجه داشته، ولی بهقدری با مساله محمدعلیشاه درگیر بود و ماجراهای استبداد صغیر و کبیر محمدعلیشاه و سپس بهتوپبستن مجلس و. . . فضایی را بهوجود آورده بود که چنین مسائلی اصلا قابلیت طرح نداشت. بنابراین عمدتا بیشتر همان درگیریهای مربوط به استقرار نظام مشروطه و نیز عدم بهرهوری تلاشها برای استخراج نفت، این مساله را از مرکز توجه مجلس خارج ساخته بود. اما همینکه در آن زمان این مساله در مجلس دوم طرح گردید، نشان میدهد که بههرحال نمایندگان مشروطه به همهچیز حساس بودند و راجعبه این مساله هم بحث نموده و از دولت سوال کردهاند.
چگونگی شکلگیری شرکت نفت انگلیس و ایران، جایگاه دولت انگلیس در شرکت، میزان تعلق سهام به دولت بریتانیا و نیز تاثیر جنگ جهانی اول بر تحولات نفتی این دوره به چه نحوی بود؟
● در سال1901 وقتی دارسی امتیاز معروفش را بهدست آورد، برای بهرهبرداری از این امتیاز شرکت بهرهبرداری اولیه را تاسیس کرد و سهام آن را در بازار بورس لندن به فروش گذاشت تا با جذب سرمایه، حفاری در ایران را آغاز کند. ریشه شرکت نفت انگلیس و ایران نیز درواقع به آن شرکت بهرهبرداری اولیه که دارسی آن را تاسیس کرد برمیگردد. در ژوئن1908.م/1292.ش بود که چاه نفت مسجد سلیمان به بهرهبرداری رسید و لولهکشی آن نیز انجام شد. این چاه در حوزه نفوذ ایل بختیاری واقع شده بود. انگلیسیها در سال1908 همزمان ساختن پالایشگاه آبادان را نیز شروع کردند که در حوزه شیخ خزعل و قبایل عرب قرار داشت. چون در آن زمان دولت مرکزی ضعیف بود، شرکت نفت انگلیس و ایران با حمایت مستقیم کنسولگری انگلیس در جنوب و سفارت بریتانیا در تهران، همواره سعی میکرد برای فعالیتهای خود ــ در تمامی مراحل حفاری، تولید و یا پالایشگاه و لوله ــ پوششهای حفاظتی و امنیتی فراهم کند و لذا دولت در دولت بهوجود آمد؛ یعنی علیرغم وجود دولت ایران، دولت و شرکت نفت انگلیس مستقلا برای حفاظت از این منافع و به بهانه ضعف دولت مرکزی مستقیما با خوانین بختیاری و شیوخ عرب از جمله شیخ خزعل قراردادهایی را منعقد کردند. پالایشگاه در سال1912 آماده بهرهبرداری شد و در اروند نیز اسکلههایی برای صدور نفت تعبیه گردید. اینک که قرارداد پس از ده دوازده سال کاملا به بهرهبرداری رسیده بود، دولت انگلیس پنجاهویک درصد سهام شرکت را خریداری کرد؛ ولی با این قید که شرکت به شکل بخش خصوصی اداره شود و فقط چند نفر از سوی دولت انگلیس در هیات مدیره حضور داشته باشند. از این زمان به بعد بود که شرکت نفت انگلیس و ایران بیشتر معنا پیدا کرد و به این نام خوانده شد. طبق قرارداد شرکت با دریاداری انگلیس، شرکت موظف بود نفت دریاداری را برای سالهای طولانی با تخفیف تامین کند؛ که همین مساله درواقع نقش دولت انگلیس را در مساله آشکار میکند و از اینجا است که قرارداد کاملا سیاسی میشود. گرچه امتیازدهنده دولت ایران بود، اما شرکت طرف قرارداد انگلیسی، پنجاهویک درصد سهام از آنِ دولت انگلیس و چهلونهدرصد از آنِ بخش خصوصی بود؛ بنابراین همهکاره قرارداد درواقع خود دولت انگلیس بود. از این به بعد نفت که یک مقوله اقتصادی به شمار میرفت، در ایران به یک مقوله سیاسی مبدل شد؛ چون گرچه امتیازدهنده دولت ایران بود و یک شرکت خصوصی کار بهرهبرداری را انجام میداد، اما عمده سهام به دولت انگلیس تعلق داشت و ضمنا شرکت تامین نفت نیروهای دریایی انگلیس را با تخفیف تضمین کرده بود. درواقع با این کار، دولت انگلیس رسما اساس ثروت و قدرت خودش را که ناوگان آن باشد به نفت ایران وابسته کرد و تز نفتسوزشدن کشتیها برپایه نفت ایران شکل گرفت. بنابراین ثروت، قدرت و امنیت بریتانیای کبیر با آن عظمت به نفت تولیدی ایران وابسته شد و از آن پس بود که دولت انگلیس، چنانکه از گفتوگوها، اسناد، مدارک و شواهد بهدست میآید، بسیار بیشتر از گذشته برای خودش در ایران حق مداخله قائل شد و لذا تمام تاریخ ایران پس از این ماجرا، رویکارآمدن دولت پهلوی و سقوط قاجار را درواقع باید تحت تاثیر این قضیه تفسیر کرد.
شرکت نفت انگلیس و ایران، تحت مدیریت یک هیات مدیره هفتنفره اداره میشد که چهار نفر از آنها را دولت تعیین میکرد و سه نفر از سوی بخش خصوصی در آن حضور داشتند ولی دولت به هیچوجه مستقیما در امور شرکت دخالت نمیکرد؛ اما پس از انعقاد قرارداد که عنوان Angl● Persian C●mpany (شرکت نفت انگلیس و ایران) رایج شد، شرکت عملا وجهه سیاسی پیدا کرد؛ چنانکه چند هفته بعد نیز جنگ جهانی اول شروع شد و در این جنگ نفت نقش بسیار تعیینکنندهای در تعیین طرف پیروز و شکستخورده پیدا کرد. نفت ایران و پالایشگاه آبادان کاملا در تامین قوای نظامی و دریایی انگلیس نقش استراتژیک خودش را نشان داد و پس از جنگ نیز در دنیا نفت به یک ماده کاملا سیاسی، استراتژیک و بینالمللی تبدیل شد و همه این مسائل نشان داد که نفت ایران چقدر حیاتی است. بدبختانه یا خوشبختانه در خلال ایام جنگ، تزار روس بر اثر وقوع انقلاب کمونیستی واژگون گردید و یک رقیب قدرتمند از صحنة سیاسی ایران خارج شد. لذا استراتژی انگلیس درخصوص ایران که تا قبل از جنگ بر مبنای تضعیف حکومت مرکزی بود و سعی میکرد خودش مستقلا با کمک خانهای بختیاری و شیوخ عرب امنیت نفتی را تامین کند، اینک با ازبینرفتن روسیه و انزوای دولت جدید کمونیستی، به استراتژی مبتنی بر شکلگیری یک دولت متمرکز و شبهناسیونالیستی در ایران تبدیل شد و برایآنکه بهانه مداخله از دولت جدید شوروی نیز گرفته شود، دولت انگلیس درصدد برآمد در ایران نوسازی کند تا از جاذبههای کمونیسم بکاهد و هم یک ظاهر ناسیونالیستی به مساله میداد تا شوروی نتواند متقاضی تقسیم امتیازات شود. بنابراین سقوط قاجار و رویکارآمدن رضاخان بهعنوان یک نظامی مقتدر در راس یک دولت مرکزی، چنانکه ملاحظه میشود کاملا از این زاویه قابل تفسیر است.
در تداوم این سیر تاریخی، مساله قرارداد خوشتاریا و امتیاز نفت شمال مطرح میشود. ماهیت این قرارداد و نیز موضعگیری دولت بریتانیا و شرکت نفت انگلیس و ایران در قبال این قرارداد چگونه بود؟ ضمنا بهنظر میرسد برای نخستینبار ــ البته بهطور جدی ــ در پی مساله قرارداد خوشتاریا بود که پای ایالاتمتحده نیز به مسائل نفتی ایران باز میشد. به نظر شما انگیزه امریکا از این کار و علت موضعگیری همسان شوروی و بریتانیا علیه توافق میان ایران و شرکت امریکایی استاندارد نیوجرسی چه بود؟ البته در نهایت به جای شرکت استاندارد نیوجرسی، قرارداد میان دولت ایران و شرکت امریکایی سینکلر منعقد میگشت؛ اما چه شد که سرانجام این توافق نیز هیچگاه به نتیجه نرسید؟
● در تاریخ معاصر ایران، پس از قضیه نفت دارسی، قضیه امتیاز یا شبهامتیاز خوشتاریا مطرح میگردد که بعدا همین مساله منشا شکلگیری ماجرای نفت شمال میشود و قضیه نفت شمال نیز بهنوبهخود به یکی از زمینههای ملیشدن صنعت نفت تبدیل میگردد. خوشتاریا یک ماجراجوی گرجستانی تبعه دولت روس بود که قبل از انقلاب کمونیستی نیز به ایران رفت و آمد داشت و توانسته بود در دوره ناصرالدینشاه در حوزههایی مثل کجور و شمال و یا در حوزه شاهرود برخی امتیازات نفتی را که در قالب همان برداشت سنتی نفت به تجار ایرانی داده شده بود، به دست آورد. وی در جنگ جهانی اول، یعنی در زمانیکه ایران اشغال شده بود و دوران مشکلات پس از مشروطیت را میگذراند، از محمدولیخان سپهدار اعظم تنکابنی که در آن زمان نخستوزیر وقت ایران بود و خودش املاک زیادی در شمال داشت و فئودال بزرگ این خطه به حساب میآمد، قول و قرارها و دستخطی مبنی بر امتیاز پنج استان شمالی کشور گرفته بود. این دوران، زمانی بود که مجلس کاملا در فترت به سر میبرد. پسازآنکه جنگ تمام شد، خوشتاریا ادعاهای خودش را مطرح نمود و اتفاقا دولت جدید کمونیستی هم از او حمایت کرد. این اوضاع با شروع زوال دولت قاجار و رویکارآمدن احمدشاه صغیر و قدرتیابی رضاخان پس از کودتای1299 مصادف شد. بنابراین مجلس وقت برای ایجاد توازن جدیدی در سیاست ایران در مقابل مداخلات انگلیس که اینک در غیاب روسیه تزاری یکطرفه شده بود، از شرکتهای امریکایی برای گرفتن امتیاز نفت شمال دعوت کرد تا از این طریق خلأ روسها را در موازنه مثبت پر کند. یعنی قرارداد دارسی که سیاسی شد، ماجراهای پس از خود را نیز سیاسی کرد. قوامالسلطنه که نخستوزیر بود، به حسین علا، سفیر ایران در واشنگتن، دستور داد که با شرکتهای نفتی امریکایی وارد مذاکره شود. او هم با شرکت استاندارد اویل کالیفرنیا که بزرگترین شرکت به حساب میآمد و بنیانگذار آن هم راکفلر بود وارد مذاکره گردید و آنها هم علاقمند شدند. اما از این طرف خوشتاریا پس از آنکه اعتبار قانونی اسناد او پذیرفته نشد، اسناد و کاغذهایی را که در دست داشت، برای فروش به شرکت نفت انگلیس و ایران عرضه کرد و شرکت نیز آنها را به قیمت صدهزار لیره از او خریداری کرد و با بهانه قراردادن اینکه چنین امتیازی را خریدهاست، شرکت امریکایی را تحت فشار گذاشت. اما وقتی این ادعای انگلیس به جایی نرسید، آنها با خود شرکت استاندارد اویل وارد مذاکره شده و به آنها پیشنهاد شراکت دادند. مجلس ایران که متوجه این مساله شد، اعلام کرد که ما یک شرکت صددرصد امریکایی میخواهیم و شرکت مختلط انگلیسی ــ امریکایی را قبول نداریم. پس از آن، دولت ایران با کمپانی جدیدالتاسیس اما بزرگ سینکلر وارد مذاکره شد که شرکت ماجراجویی بود. مذاکراتی هم انجام شد اما دراینحین، حادثه بسیار پیچیده سقاخانه پیش آمد که با سال1303 یعنی با سال ترقی تدریجی رضاخان همزمان بود. در این دوران، ملّیون و مذهبیون ــ امثال مدرس و قوامالسلطنه ــ میخواستند مانع از قدرت رضاخان و درواقع انگلیس شوند. در این میان، ماجرای سقاخانه رخ داد که هر روز هیاتها جمع میشدند و میگفتند در سقاخانه شیخهادی معجزه رخ دادهاست. آنها میگفتند یک فرد بهایی قصد داشته با ریختن سم در سقاخانه مسلمانان را بکشد اما شیخ هادی دستش را گرفته و آن شخص بهایی کور شده است و لذا هر روز دستههای متعددی برای تکریم سقاخانه شیخهادی میرفتند؛ که درواقع یک نوع صفبندی و لشکرکشی از سوی ملیون و مذهبیون بود که میخواستند قدرت اجتماعی خودشان را به رخ رضاخان بکشند. در این قضیه کاردار سفارت امریکا که به این مباحث مردمشناسی علاقمند بود، سعی میکرد از وقایع عکسبرداری کند که بهخاطر اجنبیبودن مورد حمله مردم واقع میشود و هنوز هم دقیقا معلوم نشدهاست که آیا این حمله تصادفی بوده و یا تعمدی در کار بودهاست. بههرحال مردم او را مضروب میکنند و کاردار در بیمارستان شهرداری بستری میشود. اما در آنجا نیز برخی افراد به او حمله میکنند و او را روی تخت بیمارستان میکشند و همین مساله زمینه قطع رابطه ایران و امریکا را فراهم میکند و لذا شرکت سینکلر هم که به منظور جبران برخی مشکلات و زیانهایش در امریکا قصد داشت در شمال ایران سرمایهگذاری کند، پس از اخطار و هشدار امریکا مجبور به عقبنشینی شد و لذا امتیاز پنج استان شمالی در تاریخ معاصر بلاتکلیف باقی ماند. بعدا در جنگ جهانی دوم موقعی که شمال ایران به اشغال روسها درآمد، آنها (روسها) خواهان کسب این امتیاز شدند و همین مساله شکلگیری یکی از جرقههای ملیشدن نفت را در پی داشت.
به ماجرای سقاخانه اشاره کردید. برخی مورخان عقیده دارند که در این جریان عوامل رضاخان نیز نقش داشتند؛ چنانکه رضاخان در سال1312 و تقریبا در اوج قدرت خودش مباحثی را پیرامون قرارداد دارسی مطرح میکند و نهایتا این امر به عقد قرارداد جدیدی در سال1933.م/1312.ش منجر میشود. لطفا بفرمایید علت اینکه در آن سالها عدهای این کار رضاخان را یکی از ابتکارات و افتخارات او قلمداد میکردند چه بود؟
● دومین فراز در تاریخ قرارداد نفتی ایران، قرارداد1933 (خرداد1312) است که تقریبا سیودو سال بعد از امتیاز دارسی اتفاق افتاد. علل، عوامل، ماهیت و نتایج این قرارداد نیز بسیار مورد توجه تحلیلگران تاریخ قرارگرفته و لذا بهتر است شرح ماجرا را از همان آغاز پیبگیریم، بهخصوص از زمانیکه نفت مسجد سلیمان به تولید رسید و بالاخص با فعالشدن پالایشگاه آبادان بر سر نحوه تفسیر قرارداد و اجرای آن، بین دولت ایران و کمپانی نفت انگلیس اختلاف افتاد. پس از آن همواره این اختلاف وجود داشت و مذاکراتی بین طرفین در جریان بود. در جریان جنگ جهانی اول، عوامل آلمانی و عثمانی با کمک نارضایتیهای جنوب خرابکاریهایی را در خطوط نفت انگلیس انجام دادند و خسارتهایی نیز وارد شد. ایران همواره بر سر نحوه محاسبه شانزدهدرصد و بیستهزار لیره سهام بحث داشت و بهخصوص بر سر اینکه این شانزدهدرصد از سهام کدام قضیه است، بین ایران و شرکت بحث و درگیری بود. شرکت نفت میگفت شانزدهدرصد از سهام همان شرکت بهرهبرداری اولیه است و از این طریق سعی میکرد سایر شرکتهای تابعهای را که تشکیل داده بود، از احتساب این درصد کنار گذارد و لذا جنگ جهانی اول که تمام شد، شرکت تا مدتها آن حق سهم را هم نمیداد و ادعا میکرد که چون ایران در انجام وظایفش مبنی بر حفاظت از قرارداد کوتاهی کرده، آسیبهایی به شرکت رسیده که باید بابت آن آسیبها از سود ایران کم شود. مذاکراتی انجام شد و مستشارانی در چارچوب قرارداد وثوقالدوله به ایران آمدند و سپس قرارداد بر اثر مخالفتهای ملیون و مذهبیون کلا از سوی ایران ملغی اعلام گردید. اما مستشاری که برای رسیدگی به امور مالیه به ایران آمد، فردی بهنام آرمیتاژ اسمیت، مهردار خزانهدار سلطنتی انگلیس و خود نیز اصالتا انگلیسی بود. وی درخصوص مطالبات طرفین قضاوت نموده و اعلام کرد که منظور از شرکت، همان شرکت اولیه است. پس از آن، شرکت خسارتهای مورد ادعای خود را بخشید و نهایتا یکمیلیون لیره برای مجموع مطالبات ایران برآورد گردید. جالبآنکه انگلیسیها در دادن این مبلغ تا زمان تثبیت جایگاه رضاخان تعلل کردند و سرانجام این یکمیلیون لیره را در اختیار رضاخان قرار دادند و رضاخان نیز این مبلغ را بهعنوان مهمترین سرمایه در راستای تشکیل ارتش نوین خود بهکار برد. چنانکه ملاحظه میشود، پابهپای پیشروی در تاریخ معاصر ایران، نفت نیز هرچهبیشتر در ساختار سیاسی و نظامی ایران وارد گردیده و نقش آن بیشازپیش تعیینکننده میشود. بهاینترتیب، دولت شبهنظامی رضاخانی سر کار آمد که اساسیترین پایه استقرار آن، یعنی ارتش، با همان یکمیلیون لیره تجهیز و توسعه یافت و تداوم آن ارتش هم تا آخر رژیم پهلوی به پول نفت متکی بود. نفت ایران منافع انگلیس را و انگلیس هم متقابلا تداوم حکومت پهلوی را تضمین میکرد و بدینسان، نفت بهعنوان منبع ثروت و قدرت حکومت پهلوی و بهعنوان منبع امنیت به ساختار اجتماعی و سیاسی ما وارد شد. مذاکرات دولت ایران و شرکت نفت تا زمان سرکارآمدن رضاخان همچنان ادامه داشت و وقتی رضاخان هم آمد، وزیر قدرتمند او، تیمورتاش، بر این مذاکرات اشراف داشت. حتی تقیزاده که از بازیگران معروف این ماجرا و در آن موقع سفیر ایران در لندن بود، در یادداشتها و خاطراتش مینویسد که از این مذاکرات بیاطلاع بوده، چون رضاخان این مذاکرات را مستقیما زیر نظر تیمورتاش انجام میداد. انگلیسیها در سال1305 که رضاشاه رسما تاجگذاری کرد، به قول ما ایرانیها روغن ریخته را نذر امامزاده کردند و بهعنوان هدیه به سلطنت رضاشاه، گفتند که ما از مطالباتمان از نفت شمال گذشتیم؛ چون هنوز گاهگاهی روی آنچه از خوشتاریا بهدست آورده بودند، مانور میدادند. اما مذاکرات و اختلافات بر سر دیگر مسائل همچنان ادامه داشت. دولت رضاشاه هر روز بیشازپیش به آن شانزدهدرصد وابسته میشد. تاسیس ارتش، تامین بودجه ارزی مورد نیاز برای ایجاد راهآهن، کارخانجات و ساختن ایران نوینی که بهعنوان یک ایران مستقل و ملی بتواند در مقابل کمونیستها ایستادگی کند، همگی مستقیما به ارز نفت وابسته بود؛ چون اقتصاد و صنعتی در کار نبود که از آن پولی به شکل مالیات و تامین هزینهها استحصال گردد. لذا کارشناسان ایران سعی میکردند در مذاکراتشان با کمپانی سهم شراکت خود را تا بیستوپنجدرصد سهام بالا ببرند. البته رئیس شرکت هم در مذاکرات ابراز علاقه کرده بود که چنین چیزی صورت بگیرد اما در سال1311 انگلیسیها همین شانزدهدرصد سود خالص را هم که بایستی به دولت ایران میدادند و به سالی بالای یک میلیون لیره بالغ میشد، بهیکباره به سیصدهزار لیره تقلیل دادند و در پاسخ به اعتراض ایران، اعلام کردند که این مساله از رکود اقتصادی بزرگ مابین سالهای1929 تا 1933 در غرب ناشی میشود که باعث شده اقتصاد غرب بهکلی سقوط کند و لذا تقاضا برای نفت کم شده و قیمت آن پایین آمدهاست. این مساله بهانهای به دست رضاخان داد تا در ششم آذر1311 به تقیزاده که از سفارت لندن برگشته و وزیر مالیه شده بود، دستور دهد که به بهانه اعتراض به بینتیجهماندن مذاکرات و عدم پرداخت حق سهام ایران، بهطوریکطرفه امتیاز را لغو کند. نقل شده که رضاخان در عصر روز پنجم یا ششم آذر از هیات دولت درخصوص مذاکرات نفت سوال کرد و به او گفتند که هنوز مذاکرات ادامه دارد. رضاخان پرونده را داخل بخاری انداخت و دستور داد که تقیزاده قرارداد را لغو کند. البته از همان یکی دو روز قبل روزنامه اطلاعات که ارگان دربار بود، سلسله مقالاتی را شروع کرد مبنیبرآنکه چه خواهد شد و چه میشود اگر قرارداد لغو گردد و لذا با لغو قرارداد، در سراسر ایران از سوی دولت وقت جشن اعلام شد. بنابراین، این مسائل و نهایتا نتایجی که قرارداد بهبار آورد را میتوان محصول چند چیز دانست: یکیاینکه بههرحال قرار بود پس از جنگ جهانی اول یک دولت ملی مستقل در ایران برپا شود که با سرباز و هزینه خودش نفت جنوب را که در انحصار انگلیس بود برای آنها حفظ کند؛ ضمنآنکه سعی میشد حساسیت ملیون، امریکا، شوروی ــ البته امریکا خیلی مداخله نمیکرد اما شوروی ادعاهایی را مطرح میکرد ــ و حتی حساسیت فرانسه برانگیخته نشود. عامل دوم، خصلت استبدادی رضاخان بود که فوقالعاده مستبدانه برخورد میکرد. لذا درواقع لغو قرارداد قبلی و انعقاد قرارداد جدید را باید محصول این دو عامل دانست.
پس از آنکه مذاکرات لغو شد، انگلیس به شورای جامعه ملل در ژنو شکایت کرد و سپس ایران تهدید نظامی شد اما وزیر امور خارجه چکسلواکی که بعدا رئیسجمهور چک شد، پادرمیانی کرد و ادامه مذاکرات را خواستار شد. بنابراین دوباره مذاکرات در ایران شروع شد. طرفین بر سر چند چیز اختلاف داشتند: یکی این بود که ایران میگفت باید نحوه محاسبه حق امتیاز کاملا کارشناسی و روشن باشد، دوم اینکه ایرانیها از ترس گرفتارشدن مجدد در رکود اقتصادی خواهان حقالسهم ثابت بودند و برای هر تن نفت، شش شیلینگ طلا درخواست میکردند اما انگلیسیها با دو شیلینگ موافق بودند. در قرارداد دارسی تقسیم سهم براساس شانزدهدرصد کل سود بود و همین به ایران قانونا حق بررسی دفاتر شرکت انگلیس را میداد؛ ولوآنکه عملا ایران توان آن را نداشت و هرچه محاسبه میکردند نمیتوانستند چیزی از آن بفهمند؛ اما بههرحال همواره این بهانه همچون شمشیری در دست ایران بود که به خود حق میداد به پروندهها و دفاتر شرکت سرک بکشد. اما با پیشآمدن بحران اقتصادی غرب، ایرانیها خواهان حقالسهم ثابت بودند؛ ضمنآنکه انگلیسیها هم از مدتها قبل به تعیین حقالسهم ثابت مایل بودند اما بر سر مبلغ اختلاف داشتند. خلاصه یک روز رضاخان به جلسه مذاکرات آمده و علت اختلاف را جویا میشود. میگویند که ایران خواهان شش شیلینگ طلا است اما انگلیس بیشتر از دو شیلینگ موافقت نمیکند. رضاخان میگوید: نه حرف شما و نه حرف آنها، من میگویم چهار شیلینگ، لذا بر سر چهار شیلینگ توافق صورت میگیرد و تقیزاده هم قرارداد1933 (1312) را جایگزین قرارداد قبلی (1901) میکند. در این زمان از آنجاکه دارسی سهامش را بهطورکامل به دولت انگلیس فروخته بود، دولت انگلیس قدرت زیادی در شرکت به دست آورد. البته شرکت همچنان کاملا خصوصی اداره میشد. پس از آنکه جلسات اختلافانگیز چندماهه با ابراز نظر رضاخان به جلسه آشتیکنان تبدیل میشود، هیات انگلیسی با بهکارگیری روشهای ظریف مذاکره و دیپلماسی و چانهزنی، هدف اصلی خود را بر تمدید امتیاز متمرکز میکند و از نگرانی ایرانیها درخصوص وضعیت اقتصادی دنیا و اتمام مدت قرارداد بهرهبرداری کرده، آن را شصتساله منعقد مینماید. همانموقع بسیاری افراد معتقد بودند که انگلیس خود نیز درواقع علاقمند بوده که قرارداد دارسی لغو شود؛ چون اولا به امضای پارلمان نرسیده بود و نیز انگلیسیها قصد داشتند بهنوعی مدت قرارداد را تمدید کنند. اما از طرف ایران نیز این نگرانی وجود داشت که اولا توان محاسبه شانزدهدرصد را ندارند و از طرفی نیز درآمد ایران بر مبنائی قرار گرفته که بازار چندان معلومی ندارد و لذا میخواستند با یک تصمیم سود قطعی خودشان را از شر سود و زیان کار راحت کنند. بنابراین مجموع این منافعی که دو طرف برای خود قائل بودند، به شکل قرارداد1933 درآمد که با بهراهانداختن تبلیغات از سوی دولت ایران بهعنوان یک پیروزی جشن گرفته شد. اینبار مجلس فرمالیته رضاخان هم قرارداد را تایید کرد؛ یعنی انگلیس به قراردادی دست یافت که به امضای مجلس رسیده بود و شصتسال هم تمدید داشت، ضمنا ایرانیان هم دیگر نمیتوانستند دفاتر آنها را نگاه کنند. بهتبع این مسائل بود که از سال1312 دیگر هیچ اختلافی در کار نبود و شرکت تا زمان جنگ جهانی دوم بهسرعت گسترش کار استخراج و افزایش تولید نفت را ادامه داد.
مسائلی که در بحبوحه جنگ جهانی دوم در ارتباط با ایران بهوقوع پیوست، ورود متفقین به ایران و نیز عقبنشینینکردن روسیه پس از جنگ، آیا میتوان گفت همه این مسائل هرکدام بهنحوی با مساله نفت در ارتباط بودند؟ بهعلاوه، از آنجا که درواقع در خلال این مسائل و مباحث بود که مجالس پانزدهم و شانزدهم شواری ملی شکل گرفتند، لطفا بفرمایید علل و زمینههای شکلگیری اعتراضات علیه قرارداد1312 در این مجالس چه بود و چهرههای شاخص این جریان چه کسانی بودند.
●جنگ جهانی دوم یکی از نقاط عطف تاریخمعاصر جهان به شمار میآید که پیامدهای آن ایران را نیز در برگرفت. در سوم شهریور1320 قوای روس و انگلیس ایران را اشغال کردند و سپس امریکاییها نیز برای رساندن کمک به شوروی به این جمع ملحق شدند. اشغال ایران در جنگ جهانی دوم چند علت داشت و از این میان قطعا تامین نفت از جمله عوامل اساسی و عمده به شمار میرفت. تامین نفت برای متفقین و جلوگیری از دسترسی قوای نیروهای محور یعنی آلمان و ژاپن به این ماده سرنوشتساز، یکی از دلایل عمده و اصلی اشغال ایران بود. چنانکه ملاحظه میشود، هرچه پیشتر میآییم، مساله نفت نیز در تاریخ معاصر ما هرچه بیشتر خودنمایی میکند. اشغال ایران به سرنگونی دیکتاتوری بیستساله رضاخان منجر شد و همین امر احساسات متعارضی را در مردم ایران ایجاد کرد؛ بهاینمعناکه مردم ازیکطرف از سقوط دیکتاتور خوشحال شدند اما ازطرفدیگر از اشغال ایران بسیار ناراحت بودند چون مردم ایران براثر این اشغال شدیدا احساس میکردند که تحقیر شدهاند؛ اما از آنجا که این امر باعث سقوط دیکتاتور شده بود، از این جهت هم نمیتوانستند خوشحال نباشند. درواقع این وضعیت دوگانه سوال بزرگی را در اذهان تودهها و نخبگان در آن ایام ایجاد کرده بود و همه بهنوعی در جستجوی جواب قانعکنندهای برای توجیه علت یا علل منتهی به اشغال کشور بودند؛ پس از تجزیه و تحلیلهای بسیار، درواقع یکی از دلایل عمدهای که بر این مساله مترتب شمرده میشد، مساله نفت بود. البته نباید از نظر دور داشته باشیم که یکی از پیامدهای اشغال ایران و سقوط رضاشاه، ایجاد نوعی آزادی نسبی مکانیکی در کشور بود. میگویم آزادی مکانیکی، چون این آزادی یک آزادی درونزا و ناشی از تاریخ طبیعی ما نبود، بلکه دیکتاتور مسلط برجامعه، یک دفعه با ضربهای که از بیرون وارد گردید، متلاشی شد و بنابراین یک آزادی نسبی و مکانیکی در جامعه رخ داد که پیامد آن ایجاد انواع دستهجات، احزاب، گروهها و مطبوعات بالنسبه آزاد بود؛ بهگونهایکه گرچه مشروطیت در زمان رضاشاه تعطیل گردیده و پارلمان به یک مهره بیاراده برای تصویب مطامع وی تبدیل شده بود، در فضایی که بهیکباره بهوجود آمد حتی مجلس سیزدهم نیز ژست آزادیطلبانهای به خود گرفت. در این فضا بود که مطبوعات، گروهها و احزاب این سوال مهم را مطرح میکردند که چرا ایران اشغال شد و پس از تحلیلهای متعدد به مساله نفت رسیدند و همه متفقالقول اعلام کردند که نفت علت این قضیه بودهاست؛ بهاینمعناکه میگفتند نفت به دیکتاتوری رضاخان شکل داد و الان که تاریخ مصرفش تمام شده بود، با برداشتن او درواقع خواستند کارهای خودشان را سریعتر و بهتر پیش ببرند. انگلیسیها قبل از جنگ جهانی دوم در ایران صاحب برخی منافع انحصاری بودند، اما اینک بهواسطه بروز یک دشمن مشترک فاشیستی ــ هیتلرــ میان دو جبهه شوروی و انگلیس وحدت برقرار گردید و لذا انگلیس ناچار شد برای دفع این دشمن و خطر بسیار جدی نازیسم و فاشیسم، اتحاد با روسیه را بپذیرد و همچنین امریکا را نیز وارد معادله جنگ کند؛ و بهویژه حضور این دو رقیب دیرینه را که هم در سطح جهان و هم از مدتها پیش بر سر نفت ایران رقابت داشتند، در حوزه انحصاری خود بپذیرد. امریکاییها از این فرصت استفاده کردند و گروهها و کمپانیهای نفتیشان را فعال نموده و در حوزه خارج از قرارداد دارسی خواهان امتیازات نفت شدند. این امتیازخواهی امریکاییها و این فرصتطلبیها اتفاقا حساسیت ملیون و مذهبیون و مطبوعاتی که در آن فضای مکانیکی بالنسبه آزاد رشد کرده بودند را برانگیخت و در این خصوص سوالاتی از دولت کردند که اتفاقا در مجلس نیز که پس از رفتن رضاخان سعی داشت واقعیت پارلمانسالاری و اراده عمومی و مردمسالاری را به نمایش گذارد، از سوی نمایندگان درخصوص این آمدورفتهای کمپانیهای امریکایی و امتیازطلبیهایشان سوالاتی مطرح گردید. قضیه زمانی حاد شد که روسها نیز این فرصت تاریخی را غنیمت شمرده و در شهریور1323 هیاتی را به ریاست کافتارادزه، معاون وزارت خارجه، به ایران فرستادند و درواقع امتیاز تقریبا ناچیزی را در منطقه سمنان مدنظر داشتند؛ اما به محض ورود به ایران، گفتند که ما آمدهایم راجعبه قرارداد نفت شمال ــ یعنی درخصوص همان قرارداد مربوط به قضیه خوشتاریا ــ صحبت کنیم. جالبآنکه حزب توده، که اصلا در این شرایط اشغال کشور و با پشتوانه ارتش سرخ بهوجود آمده بود و قبلا در برابر امتیازطلبی امریکاییها و دادن هرگونه امتیاز در زمان جنگ و اشغال مخالفت میکرد، بهمحضاینکه شورویها خواهان امتیاز نفت شمال شدند، با بهراهانداختن میتینگها و از طریق روزنامههایش از این امتیازطلبی شورویها حمایت کرد و همین مساله به یکی از زمینههای شکلگیری ارزش منفی نسبت به حزب و حزببازی در ذهنیت تاریخی مردم ایران تبدیل شد؛ بهویژه آنکه حزب توده از این پس مسیری را طی کرد که انگ عامل بیگانه و ابزار بیگانه بر پیشانی آن حک گردید. اما نقش مجلس چهاردهم در این میان خیلی مهم است. انتخابات مجلس سیزدهم عملا در زمان رضاخان اتفاق افتاده بود اما برپایی و تشکیل آن پس از سقوط رضاخان تحقق یافت و جالبآنکه آنها هم در همان فضای پس از رضاخان ژست آزادیخواهی و مردمسالاری را بهخود میگرفتند. در آن زمان، دورههای مجلس دوساله بود. اما اولین انتخاباتی که در فضای باز برگزار شد، انتخابات مجلس چهاردهم بود که حضور احزاب و مطبوعات بالنسبه آزاد باعث شد نمایندگانی مثل دکتر مصدق که در زمان رضاخان مطرود و منزوی بودند به مجلس چهاردهم راه یایند. در این مجلس که بههرحال بخشی از اراده ملی و نمایندگانی واقعی را دربرمیگرفت، در آبانماه سال1323، یعنی زمانی که روسها تقاضای امتیاز کردند، مصدق طی نطقی مفصل معایب و مضرات امتیاز1933 را برشمرد و با این کار خود بهنوعی منافع انگلیس را زیر سوال برد؛ چون قرارداد1933 هنوز موجود بود و انگلیس از آن بهرهبرداری میکرد و نفت هم در جنگ جهانی دوم برای انگلیسیها و متفقین حتی اهمیتی حیاتیتر از پیش یافته بود. اتفاقا این نطق را میتوان آغاز دوره سیاستی برشمرد که تحت عنوان سیاست موازنه منفی از آن یاد میشود؛ چون قرارداد دارسی در عصر موازنه مثبت بود که منعقد شد. لذا در اینجا بود که امتیاز انگلیسیها زیر سوال رفت. پسازآنکه فشار روسها بیشتر شد، مصدق در آذرماه همان سال، یعنی درست یک ماه پس از نطق قبلی، قانونی را مطرح کرده و به تصویب مجلس رساند که دولت را از هرگونه مذاکره و واگذاری امتیاز نفت به خارجیها در زمان اشغال منع نموده و هر وزیر یا نخستوزیر متخطی از این قانون را تهدید به مجازات میکرد و مجازات آن هم تعیین شد. این اقدام درواقع نوعی مقابله با سیاست و امتیازطلبی روسها بود. بنابراین درواقع در ظرف یک ماه، با این دو اقدامی که مجلس انجام داد، تز موازنه منفی شکل گرفت؛ یعنی هم به انگلیس و قرارداد برقرار آن و هم به روس و امتیازطلبیهایش مشترکانه «نه» گفته شد. معاون وزارتخارجه روسیه بهشدت ناراحت شده و ایران را به تلافی این اقدام و حتی به انجام عمل خصمانه تهدید کرد؛ چراکه آنها میگفتند درحالی که امتیاز نفت جنوب برقرار و دایر است، این کار ایران نوعی عمل خصمانه و مخالفت علیه شوروی تلقی میگردد و لذا ضروری است که بهزودی تلافی شود. زمان تلافی بهزودی فرا رسید و آن همانا سال1324 بود که جنگ در اروپا تمام شد و طبق کنفرانس سران متفقین که سال قبل در تهران برگزار شده بود و چرچیل، روزولت و استالین تعهد کرده بودند که ضمن حفظ استقلال ایران شش ماه پس از خاتمه جنگ ایران را تخلیه کنند، اینک زمان انجام این تعهد فرارسیده بود. لذا پسازآنکه جنگ تمام شد، امریکا و انگلیس تخلیه قوا را شروع کردند؛ اما شوروی از این قضیه طفره رفت و حتی به نیروهایی که در قزوین و در اطراف تهران داشت، دستور مانور داد؛ که بهنوعی تهدید پایتخت و تهران تلقی میشد. بنابراین همه به دست و پا افتادند؛ ضمناینکه احزاب دموکرات کردستان و آذربایجان نیز معروف بودند که از حمایت شوروی برخوردارند و نیز حزب توده با مانورهایش در تهران و در آن مناطق درواقع بهنوعی از امتیازطلبی شورویها و از اقدامات ارتش سرخ حمایت میکرد. این اقدامات شوروی دولت و مردم ایران را شدیدا نگران کرد. برای مقابله با این قضیه مجلس به نخستوزیری قوامالسلطنه ــ بهخاطر سوابقی که داشت ــ ابراز تمایل کرد. قوام به نخستوزیری برگزیده شد و از حزب توده افرادی را وارد کابینه کرد و در مقابل روسها یک ژست دوستانه به خود گرفت و حتی بلافاصله در زمستان آن سال به مسکو رفته و با استالین ملاقات نمود. استالین هم بدون هیچ پردهپوشی مطامع خود را نسبت به نفت شمال ابراز داشت؛ یعنی همان چیزی که کافتارادزه تحت عنوان امتیاز نفت شمال خواستار شده بود. قوامالسلطنه نیز ــ آنطورکه تحلیلگران تاریخی معتقدند ــ به یک مانور و تاکتیک سیاسی دست زد و در ظاهر به این مطالبات استالین و شوروی روی خوش نشان داد و سپس به ایران بازگشت. پس از آن بود که موقتا فشار ارتش سرخ کم شد. در ادامه این مذاکرات، در فروردین1325 قوامالسلطنه و سادچیکوف ــ سفیر وقت روسیه در تهران ــ توافقنامهای را امضا کردند که در آن از تاسیس شرکت مختلط نفت شوروی و نفت ایران به مدت پنجاه سال با سهام چهلونهدرصد و پنجاهویکدرصد سخن رفت. ظاهرا این شرکت برای بهرهبرداری از نفت حوزه شمال و همان پنج ایالتی که از قرارداد دارسی استثناء شده بود، تاسیس میگردید؛ که نشان میدهد قرارداد دارسی درواقع حقی را برای همسایه شمالی ایجاد کرده بودهاست. در بندهای دیگر، شوروی متعهد میگردد که ارتش خود را بهزودی از ایران تخلیه کند. بهدنبال این توافقنامه ارتش شوروی از کشور خارج میشود و ایران نیز با بقایای حزب دموکرات آذربایجان و کردستان برخورد میکند و آن مسائل و آشوبهای آذربایجان پس از فرار سران حزب دموکرات تمام میشود. اما در بیانیه قوام ــ سادچیکوف شرط شده بود که این قرارداد باید در مجلس نیز به تصویب برسد. لذا مقدمات مجلس پانزدهم بهتدریج شکل میگرفت؛ اما قوام به دو دلیل در برپایی مجلس پانزدهم تعلل میکرد و شوروی نیز مرتب به دولت ایران برای بردن توافقنامه به مجلس و گرفتن تایید آن فشار میآورد. درواقع علت اصلی تعلل قوام این بود که او یک حزب دموکرات با الگوی امریکایی و غربی تاسیس کرده بود و با به تعویق انداختن انتخابات درواقع سعی میکرد ابتدا جایگاه خود را با کمک این حزب در کشور استوار سازد تا سپس بتواند افراد طرفدار خودش را در سراسر کشور به مجلس بفرستد. همچنین گفته میشود که او قصد داشت یک فاصله زمانی ایجاد کند تا آتش روسها سرد شود و در این مدت به امریکا نزدیک شود تا از آنها برای مقابله با شوروی کمک بگیرد؛ چنانکه حتی گفته میشود امریکاییها به روسها برای تخلیه ایران اولتیماتوم داده بودند. بالاخره مجلس پانزدهم در مهرماه سال1326، یعنی پس از یکسالونیم تاخیر، تشکیل شد و طبعا روسها منتظر بودند که موافقتنامه قوام ــ سادچیکوف در آنجا بررسی و تایید شود. رجال و ملیون و مردم نیز نگران بودند که بالاخره مجلس چه کار خواهد کرد؛ تااینکه سرانجام مجلسی که بههرحال میرفت تا بهنوعی اراده ملی را متجلی سازد و دوباره واقعیت مشروطیت را زنده کند و درواقع قصد داشت علیرغم وجود بافت فئودالی و کهنه جامعه، تحت فضای آزاد نسبی و مطبوعات و احزاب بالنسبه آزاد عصر پارلمانسالاری را در ایران احیا کند، در بیستوششم مهرماه موافقتنامه مذکور را رد کرد. البته قابل ذکر است که چند روز پیش از اعلام این نتیجه، سفارت امریکا در تهران بیانیهای در پشتیبانی از ملت ایران و مسائل نفت صادر کرد و این قبیل مانورهای پس از جنگ جهانی دوم، این زمینه را در برخی افراد و گروهها ایجاد کرده بود که امریکا طرفدار حقوق ایران میباشد. درواقع امریکا پس از جنگ جهانی دوم بهعنوان نماد آزادیبخش از فاشیسم، وجهه بینالمللی یافته بود و همین مساله به تثبیت و گسترش نفوذ امریکا کمک بسیاری کرد. امریکاییها آن موقع اینطور استدلال میکردند که ملت ایران صاحب خانه خودشان هستند و حق دارند هرطور که منافعشان ایجاب میکند تصمیم بگیرند. با این پشتوانه و نیز پشتوانه مردم، بالاخره مجلس آن قرارداد را رد کرد و شوروی هم عملا هیچکاری نتوانست انجام دهد. لذا به نظر بسیاری از مورخان، این رویداد یکی از خدمات قوام به ایران به شمار میرود که توانست با یک مانور مناسب و با هزینهای کم چنین بحرانی را از سر ایران بگذراند؛ بهگونهایکه نه امتیازی داد و نه کشور تجزیه شد. درواقع این اقدام قوامالسلطنه از نظر بسیاری افراد بهعنوان یک مورد تاکتیکی سیاسی مطرح شدهاست. در همین مجلس پانزدهم، بههنگام رد قرارداد قوام ــ سادچیکوف مادهواحدهای در چند بند به تصویب میرسد که مطابق آن اعلام میگردد که دولت باید خود ترتیباتی را برای بهرهبرداری از نفت و استیفای حقوق ملت ایران از نفت جنوب اتخاذ کند. درواقع از این به بعد هر دولتی که در ایران بر سر کار میآید، یکی از وظایفش اجرای این ماده واحده است؛ یعنی ملزم میشود که در راستای استیفای حقوق ملت ایران در مورد نفت جنوب تلاش کند. بنابراین باید گفت: پس از چند سال بحث و اقدامات مصدق و صحبتهایی که آیتالله کاشانی در زمینه نفت داشت، از همان آغاز اشغال ایران با این قانون مجلس، یک قدم خیلی ملموستر بهسوی ملیشدن نفت برداشته شده بود و ملیشدن نفت کمکم به یک آرمان ملی تبدیل میشد. درواقع از همینجا بود که این احساس شکل گرفت که پس علت اینکه دیکتاتوری رضاخان بر ما حاکم شد، مطامع نفتی انگلیس بوده است و علت اینکه استعمار انگلیس از استبداد حمایت میکرده نیز نفت بوده؛ و لذا این نتیجه گرفته شد که اگر نفت ملی شود و در دست دولت قرار گیرد، استبداد و استعمار در ایران ضعیف خواهند شد و ضمنا تمام درآمد واقعی نفت نصیب خود مردم ایران خواهد شد و با کمک پول آن خواهیم توانست از فقر رهایی یافته و به پیشرفت دست یابیم. با این استدلالها بود که اراده ملی بهتدریج به سمت ملیکردن نفت تمایل یافت. یعنی مردم ایران در این دوره با بحثهایی که در پارلمان و احزاب و مطبوعات شکل گرفت، کمکم به این فکر افتادند که نفت اکسیر همه چیز است؛ هم بسیاری از شرور و آفاتی چون استعمار و استبداد را از ما دور خواهد کرد و هم فقر را دور کرده و هم باعث آزادی، استقلال و پیشرفت ما خواهد شد. بنابراین مردم ایران تمام آرمانها و ایدههای سلبی و ایجابی خودشان را به قطع دست بیگانه و ملیشدن نفت بسته بودند.
موضوع قرارداد الحاقی گس ــ گلشائیان در این میان چه نقشی داشت؟ ضمنا به مخالفتهایی که در اواخر دوره پانزدهم و سپس در مجلس شانزدهم در قالب کمیسیون هیجدهنفره علیه این قرارداد الحاقی شکل گرفت، اشاره کنید.
● در این گیرودار بود که قوامالسلطنه هم سقوط کرد. دولت بعدی در راستای قانون مصوب مجلس در مهرماه1326، مذاکره با کمپانی نفت را شروع کرد. دو سال مذاکره سرانجام به انعقاد قرارداد الحاقی گس ــ گلشائیان منجر شد. گس نماینده کمپانی و گلشائیان وزیر دارایی ایران بود. انعقاد قرارداد الحاقی گس ــ گلشائیان، یعنی لغونکردن قرارداد1933؛ درحالیکه قانون مصوب مهر1326 این انتظار را ایجاد کرده بود که قرارداد1933 لغو شود. اما دولت هنوز از کشش و قدرت کافی برای اعمال این اراده ملی برخوردار نبود. قرارداد الحاقی درواقع بیشتر حقالامتیاز را زیاد میکرد و درآمد ایران از نفت را بالا میبرد. بنابراین وقتیکه در اواخر عمر مجلس پانزدهم، دولت این قرارداد الحاقی را به مجلس آورد تا تایید شود، ملیونی که در مجلس بودند وقتی دیدند که این قرارداد در آخرین روزهای مجلس پانزدهم (در تابستان1328) و در شرایطی که برای استیفای حقوق ملت ایران کافی نیست به مجلس میآید، آنهم به اصطلاح امروز ما در دقیقه نود، و لذا امکان دارد که نمایندگان دانسته و ندانسته با یک قیام و قعود آن را تایید کنند و به تبع آن همه آرمانها برباد برود، برای جلوگیری از رویدادن چنین اتفاقی و نیز کنارهگیری مجلس از واردشدن به اصل این مطلب، این نمایندگان نطقی را تهیه کردند که ظاهرا توسط حسین مکی خوانده شد و پس از آن تا چند روز آخر عمر مجلس، نمایندگان شروع کردند به بحث درباره قرارداد 1933 و مضار آن و با طولدادن به این نطقها اجازه ندادند که تصویب طرح در دستور کار مجلس قرار گیرد، تا اینکه عمر مجلس پانزدهم نیز تمام شد و لایحه الحاقی به تصویب نرسید؛ چراکه بههرحال نمایندگان ملیون و نیز احزاب و مطبوعات اصلا این قرارداد را قبول نداشتند. پس از این مسائل، دولت مقدمات انتخابات مجلس شانزدهم را فراهم و آن را برگزار کرد اما وقتی نتایج انتخابات اعلام میشد، تعدادی از افراد و کاندیداها، از جمله دکتر مصدق، در اعتراض به نتایج آن در دربار بسط نشستند؛ که بعدها همین گروه هسته جبهه ملی را تشکیل دادند. براثر این اعتراض و تحصن، انتخابات لغو و مجددا برگزار شد و اینبار معترضان به مجلس راه یافتند. پس از شکلگیری مجلس شانزدهم، حکیمی یا منصورالملک سر کار آمد؛ چون در این دورهها بعضی از دولتها سه یا چهار ماه بیشتر دوام نمیآوردند. به هر حال دولت زرنگی کرد و بررسی لایحهای را که به دولت مربوط بود، بهعهده مجلس گذاشت و گفت که مجلس خودش درخصوص لایحه نظر بدهد. مجلس در آن زمان مطابق حوزههای کاری اجرایی دولت شش کمیسیون تخصصی داشت که قرار شد از میان آنها یک کمیسیون مشترک تشکیل شود. لذا از هر کمیسیون سه نفر (جمعا هیجده نفر) انتخاب گردید که به کمیسیون نفت معروف شد. از این هیجده نفر، پنج نفر اعضاء جبهه ملی و از جمله دکتر مصدق بودند که قرار شد مساله لایحه الحاقی را بررسی کنند. درواقع نخستوزیر وقت با زرنگی به قول معروف توپ را در میدان مجلس انداخت تا دولت را از این مخمصه رها کند. پس از آن مجلس شانزدهم و کمیسیون مذکور بررسی لایحه را شروع کردند تا اینکه در تیرماه1329رزمآرا بر سر کار آمد. او یک نظامی مقتدر و با وجهه در میان نظامیها بود و جالب آنکه تمام نیروهای مختلف آن روز به نخستوزیری او ابراز تمایل کردند؛ شاید هم بهاین خاطر که همه میخواستند ایران از این بحران خارج شود و رزمآرا با آن شخصیت و سابقهای که داشت، چنانکه او را یک رضاخان کوچک میدانستند، مستقلا یکسری مانورها را در مقابل مجلس شروع کرد؛ چنانکه از یک طرف بهعنوان نخستوزیر با کمپانی نیز مذاکره میکرد و از طرف دیگر نیز با مجلس وارد صحبت میشد.
در آن زمان امریکاییها که پارهای امتیازات نفتی در کشورهای حوزه خلیجفارس از جمله در عربستان داشتند، به فرمول جدیدی در قراردادهای امتیاز دست یافته بودند که به اصل پنجاه ــ پنجاه معروف بود و سابقه آن از ونزوئلا شروع میشد که حقالامتیاز را به این صورت محاسبه میکردند: یعنی اصل قرارداد امتیاز لغو نمیشد، اما بالاترین امتیازی بود که گیرنده امتیاز به دولتهای نفتی میداد؛ بهاینصورتکه درآمد فروش منهای هزینه تولید تقسیم بر دو میشد.
که از آن باعنوان سود خالص یاد میکردند اما فروش نفت بحث بسیار پیچیدهای بود. این، درواقع بالاترین حدی بود که گیرندگان امتیاز برای امتیازدهندگان قائل بودند. کمپانی هم احساس میکرد که چون این قرارداد در عربستان بسته شده، پس مطمئنا ایرانیها به کمتر از این راضی نخواهند شد و لذا به رزمآرا اعلام کرد که ما حاضریم این شرط را بپذیریم. البته رزمآرا ظاهرا چون احساس میکرد سقف مطالبات مجلس بر ملیکردن نفت و خلع ید از انگلیس قرار گرفته و لذا هر پیشنهادی که پایینتر از این سطح آرمانی باشد رد خواهد شد، سعی میکرد بهنوعی زمینهسازی کند؛ بهاینمعناکه با اقدام به برخی مانورها بین مجلس و کمپانی نفت، ازیکطرف سعی میکرد انگلیسیها را به دادن امتیازات بیشتری وادار کند و از طرفی نیز تلاش میکرد مجلس را از این سطح آرمانی بسیار رادیکال منصرف کند. ولی همین مانورها و موضعگیریهای پیچیده او باعث شد که در میان مردم نخستوزیر بهعنوان بزرگترین مانع ملیشدن نفت مطرح شود. ضمنآنکه کمیسیون نفت نیز سرانجام در آذر1329 اعلام کرد که قرارداد الحاقی گس ـ گلشائیان که از سوی دولت اعلام شده، برای استیفای حقوق ملت ایران از نفت جنوب کافی نیست.
اما قانون ملیشدن صنعت نفت هم درواقع حاصل کار این کمیسیون بود؛ یعنی مسلما باید کمیسیون اقداماتی فراتر از این انجام داده باشد. لذا ضمن تبیین این مساله، بفرمایید گروههای موثر در تصویب قانون ملیشدن نفت به لحاظ جریانشناختی چگونه بودند؟
● درواقع ماموریت کمیسیون در اینجا تمام میشد اما خود مجلس اینجا دوباره از کمیسیون نظر خواست که خوب اگر این قرارداد برای استیفا کافی نیست، شما چه راهکاری دارید؟ یعنی با این کار درواقع به کمیسیون مشترک ماموریت جدیدی محول گردید. پس از این، کمیسیون همه جا اعلام کرد که هرکس برای استیفای حقوق ملت ایران نظر و پیشنهادی دارد آن را در اختیار کمیسیون قرار دهد؛ که از قرار معلوم چهارهزار پیشنهاد از سوی افراد، احزاب و گروههای مختلف به کمیسیون ابلاغ شد و کمیسیون نیز پس از یک ماه، پیشنهاد فراکسیون وطن را پذیرفت. فراکسیون وطن همان گروهی بودند که از جبهه ملی وارد مجلس شده بودند. در آنهنگام هرکدام از جناحها و احزاب برای خودشان در مجلس فراکسیون خاصی درست کرده بودند که از این میان فراکسیون وطن نیز به جبهه ملی تعلق داشت که پنج نفر از آنها هم عضو کمیسیون مشترک بودند. پیشنهاد آنها در دو خط بسیار مختصر بود: «بهنام سعادت ملت ایران و بهمنظور حفظ صلح جهانی پیشنهاد میشود که صنعت نفت در سراسر ایران ملی شده و کنترل آن در دست ملت یا دولت قرارگیرد.» این پیشنهاد عملا به معنای آن بود که نفت در دست دولت قرارگیرد. جالبآنکه هر وقت از ملیشدن صنعت نفت صحبت میشود، هیچ تعریف و حدودی بیشتر از این تعریف که در آن زمان گفته شده برای ملیشدن ارائه نمیگردد؛ یعنی گفته نمیشود که اگر نفت ملی شود و کمپانی خارجی برود، بعد از آن چه کار باید کرد؛ چون بههرحال اداره نفت، سرمایه و تکنولوژی و فنآوری میخواست. اگر صنعت نفت را ملی کنیم و خارجی را نفی کنیم، خوب حالا این نفت باید دست چه کسی باشد؟ آیا ما این قابلیتها را داریم یا نه؟ اما در دیماه کمیسیون اعلام کرد که در راستای ماموریت جدیدی که مجلس به ما داده، ما پیشنهادهای مختلف را بررسی کردیم و پیشنهاد فراکسیون وطن مبنی بر ملیشدن نفت را پذیرفتیم. این در حالیبود که در بیرون از مجلس احزاب و مردم حتی از مجلس هم جلوتر زده بودند؛ یعنی مردم و گروههای مختلف بهخصوص آیتالله کاشانی در سخنرانیها و نطقهای خود میگفتند که نفت باید ملی شود. یعنی وضعیت بهگونهای شده بود که دیگر حتی مجلس و دولت هم نمیتوانستند مطالبات مردم را نمایندگی کنند. مردم خودشان و رهبرانشان راه افتاده بودند و رسما ملیشدن نفت را میخواستند و به کمتر از این هم رضایت نمیدادند. لذا در این شرایط بود که رزمآرا بهعنوان سد ملیشدن نفت مطرح شد؛ بهویژه با این کاری که کمیسیون مشترک انجام داد، دیگر همه بیچون و چرا میخواستند که این قضیه عملی شود؛ لذا دولت و نخستوزیر بهعنوان تنها مانع ملیشدن نفت شناخته شدند؛ تااینکه در شانزدهم اسفند، رزمآرا در مسجد سپهسالار در حالی که به مجلس ختمی رفته بود توسط فدائیان اسلام ترور شد. فردای همان روز، یعنی هفدهم اسفند، مجلس نشستند و پیشنهاد کمیسیون نفت را بهصورتکلی تصویب کرده و بعد آن را به سنا فرستادند و سنا هم در بیستونهم اسفند1329 آن را تصویب و نفت در سراسر کشور ملی اعلام شد؛ یعنی قرار شد اداره نفت در تمام مراحل آن در دست ملت یا دولت قرار گیرد.
آقای دکتر، پس از اینهمه تلاشها و مشقتها که سرانجام نفت ملی اعلام شد، چه اتفاقاتی افتاد که درنهایت به وقایع سیام تیر و کودتای آژاکس بیستوهشتم مرداد منتهی شد؟ به نظر شما آیا عامل یا شخص خاصی در رسیدن مساله به اینجا بهعبارتی نقش داشتند یا این مساله صرفا از عامل موثر خارجی نشات میگرفت؟
● در اردیبهشت1330، مجلس قانون طرز اجرای ملیشدن صنعت نفت را تصویب کرد. این قانون کلیتی بود که با عجله در نهم اردیبهشت تصویب گردید و در دهم اردیبهشت هم مجلس شورای ملی به نخستوزیری مصدق اظهار تمایل کرد و این مساله درس جالبی در تاریخ معاصر ما به شمار میرود؛ یعنی اینک به کسی که در داخل مجلس بود و با استفاده از نیروهای ملی و مذهبی خارج از مجلس و پشتیبانی شخصی مثل مرحوم کاشانی که در مردم و بازار خیلی وجهه داشت و خود نیز در ملیشدن نفت در چارچوب قوای مقننه نقش فعالی را بازی کرده بود، گفته میشد که خودت همین چیزی را که ادعا کردی و تصویب هم شد، اجرا کن؛ یعنی به مصدقی که در حین پیگیری بحثهای ملیشدن نفت همیشه از آزادی، دموکراسی و پارلمانسالاری و مشروطیت صحبت میکرد و ملیشدن را در ذیل این عناوین میدانست، اینک گفته میشد که خودت بیا و این را اجرا کن. البته دولت انگلیس تهدیدهایی هم انجام داد؛ یعنی با اینکه این قرارداد ظاهرا بین ایران و یک کمپانی انگلیسی بود، اما دولت انگلیس به شورای امنیت و نیز به دیوان دادگستری بینالمللی شکایت کرد و مذاکراتی نیز صورت گرفت. اما بههرحال در چارچوب قانون اجرای ملیشدن نفت، هیاتی تشکیل و به جنوب اعزام شد که از اعضای موثر این هیات، یکی نیز مهندس بازرگان بود. این گروه در بیستونهم خرداد1330 دفتر کمپانی را که در خرمشهر بود خلع ید کردند که از این روز بهعنوان خلع ید از شرکت انگلیس یاد میشود. پس از این واقعه، عوامل انگلیسی و مدیر عامل نفت انگلیس دفترشان را به بصره منتقل کردند. درواقع هیجانات عظیمی در جامعه شکل گرفته بود و هر روز میتینگها و پشتیبانیها برگزار میگردید. نهضت ملیشدن نفت با این مقدمات که گفته شد واقعا رخداد مهمی بود و اوج آن نیز یعنی روز بیستونهم اسفند نقطه عطفی در تاریخ ایران به حساب میآید که هر وقت به آن مراجعه شود بسیاری از ریشههای گذشته تاریخ ما دیده میشود که باعث شکلگیری آن گردیدهاند و خود آن نیز بسیاری از جریانات بعدی پس از خود را شکل میدهد. لذا مطالعه نهضت ملی نفت بهعنوان یک نقطه عطف بدون شک در تاریخ معاصر ایران موضوعیت و اهمیت خاصی دارد. این نهضت، مرحلهای است که تمام میراثها و جریانهای گذشته را به جریانها و میراثهای آینده تبدیل میکند که تا امروز هم ادامه دارد؛ چنانکه بهعنوان مثال بحث مهندس بازرگان، نهضت آزادی، خاستگاه جبهه ملی و همه این چیزهایی که تا انقلاب و بعد از انقلاب مطرح است و هنوز هم ادامه دارد، همگی به همان جریان ملیشدن نفت بازمیگردد. بههرحال، سرانجام در بیستونهم خرداد1330 از کمپانی خلع ید میشود و عوامل ایرانی خودشان تصدی پالایشگاه آبادان را که بزرگترین مرکز نفتی بود، بهعهده میگیرند. اما از آن طرف انگلیس صادرات نفت ایران را تحریم میکند بهگونهایکه در تمام طول دو سال و چند ماهی که مصدق بر سر کار بود، فقط موفق شد صدهزار تن نفت بهفروش برساند، درحالی که میزان تولید نفت انگلیسیها در آخرین روزهای ملیشدن نفت، سالی سیوسهمیلیون تن بود و اگر مانعتراشی نمیشد برای فروش نفت ملیشده در این دو سال و چند ماه، ایران باید صدمیلیون تن نفت میفروخت. اما با تمهیدات دولت انگلیس و کمپانی نفت و انحصاری که کارتل بینالمللی نفت و کمپانی هفتخواهران نفتی ــ که بر همه نفت دنیا مسلط بودند و شرکت نفت انگلیس نیز درواقع یکی از آن هفتخواهران بود و نمیخواستند در جایی شکافی در امتیازات نفت رخ دهد ــ تماما در حمایت از منافع کمپانی نفت انگلیس بسیج اقتصادی ــ سیاسی شدند تا از پیشرفت نهضت ملی جلوگیری کنند. بنابراین از صدمیلیون تن نفت که باید به فروش میرفت، فقط صدهزار تن فروخته شد؛ یعنی یکهزارم. این در حالی بود که دولت در طی دوران رضاخان و ده سال پس از جنگ جهانی دوم، بهشدت به درآمد نفت وابسته شده بود؛ اما در شرایطی این نفت قطع گردید که پرداخت تمام مخارج و دستمزدهای کارکنان، یعنی هزینههایی که قبلا از طریق درآمد حاصل از نفت تامین و پرداخت میگردید، نیز به گردن دولت افتاد. بنابراین در اولین قدم، ملیشدن نفت هزینه مضاعفی را برای دولت ایجاد کرد که در طول چند سال دولت مصدق به یکی از موانع پیشرفت کار و یکی از عوامل ناکامی نهضت ملیشدن نفت تبدیل شد. این مساله درواقع درسی است در تاریخ معاصر ما که وقتی میخواهیم یک هدف سیاسی را تحقق ببخشیم، لازم است به هزینههای اقتصادی آن نیز توجه کنیم؛ چون ملیشدن نفت را اگر یک آرمان و هدف سیاسی بدانیم، یکی از هزینههایش محرومشدن دولت و ملت از درآمد نفت بهخاطر آن اقدامات و اضافهشدن مخارج این حرکت بود؛ چون قبلا تمامی هزینهها و دستمزدها را کمپانی پرداخت میکرد اما الان دولت مجبور بود به این کارگران صنعت نفت که در پیشاپیش نهضت نفت بودند، حقوق بدهد وگرنه پیش از همه همین گروه پیشتازان ملیشدن تحت فشار قرار میگرفتند.
در مجموع در چندسالی که دولت مصدق بر سر کار بود، مجموعا پنج پیشنهاد از طرف مجامع بینالمللی و امریکا و انگلیس ارائه شد تا شاید این بحران فروکش کند اما دولت مصدق همه این پیشنهادها را بهخاطر مغایرت با اصل ملیشدن نفت رد کرد. باز هم در اینجا درس مهمی پیش میآید و آن بحث از رئالیسم تا ایدهآلیسم و یا بحث بازی صد یا صفر است. یعنی ایدهآلهای ما میگوید نفت باید ملی شود ولی وجود یک قدرت قاهرهای چون انگلیس و امریکا و وجود کمپانیهای مسلط نفتی بهعنوان یک واقعیت مانع از تحقق این مساله میشود. حال در چنین شرایطی آیا ما باید بازی صد یا صفر را انجام دهیم یا یک بازی میانه را در پیش بگیریم؛ لذا همواره تضادی بین رئالیسم و ایدهآلیسم بهعنوان یک آفت گریبانگیر ما بوده؛ بهاینمعناکه ما معمولا میخواستیم صد را به دست بیاوریم اما به لوازم و موانع آن فکر نکردیم و اصرار کردیم و وقتی شرایط از دست رفت، عملا آنچه نصیب ما شد، صفر بود. لذا بعضیها آن پیشنهاد آخر امریکا و انگلیس را که در زمان چرچیل و آیزنهاور ارائه شد، بسیار به حقیقت ملیشدن نفت و به مصالح و منافع ملت ایران نزدیک میدانستند که اگر انجام میشد و دولت مصدق آن را میپذیرفت، هزینههای بعدی مثل کودتا و سلطه امریکا به آن شکل اتفاق نمیافتاد. منتها مصدق در تحلیلهایی که انجام میداد و در سفرش به نیویورک و شورای امنیت، صحبتهایی میکرد و بعدها در پارلمان نیز میگفت که بعضیها فقط به چند لیره بیشتر افزایش درآمد نفت فکر میکنند و فقط اهداف اقتصادی دارند درحالیکه ما هدف سیاسی داریم و آن قطع نفوذ اجانب و قطع استعمار انگلیس است و این برای ما مهمتر است؛ درحالیکه در این حرف فرصتها و تهدیدهای زیادی نهفته است؛ بله از یک طرف گاه برای یک آرمان سیاسی مثل استقلال خیلی از چیزهای اقتصادی را باید هزینه کرد ولی اگر هزینه شد و هزینه اقتصادی هم بلاتوجیه بود و آن اهداف سیاسی هم برآورده نگردید، در اینجا مساله جای تامل و بررسی دارد. لذا این تحلیل هم میتواند مطرح شود که آرمانگرایی شدیدی برای ملیشدن که بهویژه در شخص دکتر مصدق وجود داشت، مانع از شکلگیری یک نوع واقعنگری شد و لذا اهداف اقتصادی قربانی اهداف سیاسی گردید و اهداف سیاسی هم نهایتا محقق نشد و سرانجام کودتای بیستوهشتم مرداد شکل گرفت.
گفت و گو شونده : محمد باقر حشمت زاده